#چهره_نورانی✨
یکی از همرزمانش می گوید: مجتبی در سوریه حال هوایش عوض شده بود🍂 انگار خودش را برای اتفاق بزرگ آماده میکرد.🌾 در ابتدای ورود به دمشق در هتل آوینا ساکن شدیم. نیمه شب از خواب بیدار شدم دیدم یکی دارد آرام آرام نماز شب میخواند مجتبی بود🌱 به حال او غبطه خوردم 😔با خودم گفتم نکند که دیگر برنگردی و شهید شوی...🍃
دوم فروردین ۹۵ مجتبی از سوریه زنگ زد. آن شب دلشوره عجیبی داشتم و دلم آرام نمی شد 😓مفاتیح را برداشتم و چند سوره از ابتدای آن را به نیت حضرت زینب خواندم . شب حدود ساعت ۲ بامداد بود که حس کردم کسی دستش را بر روی قلبم گذاشته از خواب که بیدار شدم احساس آرامش عجیبی❤️ داشتم انگار اصلا دیگه نگران نبودم. روز بعد وقتی از سوریه زنگ زد. به مجتبی گفتم: دیگر استرس ندارم خیالت راحت.🌹 مجتبی گفت: "جای تو خالی رفتیم حرم حضرت زینب و حضرت رقیه برای شما خیلی دعا کردم.😊اگر برگشتم شما را حتما می آورم به زیارت.👌اگر هم برنگشتم خانوادههای شهدای مدافع حرم را میآورند."🌷
#شهید_مجتبی_ذوالفقارنسب🕊
✨
#خاطره
در پادگان منطقه حلب در حال آموزش بودیم که دیدیم دو تا ماشین کنار ما نگه داشتند. #ح اج قاس م اولین نفر از اتومبیل پیاده شد. شروع کرد به احوال پرسی با نیروها. بچه های #فاطمیون هم با حاجی #عکس_یادگاری میگرفتند. من کمی دورتر ایستاده و مات چهره زیبای س ردارم بودم. چشمش به من خورد. جثه من نسبت به بقیه ریزتر بود و از همه #جوان تر بودم.
حاجی منو صدا زد گفت: بیا نزدیک! رفتم کنارش و دست نوازش روی صورتم کشید.گفت:《#ماشالله با این سن و سال چطوری خودت رو رسوندی منطقه؟!》فقط مات #چهره_نورانی و پرصلابتش شده بودم. حاج قاسم نگاه خاصی به نیروهای #لشکر_فاطمیون داشت. همانطور که بچه ها هم از صمیم #قلب عاشقش بودند..
👤راوی:حسن قناص (رزمنده فاطمیون)
#ساعت_عاشقی✓
#به_یاد_فرمانده ✓
#زنده_ایم_به_قصاص✓
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin