eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
121.2هزار عکس
123.8هزار ویدیو
208 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
برجلوه و اجلال محّمد صلوات بر چهره و تمثال محّمد صلوات دیدند چو رخسار علی اکبر را گفتند که بر آل محّمد صلوات اٌللٰهٰمّ صَلّ عَلیٰ مُحَمّد وَ آلِ مُحَمّدوَعَجّل فَرَجَهُم💚 ══💝══════ ✾ ✾ ✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بر سرم نور ولایت مستدام دیدنت آقا به زخمم التیام تو همانند چراغ بین راه صحبت نورانی ات بی اشتباه ❤️سلام آقاجان ─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─
در جانِ ماست شوقِ شهادت الی الابد وقتی به سیدالشهدا اقتدا کنیم
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت سردار سر افراز سپاه "شهید حاج قاسم سلیمانی" 🔹صفحه ۶۶_۶۸ 🦋 ((جزیره مجنون جنوبی)) یک نمونه دیگر از سختی هایی که بچه های اطلاعات متحمل می شدند،مربوط به شناسایی هایی بود که در جنوبی انجام می دادند. خب! من به خاطر اهمیت کار ، سعی می کردم تا همیشه با بچه های این واحد ارتباط داشته باشم و معمولا محل استقرارم را نزدیک آن ها تعیین میکردم تا پیگیر کارشان باشم و حتی بعضی مواقع همراهشان بدم و منطقه را ببینم. جزیره جنوبی، منطقه ای باتلاقی بود و پوشیده از‌ چولان و این حرکت بچه ها را خیلی مشکل میکرد. محمد حسین آمد پیش من و گفت: 《ما در این محور مشکل آبراه داریم، یعنی مسیری که قایق⛵بلم بتواند در آن حرکت کند، وجود ندارد.》 قرار شد یک روز به اتفاق هم برویم و منطقه را از نزدیک ببینیم. من،محمد_حسین، و یک نفر دیگر از بچه ها به وسیله بلم برای شناسایی رفتیم.آن جا بود که من دیدم این بچه ها چه شرایط سختی را می گذرانند،اما به روی خود نمی آوردند. باتلاق روان بود و آب تا سینه آدم می رسید. چولان ها به قدری کوتاه بودند که اگر به حالت عادی درقایق می نشستی در دید قرار می گرفتی؛بنابراین مجبوربودند خم شوند و حرکت کنند،ازطرفی منطقه پر از جانوران مختلف بود. ...
بسم الله القاصم الجبارین
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
همان روز که من همراهشان بودم ،وقتی جلو می رفتیم، چشمم به یک افعی افتاد که روی یک تکه یونولیت چمبره زده بود!😥 نزدیکش که شدیم،متوجه ما شد و سرش را‌ بلند کرد. وقتی به من نگاه کرد،دیدم که چشمان بزرگ وحشتناکی دارد که حتی از چشم های جغدهم بزرگ تر است. هنگامی که از کنارش ردشدیم،گردنش را کشید و به طرف ما حمله کرد. در همین موقع محمدحسین، خیلی عادی آن را با یک تیر خلاص کرد. وقتی از برگشتیم ومن پایم را روی خشکی گذاشتم، احساس عجیبی داشتم! تمام بدنم می سوخت و علتش هم وضعیت آن باتلاق بود.محمدحسین و بچه ها، شب ها در این باتلاق که پر از وحشت و بود، راه می رفتند و فعالیت می کردند. یکی از کارهای بسیارمهم و در عین حال عجیبی که آن ها انجام دادند،درست کردن آبراه بود؛کاری که درطول جنگ بی سابقه بود!!👌 آن شب ها تا صبح می رفتند و با داس چولان ها را زیرآب می بریدند تا بتوانند مسیرحرکت قایق ها را باز کنند؛آن هم نه یک متر و ده متر،بلکه چیزی حدود چهارکیلومتر. آن چنان با عشق و علاقه کارمی کردند که اگر کسی از نزدیک شاهدفعالیت هایشان نبود،فکر می کردآن ها در بهترین شرایط به سرمی برند. آنچه برای آن ها مهم بود،موفقیت درانجام ماموریت بودوقتی به نتیجه می رسید،شادی در چهره آن ها موج می زد؛شادی که مارا هم خوشحال می کرد.
🌱 پریشان کن وجودم را پریشان و پریشان تر که فرقِ عشق با عادت همین میزانِ ویرانی ست.. دخیلک_یا_امامنا_القائد_سید_علی_خامنه_ای یا_غیاث_المستغیثین
⚘﷽⚘ تنها راه نجات ، ظهور اوست . ‌. . . وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَيٰ دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ما آنها را از عذاب نزديك (اين دنيا) قبل از عذاب بزرگ (آخرت) مي‏چشانيم شايد باز گردند. سجده_۲۱ کاش بفهمند مردم دنیا که دیگر راهےنمانده جز آمدن تو ‌ چاره‌ےِ سامان این دنیاے آشفته فقط تویے . . . يابن الحسن شب‌ها بدون آمدنت صبح میشوند و من روز به روز در حسرتِ دیدار تو میسوزم مولایم؛ کے شود بیایے؟ دلم آن شب رؤیایےِ دیدار را تمنا میکند آن لحظه طوفانے را آن ساعت عاشقے را دلم یک جرعه دیدار میخواهد به عقربه‌هاےساعت نگاه میکنم؛ و ذره، ذره آب میشوم چه سخت میگذرد روزها وشب هاے تاریک نبودنت اما لحظه لحظه هاے تلخ این انتظار حلاوت وصال را به من مژده میدهد و به راستے چه زیباست مجنون تو بودن . . . در افق آرزوهایم تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
🔷سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در جمع جانبازان کرمان...
📆 فقط ۵ روز تا سالروز میلاد حضرت مهدی علیه السلام باقی مانده است... 🔸ت: تقویم یکی از نشانه های رفاقت آنست که در تقویم، روز تولد دوست و رفیقت را نشانه می گذاری و برای روز تولدش بی قرار خواهی بود. 🌟نیمه شعبان سالروز میلاد توست و من بی قرار این روزهای باقی مانده تقویم تا شب میلادت هستم. ✨لیله نیمه شعبان سحری خوش دارد سحر نیمه شعبان اثری خوش دارد ✳️امام صادق علیه‎السلام می فرمایند: شب نیمه شعبان بهترین شب بعد از شب قدر است 📚اثباة الهداة، ج ۷، ص ۱۶۲
🔷سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در جمع جانبازان کرمان...
✍شهید حاج قاسم سلیمانی اغلب ماازیک حس مشترکی برخورداریم وآن،حس مغمومیت است.وقتی انسان چیزی راازدست می دهد،یابرای چیزارزشمندی تلاش می کند اماقدرت وصول به آن راندارد،احساس مغمومیت می کند.این مغمومیت نشاط آور است،پیروزی اور است،معنویت آور است.. به من خیلی مراجعه می کنند.هرکسی دستش به من می رسداین را میگوید:دعاکن شهیدبشوم..من به آنها می گویم دعاکنید خداوند این حال رادرشماحفظ کند. وای به روزی که انسان این حالت غم را،این حالت باختن را،این حس جاماندگی را دراثردنیا ازدست بدهد! اوخاسر است.. 📚کتاب ذوالفقار ص۱۴۶
🌹🍃| ❣پست مادر شهید دهقان در روز تولد فرزندشان به من گفتی صبوری کن.... صبوری. صبوری کردم... ببین.. صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد.... آری محمدرضا جان.... روزی که آمدی و چشمم به صورت معصوم و زیبایت افتاد از داشتنت بسیار خرسند شدم... بناگاه به یاد مادرم افتادم و جوان رعنایش... حتی فکرش قلبم را پاره پاره میکرد... میدانستم روزی تو را از دست خواهم داد و همین وظیفه ام را سنگین تر میکرد... با خودم نجوا میکردم: خدایا آیا من میتوانم؟؟؟اگر نتوانم!!! همین جگرم را می سوزاند... وقتی نام دایی جاودانه ات را بر تو نهادم می دانستم که راهش را ادامه خواهی داد..... روزها و شبها باهر بار شیر دادنت،در گوشت زمزمه ها میکردم..... میدانستم میشنوی و میفهمی.....و روزی شنیده هایت را به کار خواهی بست. محمدرضا جان میدانی با شهادتت چه جان تازه ایی در کالبد جامعه دمیدی؟؟؟ میدانی چه جوانان نیک سرشتی با یک نگاه آتشین تو به فطرت پاک خویش بازگشتند؟؟؟ میدانی چقدر زیبا راه را از بیراهه تمایز دادی و چقدر دست در راه مانده ها را گرفتی؟؟ امروز تولد بیست و سه سالگی توست... پسر عزیزم تو برای من همیشه بیست ساله ایی... من میدانم تو ماندگار شده ایی و این ما هستیم که میرویم.... پس تولد ماندگاریت مبارک باد.. منتظرم ببینم یازده روز دیگه مامان واسه تولد امسالت چی میگه😍😍
‏یه خاطره از یه مدافع حرم شنیدم، میگفت : وسط درگیری یه خمپاره اومد و پای دوستم قطع شد. تو همون وضع و تو اوج درد بهم گفت: «خوبه که جانباز شدم، یه دیدار با رهبری نصیبم میشه» ‎
دست بیقراری که با رفتنش دلهایمان را دچار سندروم دلِ بیقرار کرد.
🌷خاطره شنیدنی در مورد محل دفن سردار شهید سلیمانی یوسف افضلی معاون ستاد عتبات عالیات و از نزدیکان خانوادگی تعریف میکند: 🕊به همراه سردار بارها برای قرائت فاتحه بر سر مزار شهید یوسف الهی حاضر شده بودم و می‌دانستم فضای کنار این شهید والامقام جایی برای دفن یک پیکر را ندارد‼️ به شهید حاج قاسم عرض می کردم که حاج آقا فضای اینجا بسیار کوچک است و جای شما نمی شود😳که حاج قاسم در پاسخ به من افزود، افضلی از من گفتن بود...✋ حال که با پیکر تکه تکه شده شهید حاج قاسم روبه‌رو شده ایم😭 و شواهد امر حاکی از این است که برای دفن پیکر مطهر سردار فضای زیادی نیز نیاز نیست متوجه صحبت های آن روز شهید حاج قاسم شده‌ام😭
⃣ 🔸ایثار و خلوص سردار حمید حسنی همرزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی: ایشان خصایص اخلاقی بسیار زیادی همچون ایثار، از خودگذشتگی و مردم داری داشتند و به عنوان فرمانده هرگز به ما اجازه نمی دادند كه با مردم رفتار بدی داشته باشیم. ایشان به صله رحم خیلی اعتقاد داشتند و نیكی به پدر و مادر را سرلوحه كار خود قرار می دادند ایشان وقتی بعد از مأموریت به كرمان برمی گشتند بعد از فرودگاه مستقیم به رابر برای دستبوسی و دیدار با والدین می رفتند. خود ایشان به همسرشان و خانواده خود بسیار احترام می گذاشتند. حاج قاسم سلیمانی بسیار مظلوم بودند ایشان گاهی از خستگی زیاد در حسینیه پتویی زیر سرشان می گذاشتند و استراحت می كردند. آقای ترامپ مرتكب اشتباه بزرگی با به شهادت رساندن سردار سلیمانی شدی چرا كه حاج قاسم سلیمانی میلیون ها فرزند دارد و اگر گوشه ای ضربه ای به قاسم سلیمانی زدی باید نگران باشی كه از هزار گوشه به تو ضربه زده خواهد شد و انتقام سختی از شما می گیریم.
❣ ⚜کاش می‌شد یکبار از ته دل بگوییم ↫برای بدبختی و ما، نه❌ ↫برای درمان دردهای ما، !!! ↫برای خوب شدن حال واوضاع ما، نه! 💥فقط برای ما بیا ... دلمان برایت تنگ شده💔 مهدی جان! اما اوضاع دل‌هایمان از این حرف هاست ...😔 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃
بسم الله القاصم الجبارین
🌸شهیده صدیقه رودباری در هجدهم اسفند سال 1340 در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد.روزهای نوجوانیش در سالهایی سپری شد که سرزمینمان در پیچ وتاب روزهای منتهی به پیروزی انقلاب بود. 🔅انقلاب که شد در مدرسه شان انجمن اسلامی را راه داخت  وفعالیتهایش را منسجم تر کرد.خانواده ودوستانش صدیقه را آخر هفته ها در کهریزک ویا معلولین ذهنی نارمک پیدا می کردند.صدیقه آنها را شستشو می داد وبهشان رسیدگی می کرد. 🔅پس از انقلاب ،هیجان واحساس وصف ناپذیری پیدا کرده بود.مدام می گفت که"نباید در خانه بنشینیم وبگوییم که انقلاب کرده ایم .باید که در بین مردم باشیم وپیام انقلاب را به مردم برسانیم..". 🔅5 خرداد سال 59، از طرف جهاد سازندگی برای انجام فعالیتهای جهادی به شهر بانه کردستان اعزام شد.با توجه به شرایط بسیار سخت آن روزهای کردستان ،دوشادوش پاسداران بانه فعالیت می کرد در حالی که هیچ گاه اظهار خستگی نکرد... 🔅در سپاه بانه مسئول آموزش اسلحه به خانومها  بود.علاوه بر آن مخابرات سنندج نیز محل فعالیت او به شمار می رفت.آنقدر فعال بود که یکی دوبار منافقین برایش پیغام فرستادند که 👈 "اگر دستمان به تو بیفتد ،پوستت را از کاه پر می کنیم".🤨 🍀خواهرش در ان روزها خواب دیده بود که اقایی نورانی وارد جمع می شود و صدیقه را صدا می کند وبا خودش می برد .از حاضرین سوال کرده بودند که این آقا چه کسی بود که گفتمد ایشان امام زمان بودند..تعبیر این خواب را که پرسیدند گفتند این دختر سربازی اش در راه اسلام قبول می شود... 🌹 در روزهای حضورش در سپاه بانه، فرمانده اطلاعات سپاه بانه ،شهید محمود خادمی کم کم به او علاقه مند شد.محمود که قبل از آن در جواب به دوستانش که پرسیده بودند که "چرا ازدواج نمی کنی؟"  گفته بود:"هنوز همسری را که می خواهم برای خودم انتخاب کنم پیدا نکرده ام .من کسی را می خواهم که پا به پای من در تمام فراز ونشیب ها ،حتی در جنگ با دشمن هم رزم من باشد ومرا در راه خدا یاری دهد..."ولی محمود بعد از آشنایی با صدیقه رودباری تصمیم خود را گرفت وهمسر آینده خود را انتخاب کرد... 🥀28 مرداد سال 59، روزی بود که صدیقه  ودوستانش خسته از مداوای مجروحین ودر حالی که پا به پای پاسداران دویده بودند،در اتاقی دور هم نشسته واستراحت می کردند.در همین هنگام دختری وارد جمع 3 نفره شان شد.صدیقه او را می شناخت.گاهی او را در کتابخانه دیده بود.آن دختر به بهانه ای اسلحه صدیقه را برداشت ومستقیم گلوله ای به سینه اش شلیک کرد. 👈پاسداران با شنیدن صدای شلیک گلوله به سرعت به سمت اتاق دویدند.محمود خادمی خود پیکر نیمه جان صدیقه را به بیمارستان رساند😢.او بیشتر از 3 ساعت زنده نماند و بالاخره به آرزوی خود که شهادت بود رسید.همانطور که در آخرین تماس تلفنی اش با خانواده اظهار داشت که "هیچ گاه به این اندازه به شهادت نزدیک نبوده است..."😭😭 👈پس از چند ساعت که از ان اتفاق دلخراش می گذشت،محمود با چهره ای غمگین وبرافروخته به جمع سپاهیان برگشت وبا حالت خاصی خبر شهادت او را اعلام کرد ودر آن جمع اظهار داشت"بچه ها من هم دیگه عمری نخواهم داشت.شاید  خواست خدا بود که عقد ما در دنیای دیگری بسته شود..." 🌸شهید محمود خادمی حدود 2 ماه بعد،در 14 مهر سال 59 ،محمود خادمی فرمانده اطلاعات سپاه بانه در حالی که داوطلب شده بود که دوست بیمارشان را به بیمارستان برساند شهید شد وبه این ترتیب بود که محمود خادمی نیز پس از 2 ماه جدایی از صدیقه به او پیوست تا همانطور که خود گفته بود"عقدشان در دنیایی دیگر ودر آسمانها بسته شود..." 🔅🔅🔅مزار شهید صدیقه رودباری،قطعه 24/ردیف32/شماره8 بهشت زهرا(س)🔅🔅🔅 ‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
❣ ⚜کاش می‌شد یکبار از ته دل بگوییم ↫برای بدبختی و ما، نه❌ ↫برای درمان دردهای ما، !!! ↫برای خوب شدن حال واوضاع ما، نه! 💥فقط برای ما بیا ... دلمان برایت تنگ شده💔 مهدی جان! اما اوضاع دل‌هایمان از این حرف هاست ...😔 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃