eitaa logo
بُت شناسی
2.1هزار دنبال‌کننده
438 عکس
387 ویدیو
23 فایل
🖎نقد و آگاهی در زمینه فِرق انحرافی از ثقلین، نقد تصوف و غلات، نقد مخربین اعتقادی شیعه. بدون خط قرمز در چهارچوب ثقلین instageram.com/botshenasi↩ ❎برای حمایت از کانال خارج نشید.❎
مشاهده در ایتا
دانلود
🔍 شهدای کربلا | شهیدان بنی اسد انس بن حارث بن نبيه بن كاهل بن عمرو بن صعب بن اسد بن خزيمه ➖وى از صحابه بزرگى به شمار مى آمد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را ديده و سخنان حضرت را شنيده بود. جمع زيادى از علماى شيعه و سنّى، حديثى را كه وى از پيامبر شنيده و روايت كرده، به نقل از او آورده اند كه مى گويد: از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه حسين بن على علیهم السلام را در آغوش داشت، شنيدم مى فرمود: «إنّ ابنى هذا يقتل بأرض من أرض العراق ألا فمن شهده فلينصره». ➖«اين فرزندم [حسين عليه السّلام] در منطقه اى از سرزمين عراق به شهادت مى رسد، آگاه باشيد! هر كس او را درك كند، بايد به ياريش بشتابد». اين روايت را جزرى در «اسد الغابه» (تیره ای از بنی اسد) و ابن حجر در «اصابه» «۲» نقل كرده و ديگران «۳» نيز آن را يادآور شده اند. ➖انس، زمانى كه حسين عليه السّلام را در كربلا مشاهده كرد، به يارى او شتافت و در كنار آن بزرگوار، پيكار نمود و در ركاب وى به شهادت رسيد. جزرى، وى را در شمار كوفيان دانسته است، او هنگام فرود آمدن حضرت در سرزمين كربلا، به اتفاق جمعى كه سعادت نصيبشان گشته بود، شبانه با امام عليه السّلام ديدار كرد. ➖سيره نويسان گفته اند: آن گاه كه نوبت به انس رسيد، از امام حسين عليه السّلام رخصت نبرد خواست، حضرت بدو اجازه داد، آن پير سالخورده در حالى كه اين رجز را مى خواند در برابر دشمن قرار گرفت: قد علمت كاهلها و دودان و الخندفيّون و قيس عيلان بأنّ قومى آفة للأقران تيره هاى كاهل و دودان و فرزندان خندف و قيس و عيلان، آگاهى دارند كه قوم من به هنگام نبرد، دشمن جان پهلوانند. ➖سپس به مبارزه پرداخت، تا به فيض شهادت نايل شد. رضوان اللّه عليه. كميت اسدى درباره او و حبيب گفته است: سوى عصبة فيهم حبيب معفّرقضى نحبه و الكاهلى مرمّل به جز گروهى كه حبيب ميان آنان به خاك و خون غلتيد، كاهلى كه آغشته به خون خويش بود به شهادت رسيد. (۲). اسد الغابه: ۱/ ۱۲۳. (۳). اصابة: ۱/ ۶۸. سلحشوران طف، ترجمه إبصار العين، ص: ۱۲۶ @BotShenasi
🔍 شهدایِ کربلا | حبيب بن مظهّر او، حبيب بن مظهّر بن رئاب بن اشتر بن جخوان بن فقعس بن طريف بن عمرو بن قيس بن حارث بن ثعلبة بن دودان بن أسد، أبو القاسم اسدى، فقعسى است. وى يكى از صحابه به شمار مى آيد و پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را مشاهده كرده و ابن كلبى اين موضوع را يادآور شده است. حبيب پسر عموى ربيعة بن حوط بن رئاب، با كنيه «ابو ثور» است كه شاعرى دلاور بوده است. سيره نويسان گفته اند: حبيب در كوفه رحل اقامت گزيد و در كليه جنگ‌ها در كنار امیرالمومنین علیه السلام عليه السّلام به مبارزه پرداخت و از ياران خاص و از حاملان علم و دانش آن حضرت تلقى مى شد. كشّى از فضيل بن زبيرروايت كرده كه گفت: ميثم تمّار بر اسب خود سوار و در حركت بود كه حبيب بن مظاهر اسدى در محل اجتماع بنى اسد به او برخورد، هر دو با يكديگر به گفتگو پرداختند به گونه اى كه اسبانشان هم گردن شده بودند. حبيب گفت: گويى پيرمردى را با سر كم مو و شكمى بر آمده مى بينم كه در منطقه دار الرزق، خربزه مى فروشد و به جرم دوستى اهل بيت پيامبرش به دار آويخته شده و بر چوبه آن شكمش شكافته مى شود [منظورش ميثم تمار بود]. سپس ميثم اظهار داشت: من نيز مردى را سرخ فام با دو گيسوى بافته شده مشاهده مى كنم كه براى يارى فرزند دختر پيامبرش قيام مى كند و به شهادت مى رسد و سرش را در كوفه مى گردانند. پس از اين گفتگو از يكديگر جدا شدند. مردم حاضر در اجتماع گفتند: ما دروغگوتر از اين دو نديده بوديم، فضيل بن زبير مى گويد: هنوز اجتماع به هم نخورده بود كه رشيد هجرى وارد شد، آن دو را خواست، به او گفتند: آنان همين جا بودند و لحظه اى پيش از يكديگر جدا شدند و ما شنيديم آن دو چنين و چنان مى گفتند. رشيد گفت: خداوند ميثم را مشمول رحمت خويش گرداند، فراموش كرد اين جمله را درباره حبيب بگويد به جايزه كسى كه سر او را بياورد، يكصد درهم افزوده مى شود و سپس بازگشت. مردم به يكديگر گفتند: به خدا سوگند! اين يكى از آن دو، دروغگوتر است. فضيل مى گويد: ديرى نگذشت كه ديديم ميثم تمّار در كنار خانه عمرو بن حريث به دار آويخته شد و سر حبيب را كه در ركاب حسين عليه السّلام به شهادت رسيده بود به كوفه آوردند و بدين ترتيب، ما هر چه را آن دو گفته بودند، مشاهده كرده و با چشم خود ديديم. سيره نويسان آورده اند: حبيب از جمله افرادى بود كه به حسين عليه السّلام نامه نوشته بودند. گفته اند: وقتى مسلم بن عقيل به كوفه رسيد و به خانه مختار وارد شد و شيعيان نزد وى آمد و شد داشتند، گروهى از سخنوران و قبل از همه «عابس شاكرى» ميان آن‌ها بپاخاسته و به ايراد سخن پرداخت و حبيب او را ستود و بپاخاست و سخن عابس كه پايان يافت به وى گفت: خداوند تو را مشمول رحمت خويش قرار دهد، آن چه را در دل داشتى با سخنانى كوتاه عنوان كردى، به خدايى كه معبودى جز او نيست، من نيز با تو هم عقيده ام. نقل كرده اند: حبيب و مسلم بن عوسجه در كوفه براى امام حسين عليه السّلام بيعت مى گرفتند تا اين كه عبيد اللّه بن زياد وارد كوفه شد و مردم آن سامان را از اطراف مسلم پراكنده ساخت و ياران مسلم گريختند، حبيب و مسلم توسط قبايل خود، مخفيانه در جايى نگاهدارى شدند و زمانى كه امام عليه السّلام وارد كربلا شد به طور نهانى از كوفه بيرون رفتند، شب‌ها حركت مى كردند و روزها پنهان مى شدند تا خود را به امام حسين عليه السّلام رساندند. اسد الغابة: ۱/ ۱۲۳. بحار: ۴۵/ ۲۵. رجال كشى: ۷۸ شماره ۱۳۳؛ منتهى المقال فى احوال الرجال: ۲/ ۳۲۸. ارشاد: ۲/ ۳۷؛ كامل: ۴/ ۲۰. ارشاد: ۲/ ۴۱؛ لهوف: ۱۰۸؛ كامل: ۴/ ۲۲؛ اخبار الطوال: ۲۳۱ در مقاتل الطالبين جمهرة النسب: ۱/ ۲۴۱. شيخ طوسى او را از ياران امام باقر قلمداد كرده است (رجال: ۱۴۳، شماره ۱۵۴۶ و ۲۶۹ شماره ۳۸۷۵). @BotShenasi
🔍 شهدایِ کربلا | حبیب بن مظاهر به روايت ابن أبي طالب: هنگامى كه حبيب به امام حسين عليه السّلام رسيد و ياران اندكآمده است كه مسلم به خانه «هانى بن عروه مرادى» وارد شد. او و دشمنان فراوان وى را مشاهده كرد، به امام عليه السّلام عرضه داشت: در اين نزديكى قبيله اى از بنى اسد وجود دارد، اگر اجازه فرمايى نزد آنان بروم و آن‌ها را به يارى شما فراخوانم، شايد خداوند آنان را به راه راست رهنمون شود و به واسطه آنان، دشمن را از شما دفع نمايد. امام عليه السّلام بدو اجازه داد. حبيب نزد آنان رهسپار شد تا به آن‌ها رسيد. در محل اجتماع آنان حضور يافت و نشست و آن‌ها را پند و موعظه نمود و در سخنان خويش اظهار داشت: اى بنى اسد! بهترين ارمغانى را كه پيشواى قومى به مردم عطا مى كند نزدتان آورده ام، اكنون حسين بن على امير المؤمنين و پسر فاطمه دخت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با جمعى از مؤمنين در نزديكى شما فرود آمده است. دشمنانش وى را در محاصره قرار داده تا او را به قتل برسانند. نزد شما آمده‌ام تا از او حمايت و پشتيبانى كنيد و حرمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را حفظ نماييد، به خدا سوگند! اگر او را يارى كنيد، خداوند سربلندى دنيا و آخرت را به شما عنايت خواهد كرد و وى ازرق را به فرماندهى پانصد سوار به سوى آنان گسيل داشت كه شب هنگام به آنان رسيد و از حركت آن‌ها جلوگيرى كرد، ولى آنان اعتنايى نكردند، با سپاه دشمن به نبرد پرداختند ولى چون توان مقاومت در برابر آن‌ها را در خود نديدند، در تاريكى شب به منازل خويش بازگشتند و حبيب نزد حسين عليه السّلام بازگشت و ماجرا را به عرض وى رساند. حضرت فرمود: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ «هر چه را خدا خواهد، انجام پذيرفتنى است نه آن چه آنان بخواهند و لا حول و لا قوة إلّا باللّه . طبرى آورده است: وقتى عمر سعد، كثير بن عبد اللّه شعبى را به سوى حسين عليه السّلام اعزام كرد، ابو ثمامه صائدى او را شناخت و برگرداند، پس از او قرّة بن قيس حنظلى را فرستاد، زمانى كه امام عليه السّلام ديد وى به پيش مى آيد، فرمود: آيا اين شخص را مى شناسيد؟ حبيب عرض كرد: آرى! اين شخص مردى تميمى از تيره حنظله و پسر خواهر ماست، من او را فردى با تدبير مى شناختم و تصور نمى كردم او را در اين گيرودار مشاهده كنم. راوى مى گويد: او وارد شد و بر حسين عليه السّلام سلام كرد و نامه عمر سعد را به وى رساند. امام عليه السّلام پاسخ آن را مرقوم فرمود. به گفته راوى: حبيب به او گفت: واى بر تو اى قرّه! كجا بازمى گردى؟ به سوى ستم پيشگان؟ به يارى اين مرد بشتاب كه خداوند به واسطه پدران بزرگوارش ما و شما را عزّت و سربلندى بخشيده است. قرّه به او گفت: پاسخ نامه را نزد فرستنده آن مى برم و سپس تصميم مى گيرم. همچنين طبرى نقل كرده: هنگامى كه سپاه دشمن براى نبرد با حسين عليه السّلام به حركت در آمد، عباس عليه السّلام به امام عرض كرد: برادر! دشمن به شما نزديك مى شود. فرمود: نزد آنان برو و بپرس چه تصميمى دارند؟ عباس عليه السّلام و جمعى از يارانش از جمله حبيب بن مظهّر و زهير بن قين سوار بر مركب شده و نزد آن‌ها شتافتند. عباس عليه السّلام مطلبى را كه امام فرموده بود از آنان پرسيد، در پاسخ گفتند: از امير فرمان رسيده كه يا به اطاعتش درآييد و يا مهياى جنگ باشيد. عباس عليه السّلام بدانان فرمود: شتاب نكنيد تا ابا عبد اللّه عليه السّلام را در جريان قرار داده و نزد شما برگردم. عباس خدمت برادر رسيد و يارانش همان جا توقف كردند. انسان/ ۲۹. تسلية المجالس: ۲/ ۲۶۰- ۲۶۱؛ بحار: ۴۴/ ۳۸۶، باب ۳۷. طبرى، تاريخ: ۳/ ۳۱۱. طبرى، تاريخ: ۳/ ۳۱۴. سلحشوران طف، صفحه ۱۳۱ @BotShenasi
🔍 شهدایِ کربلا | شهدای بنی اسد 🖊 حبیب بن مظاهر ➖ حبيب خطاب به سپاهيان دشمن گفت: مردم! به خدا سوگند! روز قيامت بدترين مردم نزد خدا، كسانى اند كه به پيشگاه او وارد شوند در حالى كه فرزندان و عترت و اهل بيت پيامبر خود و نيايش گران اين شهر و شب زنده دارانى كه خدا را فراوان ياد مى كنند به شهادت رسانده اند. عزرة بن قيس به او پاسخ داد: تو هر چه توانستى خود را پيراستى و پاسخى كه زهير به عزره داد خواهد آمد. ➖ ابو مخنف روايت كرده: هنگامى كه حسين عليه السّلام با ايراد خطبه، مردم را موعظه مى كرد و مى فرمود: «اما بعد: فانسبونى من أنا و انظروا... »، شمر بن ذى الجوشن سخن حضرت را قطع كرد و گفت: اگر او بداند چه مى گويد، خدا را بر يك حرف پرستش مى كند. ➖ حبيب در پاسخ وى گفت: گواهى مى دهم كه تو خدا را به هفتاد حرف مى پرستى و سخنان امام را درك نمى كنى، خداوند بر دلت مهر زده و سپس امام عليه السّلام خطبه اش را از سر گرفت. طبرى و ديگران نقل كرده اند كه حبيب، جناح چپ سپاه امام حسين عليه السّلام و زهير، جناح راست آن را بر عهده داشت و به دعوت مبارزطلبان، به سرعت پاسخ مثبت مى داد، سالم برده زياد و يسار برده فرزندش عبيد اللّه، دو مبارز خواستند و يسار جلوتر از سالم در حركت بود، حبيب و برير، به سوى او شتافتند، امام حسين عليه السّلام بدانان دستور نشستن داد و عبد اللّه بن عمير كلبى بپاخاست و حضرت رخصت داد كه به بيان ماجراى آن خواهيم پرداخت گفته اند: ➖وقتى مسلم بن عوسجه روى زمين افتاد، امام حسين عليه السّلام به اتفاق حبيب، بالين او آمدند. حبيب گفت: مسلم! شهادت تو بر من دشوار است، تو را به بهشت مژده مى دهم. مسلم با صدايى آرام در پاسخ حبيب گفت: خداوند تو را مژده خير دهد. حبيب در پاسخ مسلم گفت: اگر نمى دانستم كه در پى تو خواهم آمد و ساعتى ديگر به تو ملحق خواهم شد، دوست داشتم به كليه وصيّت هايت در امورى كه مربوط به دين و خويشاوندان، برايت ارزش و اهميّت دارد، آن گونه كه در شأن تو است، عمل نمايم. ➖ مسلم به حبيب گفت: به تو سفارش مى كنم از اين مرد [و اشاره به امام حسين عليه السّلام كرد] دست برندارى و در ركابش جان نثارى كنى. حبيب گفت: به خداى كعبه سوگند! همين گونه عمل خواهم كرد. گفته اند: وقتى حسين عليه السّلام براى اداى نماز ظهر از آنان مهلت خواست، حصين بن تميم به آن حضرت گفت: نمازت پذيرفته نيست! حبيب در پاسخ او گفت: ➖ خيال كردى نماز خاندان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پذيرفته نيست و از تو الاغ پذيرفته است! حصين بر او حمله كرد و حبيب نيز بر او حمله ور شد، حبيب با شمشير به صورت اسب حصين كوبيد و اسب بر سر سم بلند شد و او بر زمين افتاد، يارانش حمله كرده و او را از چنگ حبيب نجات دادند. @BotShenasi
🔍 شهدایِ کربلا | شهدای بنی اسد ➖اقسم لو كنّا لكم أعدادا أو شطركم ولّيتم أكتادا يا شرّ قوم حسبا و أدا اى بدترين و پست ترين مردم! سوگند مى خورم اگر تعداد ما به اندازه شما و يا نيمى از شما بود، پا به فرار مى گذاشتيد. سپس با سپاه دشمن به نبرد پرداخت و با شمشير بر آن‌ها حمله مى برد و مى گفت: أنا حبيب و ابى مظهّر فارس هيجاء و حرب تسعر أنتم أعدّ عدّة و أكثرو نحن أوفى منكم و أصبر و نحن أعلى حجّة و أظهرحقا و أتقى منكم و أعذر من حبيبم و پدرم مظهّر است، جنگاور ميدان كارزار و آتش شعله ور نبردم. تعداد شما بيشتر و بالاتر است، ولى ما در راه حق از شما وفادارتر و بردبارتريم. حجت مان برتر و آشكارتر است، در حقيقت از شما باتقواتر و پذيرفته تريم. همواره اين اشعار را زمزمه مى كرد تا تعداد زيادى از دشمن را به هلاكت رساند. در اين اثنا، «بديل بن صريم عقفانى» «۱»، با شمشير بر او ضربتى وارد ساخت و فرد ديگرى از تيره بنى تميم با نيزه بر او زد، از اسب به زير افتاد، خواست بپاخيزد كه «حصين بن تميم» شمشيرى بر سر او فرود آورد، حبيب نقش بر زمين شد. تميمى بالين او آمد و سر مقدسش را از بدن جدا ساخت، حصين بدو گفت: من در كشتن او با تو شريك بودم، ديگرى گفت: به خدا سوگند! غير از من كسى او را نكشت. ➖حصين گفت: سر حبيب را به من بده تا آن را بر گردن اسبم بياويزم و مردم آن را ببينند و بدانند من در كشتن وى با تو شريك بوده‌ام و سپس آن را بگير و نزد عبيد اللّه ببر، من نيازى به جايزه اى كه عوض كشتن او به تو مى دهد ندارم! مرد تميمى نپذيرفت، طرفداران دو طرف، ميان آن دو سازش ايجاد كردند و مرد تميمى سر حبيب را به حصين داد، وى سر را به گردن اسب خود آويخت و در اردوگاه گرداند و سپس آن را به مرد تميمى داد، او سر را گرفت و به سينه اسب خويش آويزان نمود و سپس آن را به دار الاماره نزد ابن زياد برد. قاسم فرزند حبيب- كه نوجوانى تازه بالغ بود- چشمش به سر پدر افتاد، همراه سوار به راه افتاد و لحظه اى از او جدا نشد، هرگاه وارد دار الاماره مى شد و هر زمان بيرون مى رفت وى نيز با او بيرون مى رفت. مرد تميمى به او مشكوك شد و گفت پسركم! مرا تعقيب مى كنى؟ گفت: خير. ➖گفت: آرى، تعقيبم مى كنى، بگو ببينم چرا در تعقيب من هستى؟ گفت: اين سر پدر من است، آيا آن را به من مى دهى تا دفن كنم؟ گفت: پسركم! امير به دفن آن رضايت نمى دهد و من مى خواهم در برابر كشتن پدرت، پاداش مناسبى از او دريافت كنم. قاسم گفت: ولى خداوند بدترين پاداش را بر اين كار نصيب تو خواهد ساخت؛ چرا كه تو فردى بهتر از خودت را به قتل رساندى و سپس گريست و از او جدا شد. قاسم صبر كرد تا به سن كمال رسيد و تصميمى جز جستن ردّ پاى قاتل پدرش نداشت تا از او نشانى بيابد و عوض پدر، او را بكشد. ➖وى در دوران فرمانروايى مصعب بن زبير كه به «باجميرا» لشكر كشيد، به سپاهيان او پيوست، قاتل پدرش در خيمه مخصوص خود آرميده بود و قاسم در پى او و شكست و فرمود: «عند اللّه أحتسب نفسى و حماة أصحابى». «خود و ياران مدافع خويش را نزد خدا ذخيره مى نهم». خود در اين باره سروده اى دارم: إن يهدّ الحسين قتل حبيب فلقد هدّ قتله كلّ ركن بطل قد لقى جبال الأعادى من حديد فردّها كالعهن لا يبالى با لجمع حيث توخّى فهو ينصبّ كانصباب المزن أخذ الثأر قبل ان يقتلوه سلفا من منية دون منّ قتلوا منه للحسين حبيباجامعا فى فعاله كلّ حسن اگر شهادت حبيب، حسين را درهم شكست، در حقيقت همه اركان را در هم شكست. دلاور مردى كه در برابر كوه هاى آهنينى از دشمن قرار گرفت و آن‌ها را مانند پشم زده شده، متلاشى كرد. هرگاه اراده مى كرد، از رؤيايى با جمعيّت پروايى نداشت و مانند باران بر سرشان فرود مى آمد. قبل از اين كه به شهادت برسد، انتقام خويش را گرفت و بى منّت به آرزويش دست يافت. با كشتن حبيب، دوستى از دوستان حسين را كه داراى همه خوبى‌ها بود، به شهادت رساندند.   📚 ارشاد: ۲/ ۱۰۳؛ لهوف: ۱۶۲؛ كامل: ۴/ ۶۸. كامل: ۴/ ۷۰. سلحشوران طف، ص: ۱۳۳ @BotShenasi
🔍 شهدایِ کربلا | مسلم بن عوسجه اسدى وى، ابو حجل، مسلم بن عوسجة بن سعد بن ثعلبة بن دودان بن اسد بن خزيمه و شخصيتى بزرگوار، برجسته، نيايش گر و زاهد بوده است. ابن سعد در طبقات خود آورده است مسلم بن عوسجه از جمله اصحابى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را مشاهده نموده و شعبى از او روايت نقل كرده است. وى دلاور مردى شجاع به شمار مى آمده كه در نبردها و فتوحات اسلامى از او ياد شده است و سخن شبث در اين زمينه خواهد آمد. به گفته سيره نگاران: مسلم بن عوسجه از جمله افرادى بود كه به حسين عليه السّلام نامه نوشت و بدان وفا كرد و آن گاه كه مسلم بن عقيل وارد كوفه شد، براى ابا عبد اللّه عليه السّلام از مردم بيعت گرفت. مورّخان گفته اند: هنگامى كه عبيد اللّه بن زياد وارد كوفه شد و مسلم بن عقيل از جريان اطلاع حاصل كرد، مهياى جنگ با عبيد اللّه شد، از اين رو، پرچمى را براى «مسلم بن عوسجه» بست و او را بر تيره هاى مذحج و اسد و «ابو ثمامه» را بر تيره هاى تميم و همدان و «عبيد اللّه بن عمرو بن عزيز كندى» را بر تيره هاى كنده و ربيعه و «عباس بن جعده جدلى» را بر تيره مدينه گماشت و به سوى عبيد اللّه زياد به حركت در آمده و او را در دار الاماره به محاصره در آوردند. عبيد اللّه دست به پراكنده كردن مردم زد تا از يارى مسلم دست بردارند، مسلم از خانه مختار كه در آن اقامت داشت خارج شد و همان گونه كه قبلا يادآور شديم به خانه هانى بن عروه كه شريك بن اعور در آن حضور داشت، رفت. عبيد اللّه سعى داشت از محل اقامت مسلم اطلاع حاصل كند، از اين رو، معقل غلام خويش را با سه هزار درهم مأموريت داد تا به وسيله آن‌ها محل اقامت مسلم را بيابد، معقل وارد مسجد شد و نزد مسلم بن عوسجه رفت، ديد در گوشه اى از مسجد مشغول نماز است، منتظر ماند تا وى از نمازش فراغت يافت. بر او سلام كرد و سپس گفت: اى بنده خدا! من مردى شامى و از غلامان ذى كلاع هستم و خداوند با محبّت و دوستى اين خانواده [اهل بيت عليهم السّلام] و علاقه مندى به دوستان آن‌ها بر من منّت نهاده است، اكنون اين سه هزار درهم را در اختيار دارم و مى خواهم با مردى از اين خانواده كه شنيده‌ام وارد كوفه شده تا براى پسر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بيعتبگيرد، ديدار كرده و اين پول‌ها را به وى تقديم كنم، ولى هيچ كس مرا به محل اقامت وى راهنمايى نكرده، لحظاتى قبل در مسجد نشسته بودم كه از چند تن شنيدم مى گويند: اين مرد از وضعيت اين خانواده اطلاع دارد، از اين رو، خدمت شما رسيدم تا اين پول‌ها را از من بستانى و مرا به آقاى خود راهنمايى كنى تا با او بيعت كنم و اگر دوست داشته باشى مى توانى قبل از ديدار با او از من برايش بيعت بگيرى. مسلم بن عوسجه گفت: خدا را بر ديدار شما با خود سپاس مى گويم و اين ديدار مرا شادمان ساخت كه تو به آن چه دوست دارى، دست يابى و خداوند به واسطه تو اهل بيت پيامبرش را يارى فرمايد. ولى از اين كه قبل از انتشار اين خبر به ارتباط من با اين قضيه پى بردى، به جهت بيم از اين ستمكار و قدرتش، برايم نگران كننده است و آنگاه قبل از جدا شدن وى، از او بيعت گرفت و بدو سوگندهاى بزرگى داد كه خيرخواهانه عمل كند و ماجرا را پوشيده نگاه دارد تا آنچه را دوست دارد به وى ارائه كند و سپس به آن مرد گفت: چند روزى نزد من آمد و شد نما، تا برايت اجازه ورود بگيرم، مرد نيز چنين كرد و مسلم بن عوسجه برايش وقت ملاقات گرفت و داخل شد و بدين گونه، عبيد اللّه را به محل اقامت مسلم بن عقيل راهنمايى كرد و اين حادثه پس از رحلت «شريك بن اعور» رخ داد. نقل كرده اند: پس از آن كه مسلم بن عقيل و هانى دستگير شده و به شهادت رسيدند، مسلم بن عوسجه مدتى در پنهان به سر مى برد و سپس با خانواده اش از كوفه فرار كرد و در كربلا خود را به امام حسين عليه السّلام رساند و جان خويش را نثار مقدمش كرد. ابو مخنف از ضحّاك بن عبد اللّه همدانى مشرقى روايت كرده: حسين عليه السّلام براى ياران خويش به ايراد سخن پرداخت و در خطابه خود فرمود: «إنّ الوم يطلبوننى و لو أصابونى لذهلوا عن طلب غيرى و هذا الليل قد غشيكم فاتّخذوه جملا ثمّ ليأخذ كلّ رجل منكم بيد رجل من أهل بيتى». @BotShenasi
🔍 شهدایِ کربلا | «دشمن در پى من است و اگر به من دست يابد، به ديگران كارى ندارد و اكنون تاريكى شب شما را فرا گرفته، از سياهى شب استفاده كنيد و هر يك از مردان شما دست مردى از خاندان مرا بگيرد و به ديار خويش بازگردد». اهل بيت او و قبل از همه قمر بنى هاشم عليه السّلام سخن گفت و عرضه داشت: چرا چنين كارى كنيم؟ براى اين كه بعد از شما زنده بمانيم؟! هرگز، خداوند چنين روزى را نصيب ما نگرداند. سپس مسلم بن عوسجه بپاخاست و عرض كرد: آيا دست از يارى تو برداريم و در اداى حقى كه بر ما دارى در پيشگاه خدا عذرى نداشته باشيم؟! نه به خدا سوگند! از تو دور نخواهم شد تا نيزه‌ام را در سينه دشمن بشكنم و تا قبضه شمشير در دستم باقى است، بر سر آن‌ها بكوبم و از تو جدا نگردم و اگر سلاحى در دست نداشته باشم در راه دفاع از تو آن‌ها را آماج سنگ قرار خواهم داد، تا در راهت جان دهم. ساير ياران آن حضرت نيز به همين شيوه سخن گفتند. شيخ مفيد مى گويد: زمانى كه امام حسين عليه السّلام نى هاى خشك داخل خندقى را كه پشت خيمه‌ها حفر نموده بود، به آتش كشيد، شمر بر آنجا عبور كرد و صدا زد: حسين! قبل از قيامت، براى ورود به آتش شتاب كردى؟! امام عليه السّلام در پاسخ او فرمود: «يا بن راعية المعزى! أنت أولى بها صليّا». «اى فرزند زن بزچران! تو براى سوختن در آتش سزاوارترى». مسلم بن عوسجه خواست او را هدف تير قرار دهد، ولى امام حسين عليه السّلام او را از اين كار بازداشت. مسلم به حضرت عرض كرد: اين فاسق، از دشمنان خدا و ستم پيشگان به نام است و خدا او را در تير رس ما قرار داده است [اجازه دهيد او را با تيربزنم]. امام فرمود: «لا ترمه فإنّى أكره أن أبدأهم فى القتال». «به او تيراندازى مكن؛ زيرا من دوست ندارم در جنگ با آنان پيشدستى كنم». به گفته ابو مخنف: آن گاه كه جنگ در گرفت، جناح راست سپاه ابن سعد به فرماندهى عمرو بن حجّاج زبيدى، بر جناح چپ لشكريان امام به فرماندهى زهير بن قين يورش برد، حمله آنان از ناحيه فرات صورت گرفت و ساعتى درگير بودند. مسلم بن عوسجه كه در سمت چپ سپاه امام حضور داشت به گونه اى جانانه جنگيد كه كسى مانندش را سراغ نداشت، وى در حالى كه شمشير خود را به دست داشت بر دشمن يورش مى برد و اين رجز را مى خواند: ان تسألوا عنّى فإنّى ذو لبدو إنّ بيتى فى ذرى بنى أسد فمن بغانى حائد عن الرشدو كافر بدين جبّار صمد اگر از من بپرسيد چه كاره ام، داراى شجاعت شيرم و در نسب از قبيله بنى اسدم. كسى كه بر من ستم روا دارد، از حق، منحرف و به خداى بى نياز، كفر ورزيده است. وى هم چنان شمشير ميان آن‌ها گذاشته بود تا اين كه مسلم بن عبد اللّه ضبابى و عبد الرحمن بن ابو خشكاره بجلى، وى را در ميان گرفتند و در كشتن او با يكديگر همدست شدند، در اثر درگيرى شديد، گرد و غبار غليظى ايجاد شد، پس از فرو نشستن غبار ميدان، ديدند مسلم بن عوسجه نقش بر زمين شده است. امام حسين عليه السّلام به سمت او رفت، هنوز رمقى در بدن داشت، حضرت بدو فرمود: «رحمك اللّه يا مسلم: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا» «مسلم! خداوند تو را مشمول رحمت خويش گرداند: برخى از آنان به فيض شهادت نايل آمدند و بعضى در انتظار آنند و در عهد و پيمان خود تغيير و تبديلى ندادند». سپس نزديك مسلم آمد و آن گاه حبيب با او سخن گفت كه قبلا در حالات وى بدان اشاره كرديم. راوى مى گويد: ديرى نپاييد كه روح مسلم به آسمان‌ها پر كشيد، صداى كنيزكى از او به: وا سيّداه! يا بن عوسجتاه! واى سرورم! واى ابن عوسجه ام! بلند شد و هواداران عمر سعد، از اين ماجرا شادمانى مى كردند. شبث بن ربعى خطاب به آنان گفت: مادرانتان به عزايتان بنشيند، كسان خود را با دست خويشتن مى كشيد و خود را در برابر ديگران خوار و ذليل مى سازيد، آيا شادمانيد كه مسلم بن عوسجه را به شهادت رسانده ايد؟ به خدايى كه تسليم دستورات او گشته ام، من چه فداكاريهاى ارزنده اى از اين مرد ميان مسلمانان مشاهده كرده ام، وى در پهن دشت آذربايجان قبل از سازمان يافتن نيروى سواره نظام مسلمانان، شش تن از مشركان را به هلاكت رساند، آيا چنين شخصيتى از شما كشته مى شود و شما شادى مى كنيد؟! @BotShenasi
كميت بن زيد أسدى درباره مسلم بن عوسجه مى گويد: ابو حجل (مسلم) شهيدى است كه به خاك و خون افتاده است. و خود اين اشعار را درباره اش سروده ام: إن امرأ يمشى لمصرعه سبط النبى لفاقد التّرب أوصى حبيبا أن يجود له بالنفس من مقة و من حبّ أعزز علينا يا بن عوسجةمن أن تفارق ساحة الحربى در سال ۲۰ هجرى به اتفاق مسلم بن عوسجه آن سامان را فتح كرد، (تهذيب الكمال: ۵/ ۴۹۵). طبرى، تاريخ: ۳/ ۳۲۵؛ كامل: ۴/ ۶۸. عانقت بيضهم و سمرهم و رجعت بعد معانق التّرب أبكى عليك و ما يفيد بكاعينى و قد أكل الأسى قلبى مردى كه فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پياده به محل شهادتش مى رود فردى بى نظير است. به حبيب سفارش كرد به جهت شدت عشق و علاقه، در راه حسين جانفشانى كند. حبيب گفت: اى فرزند عوسجه! چقدر بر ما دشوار است كه تو در صحنه كارزار نباشى. با شمشير و نيزه هايشان دست به گريبان شدى و سپس نقش بر زمين گشتى. بر تو مى گريم ولى از آنجا كه قلبم را غم و اندوه فرا گرفته، گريه‌ام سودى ندارد. اخبار الطوال: ۲۳۵؛ كامل: ۴/ ۲۵؛ ارشاد: ۲/ ۴۵؛ مقاتل الطالبين: طبرى، تاريخ: ۳/ ۳۲۷؛ كامل: ۴/ ۷۱. شيخ طوسى او را در زمره ياران امام حسين عليه السّلام دانسته است (ر. ك: شيخ طوسى، رجال، ص ۱۰۵). جزرى در اسد الغابه: ۴/ ۲۶۴ و ابن حجر در اصابه: ۶/ ۹۶، شماره ۷۹۷۸سلحشوران طف، ۱۳۶ طبرى، تاريخ: ۳/ ۳۵۱؛ كامل: ۴/ ۵۸؛ ارشاد: ۲/ ۹۲. @BotShenasi
🔍 شهدایِ کربلا | قيس بن مسهّر صيداوى قيس بن مسهّر بن خالد بن جندب بن منقذ بن عمرو بن قعين بن حارث بن ثعلبة بن دودان بن اسد بن خزيمه اسدى صيداوى است كه «صيدا» تيره اى از بنى اسد است. قيس ميان تيره صيدا شخصيتى بزرگوار، انسانى دلير و نسبت به اهل بيت عليهم السّلام خالصانه عشق مى ورزيد. به گفته ابو مخنف: شيعيان پس از مرگ معاويه، در منزل سليمان بن صرد خزاعى گرد آمده و نامه هايى به حسين بن على عليه السّلام نوشتند و در آن‌ها خواستار بيعت با آن بزرگوار شدند و اين نامه‌ها را توسط عبد اللّه بن سبع و عبد اللّه بن وال و دو روز بعد، نامه هايى توسط قيس بن مسهّر صيداوى و عبد الرحمن بن عبد اللّه ارحبى و پس از دو روز ديگر، نامه هايى به وسيله سعيد بن عبد اللّه و هانى بن هانى، بدين مضمون خدمت ابا عبد اللّه عليه السّلام فرستادند: «للحسين بن علىّ عليهما السّلام، من شيعة امير المؤمنين، اما بعد: فحيهلّا، فإنّ الناس ينتظرونك، لا رأى لهم فى غيرك، فالعجل، العجل، و السلام». «از شيعيان امير المؤمنين به حسين بن على عليهما السّلام، اما بعد: به سوى ما بشتاب؛ زيرا مردم در انتظار مقدم مبارك شما بوده و كسى غير تو را پذيرا نيستند، شتاب نما، شتاب نما، و السلام». امام حسين عليه السّلام مسلم بن عقيل را خواست و وى را به اتفاق قيس بن مسهّر و عبد الرحمن ارحبى به كوفه اعزام نمود و همان گونه كه يادآور شديم، زمانى كه به منطقه «مضيّق» در «بطن خبت» رسيدند، راهنمايان آن‌ها راه را گم كردند و تشنگى بر آن‌ها چيره شد و بين راه جان دادند، مسلم عليه السّلام نامه اى را توسط قيس به امام عليه السّلام فرستاد و ماجرا را به عرض وى رساند، وقتى قيس خدمت امام عليه السّلام شرفياب شد، حضرت، پاسخ نامه را توسط قيس به مسلم مرقوم فرمود و قيس نامه را به كوفه برد. راوى مى گويد: زمانى كه مسلم فاصل «خفّان»تا قادسيه و «قطقطانه» و «لعلع»، مستقر كرد و حصين را به فرماندهى آن‌ها گمارده بود. مضمون نامه امام بدين شرح بود: «من الحسين بن علىّ إلى إخوانه من المؤمنين و المسلمين، سلام عليكم! فإنّى أحمد إليكم اللّه الذي لا اله الّا هو، اما بعد: فانّ كتاب مسلم جاءنى يخبرنى فيه بحسن رأيكم، و اجتماع ملئكم على نصرنا و الطلب بحقّنا، فسألت اللّه أن يحسن لنا الصنع و أن يثيبكم على ذلك أحسن الأجر، و قد شخصت إليكم من مكّة يوم الثلاثاء لثمان مضين من ذى الحجة يوم التروية، فاذا قدم رسولى عليكم فانكمشوا فى أمركم و جدّوا، فإنّى قادم عليكم فى أيّامى هذه إن شاء اللّه، و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته». خدايى را كه جز او معبودى نيست، در مورد شما سپاس مى گويم. اما بعد: نامه مسلم كه حاكى از هماهنگى شما در راه نصرت و يارى ما خاندان و مطالبه حق ما بود، به دستم رسيد، از خدا مى خواهم كه آينده همگى را به خير و شما را بر اين اتّحاد و همبستگى، اجر و پاداش بزرگ عنايت كند. من نيز روز سه شنبه هشتم ذيحجه روز ترويه به سوى شما حركت كردم با رسيدن پيك من، شما كارهاى خود را به سرعت سرو سامان دهيد كه اگر خدا بخواهد خود، چند روز آينده نزدتان خواهم آمد. سلام و درود خدا بر شما مردم». به گفته راوى: وقتى حصين، قيس را دستگير كرد، وى را نزد عبيد اللّه فرستاد، عبيد اللّه ماجراى نامه را از وى جويا شد. قيس گفت: آن را پاره كرده ام. عبيد اللّه گفت: چرا؟ قيس گفت: براى اين كه تو بر مضمون آن آگاه نشوى. عبيد اللّه گفت: نامه براى كى بود؟ قيس گفت: به كسانى كه نام آن‌ها را نمى دانم. عبيد اللّه گفت: اگر حاضر نيستى آن‌ها را نام ببرى، بر فراز منبر برو و دروغگو و فرزند دروغگو [منظورش امام حسين عليه السّلام بود] را ناسزا بگو! قيس بر فراز منبر رفت و اظهار داشت: مردم! حسين بن على برجسته ترين آفريده خدا و پسر فاطمه دخت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و من فرستاده او نزد شما هستم. در منطقه «حاجر»، از آن بزرگوار جدا شدم، به نداى او پاسخ دهيد». سپس عبيد اللّه بن زياد و پدرش را لعنت كرد و بر امير المؤمنين عليه السّلام درود فرستاد. @BotShenasi
🔍 شهدایِ کربلا | ابن زياد فرمان داد او را بالاى دار الاماره برده و به زيرا افكندند، پيكر مقدمش قطعه قطعه شد و به شهادت رسيد. طبرى مى گويد: زمانى كه امام حسين عليه السّلام در اثر جلوگيرى حرّ از حركت آن حضرت، به منزل «عذيب الهجانات» رسيد، چهار تن به اتفاق راهنماى آنان طرماح بن عدى طايى كه اسب نافع مرادى را همراه داشتند، نزد حضرت شرفياب شدند. امام عليه السّلام وضعيت مردم كوفه و فرستاده خويش را از آنان جويا شد. آن‌ها وضعيت مردم را به اطلاع حضرت رساندند و پرسيدند فرستاده شما چه كسى بود؟ فرمود: قيس. مجمّع عائذى عرض كرد: حصين، او را دستگير نمود و نزد ابن زياد فرستاد و او به قيس فرمان داد تا شما و پدر بزرگوارتان را ناسزا گويد، ولى قيس، شما و پدرتان را مورد ستايش قرار داد و به ابن زياد و پدرش لعنت فرستاد و ما را به يارى شما فراخواند و تشريف فرمايى شما را به اطلاع ما رساند، ابن زياد فرمان داد او را از بلنداى دار الاماره به زير افكندند و به شهادت رسيد. رضوان اللّه عليه. چشمان امام عليه السّلام پر از اشك شد و فرمود: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ خدايا! بهشت را جايگاه ما و آنان قرار ده و در پايگاه رحمت خويش و به مرغوب ترين ثواب هاى ذخيره شده ات، نايل گردان». كميت اسدى درباره قيس مى گويد: «و شيخ بنى الصيداء قد فاظ قبلهم». «بزرگ قبيله صيدا، قبل از آنان به شهادت رسيد». 📚طبرى، تاريخ: ۳/ ۳۰۱. 📚 احزاب/ ۲۳. 📚سلحشوران طف، ص، ۱۴۵ . . @BotShenasi
🔍 شهدایِ کربلا | ابو موسى، موقّع بن ثمامه اسدى صيداوى وى، از جمله كسانى بود كه به همراه عدّه اى شبانه در سرزمين طف خدمت ابا عبد اللّه الحسين عليه السّلام رسيد. ابو مخنف مى گويد: موقّع، در ميدان نبرد از مركب به زير افتاد و نقش بر زمين شد، قبيله وى او را از چنگ دشمن نجات دادند و به كوفه برده وى را مخفى ساختند، ماجراى وى به اطلاع ابن زياد رسيد، شخصى را مأمور كشتن او كرد، ولى با وساطت گروهى از بنى اسد، از كشتن وى صرف نظر كرد، اما او را به غل و زنجير افكند و به منطقه «زراره» تبعيد كرد. موقّع در اثر جراحات وارده در بستر بيمارى بود، يك سال در تبعيد باقى ماند، سپس در حال بيمارى و غل و زنجير به گردن، به شهادت رسيد. كميت أسدى در باره او مى گويد: «و إنّ أبا موسى أسير مكبّل». «ابو موسى [يعنى موقّع] به اسارت در آمده و غل و زنجير به گردن داشت». 📚سلحشوران طف، ص ۱۴۹ @BotShenasi
🔍 شهدایِ کربلا | ابو خالد، عمرو بن خالد اسدى صيداوى وى، يكى از شخصيّت هاى برجسته كوفه و از ارادتمندان خالص اهل بيت عليهم السّلام به شمار مى آمد. ابو خالد در كنار مسلم دست به قيام زد تا آنكه كوفيان بدو خيانت ورزيدند و چاره اى جز مخفى شدن نديد. زمانى كه از شهادت «قيس بن مسهّر» اطلاع يافت و پى برد كه وى اعلان نموده حسين عليه السّلام در منطقه «حاجر»، به سر مى برد، به اتفاق غلامش سعد و مجمّع عائذى و پسرش و جنادة بن حارث سلمانى، به سوى حضرت حركت كرد و پسرى نوجوان از نافع بجلى با اسب خود به نام «كامل» در پى آنان راه افتاد و آن را يدك مى كشيدند و طرمّاح بن عدى طايى را كه براى خريد لوازم خانواده اش به آنجا آمده بود، به عنوان راهنماى خود انتخاب كردند. طرمّاح آنان را از بيراهه حركت داد و به دليل اينكه مى دانستند راه‌ها بسته است، به سرعت هر چه تمامتر طى مسير نمودند تا به نزديكى ابا عبد اللّه الحسين عليه السّلام رسيدند، طرماح بن عدى، عوض آواى شتران، برايشان اين اشعار را مى خواند: يا ناقتى لا تذعرى من زجرى و شمّرى قبل طلوع الفجر بخير ركبان و خير سفرحتى تحلّى بكريم النجر الماجد الحرّ رحيب الصدرأتى به اللّه لخير أمر ثمة أبقاه بقاء الدهر اى شتر من! از زجر تقديم بهشت مى كردم. سرشت و نژاد اوست. او سرور و آزاد مرد و داراى سعه صدر است كه خداوند او را براى انجام بهترين امور بدين جا رسانده است. خدايا تا آخر دنيا نگاهدارش باش. آنان در منطقه «عذيب الهجانات» خدمت امام عليه السّلام رسيدند، بر او سلام كرده و اين اشعار را در حضورش قرائت كردند. امام فرمود: «أم و اللّه إنّى لأرجو أن يكون خيرا ما أراد اللّه بنا، قتلنا او ظفرنا». «به خدا سوگند! اميدوارم اراده و خواست خدا درباره ما خير باشد، خواه كشته شويم و يا پيروز گرديم». ابو مخنف مى گويد: وقتى چشم حرّ به اين عدّه افتاد، به امام حسين عرض كرد: اين چند تن كوفى اند و از افرادى كه با تو آمده اند به شمار نمى آيند، من آن‌ها را نگاه خواهم داشت و يا بر مى گردانم. امام عليه السّلام به حرّ فرمود: «لأمنعنّهم ممّا أمنع منه نفسى إنما هؤلاء أنصارى و أعوانى و قد كنت أعطيتنى ان لا تعرّض لى بشي ء حتى يأتيك كتاب ابن زياد». «من همان گونه كه از جان خويش دفاع مى كنم، از آنان نيز دفاع خواهم كرد، اينان ياران و حاميان من هستند، تو به من قول دادى تا نامه ابن زياد به تو نرسيده، به هيچ وجه متعرّض من نشوى». حرّ گفت: آرى! صحيح است، ولى اين عدّه همراه با تو نيامده اند. امام عليه السّلام فرمود: «هم أصحابى، و هم بمنزلة من جاء معى، فان تمّمت علىّ ما كان بينى و بينك و الّا ناجزتك». «آنان ياران من و به منزله كسانى هستند كه با من آمده اند و اگر به قولى كه داده اى وفا نكنى با تو خواهم جنگيد». و بدين سان، حرّ از آن‌ها دست برداشت. همچنين به گفته ابو مخنف: هنگامى كه ميان امام حسين عليه السّلام و كوفيان جنگ در گرفت، اين چند تن [كه از راه رسيده بودند] در آغاز جنگ، بر دشمن حمله ور شدند، وقتى به قلب دشمن نفوذ كردند، لشكريان، آن‌ها را دور زده و به محاصره در آوردند و از يارانشان جدا كردند، امام حسين عليه السّلام با مشاهده اين صحنه برادرش حضرت عباس علیه السلام را به يارى آنان فرستاد، قمر بنى هاشم علیه السلام به سمت آنان حركت كرد و به تنهايى بر دشمن يورش برد و شمشير ميان آن‌ها گذاشت تا به ياران خود رسيد و آنان را از چنگ دشمن رها ساخت و با بدن هايى مجروح به راه افتادند، در بين راه كه عباس عليه السّلام آن‌ها را همراهى مى كرد، ملاحظه كردند دشمن بدان‌ها نزديك مى شود تا راه آنان را ببندد، از عباس عليه السّلام جدا شده و با وجود جراحاتى كه در بدن داشتند با شمشير حمله سختى را بر دشمن آغاز كردند و آن قدر مبارزه كردند تا همگى در يك مكان به فيض شهادت نايل آمدند ، عباس جنازه هاى آن‌ها را گذاشت و خدمت امام حسين عليه السّلام بازگشت و ماجراى آنان را به اطلاع آن بزرگوار رساند، امام عليه السّلام مكرّر براى آن‌ها طلب آمرزش نمود. سعد، غلام عمرو بن خالد اسدى صيداوى اين غلام، مردى شرافتمند و از همّتى والا برخوردار بود. وى به پيروى از مولاى خود عمرو بن خالد به سوى حسين عليه السّلام حركت كرد و در ركاب آن حضرت جنگيد تا به درجه رفيع شهادت نايل گشت. 📚طبرى، تاريخ: ۳/ ۳۰۸. 📚سلحشوران طف، ص ۱۴۸   @BotShenasi