eitaa logo
بُت شناسی
2.1هزار دنبال‌کننده
434 عکس
380 ویدیو
23 فایل
🖎نقد و آگاهی در زمینه فِرق انحرافی از ثقلین، نقد تصوف و غلات، نقد مخربین اعتقادی شیعه. بدون خط قرمز در چهارچوب ثقلین instageram.com/botshenasi↩ ❎برای حمایت از کانال خارج نشید.❎
مشاهده در ایتا
دانلود
الْحُسَیْنُ بْنُ سَعِیدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ رِبْعِیٍّ عَنِ الْفُضَیْلِ قَالَ: قَالَ لِی أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام لَمَّا تَوَجَّهَ الْحُسَیْنُ علیه السلام إِلَی الْعِرَاقِ دَفَعَ إِلَی أُمِّ سَلَمَةَ زَوْجِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله الْوَصِیَّةَ وَ الْکُتُبَ وَ غَیْرَ ذَلِکَ وَ قَالَ لَهَا إِذَا أَتَاکِ أَکْبَرُ وُلْدِی فَادْفَعِی إِلَیْهِ مَا دَفَعْتُ إِلَیْکِ فَلَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ علیه السلام أَتَی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ أُمَّ سَلَمَةَ فَدَفَعَتْ إِلَیْهِ کُلَّ شَیْ ءٍ أَعْطَاهَا الْحُسَیْنُ علیه السلام. حضرت باقر علیه السلام فرمود: هنگامی که حضرت حسین علیه السلام اراده سفر عراق داشت، وصیت نامه و نامه‌های خود و چیزهای دیگر را در اختیار‌ام سلمه همسر پیامبر صلی الله علیه و آله گذاشت و به او فرمود: هر وقت بزرگترین فرزندم پیش تو آمد، آنچه به تو دادم در اختیارش بگذار. پس از شهادت حضرت حسین علیه السلام، علی بن الحسین علیهما السلام پیش‌ام سلمه آمد و ایشان آنچه حضرت حسین علیه السلام به او سپرده بود را در اختیارش گذاشت.  📚بحارالانوار- جلد ۴۶، صفحه ۱۸ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْحُسَیْنَ علیه السلام لَمَّا حَضَرَهُ الَّذِی حَضَرَهُ دَعَا ابْنَتَهُ الْکُبْرَی فَاطِمَةَ فَدَفَعَ إِلَیْهَا کِتَاباً مَلْفُوفاً وَ وَصِیَّةً ظَاهِرَةً وَ وَصِیَّةً بَاطِنَةً وَ کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ مَبْطُوناً لَا یَرَوْنَ إِلَّا أَنَّهُ لِمَا بِهِ فَدَفَعَتْ فَاطِمَةُ الْکِتَابَ إِلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ثُمَّ صَارَ ذَلِکَ الْکِتَابُ إِلَیْنَا فَقُلْتُ فَمَا فِی ذَلِکَ الْکِتَابِ فَقَالَ فِیهِ وَ اللَّهِ جَمِیعُ مَا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ وُلْدُ آدَمَ إِلَی أَنْ تَفْنَی الدُّنْیَا حضرت باقر علیه السلام فرمود: وقتی شهادت حضرت حسین علیه السلام نزدیک شد، دختر بزرگ خود فاطمه را خواست و نامه ای پیچیده به او داد و یک وصیت آشکارا و یک وصیت مخفی نمود. حضرت علی بن الحسین علیهما السلام مبتلا به بیماری بود و بانوان حرم به شدت او را ناراحت می‌دیدند. فاطمه نامه را به علی بن الحسین علیهما السلام واگذار کرد و سپس آن نامه به ما رسید. عرض کردم: در آن نامه چه بود؟ فرمود: به خدا سوگند، آنچه تا آخر دنیا مورد احتیاج بنی آدم است در آن بود. 📚 بحارالانوار جلد ۴۶، صفحه ۱۷ عَلِیُّ بْنُ شِبْلٍ عَنْ ظَفْرِ بْنِ حُمْدُونٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَخْبَرَنِی أَبُو بَصِیرٍ أَنَّهُ سَمِعَکَ تَقُولُ لَوْ لَا أَنَّا نُزَادُ لَأَنْفَدْنَا قَالَ نَعَمْ قَالَ قُلْتُ تُزَادُونَ شَیْئاً لَیْسَ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ لَا إِذَا کَانَ ذَلِکَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَحْیاً وَ إِلَیْنَا حَدِیثاً ابن بکیر گفت: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: ابا بصیر می‌گفت از شما شنیده که فرموده اید: اگر مسأله افزایش نبود، ما علم خود را تمام می‌کردیم. فرمود: صحیح است. عرض کردم: آیا در علم شما چیزهایی اضافه می‌شود که پیامبر اکرم نداشت؟ فرمود: نه، برای پیامبر اکرم این مطالب به طریق وحی بود و برای ما از طریق حدیث.  📚بحارالانوارجلد ۲۶، صفحه ۸۶ مفضل گفت: روزی حضرت صادق علیه السّلام مرا با کنیه صدا زد (در حالی که قبل آن با کنیه صدایم نمی زد) و فرمود: یا ابا عبداللَّه! عرض کردم: لبیک فدایت شوم! فرمود: ما را در هر شب جمعه سروری است! عرض کردم: خداوند سرورت را افزایش عنایت کند! آن سرور از چه جهت است؟ فرمود: در شب جمعه پیامبر اکرم به عرش می‌رود و ائمه نیز به همراه ایشان به عرش می‌روند و ما نیز پیش آنها می‌رویم. ارواح ما به بدن‌ها برنمی گردد، مگر با افزایش علمی مستفاد. اگر این طور نبود علوم ما پایان می‌یافت.  📚بحارالانوار ج ۲۶ ص ۸۹ پس نه سخن از لب بر لب گذاشتن است، نه خواندن آیه اصطفاء بلکه طریقه انتقال امامت و علم آن در روایات مشخص است. میان امام تا عرش نوری است که هر حوادث روز و شب را مطلع میشود. آیا آقای صراف و امثال ایشان مطابق روایات سخن می گویند یا هوا و هوس؟ @BotShenasi
آقای صراف در ادامه شطحیات خود می گوید: حالا آقا اینا رو گفتی چی بگی؟ میخوام اینو بگم، حضرت علی اکبر وقتی، فعل امام معصوم همش رو حساب و کتابه مثل ما نیست یک دفعه بگیم فلان روز یادته اینو رو منبر گفتی؟ یه دفعه به دلم افتاد بگم. فلان مطلب یادتون فلان شب تو جلسه گفتم؟ خودمم نمیخواستم بگم نمیدونم چی شد گفتم! بعضی موقع ها بعد منبر میشینیم فکر میکنیم کاش فلان مطلب رو نمی گفتم. حرفی که از حلقوم ولی خدا، بیرون میاد رو حساب و کتابه. همش رو حسابه. حضرت علی اکبر وقتی داشت وارد میدان میشد. در بدرقه علی اکبر، امام حسین آیه اصطفاء خوند. میدونید یعنی چی؟ چهارده قرنه ذهن همه درگیر شده و علامت سواله این یعنی چی؟ تنها چیزی که تونستن بگن، جرات کردن بگن اینه، علی که داره میره تو میدون کشته بشه جایگاهش، جایگاه یک امام معصومه. یعنی تمام شرایط یک امام معصوم رو علی اکبر داشته! یک ادم عادی نبود علی. ایه اصطفاء رو داره میخونه، خدا رحمت کنه حضرت امام رو ایشون میگه با ایه اصصفایی که امام در بدرقه خوند، خواست نشون بده تالی تلو امام معصومه اگر قضیه کربلا جوری رقم میخورد که قرار بود علی اکبر زنده بماند، امام بعد سید الشهدا، علی اکبر بوده! تالی تلو امام معصوم بوده، انقدر مقام داشته. ❌ در این چهارده قرن نه علامت سوالی وجود داشته است نه ابهامی بوده است. ایشان می گوید که حضرت علی اکبر علیه السلام تمام شرایط یک امام معصوم را داشته است. اما شرایط امام معصوم چیست؟ ابتدا نص است، برای حضرت علی اکبر علیه السلام نصی وجود ندارد. پس یکی از شرایط نقض شد. امام معصوم باید اعلم مردم باید باشد، با وجود حضرت زین العابدین علیه السلام، ایشان (حضرت علی اکبر علیه السلام) اعلم نبوند. زره رسول خدا صلی الله علیه و آله بر تن ایشان باید استوار باشد، که نبوده! سلاح رسول الله صلی الله علیه و آله باید پیش ایشان باشد، که نبوده! شمشیرش ذوالفقار باید باشد، که نبوده! و... باقیِ شرایط که ایشان نداشته است. اما مهمترین دلیل که نص است را ایشان ندارد! پس سخنان آقای صراف کذب است. هیچ انسان عاقلی معتقد بر این نیست که حضرت علی اکبر علیه السلام انسان معمولی بوده است و هر کس چنین اعتقادی داشته باشد، از معرفت به دور است. ایشان میگوید: اگر حضرت علی اکبر علیه السلام زنده می ماندند، امام بعد از سید الشهداء علیه السلام بودند! سبحان الله! این خلاف تواتر روایی ما است. خلاف اعتقادات شیعه است. اگر هم ایشان شهید نمی شدند، امام زین العابدین علیه السلام، وصی سید الشهدا علیه السلام بودند. (در قسمت قبل روایت ذکر شد) ایشان سخنی را به امام خمینی نسبت می دهند، اما این سخن هم کذب است. زیرا در صحیفه نور، سایت و کلیپ های باقی مانده از ایشان چنین مطلبی وجود ندارد. (http://www.imam-khomeini.ir/fa/c78_114696/مجموعه_مقالات_دومین_کنگره_بین_المللی_امام_خمینی_س_و_فرهنگ_عاشورا/دفتر_1/حضرت_علی_اکبر_ ) تنها چند سایت این نقل قول را آورده اند که آن هم به آیه اصطفاء استدلال نشده است. پس وقتی در منابع معتبر ایشان نیست، نمی توانیم این سخن را قبول کنیم. اما سوالی که پیش می آید این است که چگونه یک شخص با وقاحت تمام، میتواند خلاف تواتر و عقاید شیعه صحبت کند؟ و آن را جز اسرار بداند! این شطحیات شما هست، نه اسرار آل الله. @BotShenasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جناب صراف: امد خدمت امام سجاد علیه السلام و گفت: اقا کنار علقمه بالایِ دو هزار نفر افتادند! زخمی هم ندارند! این ها به چه مرضی مُردند؟ فرمود: نگاه عموم عباس! ❌ دروغ بستن به اهل بیت علیهم السلام برای این افراد مانند آب خوردن است. چنین سخنی از امام سجاد علیه السلام صادر نشده است. چنین نقلی در تاریخ وجود ندارد. همه ساختهء ذهن اقای صراف است. @BotShenasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جعل حدیث امروز رونق یافته است! به راحتی آب خوردن بر اهل بیت علیهم السلام دروغ می بندند! کمی حیا کنید و دروغ نگویید! وای از این بی شرمی ها! سخنی که ایشان به امام صادق علیه السلام نسبت میدهد، سندش کجاست؟ . @BotShenasi
🔍 شهدای کربلا | شهیدان بنی اسد انس بن حارث بن نبيه بن كاهل بن عمرو بن صعب بن اسد بن خزيمه ➖وى از صحابه بزرگى به شمار مى آمد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را ديده و سخنان حضرت را شنيده بود. جمع زيادى از علماى شيعه و سنّى، حديثى را كه وى از پيامبر شنيده و روايت كرده، به نقل از او آورده اند كه مى گويد: از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه حسين بن على علیهم السلام را در آغوش داشت، شنيدم مى فرمود: «إنّ ابنى هذا يقتل بأرض من أرض العراق ألا فمن شهده فلينصره». ➖«اين فرزندم [حسين عليه السّلام] در منطقه اى از سرزمين عراق به شهادت مى رسد، آگاه باشيد! هر كس او را درك كند، بايد به ياريش بشتابد». اين روايت را جزرى در «اسد الغابه» (تیره ای از بنی اسد) و ابن حجر در «اصابه» «۲» نقل كرده و ديگران «۳» نيز آن را يادآور شده اند. ➖انس، زمانى كه حسين عليه السّلام را در كربلا مشاهده كرد، به يارى او شتافت و در كنار آن بزرگوار، پيكار نمود و در ركاب وى به شهادت رسيد. جزرى، وى را در شمار كوفيان دانسته است، او هنگام فرود آمدن حضرت در سرزمين كربلا، به اتفاق جمعى كه سعادت نصيبشان گشته بود، شبانه با امام عليه السّلام ديدار كرد. ➖سيره نويسان گفته اند: آن گاه كه نوبت به انس رسيد، از امام حسين عليه السّلام رخصت نبرد خواست، حضرت بدو اجازه داد، آن پير سالخورده در حالى كه اين رجز را مى خواند در برابر دشمن قرار گرفت: قد علمت كاهلها و دودان و الخندفيّون و قيس عيلان بأنّ قومى آفة للأقران تيره هاى كاهل و دودان و فرزندان خندف و قيس و عيلان، آگاهى دارند كه قوم من به هنگام نبرد، دشمن جان پهلوانند. ➖سپس به مبارزه پرداخت، تا به فيض شهادت نايل شد. رضوان اللّه عليه. كميت اسدى درباره او و حبيب گفته است: سوى عصبة فيهم حبيب معفّرقضى نحبه و الكاهلى مرمّل به جز گروهى كه حبيب ميان آنان به خاك و خون غلتيد، كاهلى كه آغشته به خون خويش بود به شهادت رسيد. (۲). اسد الغابه: ۱/ ۱۲۳. (۳). اصابة: ۱/ ۶۸. سلحشوران طف، ترجمه إبصار العين، ص: ۱۲۶ @BotShenasi
🔍 شهدایِ کربلا | حبيب بن مظهّر او، حبيب بن مظهّر بن رئاب بن اشتر بن جخوان بن فقعس بن طريف بن عمرو بن قيس بن حارث بن ثعلبة بن دودان بن أسد، أبو القاسم اسدى، فقعسى است. وى يكى از صحابه به شمار مى آيد و پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را مشاهده كرده و ابن كلبى اين موضوع را يادآور شده است. حبيب پسر عموى ربيعة بن حوط بن رئاب، با كنيه «ابو ثور» است كه شاعرى دلاور بوده است. سيره نويسان گفته اند: حبيب در كوفه رحل اقامت گزيد و در كليه جنگ‌ها در كنار امیرالمومنین علیه السلام عليه السّلام به مبارزه پرداخت و از ياران خاص و از حاملان علم و دانش آن حضرت تلقى مى شد. كشّى از فضيل بن زبيرروايت كرده كه گفت: ميثم تمّار بر اسب خود سوار و در حركت بود كه حبيب بن مظاهر اسدى در محل اجتماع بنى اسد به او برخورد، هر دو با يكديگر به گفتگو پرداختند به گونه اى كه اسبانشان هم گردن شده بودند. حبيب گفت: گويى پيرمردى را با سر كم مو و شكمى بر آمده مى بينم كه در منطقه دار الرزق، خربزه مى فروشد و به جرم دوستى اهل بيت پيامبرش به دار آويخته شده و بر چوبه آن شكمش شكافته مى شود [منظورش ميثم تمار بود]. سپس ميثم اظهار داشت: من نيز مردى را سرخ فام با دو گيسوى بافته شده مشاهده مى كنم كه براى يارى فرزند دختر پيامبرش قيام مى كند و به شهادت مى رسد و سرش را در كوفه مى گردانند. پس از اين گفتگو از يكديگر جدا شدند. مردم حاضر در اجتماع گفتند: ما دروغگوتر از اين دو نديده بوديم، فضيل بن زبير مى گويد: هنوز اجتماع به هم نخورده بود كه رشيد هجرى وارد شد، آن دو را خواست، به او گفتند: آنان همين جا بودند و لحظه اى پيش از يكديگر جدا شدند و ما شنيديم آن دو چنين و چنان مى گفتند. رشيد گفت: خداوند ميثم را مشمول رحمت خويش گرداند، فراموش كرد اين جمله را درباره حبيب بگويد به جايزه كسى كه سر او را بياورد، يكصد درهم افزوده مى شود و سپس بازگشت. مردم به يكديگر گفتند: به خدا سوگند! اين يكى از آن دو، دروغگوتر است. فضيل مى گويد: ديرى نگذشت كه ديديم ميثم تمّار در كنار خانه عمرو بن حريث به دار آويخته شد و سر حبيب را كه در ركاب حسين عليه السّلام به شهادت رسيده بود به كوفه آوردند و بدين ترتيب، ما هر چه را آن دو گفته بودند، مشاهده كرده و با چشم خود ديديم. سيره نويسان آورده اند: حبيب از جمله افرادى بود كه به حسين عليه السّلام نامه نوشته بودند. گفته اند: وقتى مسلم بن عقيل به كوفه رسيد و به خانه مختار وارد شد و شيعيان نزد وى آمد و شد داشتند، گروهى از سخنوران و قبل از همه «عابس شاكرى» ميان آن‌ها بپاخاسته و به ايراد سخن پرداخت و حبيب او را ستود و بپاخاست و سخن عابس كه پايان يافت به وى گفت: خداوند تو را مشمول رحمت خويش قرار دهد، آن چه را در دل داشتى با سخنانى كوتاه عنوان كردى، به خدايى كه معبودى جز او نيست، من نيز با تو هم عقيده ام. نقل كرده اند: حبيب و مسلم بن عوسجه در كوفه براى امام حسين عليه السّلام بيعت مى گرفتند تا اين كه عبيد اللّه بن زياد وارد كوفه شد و مردم آن سامان را از اطراف مسلم پراكنده ساخت و ياران مسلم گريختند، حبيب و مسلم توسط قبايل خود، مخفيانه در جايى نگاهدارى شدند و زمانى كه امام عليه السّلام وارد كربلا شد به طور نهانى از كوفه بيرون رفتند، شب‌ها حركت مى كردند و روزها پنهان مى شدند تا خود را به امام حسين عليه السّلام رساندند. اسد الغابة: ۱/ ۱۲۳. بحار: ۴۵/ ۲۵. رجال كشى: ۷۸ شماره ۱۳۳؛ منتهى المقال فى احوال الرجال: ۲/ ۳۲۸. ارشاد: ۲/ ۳۷؛ كامل: ۴/ ۲۰. ارشاد: ۲/ ۴۱؛ لهوف: ۱۰۸؛ كامل: ۴/ ۲۲؛ اخبار الطوال: ۲۳۱ در مقاتل الطالبين جمهرة النسب: ۱/ ۲۴۱. شيخ طوسى او را از ياران امام باقر قلمداد كرده است (رجال: ۱۴۳، شماره ۱۵۴۶ و ۲۶۹ شماره ۳۸۷۵). @BotShenasi
🔍 شهدایِ کربلا | حبیب بن مظاهر به روايت ابن أبي طالب: هنگامى كه حبيب به امام حسين عليه السّلام رسيد و ياران اندكآمده است كه مسلم به خانه «هانى بن عروه مرادى» وارد شد. او و دشمنان فراوان وى را مشاهده كرد، به امام عليه السّلام عرضه داشت: در اين نزديكى قبيله اى از بنى اسد وجود دارد، اگر اجازه فرمايى نزد آنان بروم و آن‌ها را به يارى شما فراخوانم، شايد خداوند آنان را به راه راست رهنمون شود و به واسطه آنان، دشمن را از شما دفع نمايد. امام عليه السّلام بدو اجازه داد. حبيب نزد آنان رهسپار شد تا به آن‌ها رسيد. در محل اجتماع آنان حضور يافت و نشست و آن‌ها را پند و موعظه نمود و در سخنان خويش اظهار داشت: اى بنى اسد! بهترين ارمغانى را كه پيشواى قومى به مردم عطا مى كند نزدتان آورده ام، اكنون حسين بن على امير المؤمنين و پسر فاطمه دخت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با جمعى از مؤمنين در نزديكى شما فرود آمده است. دشمنانش وى را در محاصره قرار داده تا او را به قتل برسانند. نزد شما آمده‌ام تا از او حمايت و پشتيبانى كنيد و حرمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را حفظ نماييد، به خدا سوگند! اگر او را يارى كنيد، خداوند سربلندى دنيا و آخرت را به شما عنايت خواهد كرد و وى ازرق را به فرماندهى پانصد سوار به سوى آنان گسيل داشت كه شب هنگام به آنان رسيد و از حركت آن‌ها جلوگيرى كرد، ولى آنان اعتنايى نكردند، با سپاه دشمن به نبرد پرداختند ولى چون توان مقاومت در برابر آن‌ها را در خود نديدند، در تاريكى شب به منازل خويش بازگشتند و حبيب نزد حسين عليه السّلام بازگشت و ماجرا را به عرض وى رساند. حضرت فرمود: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ «هر چه را خدا خواهد، انجام پذيرفتنى است نه آن چه آنان بخواهند و لا حول و لا قوة إلّا باللّه . طبرى آورده است: وقتى عمر سعد، كثير بن عبد اللّه شعبى را به سوى حسين عليه السّلام اعزام كرد، ابو ثمامه صائدى او را شناخت و برگرداند، پس از او قرّة بن قيس حنظلى را فرستاد، زمانى كه امام عليه السّلام ديد وى به پيش مى آيد، فرمود: آيا اين شخص را مى شناسيد؟ حبيب عرض كرد: آرى! اين شخص مردى تميمى از تيره حنظله و پسر خواهر ماست، من او را فردى با تدبير مى شناختم و تصور نمى كردم او را در اين گيرودار مشاهده كنم. راوى مى گويد: او وارد شد و بر حسين عليه السّلام سلام كرد و نامه عمر سعد را به وى رساند. امام عليه السّلام پاسخ آن را مرقوم فرمود. به گفته راوى: حبيب به او گفت: واى بر تو اى قرّه! كجا بازمى گردى؟ به سوى ستم پيشگان؟ به يارى اين مرد بشتاب كه خداوند به واسطه پدران بزرگوارش ما و شما را عزّت و سربلندى بخشيده است. قرّه به او گفت: پاسخ نامه را نزد فرستنده آن مى برم و سپس تصميم مى گيرم. همچنين طبرى نقل كرده: هنگامى كه سپاه دشمن براى نبرد با حسين عليه السّلام به حركت در آمد، عباس عليه السّلام به امام عرض كرد: برادر! دشمن به شما نزديك مى شود. فرمود: نزد آنان برو و بپرس چه تصميمى دارند؟ عباس عليه السّلام و جمعى از يارانش از جمله حبيب بن مظهّر و زهير بن قين سوار بر مركب شده و نزد آن‌ها شتافتند. عباس عليه السّلام مطلبى را كه امام فرموده بود از آنان پرسيد، در پاسخ گفتند: از امير فرمان رسيده كه يا به اطاعتش درآييد و يا مهياى جنگ باشيد. عباس عليه السّلام بدانان فرمود: شتاب نكنيد تا ابا عبد اللّه عليه السّلام را در جريان قرار داده و نزد شما برگردم. عباس خدمت برادر رسيد و يارانش همان جا توقف كردند. انسان/ ۲۹. تسلية المجالس: ۲/ ۲۶۰- ۲۶۱؛ بحار: ۴۴/ ۳۸۶، باب ۳۷. طبرى، تاريخ: ۳/ ۳۱۱. طبرى، تاريخ: ۳/ ۳۱۴. سلحشوران طف، صفحه ۱۳۱ @BotShenasi
🔍 شهدایِ کربلا | شهدای بنی اسد 🖊 حبیب بن مظاهر ➖ حبيب خطاب به سپاهيان دشمن گفت: مردم! به خدا سوگند! روز قيامت بدترين مردم نزد خدا، كسانى اند كه به پيشگاه او وارد شوند در حالى كه فرزندان و عترت و اهل بيت پيامبر خود و نيايش گران اين شهر و شب زنده دارانى كه خدا را فراوان ياد مى كنند به شهادت رسانده اند. عزرة بن قيس به او پاسخ داد: تو هر چه توانستى خود را پيراستى و پاسخى كه زهير به عزره داد خواهد آمد. ➖ ابو مخنف روايت كرده: هنگامى كه حسين عليه السّلام با ايراد خطبه، مردم را موعظه مى كرد و مى فرمود: «اما بعد: فانسبونى من أنا و انظروا... »، شمر بن ذى الجوشن سخن حضرت را قطع كرد و گفت: اگر او بداند چه مى گويد، خدا را بر يك حرف پرستش مى كند. ➖ حبيب در پاسخ وى گفت: گواهى مى دهم كه تو خدا را به هفتاد حرف مى پرستى و سخنان امام را درك نمى كنى، خداوند بر دلت مهر زده و سپس امام عليه السّلام خطبه اش را از سر گرفت. طبرى و ديگران نقل كرده اند كه حبيب، جناح چپ سپاه امام حسين عليه السّلام و زهير، جناح راست آن را بر عهده داشت و به دعوت مبارزطلبان، به سرعت پاسخ مثبت مى داد، سالم برده زياد و يسار برده فرزندش عبيد اللّه، دو مبارز خواستند و يسار جلوتر از سالم در حركت بود، حبيب و برير، به سوى او شتافتند، امام حسين عليه السّلام بدانان دستور نشستن داد و عبد اللّه بن عمير كلبى بپاخاست و حضرت رخصت داد كه به بيان ماجراى آن خواهيم پرداخت گفته اند: ➖وقتى مسلم بن عوسجه روى زمين افتاد، امام حسين عليه السّلام به اتفاق حبيب، بالين او آمدند. حبيب گفت: مسلم! شهادت تو بر من دشوار است، تو را به بهشت مژده مى دهم. مسلم با صدايى آرام در پاسخ حبيب گفت: خداوند تو را مژده خير دهد. حبيب در پاسخ مسلم گفت: اگر نمى دانستم كه در پى تو خواهم آمد و ساعتى ديگر به تو ملحق خواهم شد، دوست داشتم به كليه وصيّت هايت در امورى كه مربوط به دين و خويشاوندان، برايت ارزش و اهميّت دارد، آن گونه كه در شأن تو است، عمل نمايم. ➖ مسلم به حبيب گفت: به تو سفارش مى كنم از اين مرد [و اشاره به امام حسين عليه السّلام كرد] دست برندارى و در ركابش جان نثارى كنى. حبيب گفت: به خداى كعبه سوگند! همين گونه عمل خواهم كرد. گفته اند: وقتى حسين عليه السّلام براى اداى نماز ظهر از آنان مهلت خواست، حصين بن تميم به آن حضرت گفت: نمازت پذيرفته نيست! حبيب در پاسخ او گفت: ➖ خيال كردى نماز خاندان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پذيرفته نيست و از تو الاغ پذيرفته است! حصين بر او حمله كرد و حبيب نيز بر او حمله ور شد، حبيب با شمشير به صورت اسب حصين كوبيد و اسب بر سر سم بلند شد و او بر زمين افتاد، يارانش حمله كرده و او را از چنگ حبيب نجات دادند. @BotShenasi
🔍 شهدایِ کربلا | شهدای بنی اسد ➖اقسم لو كنّا لكم أعدادا أو شطركم ولّيتم أكتادا يا شرّ قوم حسبا و أدا اى بدترين و پست ترين مردم! سوگند مى خورم اگر تعداد ما به اندازه شما و يا نيمى از شما بود، پا به فرار مى گذاشتيد. سپس با سپاه دشمن به نبرد پرداخت و با شمشير بر آن‌ها حمله مى برد و مى گفت: أنا حبيب و ابى مظهّر فارس هيجاء و حرب تسعر أنتم أعدّ عدّة و أكثرو نحن أوفى منكم و أصبر و نحن أعلى حجّة و أظهرحقا و أتقى منكم و أعذر من حبيبم و پدرم مظهّر است، جنگاور ميدان كارزار و آتش شعله ور نبردم. تعداد شما بيشتر و بالاتر است، ولى ما در راه حق از شما وفادارتر و بردبارتريم. حجت مان برتر و آشكارتر است، در حقيقت از شما باتقواتر و پذيرفته تريم. همواره اين اشعار را زمزمه مى كرد تا تعداد زيادى از دشمن را به هلاكت رساند. در اين اثنا، «بديل بن صريم عقفانى» «۱»، با شمشير بر او ضربتى وارد ساخت و فرد ديگرى از تيره بنى تميم با نيزه بر او زد، از اسب به زير افتاد، خواست بپاخيزد كه «حصين بن تميم» شمشيرى بر سر او فرود آورد، حبيب نقش بر زمين شد. تميمى بالين او آمد و سر مقدسش را از بدن جدا ساخت، حصين بدو گفت: من در كشتن او با تو شريك بودم، ديگرى گفت: به خدا سوگند! غير از من كسى او را نكشت. ➖حصين گفت: سر حبيب را به من بده تا آن را بر گردن اسبم بياويزم و مردم آن را ببينند و بدانند من در كشتن وى با تو شريك بوده‌ام و سپس آن را بگير و نزد عبيد اللّه ببر، من نيازى به جايزه اى كه عوض كشتن او به تو مى دهد ندارم! مرد تميمى نپذيرفت، طرفداران دو طرف، ميان آن دو سازش ايجاد كردند و مرد تميمى سر حبيب را به حصين داد، وى سر را به گردن اسب خود آويخت و در اردوگاه گرداند و سپس آن را به مرد تميمى داد، او سر را گرفت و به سينه اسب خويش آويزان نمود و سپس آن را به دار الاماره نزد ابن زياد برد. قاسم فرزند حبيب- كه نوجوانى تازه بالغ بود- چشمش به سر پدر افتاد، همراه سوار به راه افتاد و لحظه اى از او جدا نشد، هرگاه وارد دار الاماره مى شد و هر زمان بيرون مى رفت وى نيز با او بيرون مى رفت. مرد تميمى به او مشكوك شد و گفت پسركم! مرا تعقيب مى كنى؟ گفت: خير. ➖گفت: آرى، تعقيبم مى كنى، بگو ببينم چرا در تعقيب من هستى؟ گفت: اين سر پدر من است، آيا آن را به من مى دهى تا دفن كنم؟ گفت: پسركم! امير به دفن آن رضايت نمى دهد و من مى خواهم در برابر كشتن پدرت، پاداش مناسبى از او دريافت كنم. قاسم گفت: ولى خداوند بدترين پاداش را بر اين كار نصيب تو خواهد ساخت؛ چرا كه تو فردى بهتر از خودت را به قتل رساندى و سپس گريست و از او جدا شد. قاسم صبر كرد تا به سن كمال رسيد و تصميمى جز جستن ردّ پاى قاتل پدرش نداشت تا از او نشانى بيابد و عوض پدر، او را بكشد. ➖وى در دوران فرمانروايى مصعب بن زبير كه به «باجميرا» لشكر كشيد، به سپاهيان او پيوست، قاتل پدرش در خيمه مخصوص خود آرميده بود و قاسم در پى او و شكست و فرمود: «عند اللّه أحتسب نفسى و حماة أصحابى». «خود و ياران مدافع خويش را نزد خدا ذخيره مى نهم». خود در اين باره سروده اى دارم: إن يهدّ الحسين قتل حبيب فلقد هدّ قتله كلّ ركن بطل قد لقى جبال الأعادى من حديد فردّها كالعهن لا يبالى با لجمع حيث توخّى فهو ينصبّ كانصباب المزن أخذ الثأر قبل ان يقتلوه سلفا من منية دون منّ قتلوا منه للحسين حبيباجامعا فى فعاله كلّ حسن اگر شهادت حبيب، حسين را درهم شكست، در حقيقت همه اركان را در هم شكست. دلاور مردى كه در برابر كوه هاى آهنينى از دشمن قرار گرفت و آن‌ها را مانند پشم زده شده، متلاشى كرد. هرگاه اراده مى كرد، از رؤيايى با جمعيّت پروايى نداشت و مانند باران بر سرشان فرود مى آمد. قبل از اين كه به شهادت برسد، انتقام خويش را گرفت و بى منّت به آرزويش دست يافت. با كشتن حبيب، دوستى از دوستان حسين را كه داراى همه خوبى‌ها بود، به شهادت رساندند.   📚 ارشاد: ۲/ ۱۰۳؛ لهوف: ۱۶۲؛ كامل: ۴/ ۶۸. كامل: ۴/ ۷۰. سلحشوران طف، ص: ۱۳۳ @BotShenasi
🗯 حدیثی که هزاران بار باید مطالعه کرد حَدَّثَنِي أَبِي وَ أَخِي وَ جَمَاعَةُ مَشَايِخِي عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى وَ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَيْمَانَ النَّيْسَابُورِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْيَمَانِيِّ عَنْ مَنِيعِ بْنِ حَجَّاجٍ عَنْ يُونُسَ عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ قَالَ قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (عليه السلام) لَمَّا أَتَى الْحِيرَةَ هَلْ لَكَ فِي قَبْرِ الْحُسَيْنِ (عليه السلام) قُلْتُ وَ تَزُورُهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ وَ كَيْفَ لَا أَزُورُهُ وَ اللَّهُ يَزُورُهُ فِي كُلِّ لَيْلَةِ جُمُعَةٍ يَهْبِطُ مَعَ الْمَلَائِكَةِ إِلَيْهِ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَوْصِيَاءُ وَ مُحَمَّدٌ أَفْضَلُ الْأَنْبِيَاءِ وَ نَحْنُ أَفْضَلُ الْأَوْصِيَاءِ- فَقَالَ صَفْوَانُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَتَزُورُهُ فِي كُلِّ جُمُعَةٍ حَتَّى تُدْرِكَ زِيَارَةَ الرَّبِّ قَالَ نَعَمْ يَا صَفْوَانُ الْزَمْ ذَلِكَ يُكْتَبْ لَكَ زِيَارَةُ قَبْرِ الْحُسَيْنِ (عليه السلام) وَ ذَلِكَ تَفْضِيلٌ وَ ذَلِكَ تَفْضِيلٌ وَ حَدَّثَنِي الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْهَمَدَانِيُّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ الْأَنْصَارِيِّ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ خَرَجْتُ فِي آخِرِ زَمَانِ بَنِي أُمَيَّةَ وَ ذَكَرَ مِثْلَ الْحَدِيثِ الْمُتَقَدِّمِ فِي الْبَابِ وَ حَدَّثَنِي أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ وَ جَمَاعَةُ مَشَايِخِي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنِ الْعَمْرَكِيِّ بْنِ عَلِيٍّ الْبُوفَكِيِّ عَنِ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ ابْنَةِ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ قَالَ خَرَجْتُ فِي آخِرِ زَمَانِ بَنِي مَرْوَانَ وَ ذَكَرَ مِثْلَ حَدِيثِهِ الَّذِي مَرَّ فِي أَوَّلِ الْبَابِ سَوَاءً پدر و برادر و جماعتى از اساتيدم، از محمّد بن يحيى و احمد بن ادريس، از حمدان بن سليمان نيشابورى از عبد اللّه بن محمّد اليمانى، از منيع بن حجّاج، از يونس، از صفوان جمّال نقل كرده اند كه وى گفت: وقتى حضرت ابو عبد اللّه عليه السّلام به حيره تشريف آوردند به من فرمودند: آيا مايل به زيارت قبر حسين عليه السّلام هستى؟ عرض كردم: فدايت شوم آيا قبر آن حضرت را زيارت مى كنى؟ حضرت فرمودند: چگونه آن را زيارت نكنم و حال آنكه خداوند متعال در هر شب جمعه با فرشتگان و انبياء و اوصياء به زمين هبوط كرده و او را زيارت مى كنند. البتّه حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم افضل انبياء و ما افضل اوصياء هستيم. (طبق فرموده مرحوم مجلسى مقصود از زيارت حق تعالى، انزال رحمت هاى خاصه اش بر آن حضرت و زوّار آن حضرت مى باشد). سپس صفوان عرض كرد: فدايت شوم پس، هر شب جمعه قبر آن حضرت را زيارت كرده تا بدين وسيله زيارت پروردگار را نيز كرده باشيم؟ حضرت فرمودند: بلى، اى صفوان ملازم اين باش برايت زيارت قبر حسين عليه السّلام را مى نويسند و اين تفضيلى است و اين تفضيلى است (يعنى زيارت قبر حسين عليه السّلام اين فضيلت را دارد كه در آن زيارت پروردگار نيز مى باشد). قاسم بن محمّد بن على بن ابراهيم همدانى از پدرش، از جدّش از عبد اللّه بن حمّاد انصارى از حسين بن ابى حمزه نقل كرده كه وى گفت: در اواخر حكومت بنى اميّه من از شهر خود خارج شدم و سپس مثل حديثى را كه قبلا نقل كرديم (حديث دوّم از همين باب) نقل نموده: و پدرم رحمة اللّه عليه و جماعتى از مشايخ و اساتيدم از احمد بن ادريس از عمركى بن علىّ بوفكى، از عدّه اى اصحاب از حسن بن محبوب، از حسين بن ابنة ابى حمزة الثمالى نقل كرده اند كه وى گفت: در اواخر حكومت بنى مروان از شهر خود خارج شدم و سپس نظير حديثى را كه قبلا نقل نموديم (حديث دوّم از همين باب) نقل كرده است. 📚 ترجمه کامل الزیارات - باب سى و هشتم صفحه ۳۱۹ 🔸منظور از خدا او را زیارت میکند، توجه خاص خداوند به آن حضرت و زوارش می باشد. @BotShenasi
نوحه و مصیبت خوانی از هزاران سال پیش! قابل توجه افرادی که روضه خوانی را از زمان روضه الشهدا میدانند! 1090 سال پیش اولین عزاداریِ خیابانی در حکومت آل بویه صورت گرفت. پس از آن کم رونق شد تا.... @BotShenasi