eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
127.2هزار عکس
141.9هزار ویدیو
217 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطرات ماندگار و به یاد ماندنی سردار سلیمانی📝 در روزهای اول ورود به جبهه دشمن را قادر به انجام هر کاری می دانستم اما در اولین حمله ای که انجام دادیم موفق شدیم نیروهای دشمن را از کنار جاده سوسنگرد تا حمیدیه به عقب برانیم و تلفاتی نیز به آنها وارد کنیم این امر باعث شد تصور غلطی که از دشمن در ذهن داشتم از بین برود یادم می آید که پس از این حمله شبها وارد مواضع عراقی ها می شدیم دوستی داشتم بنام که بعدا به رسید او اینقدر شجاع و نترس بود که با موتور سیکلت خود را به مواضع و خاکریزهای عراقی ها می رساند معروف به 🎤سخنان ماندگار سردار سلیمانی در جمع ایثارگران به مناسبت سالروز فتح خرمشهر 📚 برادر قاسم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ما پای شهیدامون تا آخرش می مونیم دم به دم تو روضه ها به یادشون می خونیم یاد امام و شهدا
9.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یاد باد آن روزگاران یاد باد یاد آن دوران بخیر و یاد آن دوستان بخیر 🎥 کلیپ ماندگار و به یاد ماندنی سردار سلیمانی در سوریه بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* 📝آیت الله بهاء‌الدینی وقتی وارد جلسه شدند فرمودند: در بین شما یکی از سربازان امام زمان(عج) هست و به زودی از میان شما می‌رود. بعد‌ها که جلال افشار شهید شد عکسش را بردند خدمت آقا، آیت الله بهاء الدینی بی‌اختیار گریه کردند، طوریکه شبنم اشکهایشان از گونه سرازیر می‌شد و روی عکس جلال می‌افتاد و بعد فرمودند: امام زمان(عج) از من یک سرباز می‌خواستند، من هم آقای افشار را معرفی کردم. اشک من اشک شوق است، ‌ایشان‌ ذاکر قریب البکاء است. جلال_ افشار🌷 یاد_ عزیزش_ با_ صلوات 🌹اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌹 بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* بعد از عملیات فتح المبین ،تعدادی عراقی را که در مدتی به شدت مقاومت کرده بودند،به اسارت در آوردند. جواد با آنکه زبان عربی را نمی دانست جلوی آنها رفت وبا شوخی احوالپرسی کرد.جثه ریز وسن کم جواد،آنها را به تعجب وا داشته بود.بعضی از آنها در صحبتهایشان اعتراف کرده بودند که : ماباور نمی کنیم از رزمنده هایی شکست خورده باشیم که بعضی از آنها اینقدر کوچک وکم سن سالند. شهید زاد خوش کسی بود که سردار سلیمانی در مراسم تشییع جنازه اش در خانوک شرکت کردند. ایشان در سخنرانی آن روزگفتند : زادخوش کسی بود با جثه ی کوچکش در عملیات بدر که یک عملیات آبی _خاکی بود به مدت هفت ساعت پارو زد. جواد_زادخوش ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* قبل از عملیات خیبر امام جمعه ی زرند به مقر لشکر در دشت عباس آمده بودند.از خصوصیات معنوی وعرفانی ایشان زیاد تعریف می کردند.بعد از نماز تصمیم گرفتیم با حسین برویم ایشان را از نزدیک ببینیم. موقع نماز من اورکتم روی دوشم بود،یعنی در واقع دستم را توی آستینهایش نکرده بودم. زمانی که می خواستیم به ملاقات امام جمعه برویم،من اورکتم را درست پوشیدم وسر و وضعم را مرتب کردم.حسین که این صحنه را دید ایستاد و گفت:این کار تو خالصانه نیست بر گردیم. گفتم:چرا؟ گفت:به خاطر اینکه تو وقتی نماز می خواندی اورکت روی دوشت بود اما حالا که می خواهی به ملاقات آقای شوشتری بروی آن را می پوشی وخودت را مرتب می کنی. وقتی این حرف را زد برگشت و دیگر به ملاقات نرفتیم. 🎤:تاجعلی آقا مولایی 📕:نخل سوخته شهید محمد حسین یوسف اللهی🕊 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* در عملیات کربلای ۵ محمد به سختی مجروح می شود.او را به پشت خط وبیمارستان منتقل می کنند.محمد را روی تختی می خوابانند که پرستار یادش می رود برچسب نام او را عوض کند،قبل از او رزمنده ای به نام محمد فتاحی روی آن تخت بستری بود. هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که محمد دیدار حق را لبیک می گوید وبه جمع بهشتیان می پیوندد. روز بعد پیکر محمددرگاهی با نام محمد فتاحی در حال انتقال به شهرستان است. حاج حسن کارگر پسر عمه محمد در محل انتقال شهدا حضور دارد وبه صورت اتفاقی سر جعبه شهید فتاحی را باز می کند وبا کمال تعجب می بیند که جنازه متعلق به محمد(سعید)می باشد.که با خود می گوید حق به حق دار رسید. ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* آخرین باری که حسین میخواست به جبهه برود مادرم عازم سفر سوریه بود.موقع خدا حافظی به مادرم گفت:مادر هر چه می خواهی مرا نگاه کن.این دفعه،دفعه آخر است.شاید دیگر نتوانی حسینت را ببینی. مادم فکر کرد او طبق معمول شوخی می کند.جوابش را داد: نه مادر ان شاا... می روی وسالم بر می گردی. حسین گفت:نه مادر شوخی نمی کنم هر وقت رفتی حرم حضرت زینب(س) دعا کن من شهید بشوم. مادر وقتی که فهمید این بار حرفش کاملا جدی است،غم چهره اش را گرفت.. پدرم نگاهی به حسین کرد وگفت:بابا الآن وقت این حرف نبود نباید در چنین موقعیتی این حرف را می زدی. حسین مودبانه گفت: چه فرقی می کند حاج آقا بهتراست از قبل خودش را آماده کند. مادرم گفت:حسین دیگر نمی خواهد به جبهه بروی من طاقت ندارم. حسین گفت:مادر! امام حسین(ع) فقط مشکی پوش نمی خواهد،از اینها فراوان دارد. امام حسین(ع) رهرو می خواهد. 📕:نخل سوخته ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* علی دائم الذکر بود همیشه یک تسبیحی در دست داشت و سرش پایین بود و ذکر می‌گفت. محجوب بود و باحیا، بسیار متین سخن می‌گفت. او عاشق ولایت بود. در تمام کارهایی که انجام می‌داد همیشه گوشه چشمی به رهبری داشت و به قولی ذهن و چشمش به سمت حضرت امام بود که چه می‌فرمایند ؛ نظر مبارک امام چیست؟ بعد از عملیات بدر حضرت امام (ره)فرمودند: نگذارید دشمن یک شب خواب آسوده به چشمانش بیاید. از آن زمان بود که شیوه و تاکتیک کمین زده در هور شروع شد با درایت فرماندهی و مدیریت علی هاشمی و حاج حمید رمضانی سراسر منطقه هور برای دشمن ناامن شد. 📚:رازهای نهفته 🕊 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* برای درمان شیمیایی حسین به خارج از کشور می رود. آنجا با یکی از دوستان دوره تحصیلش در مدرسه شریعتی برخورد می کند.آن دوست طی یک هفته اقامت حسین به دنبالش می رود و سعی می کند او را راهنمایی کند و شهر را نشانش دهد و هر جا که نیاز بود به عنوان مترجم کمک کند. او را به خوبی می شناخت. از هوش واستعدادش با خبر بود و سابقه موفقیتهای درسی اش را می دانست.به همین خاطر زمانی که حسین می خواهد به ایران برگردد پیشنهاد عجیبی به حسین می دهد. می گوید : تو به اندازه کافی جنگیده ای ، دو بار مجروح شده ای و وظیفه ات را هرچه بود انجام داده ای ، همین جا بمان درس بخوان و آینده درخشانی داشته باشی.من آشناهای زیادی اینجا دارم قول می دهم همه امکانات را برات فراهم کنم. حسین تشکر می کند و می گوید : اینجا برای شما خوب است و دشتهای داغ جنوب برای من.دنیا و مافیها همه برای اهل دنیاست. اما حسین پسر غلامحسین آفریده شده برای جنگ و تا جنگ هست و من زنده ام توی جبهه می مانم. 📕 : نخل سوخته ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* وقتی به ملاقات حسین می رفتیم من حدس می زدم که حالش خیلی وخیم است و چون مادرش بیماری قلبی داشت تصمیم گرفتیم او را داخل بیمارستان نبریم. به خاطر همین او توی ماشین ماند من و برادر بزرگترش رفتیم. ما را به اتاقی که مجروحین شیمیایی بودند راهنمایی کردند. حسین درون محفظه ای شیشه ای روی تخت خوابیده بود. سر و صورتش به خاطر مواد شیمیایی تمام سوخته بود.دیگر توان و رمقی برایش نمانده بود. فقط توانست با اشاره سلام و علیکی بکند و محبتش را با برق چشمان نیمه بازش به ما برساند. بعد از ملاقات طولی نکشید که به شهادت رسید.انگار این چند لحظه را فقط به خاطر ما صبر کرده بود. 📕 : نخل سوخته 🎤 : پدر شهید ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* یکبار نیمه های شب مادر حسین از خواب بیدارم کرد و گفت:بلند شو برویم سر خاک حسین. گفتم:الان که نصفه شب است! گفت:می دانم اما من خوابش را دیده ام.می خواهم همین الان سر مزارش بروم. ساعت حدود دو و نیم نصف شب بود،بلند شدم.خودم را آماده کردم و با ایشان به گلزار شهدا رفتیم. مادر سر خاک نشست.شروع به صحبت کرد.درد دل می کرد.گویا آمده بود تا بازدید پسرش را پس بدهد. آنشب تا صبح سر قبر حسین نشستیم.این فراق برای مادر خیلی سنگین بود.می خواست هر چه زودتر به فرزندش ملحق شود.و عاقبت نیز چنین شد. خداوند هر دو را قرین رحمت خویش گرداند. 📕 : نخل سوخته 🎤 راوی: پدر شهید ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin