eitaa logo
بُت شناسی
2.1هزار دنبال‌کننده
434 عکس
380 ویدیو
23 فایل
🖎نقد و آگاهی در زمینه فِرق انحرافی از ثقلین، نقد تصوف و غلات، نقد مخربین اعتقادی شیعه. بدون خط قرمز در چهارچوب ثقلین instageram.com/botshenasi↩ ❎برای حمایت از کانال خارج نشید.❎
مشاهده در ایتا
دانلود
| امیرالمومنین علیه السلام در سوگ اسماء به حسنین علیهم السلام فرمود: برويد نزد پدرتان امیرالمومنین علیه السلام و شهادت مادرتان را به او خبر دهيد. حسنین علیهم السلام از خانه بيرون آمدند، در حالي كه فرياد مي‌زدند: يا مُحَمَّداه! يا اَحْمَداه! اَلْيَوْمُ جُدِّ دَلَنا مُوْتُكَ اِذْ ماتَتْ اُمُّنا : «آه! اي محمد! اي احمد! امروز مصيبت فقدان تو براي ما تجديد شد، چرا كه مادرمان از دنيا رفت». سپس حسن و حسين علیهم السلام وارد مسجد شدند، امیرالمومنین علیه السلام در مسجد بود، آنها شهادت حضرت صدیقه سلام الله علیها را به او خبر دادند، امیرالمومنین علیه السلام از اين خبر آنچنان دگرگون شد كه بي حال افتاد، آب به صورتش پاشيدند، وقتي كه حالش خوب شد، با ندائي جانسوز فرمود: بِمَنِ الْعَزاء يا بِنْتَ مُحَمَّدٍ كُنْتُ بِكِ اَتَعَزِّيُ فَفِيمَ الْعَزء مِنْ بَعْدِكِ. : «اي دختر محمّد به چه كسي خود را تسليت بدهم، تا زنده بودي مصيبتم را به تو تسليت مي‌دادم، اكنون بعد از تو چگونه آرام گيرم؟ » مورّخ معروف، مسعودي نقل مي‌كند: هنگامي كه فاطمه از دنيا رفت، امیرالمومنین بسيار بي تابي نمود، و گريه و زاري شديد كرد، و چنين مرثيّه مي‌خواند: لِكُلِ اجْتِماعٍ مِنْ خَلِيلَيْنِ فِرْقَةٌ وُ كُلُّ الَّذِي دُونَ الْمَماتِ قَلِيلٌ اِنَّ افْتِقادِي فاطِمَة بَعْدَ اَحْمَدٍ دَلِيلٌ عَلي اَنْ لايَدُومَ خَلِيلٌ : «سرانجام هر اجتماع دو دوست، به جدائي مي‌انجامد، و هر مصيبتي بعد از مرگ و فراق، اندك (و قابل تحمّل) است. رفتن فاطمه بعد از رفتن پيامبر دليل آن است كه هيچ دوستي باقي نمي ماند». روايت كننده مي‌گويد: امیرالمومنین علیه السلام و امام حسن و حسين علیه السلام را برداشت و با هم وارد آن اطاقي شدند كه بدن مطهر صدیقه طاهره سلام الله علیها در آنجا بود، ديدند اسماء در بالين فاطمه نشسته و گريه مي‌كند و مي‌گويد: «اي يتيمان محمد ما بعد از پيامبر خود را به فاطمه تسليت مي‌داديم، اكنون به چه كسي تسليت بدهيم؟ » @BotShenasi
| اهل مدینه .... روايت شده: اهل مدينه يكصدا به ناله درآمدند، و زنهاي بني هاشم به خانه ي فاطمه آمده و همه با هم ناله و زاري كردند آنگونه كه نزديك بود از صداي شيون آنها، مدينه به لرزه درآيد، در آن حال مي‌گفتند: يا سَيِّدَتاه! يا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ: «اي بانوي بزرگوار! اي دختر رسول خدا». مردم مدينه مثل موهاي بال اسب، پياپي به حضور امیرالمومنین علیه السلام آمدند، آن حضرت نشسته بود و حسن و حسين در پيش روي او، گريه مي‌كردند، مردم از گريه ي حسن و حسين علیهم السلام به گريه افتادند. اُمّ كلثوم سلام الله علیها در حالي كه نقاب بر چهره و چادر بر سر افكنده بود و دامنش به زمين كشيده مي‌شد، و گريه او را بي تاب كرده بود، از خانه بيرون آمد و فرياد مي‌زد: يا اَبَتاهُ يا رَسُولَ اللَّهِ اَلْآنَ حَقّاً فَقَدْناكَ فَقْداً لا لِقاءَ بَعْدَهُ اَبَداً. : «اي بابا اي رسول خدا! براستي كه امروز ما تو را از دست داديم كه بعد از آن هيچگاه بديدار تو نائل نمي شويم». مردم اجتماع كردند و گريه و ضجّه مي‌نمودند، و منتظر بودند تا بدن مطهر صدیقه طاهره سلام الله علیها بيرون آيد و بر آن نماز بخوانند. در اين وقت ابوذر از خانه بيرون آمد و گفت: پراكنده شويد زيرا حركت دادن جنازه ي دخت رسول الله صلی الله علیه و آله تا شب به تأخير افتاد، مردم برخاستند و پراكنده شدند. @BotShenasi
| خداحافظ ای هستیِ مولا چون شب فرارسيد، امیرالمومنین علیه السلام جنازه را غسل داد، هنگام غسل هيچكس حاضر نبود جز حسن و حسين علیهم السلام ، زينب،‌ام كلثوم، سلام الله علیها فضّه و اسماء بنت عُميس. اسماء مي‌گويد: فاطمه به من وصيّت كرد كه هيچكس جز علي و من، او را غسل ندهند، من علي را در غسل دادن فاطمه كمك كردم. روايت شده: امیرالمومنین علیه السلام هنگام غسل فاطمه ميفرمود: «خدايا فاطمه كنيز تو و دختر رسول و برگزيده ي تو است، خدايا حجّتش را به او تلقين كن، و برهانش را بزرگ بدار، و درجه اش را عالي كن، و او را با پدرش محمد همنشين گردان». و نيز روايت شده كه: علي با همان پرده اي كه بدن رسول خدا را خشك كرد، بدن زهرا را خشك نمود، وقتي كه غسل تمام شد، علي بدن را بر سرير (شبيه تابوت) نهاد، و به امام حسن علیه السلام فرمود: به ابوذر خبر بده بيايد، او ابوذر را خبر كرد و آمد و با هم بدن را تا محل نماز حمل كردند، حسن و حسين علیهم السلام همراه امیرالمومنین علیه السلام بودند، آنگاه امیرالمومنین علیه السلام بر جنازه، نماز خواند. در روايت ورقه آمده، اميرالمومنین علیه السلام فرمود: مشغول غسل دادن فاطمه شدم، او را در درون پيراهن، بي آنكه پيراهنش را از تن بيرون آورم غسل دادم، به خدا سوگند فاطمه پاك و پاكيزه بود، سپس از باقيمانده ي حنوط رسول خدا او را حنوط كردم و كفن بر او پوشاندم، و پيچيدم، وقتي كه خواستم بندهاي كفن را ببندم، صدا زدم: اي اُمّ كلثوم، اي زينب، اي سكينه، اي فضّه، اي حسن و اي حسين هَلُمُّوا تَزَوَّدُوا مِنْ اُمِّكُمْ...: «بيائيد و از ديدار مادرتان توشه برگيريد، كه وقت فراق و لقاي بهشت است». حسن و حسين آمدند و با آه و ناله مي‌گفتند: واحَسْرَتاهُ! لا تُنْطَغي اَبَداً مِنْ فَقْدِ جَدِّنا مُحَمَّدُ الْمُصْطَفي وَ اُمُّنا فاطِمَةُ الزَّهْراءِ... : «آه! چه شعله ي حسرت و اندوهي كه هرگز خاموش شدني نيست، براي فقدان جدّمان محمد مصطفي و مادرمان فاطمه زهرا، اي مادر حسن! و اي مادر حسين! وقتي كه با جدّمان ملاقات كردي، سلام ما را به او برسان، و به او بگو: ما بعد از تو در دنيا يتيم مانديم». اميرالمومنین علیه السلام فرمود: اَنِّي اُشْهِدُ اللَّهَ اِنَّها قَدْ حَنَّتْ وَ اَنَّتْ وَ مَدَّتْ يَدَيْها وَ ضَمَّتْهُما اِلي صَدْرِها مَلِيّاً. : «من خدا را گواه مي‌گيرم كه فاطمه ناله ي جانكاه كشيد و دستهاي خود را دراز كرد و فرزندانش را مدّتي به سينه اش چسبانيد». ناگاه شنيدم هاتفي در آسمان صدا زد: يا اَبَا الْحَسَنِ اِرْفَعْهُما عَنْها فَلَقَدْ اَبْكِيا وَاللَّهِ مَلائِكَةَ السَّماءِ... : «اي علي!، حسن و حسين را از سينه ي مادرشان بلند كن، كه سوگند به خدا اين حالت آنها، فرشتگان آسمان را به گريه انداخت، و دوستان مشتاق دوست خود مي‌باشند». آنگاه حسن و حسين علیهم السلام را از سينه مادرشان، بلند كرد. @BotShenasi
| خداحافظ ای وجود علی شيخ طوسي نقل مي‌كند: هنگامي كه علي بدن زهرا را به خاك سپرد، و قبر او را با زمين هموار نمود، و دست خود را از غبار خاك پاك كرد، غم و اندوهش به هيجان درآمد، اشك بر گونه هايش جاري نمود و رو به جانب قبر رسول خدا كرد و چنين فرمود: اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللَّهِ عَنِّي، وَ عَنْ اِبْنَتِكَ النّازِلَةِ فِي جَوارِكَ وَ السَّرِيعَةِ الْلَحاقِ بِكَ، قَلَّ يا رَسُولَ اللَّهِ تَجَلُّدِي اِلّا اَنَّ فِي التّأسِّي لِي بِعَظِيم فُرْقَتِكَ وَ فادِحِ مُصِيبَتِكَ مَوْضِعَ تَعَزٍّ... «سلام بر تو اي رسول خدا! از جانب خودم و دخترت، كه هم اكنون در جوارت فرود آمد و به سرعت به تو پيوسته است، اي پيامبر خدا، صبرم از فراق دختر برگزيده ات، كم شده و طاقتم از دست رفته است، ولي پس از روبرو شدن با فاجعه ي عظيم رحلت تو، هر مصيبتي به من برسد كوچك است، يادم نمي رود كه با دست خود پيكرت را در قبر گذاشتم، و هنگام رحلت سرت بر سينه‌ام بود كه روح تو پرواز كرد اِنّا لِلَّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ. اي پيامبر! امانتي را كه به من سپرده بودي به تو برگردانده شد، امّا اندوه من هميشگي است، و شبهايم را با بيداري بسر مي‌برم، تا اينكه به تو بپيوندم، به زودي دخترت تو را آگاه خواهد كرد، كه امّت تو به ستم كردن، هم رأي شدند، چگونگي حال را بي پرده از وي بپرس، وضع چنين است، در حالي كه هنوز فاصله اي با زمان حيات تو نيفتاده، و يادت فراموش نگرديده است. وَالسَّلامُ عَلَيْكُما سَلامَ مُوَدِّعٍ، لا قالٍ وَ لا سَئمٍ فَاِنْ اَنْصَرِفْ فَلا عَنْ مَلالَةٍ وَ اِنْ اُقِمْ فَلا عَنْ سُوءٍ ظَنٍّ بِما وَعَدَ اللَّهُ الصَّابِرِينَ... : «سلام من بر هر دو شما سلام وداع كننده، نه سلام كسي كه ناخشنود يا خسته دل باشد، اگر از خدمت تو بازمي گردم از روي ملالت و خستگي نيست، و اگر در كنار قبرت اقامت گزينم نه به خاطر سوءظني است كه از وعده ي نيك خدا در مورد صابران دارم آري صبر كردن مباركتر و نيكوتر است، اگر بيم غلبه ي آنانكه بر ما سلطه يافتند نبود كنار قبر تو مي‌ماندم و در نزد تربت تو اعتكاف مي‌كردم، و فرياد ناله از اين مصيبت برمي داشتم، مانند زني كه فرزندش مرده باشد، خداوند مي‌نگرد كه من از ترس دشمنان دختر تو را پنهان به خاك سپردم، آن دختر تو كه حقّش را ربودند و ميراث او را از او بازداشتند، با اينكه از زمان تو چندان نگذشته، و نام تو هنوز كهنه نشده است، به پيشگاه تو اي رسول خدا شكايت مي‌آورم، و در اطاعت از تو، تسلّي خاطر و صبر و شكيبائي نيك است، درود و رحمت و بركات خدا بر تو و بر دختر تو باد. هنگامي كه بدن فاطمه را در ميان قبر نهاد، گفت: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمْ، بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلي مِلةِ رَسُولِ اللَّهِ مُحَمّد بْنِ عَبْدِاللَّهِ... : «اي صديقه! تو را به كسي كه بهتر از من است تسليم كردم، و براي تو همان را كه خدا مي‌پسندد، پسنديدم، سپس اين آيه را خواند: مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نَعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً اُخْري. «ما شما را از آن خاك آفريديم، و در آن بازمي گردانيم، و از آن نيز بار ديگر شما را بيرون مي‌آوريم» (طه- ۵۵). وقتي كه قبر را هموار كرد و مقداري آب بر آن پاشيد، كنار قبر، گريان و محزون نشست، عباس (عمويش) آمد دستش را گرفت و به خانه اش برد. @BotShenasi
| درگیری امیرالمومنین و عمر روايت شده: شبي كه بدن مطهر صدیقه طاهره سلام الله علیها را دفن كردند، در قبرستان بقيع صورت چهل قبر تازه احداث كردند. و وقتي كه مسلمانان از وفات فاطمه آگاه شدند به قبرستان بقيع رفتند، در آنجا چهل قبر تازه يافتند، قبر فاطمه را پيدا نكردند، صداي ضجّه و گريه از آنها برخاست، همديگر را سرزنش مي‌كردند، و مي‌گفتند: پيامبر شما جز يك دختر در ميان شما نگذاشت، ولي او از دنيا رفت و به خاك سپرده شد و در مراسم نماز و دفن او حاضر نشديد، و قبر او را نمي شناسيد. سران قوم گفتند: برويد عدّه اي از زنان با ايمان را بياوريد تا اين قبرها را نبش كنند، تا بدن فاطمه را پيدا كنيم و بر او نماز بخوانیم و قبرش را زیارت کنیم. امیرالمومنین علیه السلام‌ از موضوع آگاه شد. خشمگين از خانه بيرون آمد، آنچنان خشمگين بود كه چشمهايش سرخ شده بود و رگهاي گردنش پر از خون گشته بود، و قباي زردي كه هنگام ناگواريها مي‌پوشيد، پوشيده بود، و بر شمشير ذوالفقارش تكيه نموده بود تا به قبرستان بقيع آمد، و مردم را از نبش قبرها ترسانيد. مردم گفتند: اين علي بن ابيطالب است كه مي‌آيد در حالي كه سوگند ياد كرده كه اگر يك سنگ از اين قبرها جابجا شود، تمام شما را خواهد گشت. در اين هنگام، عمر با جمعي از اصحابش با امیرالمومنین علیه السلام ملاقات كردند، عمر گفت: «اي ابوالحسن! اين چه كاري است كه انجام داده اي، سوگند به خدا قطعاً قبر زهرا را نبش مي‌كنيم، و بر او نماز مي‌خوانيم». امیرالمومنین علیه السلام دست بر دامن او زد و آن را پيچيد و به زمين كشيد، عمر به زمين افتاد، امیرالمومنین به او فرمود: «اي پسر سوداي حبشيّه! من از حق خودم گذشتم از بيم آنكه مردم از دين خارج نگردند، امّا در مورد نبش قبر فاطمه ، سوگند به خدائي كه جانم در اختيار او است، اگر چنين كنيد، زمين را از خون شما سيراب مي‌كنم، چنين نكنيد تا جان سالمي از ميان بدر بريد». ابوبكر به حضور امیرالمومنین آمد و عرض كرد: ترا به حق رسول خدا و به حق آن كسي كه بالاي عرش است (يعني خدا) سوگند مي‌دهم، عمر را رها كن، ما چيزي را كه شما نپسنديد، انجام نمي دهيم. آنگاه امیرالمومنین، عمر را رها كرد، و مردم متفرّق شدند و از فكر نبش قبر منصرف گرديدند. در كتاب علل الشّرايع (تأليف شيخ صدوق) آمده: شخصي از امام صادق علیه السلام درباره ي تصيم بر نبش قبر فاطمه سؤال كرد، آن حضرت در پاسخ فرمود: علي شبانه جنازه را از خانه بيرون آورد، چند چوب از درخت خرما را با آتش روشن كرد، و از نور روشنائي آنها به راه افتاد، تا آنكه بر آن نماز خواند و آن را شبانه به خاك سپرد، صبح آن شب، ابوبكر و عمر، مردي از قريش را ملاقات كردند و از او پرسيدند: از كجا مي‌آئي؟ او گفت: از خانه ي علي مي‌آيم، رفته بودم در مورد وفات فاطمه به علي تسليت بگويم. آنها پرسيدند: مگر فاطمه از دنيا رفت؟ او گفت: آري، در نيمه شب او را دفن كردند. آن دو نفر، سخت پريشان شدند و از خوف سرزنش مردم، بسيار هراسان گشتند، به حضور علي آمدند و عرض كردند: «سوگند به خدا از حيله و دشمني با ما هيچ فروگذار ننمودي، اينها همه بر اثر كينه هائي است كه در دل، نسبت به ما داري، اين عمل شما نظير آنست كه پيامبر را تنها غسل دادي و به ما خبر ندادي، و به پسرت حسن ياد دادي كه به مسجد بيايد و خطاب به ابوبكر فرياد بزند كه از منبر پدرم، پائين بيا». امیرالمومنین به آنها فرمود: اگر سوگند ياد كنم حرف مرا تصديق مي‌كنيد؟ ابوبكر گفت: آري. امیرالمومنین فرمود: پيامبر به من وصيّت كرد كه ديگري را در غسل دادن او شريك نكنم و فرمود: كسي جز پسر عمويم علي به بدن من نگاه نكند، من آن حضرت را غسل مي‌دادم، فرشتگان بدن او را مي‌گردانيدند، و فضل بن عبّاس آب به من مي‌داد، در حالي كه چشمهايش بسته بود، و چون خواستم كه پيراهن آن حضرت را از تنش بيرون آورم، صدائي از هاتفي شنيدم ولي خود او را نديدم كه مي‌گفت: پيراهن آن حضرت را از تنش بيرون نياور، من مكرّر صداي او را مي‌شنيدم ولي خودش را نمي ديدم، از اين رو آن حضرت را در درون پيراهن، غسل دادم سپس كفن آن حضرت را نزد من آوردند، او را كفن كردم و پس از كفن كردن، پيراهن او را از تنش بيرون آوردم». @BotShenasi
| درگیری امیرالمومنین و عمر (۲) امّا در مورد فرزندم حسن و آمدن او به مسجد و اعتراض او به ابوبكر، شما همه ي مردم مدينه مي‌دانيد كه حسن در وسط نماز جماعت در بين صفوف مردم عبور مي‌كرد و خود را به رسول خدا مي‌رسانيد و بر پشت آن حضرت در سجده، سوار مي‌شد، وقتي كه رسول خدا سر از سجده برمي داشت، يك دست بر پشت حسن مي‌گرفت و يك دست بر پاهاي او، و اين گونه او را بر دوش خود نگه مي‌داشت تا از نماز فارغ گردد. گفتند: آري ما اين موضوع را مي‌دانيم. امیرالمومنین علیه السلام افزود: باز شما مردم مدينه مي‌دانيد كه گاهي رسول خدا بالاي منبر بود، وقتي حسن وارد مسجد مي‌شد، آن حضرت در وسط سخنراني از منبر پائين مي‌آمد و حسن را بر گردن خود سوار مي‌نمود و پاهاي حسن را به سينه اش مي‌گرفت تا خطبه را تمام كند و مردم برق خلخال (پابند) حسن را در آخر مسجد مي‌ديدند، با توجه به اين كه حسن اين محبتها را از پيامبر ديده بود، وقتي به مسجد آمد، ديگري را بر بالاي همان منبر ديد، بسيار بر او سخت آمد، از اين رو آن كلام را به زبان آورد، سوگند به خدا من فرزندم را به چنين كاري دستور نداده بودم. امّا در مورد فاطمه او همان بانوئي است كه من براي شما از او اجازه طلبيدم كه نزد او بيائيد، و آمديد و گفتار او را شنيديد و از خشم او نسبت به خودتان آگاه شديد، سوگند به خدا او به من وصيّت كرد، كه شما را كنار جنازه اش نياورم، و شما در نماز بر او شركت نكنيد، من نخواستم كه با وصيّت او مخالفت نمايم. عمر گفت: اين سخنان را رها كن، من اكنون خودم مي‌روم و قبر فاطمه را مي‌شكافم و بدن فاطمه را از قبر بيرون مي‌آورم و بر او نماز مي‌خوانم. امیرالمومنین فرمود: سوگند به خدا اگر چنين كاري بكني، و تصميم بر اين كار بگيري، سرت را از بدنت جدا مي‌سازم، و در اين صورت رفتار من با شما، شمشير خواهد بود و بس. بين امیرالمومنین و عمر، بگومگوي سختي درگرفت كه نزديك بود به همديگر حمله كنند، در اين هنگام جمعي از مهاجرين و انصار آمدند و آن دو را از هم جدا كردند و گفتند: سوگند به خدا ما راضي نيستيم كه به پسر عمو و برادر و وصيّ پيامبر چنين سخناني گفته شود، نزديك بود كه فتنه و آشوبي برپا گردد كه متفرّق شدند. @BotShenasi
| درگیری امیرالمومنین و عمر (۲) امّا در مورد فرزندم حسن و آمدن او به مسجد و اعتراض او به ابوبكر، شما همه ي مردم مدينه مي‌دانيد كه حسن در وسط نماز جماعت در بين صفوف مردم عبور مي‌كرد و خود را به رسول خدا مي‌رسانيد و بر پشت آن حضرت در سجده، سوار مي‌شد، وقتي كه رسول خدا سر از سجده برمي داشت، يك دست بر پشت حسن مي‌گرفت و يك دست بر پاهاي او، و اين گونه او را بر دوش خود نگه مي‌داشت تا از نماز فارغ گردد. گفتند: آري ما اين موضوع را مي‌دانيم. امیرالمومنین علیه السلام افزود: باز شما مردم مدينه مي‌دانيد كه گاهي رسول خدا بالاي منبر بود، وقتي حسن وارد مسجد مي‌شد، آن حضرت در وسط سخنراني از منبر پائين مي‌آمد و حسن را بر گردن خود سوار مي‌نمود و پاهاي حسن را به سينه اش مي‌گرفت تا خطبه را تمام كند و مردم برق خلخال (پابند) حسن را در آخر مسجد مي‌ديدند، با توجه به اين كه حسن اين محبتها را از پيامبر ديده بود، وقتي به مسجد آمد، ديگري را بر بالاي همان منبر ديد، بسيار بر او سخت آمد، از اين رو آن كلام را به زبان آورد، سوگند به خدا من فرزندم را به چنين كاري دستور نداده بودم. امّا در مورد فاطمه او همان بانوئي است كه من براي شما از او اجازه طلبيدم كه نزد او بيائيد، و آمديد و گفتار او را شنيديد و از خشم او نسبت به خودتان آگاه شديد، سوگند به خدا او به من وصيّت كرد، كه شما را كنار جنازه اش نياورم، و شما در نماز بر او شركت نكنيد، من نخواستم كه با وصيّت او مخالفت نمايم. عمر گفت: اين سخنان را رها كن، من اكنون خودم مي‌روم و قبر فاطمه را مي‌شكافم و بدن فاطمه را از قبر بيرون مي‌آورم و بر او نماز مي‌خوانم. امیرالمومنین فرمود: سوگند به خدا اگر چنين كاري بكني، و تصميم بر اين كار بگيري، سرت را از بدنت جدا مي‌سازم، و در اين صورت رفتار من با شما، شمشير خواهد بود و بس. بين امیرالمومنین و عمر، بگومگوي سختي درگرفت كه نزديك بود به همديگر حمله كنند، در اين هنگام جمعي از مهاجرين و انصار آمدند و آن دو را از هم جدا كردند و گفتند: سوگند به خدا ما راضي نيستيم كه به پسر عمو و برادر و وصيّ پيامبر چنين سخناني گفته شود، نزديك بود كه فتنه و آشوبي برپا گردد كه متفرّق شدند. @BotShenasi
| از امام صادق عليه السّلام نقل است كه امير المؤمنين عليه السّلام فرموده است: زمانى بر مردم بيايد كه هرزه، ظريف و خوشمزه شمرده شود، و نابكار مورد تقرّب قرار گيرد، و شخص منصف تضعيف شود. حضرت صادق عليه السّلام مى فرمايد: به ايشان عرض شد: چه هنگام چنين شود يا امير المؤمنين؟ حضرت عليه السّلام فرمود: هر گاه امانت به غنيمت، و زكات به غرامت، ستانده شود و عبادت موجب سركشى گردد، و براى صله رحم منّت گذارند، حضرت صادق عليه السّلام مى فرمايد: به ايشان عرض شد: آن چه هنگام است يا امير المؤمنين؟ حضرت عليه السّلام فرمود: هنگامى كه زنان تسلّط يابند و كارها به كنيزان سپرده شود و كودكان فرماندهى كنند. ترجمه روضه کافی صفحه ۱۰۶ @BotShenasi
| یک نفر میرود با اهل حرم معاویه زنا میکند، معاویه میگوید: اگر صدای این کار را در نیاوری من میبخشمت !! @BotShenasi
| جسارت به مقدسات شیعه از شعبى و أبو مخنف و يزيد بن ابى حبيب مصرى نقل است كه ايشان همگى گفتند: در اسلام هيچ روزى در باب منازعه و مشاجره و مبالغه در كلام قومى مجتمع در يك مكان بپاى آن روز نمى رسد كه: عمرو بن عثمان بن عفّان و عمرو بن عاص و عتبة بن- أبى سفيان، و وليد بن عقبة بن أبي معيط، و مغيرة بن شعبه گفتند نزد حسن بفرست تا بیاید و در باب پدرش با او سخن بگوییم. معاويه به ايشان گفت: من ترس آن دارم كه حسن در اين مناظره آنچنان قلّاده اى به گردن شما بيندازد كه تا دم مرگ عار و ننگ آن گريبان شما را بگيرد، بخدا قسم كه من پيوسته از ديدار او كراهت داشته و از هيبتش ترسيده ام، و من اگر در پى او فرستم شيوه عدل و انصاف را در حقّ او از جانب شما رعايت نمايم. عمرو عاص گفت: آيا بيم آن دارى كه باطل او بر حقّ ما و بيمارى اش بر صحّت و سلامتى ما رفعت گيرد؟ معاويه گفت: نه، گفت: پس همين الآن پى او بفرست. عتبه گفت: اين رأى شما را صلاح نمى دانم، و بخدا سوگند كه همگى شما نيز قادر نخواهيد بود بيشتر و عظيمتر از آنچه با شما است با او روبرو شويد، و او نيز بيش از آنچه دارد با شما روبرو نخواهد شد، زيرا او از خاندانى است كه در مبارزه و جدال سرسختند. پس همگى دنبال امام حسن عليه السّلام فرستادند، وقتى فرستاده نزد آن حضرت رسيد بدو عرض كرد: معاويه شما را فراخوانده است، فرمود: چه كسانى نزد اويند؟ گفت: نزد او فلانى و فلانى- و تا آخر نام يكايكشان را برد-. آن حضرت عليه السّلام فرمود: چه شده كه سقف بر سرشان نريخته و عذاب از آنجا كه فكرش را نمى كنند بر ايشان نازل نمى شود؟ سپس گفت: اى جاريه لباسهايم را بده! و گفت: «اللّهمّ إنّي أدرأ بك في نحورهم، و أعوذ بك من شرورهم، و أستعين بك عليهم، فاكفنيهم بما شئت، و أنّى شئت، من حولك و قوّتك، يا أرحم الرّاحمين» و به آن فرستاده گفت: اينها كه گفتم كلام فرج و گشايش بود. و چون داخل مجلس ايشان شد معاويه از جاى برخاسته و از وى استقبال نموده و تحيّت و مرحبا گفت و با وى مصافحه نمود. فرمود: اين تحيّتى كه بمن نمودى نشانه سلامتى و مصافحه علامت امن و امان است. معاويه گفت: آرى، اين جماعت بدون اجازه من بدنبال شما فرستادند كه شما افتراى ايشان را در اينكه عثمان مظلومانه بقتل رسيده استماع نماييد، و اينكه پدرت او را كشته، پس كلامشان گوش دار و همان طور كه مى پرسند جوابشان را بده، و حضور من شما را از پاسخ به ايشان منع نكند. امام عليه السّلام فرمود: سبحان اللَّه! خانه خانه تو است و اجازه همه در اينجا نزد تو است، بخدا سوگند اگر جوابى كه ايشان مى خواهند بدهم از گفتن فحش نزد تو حيا مى كنم، و چنانچه بر تو غالب آيم از ضعف و ناتوانى تو شرم كنم، پس كداميك از آن دو را قبول دارى و از كدامشان معذورى؟ و اين را بدان كه اگر من از اين اجتماعشان با خبر بودم به تعدادشان از بنى هاشم مى آوردم، هر چند كه ايشان با تمام جمعشان از من ترسانترند، زيرا خداوند در حال و آينده سرپرست و ولىّ من است پس ايشان را رخصت ده تا سخن آغاز كنند و من هم گوش مى دهم، و لا حول و لا قوّة إلّا باللَّه العليّ العظيم پس ابتدا عمرو بن عثمان بن عفّان شروع به سخن كرده و گفت: رضا ندارم همچو امروز پس از قتل خليفه عثمان بن عفّان فردى از قبيله بنى عبد المطّلب بر روى زمين باقى مانده باشد، حال اينكه او خواهرزاده اينان بود، و منزلتش در اسلام افضل همه بود و در شرافت اختصاص به رسول خدا داشت، اى بدا به اين كرامت الهى! تا اينكه خون او را- از سر كينه و فتنه گرى و حسد و طلب آنچه أهل آن نبودند- ريختند، با اينكه سابقه و منزلت او در نزد خدا و رسول و اسلام بر هيچ كس پوشيده نبود، واى بر خوارى و بى گناهى او! كه حسن و ساير افراد بنى عبد المطّلب زنده بر روى زمين باشند و عثمان بخون خود رنگين و دفين باشد، با اينكه ما دعوى نوزده خون ديگر از بزرگان بنى اميّه از كشته شدگان جنگ بدر بر شما بنى عبد المطّلب داريم. سپس عمرو عاص پس از حمد و ثناى الهى گفت: پسر أبو تراب! ما بدنبالت فرستاديم تا همگى اقرار كنيم كه در موردى دروغ بسته و در باطل زياده روى كرده ايم، و خلاف حقّ بر تو ادّعا نموده ايم حرف بزن، و گر نه اين را بدان كه تو و پدرت شرّ خلق خداييد، و خداوند شرّ پدرت را با قتل او از ما دور ساخت، و تو اكنون در دست ما گرفتارى، اگر خواهيم تو را بكشيم مختاريم، كه در اين كار نه نزد خدا گناهكار و نه نزد مردم عيبى داريم. سپس عتبة بن ابى سفيان سخن آغاز كرده و أوّل سخنى كه گفت اين بود كه: اى حسن، پدرت بدترين فرد قریشى براى قبيله قريش بود، پيوند فاميلى را بريد، و خونشان را ريخت، و تو از قاتلين عثمان هستى، و حقّ اين است كه تو را بكشيم، ريختند، حال اينكه عثمان؛ دايى شما بود و خوب دايى بود، وى داماد شما و خوب دامادى برايتان بود، شما همانها بوديد كه پيش از همه بر او حسد برده و بر او طعن زديد. @BotShenasi
| جسارت به مقدسات شیعه (۲) سپس عهده دار قتل او شديد، پنداريد خداوند با شما چه خواهد كرد؟! سپس مغيرة بن شعبه آغاز به سخن كرده- و نيش حرفهايش تماماً متوجّه حضرت أمير عليه السّلام بود- و گفت: اى حسن، عثمان مظلومانه بقتل رسيد، و در اين رابطه هيچ عذرى براى پدرت باقى نمانده كه تبرئه شود، و گناهكار بهانه و عذرى ندارد، جز اينكه اى حسن ما گمان آن داريم كه پدرت با تمام كارهايى كه به نفع عثمان كرد در نهايت به قتل او راضى بود، و بخدا سوگند كه او شمشيرى طويل و زبانى گويا داشت، زنده را مى كشت و مرده را معيوب مى ساخت، و بنو اميّه براى بنى هاشم بهتر بودند تا بنى هاشم براى بنى اميّه، و معاويه براى تو بهتر بود تا تو براى معاويه، و پدرت در زمان حيات رسول خدا بدو در دل بد بود، و پيش از فوت آن حضرت براى خود جلب سود مى نمود و قصد قتل او را داشت، و اين را آن حضرت دريافته بود، سپس از بيعت با أبو بكر كراهت داشت تا اينكه بنوعى تلافى كرد، سپس در فكر قتل أبو بكر بود تا اينكه سمّى به او نوشانده و او را كشت، سپس با عمر به منازعه پرداخته تا اينكه خواست گردن او را بزند، ولى او در قتل عمر ساعى بود تا او را كشت، و در خلافت عثمان آنقدر بر او طعن زد تا وى را به قتل رساند، و در تمامى اين كشتار او شركت داشت، با اين همه ديگر پدرت نزد خدا چه منزلتى دارد اى حسن؟ و خداوند در قرآن اختيار را به اولياى مقتول سپرده است. و معاويه ولىّ مقتولى است كه ناحقّ كشته شده، و حقّ اين است كه تو و برادرت را بكشيم، و قسم به خدا كه خون علی از خون عثمان بالاتر نيست، و شما فرزندان عبد المطّلب اين را بدانيد كه خداوند بنا ندارد كه حكومت و نبوّت را در شما گرد آورد. سپس ساكت شد. پس آن امام همام؛ حضرت مجتبى؛ كريم أهل بيت عليهم السّلام سخن آغاز كرده و فرمود: حمد و ستايش خداوندى را سزا است كه أوّل شما را به أوّل ما هدايت نمود، و آخرتان را به آخر ما رهنمون شد، و صلوات و سلام خداوند بر جدّم محمّد نبىّ و بر آل او باد گفتارم را گوش داريد و علم و فهمتان را تا پايان آن نزد من بعاريت گذاريد. و ابتداى سخنم را به تو آغاز مى كنم اى معاويه. سپس آن حضرت به معاويه فرمود: بخدا قسم اى ازرق كسى جز تو مرا شتم نكرد و اين ناسزا از جانب اين گروه نبود، و جز تو مرا دشنام نكرد و اين از جانب ايشان نبود، بلكه تنها تو مرا شتم گفته و دشنام دادى، و اين از بدى رأى و بغى و حسد توست نسبت به ما و عداوت و دشمنى با حضرت محمّد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، بغض قديم و جديد كه تو را با آن حضرت است. و اين را بدان اى ازرق اگر اين گروه در مسجد رسول خدا و در حضور مهاجر و انصار با من روبرو مى شدند هرگز قادر نبودند كلمه اى بر زبان رانده و اين گونه با من روبرو شوند. پس اى گروهى كه عليه من متّحد شده ايد خوب گوش دهيد، و هيچ حقّى را كه بدان واقفيد بر من كتمان نكنيد، و هيچ باطلى كه از زبانم جارى شد تصديق نكنيد، و به تو آغاز مى كنم اى معاويه، و البتّه كمتر از آنچه لايق توست خواهم گفت. شما را بخدا سوگند آيا هيچ مى دانيد آن مردى كه دشنامش داديد هموست كه با رسول خدا بر دو قبله نماز گزارده و تو خود به چشم خود آن منظره را ديده اى در حالى كه در گمراهى بوده و «لات» و «عزّى» را مى پرستيدى؟ همان شخصيّتى كه در دو بيعت شركت جسته: بيعت رضوان و بيعت فتح، و تو اى معاويه در بيعت نخست كافر، و در بيعت دوم ناكث و عهدشكن بودى؟ سپس فرمود: شما را بخدا سوگند آيا مى دانيد- آنچه من مى گويم حقّ است- علىّ عليه السّلام در روز بدر با شما روبرو شد در حالى كه رايت و پرچم رسول خدا و أهل ايمان در دست داشت، و با تو اى معاويه رايت مشركان بود و تو در آن روز مشغول پرستش لات و عزّى بودى، و جنگ با رسول خدا را فرض و واجب مى پنداشتى؟ و آن حضرت در روز احد در حالى با شما روبرو شد كه در دستش رايت رسول خدا بود و در دست تو اى معاويه رايت مشركين؟ و در روز احزاب (جنگ خندق) نيز رايت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در دست او بود و رايت مشركان در دست تو؟ هر كدام اين موارد حجّت او را غالب نموده و دعوتش را آشكار ساخته و پيروز ميدانش مى سازد، و در تمامى اين موارد اظهار رضايت در رخسار مبارك پيامبر از وى هويدا، و اظهار نارضايتى و غضبش بر تو آشكار بود. سپس همه تان را بخدا سوگند مى دهم كه آيا بخاطر مى آوريد وقتى رسول خدا بنى قريظه و بنى نضير را محاصره كرد؛ عمر بن خطّاب را با رايت مهاجرين و سعد بن- معاذ را با رايت انصار مبعوث فرمود؟. احتجاج ج ۲ ص ۱۸ @BotShenasi
يك يك آن جماعت با غيظ و حزن و رخسارى سياه پراكنده شدند. كه خدا فاتحش نساخته باز نخواهد گشت». در اينجا أبو بكر و عمر و ديگر مهاجر و انصار مترصّد رايت بودند كه نصيب او شود، و علىّ عليه السّلام در آن روز مبتلا به چشم درد شده بود، پس رسول خدا او را خوانده و آب دهان مبارك خود را بر آن نهاده و درمان شد، پس رايت را بدو سپرده و آن حضرت بى آنكه رايت را خم كند به لطف و منّت خداوند پيروزمندانه بازگشت، و تو اى معاويه در آن روز در مكّه دشمن خدا و رسولش بودى. پس آيا مردى كه خير خواه خدا و رسول است با كسى كه دشمن آن دو است برابر مى باشد؟. سپس بخدا سوگند كه قلب تو بعداً هرگز اسلام نپذيرفت، ولى زبان ترسان است، و آن بگونه اى خلاف آنچه در دل است سخن مى گويد. شما را بخدا سوگند آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حضرت علىّ را در غزوه تبوك- بى آنكه از او در غضب بوده يا ناراضى باشد- جانشين خود در مدينه ساخت، و منافقين در اين حركت به سخن آمده و آن حضرت نزد رسول خدا شتافته و عرض كرد: اگر امكان دارد مرا در مدينه باقى مگذاريد چون من در هيچ غزوه اى غايب نبوده ام، و رسول خدا بدو فرمود: تو وصىّ و جانشين در أهل من هستى همچون منزلت هارون از موسى، سپس دست علىّ را گرفته و فرمود: اى مردم هر كه ولايت مرا بپذيرد؛ ولايت خدا را پذيرفته، و هر كه ولايت على را قبول كند؛ ولايت مرا قبول نموده است، و هر كه مرا اطاعت كند خدا را اطاعت نموده، و هر كه علىّ را اطاعت كند مرا اطاعت كرده است، و هر كه مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته، و هر كه علىّ را دوست بدارد مرا دوست داشته است. سپس فرمود: شما را به خدا قسم آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در حجّة الوداع فرمود: اى مردم من در ميان شما دو چيزى باقى نهاده‌ام كه پس از آن ديگر گمراه نخواهيد شد: كتاب خدا و عترتم؛ أهل بيتم را، حلال قرآن را حلال و حرامش را حرام بدانيد، به محكم آن عمل نموده و به متشابهش ايمان آوريد، و بگوييد: به تمام آنچه خداوند در قرآن نازل فرموده ايمان داريم، و عترت و أهل بيتم را دوست بداريد، و با دوستانشان دوست و ايشان را عليه دشمنانشان يارى نماييد، و آن دو پيوسته با هم مى باشند تا در روز قيامت بر حوض بر من وارد شوند. سپس آن رسول گرامى در حالى كه بر منبر بود علىّ را نزديك خود خوانده و او را بدست خود گرفته و فرمود: خداوندا! با دوست او دوست و با دشمنش دشمن باش، خداوندا! هر كه با او دشمنى كند او را در دنيا مسكن و مأوى مده، و روحش را به آسمان متصاعد مگردان، بلكه او را در پائينترين مكان جهنّم قرار ده!. و شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بدو فرمود: تو در روز قيامت؛ مردم [ناأهل] را از حوض من مى رانى! همچنان كه شما شتر غريب را از ميان شتران خود مى رانيد؟ و شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه حضرت أمير عليه السّلام در ايّام بيمارى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بر او وارد شد و آن حضرت گريست و چون علىّ علّت گريه را پرسيد فرمود: آنچه مرا به گريه انداخت اين بود كه مى دانم در دلهاى برخى از اين مردم عداوت و بغض به تو بسيار است ولى آن را تا بعد از وفات من اظهار نمى كنند؟ و شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله هنگام وفات؛ آنگاه كه أهل بيت او اطرافش بودند فرمود: خداوندا! اينان أهل بيت و عترت من هستند، خداوندا! با دوستانش دوستى فرما و ايشان را بر دشمنانشان يارى فرما». و نيز فرمود: «مثل أهل بيت من مانند كشتى نوح است، هر كه بدان داخل شود نجات يافته و هر كه از آن تخلّف نمايد غرق گردد»؟. و شما را به خدا سوگند! آيا مى دانيد كه صحابه در زمان حيات و عهد پيامبر بر او (حضرت أمير عليه السّلام) بعنوان ولايت سلام مى كردند؟. و شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه علىّ در ميان صحابه أوّل كسى است كه تمام شهوات را بر خود حرام ساخت تا اينكه اين آيات نازل شد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چيزهاى پاكيزه را كه خدا براى شما حلال كرده حرام نكنيد و از حدّ مگذريد، كه خدا از حدّ گذرندگان را دوست ندارد. و از آنچه خدا شما را حلال و پاكيزه روزى داده بخوريد و از خدايى كه به او ايمان داريد پروا داشته باشيد- مائده: ۸۶ و ۸۷»؟ و نزد او بود علم منايا و علم قضايا و فصل خطاب و رسوخ بعلوم فراوان و همو عارف بمحلّ نزول قرآن بود. علىّ از گروهى بود- كه گمان ندارم تعدادشان به ده برسد- كه خدا پيامبر را بر ايمانشان با خبر ساخت، و شما در گروهى به شمار اينان؛ ولى ملعون از زبان خود پيامبريد، پس من بر له و عليه شما شهادت مى دهم كه شما همگى از زبان خود پيامبر لعن شده ايد. @botShenasi