eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
123.1هزار عکس
129.4هزار ویدیو
212 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
*﷽* خاطرات ماندگار و به یاد ماندنی سردار📝 بعد از عملیات والفجر چهار وقتی از ارتفاعات کنگرک برمی گشتیم،من وحسین داخل یک ماشین بودیم.همه بچه ها بار و بنه ها را جمع کرده و رفته بودند وما آخرین نفرها بودیم. تو ماشین صحبت می کردیم و می آمدیم . حسین گفت:رادیو رو روشن کن.من به محض این که رادیو را روشن کردم سرود کجایید ای شهیدان خدایی ...شروع شد. با شنیدن این سرود یکمرتبه حسین ساکت شد.مستقیم به جاده نگاه می کرد.یک دستش روی فرمان و دست دیگرش هم روی شیشه ماشین بود.چنان محو سرود شده بود که دیگر توجهی به اطرافش نداشت. احساس می کردم که فقط جمسش آنجاست گویا یاد رفقای شهیدش افتاده بود. 📕:نخل سوخته ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* برای درمان شیمیایی حسین به خارج از کشور می رود. آنجا با یکی از دوستان دوره تحصیلش در مدرسه شریعتی برخورد می کند.آن دوست طی یک هفته اقامت حسین به دنبالش می رود و سعی می کند او را راهنمایی کند و شهر را نشانش دهد و هر جا که نیاز بود به عنوان مترجم کمک کند. او را به خوبی می شناخت. از هوش واستعدادش با خبر بود و سابقه موفقیتهای درسی اش را می دانست.به همین خاطر زمانی که حسین می خواهد به ایران برگردد پیشنهاد عجیبی به حسین می دهد. می گوید : تو به اندازه کافی جنگیده ای ، دو بار مجروح شده ای و وظیفه ات را هرچه بود انجام داده ای ، همین جا بمان درس بخوان و آینده درخشانی داشته باشی.من آشناهای زیادی اینجا دارم قول می دهم همه امکانات را برات فراهم کنم. حسین تشکر می کند و می گوید : اینجا برای شما خوب است و دشتهای داغ جنوب برای من.دنیا و مافیها همه برای اهل دنیاست. اما حسین پسر غلامحسین آفریده شده برای جنگ و تا جنگ هست و من زنده ام توی جبهه می مانم. 📕 : نخل سوخته ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* یکبار نیمه های شب مادر حسین از خواب بیدارم کرد و گفت:بلند شو برویم سر خاک حسین. گفتم:الان که نصفه شب است! گفت:می دانم اما من خوابش را دیده ام.می خواهم همین الان سر مزارش بروم. ساعت حدود دو و نیم نصف شب بود،بلند شدم.خودم را آماده کردم و با ایشان به گلزار شهدا رفتیم. مادر سر خاک نشست.شروع به صحبت کرد.درد دل می کرد.گویا آمده بود تا بازدید پسرش را پس بدهد. آنشب تا صبح سر قبر حسین نشستیم.این فراق برای مادر خیلی سنگین بود.می خواست هر چه زودتر به فرزندش ملحق شود.و عاقبت نیز چنین شد. خداوند هر دو را قرین رحمت خویش گرداند. 📕 : نخل سوخته 🎤 راوی: پدر شهید ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* برای اولین بار همراه بچه های اطلاعات رفتم شناسایی. موقع برگشت وقتی به خط خودی نزدیک شدیم. دیدم همه ی بچه ها افتادند روی زمین، سجده کردند و بعد دو رکعت نماز خواندند. محمد حسین که متوجه شد ، تعجب کرده ام گفت: بچه ها سجده شکر به جای می آورند... این کار هر شب اوناست. هواپیماهای عراقی مقر اطلاعات عملیات را بمباران کردند وچند نفر از بچه های اطلاعات زخمی شدند. محمد حسین می خواست همراه زخمی ها برود و کمکشان کند. رو کردم بهش و گفتم: حسین تو به منطقه آشنا تری، همین جا بمان و عقب نرو. گفت: قرار نیست ما تکلیفمان را فقط یک جا انجام دهیم! "تکلیف برای من نه زمان می شناسد و نه مکان" و الان از همه چیز واجب تر انتقال این بچه ها به عقب است. 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin