eitaa logo
#بیدارباش
457 دنبال‌کننده
6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
326 فایل
کانال فرهنگے و تحلیل مسائل سیاسے روز ایـــــــ🇮🇷ـــــــران و جہـــــ🌍ـــــان @Bidarb_a_s_h 👈ارتباط با ادمین : @iliashojae
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶 | شخصی گرسنه بود! برایش کلم آوردند ... اولین بار بود که کلم می دید . با خود گفت : حتما میوه ای درون این برگها است ‌. اولین برگش‌ را کند تا به میوه برسد ... اما زیرش به برگ دیگری رسید . و زیر آن برگ یک برگ دیگر و... با خودش گفت : حتما میوه ی ارزشمندی است که اینگونه در لفافه اش نهادند ...! گرسنگی اش افزون شد و با ولع بیشتر برگها را میکند و دور می ریخت . وقتی برگها تمام شدند متوجه شد میوه ای در کار نبود! آن زمان بود که دانست کلم مجموعه ی همین برگهاست ... ما روزهای زندگی را تند تند ورق می زنیم و فکر می کنیم چیزی آنطرف روزها پنهان شده ! که باید هرچه زودتر به آن برسیم . درحالی که همین روزها آن چیزی است که باید دریابیم و درکش کنیم ... و چقدر دیر می فهمیم که بیشتر غصه‌هایی که خوردیم ، نه خوردنی و نه پوشیدنی بود ، فقط دور ریختنی بود ...! زندگی ، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم . بنابراین قدر فرصت ها را ثانیه به ثانیه و ذره به ذره بدانیم . چه زیبا فرمود امیر بیان ، حضرت علی علیه السلام ؛ "فرصتها مثل ابرها در گذرند." ✍ http://eitaa.com/Bidarb_a_s_h
🔴 | چرخش درب سیاست خارجی بر پاشنه سابق‼️ 🔻 | در دنیای امروز عموماً اهداف راهبردی و منافع تعیین کننده رفتار بازیگران سیاست و روابط بین الملل است و هر دولتی حق دارد متناسب با اهداف راهبردی خود سو گیری کرده و عمل نماید ولی به نظر میرسد با اطمینان از روی کارآمدن دولت دموکرات در ایالات متحده ، غول شرقی نیز از چشم دولتمردان افتاده است! 🔹 جمهوری اسلامی به یک سیاست خارجی مبتنی بر موازنه مثبت با شرق و غرب نیاز دارد و ایجاد رقابت بین آنان جهت تحصیل منافع ملی مثمرثمرتر خواهد بود. 🔹 ولی متاسفاته هیچگاه درک مناسبی از روابط بین الملل در بین تصمیم سازان و تصمیم گیران سیاست خارجی ایران وجود نداشته و افراط و تفریط ، تنگ نظری و رقابت های جناحی ارجح بر منافع ملی دیده شدند و دستگاه سیاست خارجی دولت اعتدال از روی استیصال هنگامی به سمت چین چرخش نمود که کوچکترین روزنه امیدی از سوی غرب ندید. 🔹حال که ژنرال های دیپلماسی در تلاشند تا بار دیگر با دموکرات ها بند و بست نمایند و مشعوف اند از این کوشش ، کاتب نوشتار هشدار می دهد مبادا تخم مرغ هایشان را به طور کامل در سبد غرب بچینند، زیرا در صورت بدعهدی مجدد ایالات متحده، دیگر چینی ها به سلامشان هم پاسخ علیک نخواهند داد چه برسد به خرید نفت و کمک به دور زدن تحریم. 🔹نباید به گونه ای رفتار کرد که دولت چین ( که بی شک اقتصاد اول جهان در چند سال آینده است)، احساس کند در نگاه مسئولان ایران اهرم فشاری ست برای ترسانیدن غرب و به محض گوشه چشم نشان دادن عموسام، در دیده دولتمردان جمهوری اسلامی به محاق خواهد رفت. ✍ http://eitaa.com/Bidarb_a_s_h
🔸شایعه پیرامون سلامتی رهبر انقلاب!! http://eitaa.com/Bidarb_a_s_h
🔶 🍃 | حاج ساکن روستای شیرکلا چمستان ؛ 🌱یک خانه با زمین اطراف، 🌱2دانگ از یک کارخانه شالیکوبی 🌱و 2هکتار زمین مزروعی جمعاً به ارزش بیش از 30 میلیاردتومان رو بعد از شهادت شهید وقف توسعه و تحقیق علمی با اولویت کرده! 💬 محسن پورعرب http://eitaa.com/Bidarb_a_s_h
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | مدل آرژانتینی مارادونا چه چیزهایی را می فهمید که سیاستمداران نمی دانستند؟ http://eitaa.com/Bidarb_a_s_h
♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃 مرگ آقام برخلاف یتیمی وبی پناه شدن من برای مهری خالی از لطف نبود. میتونست باحقوق بازنشستگی و سود کرایه بدست اومده از حجره ی پدری آقای خدابیامرزم هرچقدر دلش خواست خرج خودش ودوتا پسراش کنه و با من عین یک کلفتی که همیشه منت نگهداری مو تو سر فامیل میکوبوند رفتار کنه! به اندازه ی تمام این سی سال عمرم از مهری متتفرم. اون منو تبدیل به یک دختر منزوی تو اون روزگار و یک موجود کثیف تو امروزکرد. اون کاری کرد تو خونه ی خودم احساس خفگی کنم و مجبورم کرد در زمان دانشجوییم از اون خونه برم و در خوابگاه زندگی کنم. اما من کم کم یاد گرفتم چطوری حقمو ازش بگیرم. به محض بیست ودو ساله شدنم ادعای میراثم رو کردم و سهم خودم رو از اموال و املاک پدرم گرفتم وبا سهمم یک خونه نقلی خریدم تا دیگه مجبور نباشم جایی زندگی کنم که بهترین خاطراتم رو به بدترین شرایط بدل کرد. اما در دوران نوجوانی خوشبختیهای من زمانی تکمیل شد که عاطفه هم به اجبار شغل پدرش به اروپا مهاجرت کرد و من رو با یک دنیا درد و رنج وتنهایی تنها گذاشت. بی اختیار با بیاد آوردن روزهای با او بودنم اشکم سرازیر شد و آرزو کردم کاش بازهم عاطفه را ببینم. غرق در افکارم بودم که متوجه شدم جلوی محوطه ی مسجد دیگر کسی نیست. نمیدونم پیش نماز جوون وجدید مسجد و جوونهای دوروبرش کی رفته بودند. دلم به یکباره گرفت. باز احساس تنهایی کردم. از رو نیمکت بلند شدم و مانتوی کوتاهمو که غبار نیمکت بروش نشسته بود رو پاک کردم. هنوز رطوبت اشک رو گونه هام بود. با گوشه ی دستم صورتم رو پاک کردم و بی اعتنا به نگاه کثیف وهرز یک مردک بی سروپا و بدترکیب راهمو کج کردم و بسمت خیابون راه افتادم. ادامه دارد.. به قلم✍ http://eitaa.com/Bidarb_a_s_h
💢 | اینفوگرافیک 💠 🔻ویژگی های شخصیتی 🔹دستاورد بزرگ زندگی سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی 🔺 http://eitaa.com/Bidarb_a_s_h
هدایت شده از خبرگزاری فارس
آیت‌الله محمد یزدی دار فانی را وداع گفت او عضو خبرگان رهبری بود و چندی پیش به‌علت بیماری از عضویت شورای نگهبان استعغا کرد. ریاست مجلس خبرگان، ریاست قوه قضاییه، ریاست جامعه مدرسین قم، عضو شورای نگهبان و نمایندگی مجلس را در کارنامه داشت. @Farsna
🔷سوابق در خدمت به ایرانیان! 🔵 «حسن عابدینی»، کارشناس صداوسیما و تحلیلگر مسائل در نوشت: شهیدان مسعود علی محمدی دی ۸۸، مجید شهریاری آذر ۸۹، داریوش رضایی‌نژاد مرداد ۹۰، مصطفی احمدی روشن دی ۹۰، خرابکاری صنعتی و ارسال استاکس نت در تأسیسات تیر ۸۹، اجرایی کردن قانون تحریم‌های جامع CISSADA در آبان ۹۰ و در ۹۴، از کارنامه پدرخوانده بایدن [اوباما] در قبال ایران است». 🔴 بایدن در طول 8 سال ریاست اوباما، معاون اول وی بود و طی این مدت، بسیاری از و فشارها بر ایران، با مشورت و پیشنهاد او انجام گرفته است. ✍ http://eitaa.com/Bidarb_a_s_h
🔸فرمانده سپاه: منتظر واکنش قاطع باشید. 🔹 فرمانده کل در حاشیه مراسم گرامیداشت دانشمند شهید، محسن زاده گفت: «به ملت عزیز ایران اطمینان می‌دهیم که واکنش قاطعی نسبت به ترور خود خواهیم داشت. 💢دشمنان باید منتظر واکنش‌های جمهوری باشند، با کیفیت و وضعیتی که خودمان تعیین می‌کنیم». ✍ http://eitaa.com/Bidarb_a_s_h
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مذاکرات آنلاین زم با ربع پهلوی و گروه های ضد انقلاب بخش یک ✅‌‌کانال بصیرت را به بهترین دوستان و همکاران خود سفارش کنید.💐 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 @basirat_fa 🇮🇷www.basirat.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ترانزیت جاسوس بخش دوم ✅‌‌کانال بصیرت را به بهترین دوستان و همکاران خود سفارش کنید.💐 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 @basirat_fa 🇮🇷www.basirat.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زم چرا و چگونه با سرویس اطلاعاتی فرانسه همراه می شود؟ بخش چهارم ✅‌‌کانال بصیرت را به بهترین دوستان و همکاران خود سفارش کنید.💐 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 @basirat_fa 🇮🇷www.basirat.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زم: من لیدر اغتشاشات دی ماه 96 بودم بخش سوم ✅‌‌کانال بصیرت را به بهترین دوستان و همکاران خود سفارش کنید.💐 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 @basirat_fa 🇮🇷www.basirat.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای حمله موشکی زم به نقاط حساس و امنیتی کشور بخش شش ✅‌‌کانال بصیرت را به بهترین دوستان و همکاران خود سفارش کنید.💐 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 @basirat_fa 🇮🇷www.basirat.ir
🔶ماجرای و !!! ته پیازو رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه ، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند. پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم. بابام می گفت: نون خوب خیلی مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم ، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد! هیچ وقت!!! دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند ، این البته زیاد شامل مادرم نمی شود . صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می کرد بالا. برای یک لحظه خشکم زد. ما خانواده ی سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم ، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم. اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند ومیامدند تو، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند؛ قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند. برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت می کرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد. آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم!!! خونه نا مرتب بود، خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم... چیزهایی که الان وقتی فکرش را می کنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید! شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید. پرسیدم: برای چی این قدر اصرار کردی؟ گفت: خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم. گفتم: ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست می کردم. گفت: حالا مگه چی شده؟ گفتم: چیزی نیست ؟؟؟ !!! در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم. پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نونها رو برات ببرم؟ تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم ! پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند. وقتی شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت. پدر و مادرم هردو فوت کردند!!! چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت: نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟ از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند. راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟ آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند. واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟! حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد: "من آدم زمختی هستم" زمختی یعنی: ندانستن قدر لحظه ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها. حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟ آخ. لعنتی، چقدر دلم تنگ شده براشون؛ فقط… فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه... میوه داشتیم یا نه... همه چیز کافی بود: من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک . پدرم راست می گفت که: نون خوب خیلی مهمه. من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد. اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو می فهمی...! 🌹مواظب مهربانی های دیگران به ویژه پدر ومادرها باشیم ✍ http://eitaa.com/Bidarb_a_s_h
#بیدارباش
🎥 #آذربایجان #سنگر_دلیران #بیدارباش http://eitaa.com/Bidarb_a_s_h
🔴 اردوغان شد اما نگرفت‼️ 🔻 | اردوغان با رویای نو عثمانی، می خواست در سوریه و عراق مرتکب سیاست غلطی بشود اما نتوانست. او در توهم احیای امپراتوری عثمانی بود که ناگهان دید کودتا گران فرش زیر پایش را کشیده اند. و اگر حمایت ایران نبود، ابقای او و دولتش بسیار دشوار می شد. 🔹او اما به جای قدرشناسی از حمایت ایران، دوباره توهم زده و این بار در باکو، شعری را که در ایران، در باره جدایی جمهوری آذربایجان از ایران بزرگ خوانده می شود، بر عکس خوانده است! 🔹 اردوغان با وجود لفاظی علیه صهیونیست ها، در ماجرای فتنه انگیزی در سوریه و عراق، در خدمت نقشه "صهیونیسم مسیحی" عمل کرد؛ اما از همان ها، در ماجرای کودتای پنج سال قبل خنجر خورد. 🔹با این وجود، گویا او هنوز عبرت نگرفته، که در فتنه انگیزی صهیونیسم مسیحی در منطقه قفقاز، باز هم پذیرفته نقش پادویی را ایفا می کند. او بلا تردید، نتیجه این بلاهت و خوش رقصی را خواهد دید؛ همچنان که صدام و محمد مُرسی، هر کدام به نوعی، نتیجه خوش رقصی های شان را دیدند و چشیدند. 🔹مرُسی هم که از نظر اخوانی بودن به اردوغان نزدیک بود، توهم زد و ضمن مقابله جویی با جبهه مقاومت (به رهبری ایران)، به دشمنان ملت های مسلمان اعتماد کرد؛ تا آن که در اثر کودتا به زیر کشیده شد و در غربت زندان، در تنهایی مُرد. بدون هیچ سر و صدایی در دنیا. 🔹اردوغان یک بار از خطر جست و اگر اندکی درایت و عبرت اندوزی داشت، پا در همان باتلاقی نمی گذاشت. او یک بار تا حد غرق شدن پیش رفت و با حمایت ایران، نجات یافت. اما گویا کم حافظگی و سفاهت، در کمین وی نشسته و این می تواند یک سیاستمدار را نابود کند. ✍ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 【 جزء لاینفک 】 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 http://eitaa.com/Bidarb_a_s_h
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 دوتار خراسانی درباره منشاء پيدايش محقق ارجمند و پژوهشگر توانمند استاد كليم الله توحدي و استاد محمد يگانه در روايتي مشترك معتقدند: در سالهاي هجوم اقوام بيگانه مانند ازبكها به اين ديار (خراسان) مردم يك آبادي كه اساس زندگي شان بر دامپروری بوده است به منطقه ای گرمسیر مي روند. سفري چند ماهه تا آمدن دوباره ي بهار و بازگشت به آبادي. مردم براي محافظت از آبادي جوانان را در روستا باقي مي گذارند و خودراهي منطقه ی گرمسیر مي شوند. پس از مدتي هجوم دشمنان آغاز مي شود. پايمردي نستوه جوانان روستا در برابر دشمن انبوه عاقبت باعث شهادت فداكاران مي شود. با سپري شدن فصل سرما مردم به روستا باز مي گردند. در سر شوق شيرين زندگي دارند و در دل اميد و آرزوهاي بسيار. وقتي به نزديك آبادي مي رسند با خانه هاي غارت شده و ويران روبه رو مي شوند و از آن همه جوان تنها مزارهايي به يادگار مانده است. مزار...مزار... ✍ محقق آهنگ های دوتار http://eitaa.com/Bidarb_a_s_h
✍سپهبد_شهید_سلیمانی 🌹🌹⚘🌷🌹🌹 «خداوندا در دستان من چیزی نیست؛ نه برای عرضه [چیزی دارند] و نه قدرت دفاع دارند؛ اما در دستانم چیزی را ذخیره کرده‌ام که به این ذخیره امید دارم و آن روان بودن پیوسته به سمت توست. وقتی آن‌ها را به سمتت بلند کردم؛ وقتی آن‌ها را برایت بر زمین و زانو گذاردم؛ وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به‌دست گرفتم اینها ثروت دستان من است که امیدوارم قبول کرده باشی.» 🌿🌿🌱🌱🌿🌿🌱🌱🌿🌿🌱🌱 http://eitaa.com/Bidarb_a_s_h
♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃 در راه گوشیم زنگ خورد. با بی حوصلگی جواب دادم: بله؟! صدای ناآشنا و مودبی از اونور خط جواب داد: سلام عزیزم.خوبید؟! من کامرانم. دوست مسعود. خوشحال میشم بهم افتخار هم صحبتی بدید. با اینکه صداش خیلی محترم بود ولی دیگه تو این مدت دستم اومده بود که کی واقعا محترمه. اعتراف میکنم که در این مدت و پرسه زدن میون اینهمه مرد وپسر مختلف حتی یک فرد محترم ندیدم. همشون بظاهر ادای آدم حسابی ها رو در میارن ولی تا میفهمن که طرفشون همه چیشو ریخته تو دایره و دیگه چیزی برای ارایه دادن نداره مثل یک آشغال باهاش رفتار میکنند. صدای دورگه و بظاهر محترمش دوباره تو گوشم پیچید: عسل خانوم؟ دارید صدامو؟ با بی میلی جواب دادم: بله خوبی شما؟ مسعود بهم گفته بود شما دنبال یک دختر خاص هستید و شماره منو بهتون داده ولی نگفت که خاص از منظر شما یعنی چی؟ یک خنده ی لوس و از دید خودشون دخترکش تحویلم داد و گفت: -اجازه بده اونو تو قرارمون بهت بگم! فقط همینو بگم که من احساسم میگه این صدای زیبا واقعا متعلق به یک دختر خاصه! واگر من دختر خاص و رویایی خودمو پیدا کنم خاص ترین سورپرایزها رو براش دارم. تو این ده سال خوب یاد گرفتم چطوری برای این جوجه پولدارها نازو عشوه بیام و چطوری بی تابشون کنم. با یکی از همون فوت وفن ها جواب دادم: عععععععههههههه؟!!!! پس خوش بحال خودم!!! چون مطمئن باش خاص تر از من پیدا نخواهی کرد. فقط یک مشکل کوچیک وجود داره. اون اینه که منم دنبال یک آدم خاصم. حتما مسعود بهت گفته که من چقدر... وسط حرفم پرید و گفت: -بله بله میدونم و بخاطر همین هم مشتاق دیدارتم. مسعود گفته که هیچ مردی نتونسته دل شما رو در این سالها تور کنه و شما به هرکسی نگاه خریدارانه نمیکنی! یک نفس عمیق کشید و با اعتماد به نفس گفت: من تو رو به یک مبارزه دعوت میکنم! بهت قول میدم من خاص ترین مردی هستم که در طول زندگیت دیدی!!! پوزخندی زدم و به تمسخر گفتم: و با اعتماد به نفس ترینشون... داشت میخندید . از همون خنده ها که برای منی که دست اینها برام رو شده بود درهمی ارزش نداشت که به سردی گفتم: عزیزم من فعلا جایی هستم بعد باهم صحبت میکنیم. گوشی رو قطع کردم و با کلی احساسات دوگانه با خودم کلنجار میرفتم که چشمم خورد به اون مردی که ساعتها بخاطرش رو نیمکت نشسته بودم!!! ادامه دارد ... ✍ http://eitaa.com/Bidarb_a_s_h
♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃 او به آرامی می آمد و درست در ده قدمی من قرار داشت... در تمام عمرم هیچ وقت همچین حسی رو نداشتم. قلبم تو سینه ام سنگینی میکرد! ضربان قلبم اینقدر به شمارش افتاده بود که نمیدونستم باید چه کار کنم. خدای من چه اتفاقی برام افتاده بود. نمیدونستم خدا خدا کنم اوهم منو ببینه یا دعا کنم چشمش به حجاب زشت و آرایش غلیظم نیفته..!! اوحالا با من چند قدم فاصله داشت... عطر گل محمدی میداد... عطر پدرم... عطر صف اول مسجد! گیج ومنگ بودم. کنترل حرکاتم دست خودم نبود. چشم دوخته بودم به صورت روحانی و زیباش. هرچه نزدیک تر میشد به این نتیجه میرسیدم که دیدن من اون هم در این لباس وحجاب اصلن چیزی نبود که میخواستم. اما دیگر دیر شده بود. نگاه محجوب اوبه صورت آرایش کرده و موهای پریشونم افتاد. ولی به ثانیه نکشید نگاهش رو به زیر انداخت . دستش رو روی عباش کشید و از کنارم رد شد. من اما همونجا ایستادم. اگر معابر خالی از عابر بود حتما همونجا مینشستم و در سکوت مرگبارم فرو میرفتم و تا قیامت اون لحظه ی تلاقی نگاه و عطر گل محمدی رو مرور میکردم. شاید هم زار زار به حال خودم میگریستم. ولی دیگه من اون آدم سابق نبودم که این نگاه ها متحولم کنه. من تا گردن تو کثافت بودم.!!!!!!!! شاید اگر آقام زنده بود من الان چادر به سر از کنار او رد میشدم و بدون شرم از نگاه ملامت بارش با افتخار از مقابلش میگذشتم. سرمو به عقب برگردوندم و رفتن او راتماشا کردم. او که میرفت انگار کودکیهامو با خودش میبرد... پاکیهامو... آقامو... بغض سنگینی راه گلومو بست و قبل از شکستنش مسیر خونه رو پیمودم . روز بعد با کامران قرار داشتم. طبق درخواست خودش از محل قرار اطلاعی نداشتم فقط بنا به شرط من قرار شد که ملاقاتمون در جای آزاد باشه. اوخیلی اصرار داشت که خودش دنبالم بیاد ولی از اونجایی که دلم نمیخواست آدرس خونم رو داشته باشه خودم یکی از ایستگاههای مترو رو مشخص کردم و اوطبق قرار و سر ساعت با ماشین شاستی بلند جلوی پام توقف کرد. ادامه دارد ... ✍ http://eitaa.com/Bidarb_a_s_h
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 | را در چند دقیقه بشناسید ✅ ای که سالهای اخیر در دستور کار رسانه ها و شخصیت های غربی قرار گرفته است. درباره سلامتی ۱۶۲ http://eitaa.com/Bidarb_a_s_h