🗯 دو روایت خواندنی و زیبا
🔸کشف، [کشف الغمة] مِنْ کِتَابِ الْفِرْدَوْسِ عَنْ مُعَاذٍ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله قَالَ: حُبُّ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حَسَنَةٌ لَا تَضُرُّ مَعَهَا سَیِّئَةٌ وَ بُغْضُهُ سَیِّئَةٌ لَا تَنْفَعُ مَعَهَا حَسَنَةٌ
🔸وَ مِنْ مَنَاقِبِ الْخُوارِزْمِیِّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: لَوِ اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَی حُبِّ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ لَمَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ النَّارَ
🔻از کتاب «الفردوس» از معاذ از پیامبر صَلی الله علیهِ و آله نقل است که فرمود: حُبّ علی بن أبی طالب حسنه ای است که هیچ گناهی با وجود آن زیان نمی رساند و دشمنی با او گناهی است که هیچ ثوابی با بودن آن سودمند نمی افتد.
🔻و از مناقب خوارزمی آورده است که رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله فرمود: اگر مردم بر حُبّ علی بن أبی طالب گرد میآمدند، خداوند دوزخ را نمی آفرید.
📚بحارالانوار، جلد۳۹،صفحه۲۴۸
💡گناه کوچک هم بزرگ است. گناه،بی ادبی به مقام امام معصوم است. کسی که حب امیرالمومنین علیه السلام را دارد باید از همه بیشتر ترس از گناه کردن داشته باشد.
به فرزندان خود بیاموزید
همانگونه که احکام را باید به فرزندان خود بیاموزیم، باید تبری از دشمنان اهل بیت علیهم السلام را هم بیاموزیم. بلکه افضل آموزش تبری نسبت به هر موضوع دیگری است. کسی که حب شدید به اهل بیت علیهم السلام نداشته باشد، بغض شدید به دشمنانشان نداشته باشد، از ایمان خود سودی نمی برد. هر ثانیه باید تبری ما از دشمنان اهل بیت علیهم السلام بیش تر و بیش تر باشد.
#برائت
@BotShenasi
🗯 حب امیرالمومنین علیه السلام دین ملائکه می باشد.
🔻لی، [الأمالی] للصدوق الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فُرَاتِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ ظُهَیْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفَضْلِ عَنِ الصَّادِقِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: مَعَاشِرَ النَّاسِ وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالنُّبُوَّةِ وَ اصْطَفَانِی عَلَی جَمِیعِ الْبَرِیَّةِ مَا نَصَبْتُ عَلِیّاً عَلَماً لِأُمَّتِی فِی الْأَرْضِ حَتَّی نَوَّهَ اللَّهُ بِاسْمِهِ فِی سَمَاوَاتِهِ وَ أَوْجَبَ وَلَایَتَهُ عَلَی مَلَائِکَتِهِ .
أَقُولُ أَثْبَتْنَا الْخَبَرَ بِتَمَامِهِ فِی بَابِ أَخْبَارِ الْغَدِیرِ وَ سَیَأْتِی فِی بَابِ تَزْوِیجِ فَاطِمَةَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله: أَنَّ الْمَلَائِکَةَ تَتَقَرَّبُ إِلَی اللَّهِ بِمَحَبَّتِهِ.
🔸 رسول خدا پیامبر صَلی الله علیهِ و آله فرمود: ای مردم، قَسَم به آن کس که مرا به نبوّت برانگیخت و بر همه خلایق برتری داد، علی را به عنوان نمونه و الگو در زمین معرفی نکردم مگر بعد از آنکه خداوند او را به نام در آسمانها مدح کرد و پذیرش ولایت او را بر ملائکه واجب ساخت.
💡می گویم: این حدیث را کاملاً در باب اخبار غدیر به اثبات رساندیم، و در باب تزویج فاطمه علیها السّلام از ابن عبّاس از پیامبر پیامبر صَلی الله علیهِ و آله خواهد آمد که: فرشتگان با محبّت علی علیه السّلام به خدا تقرّب میجویند.
📚بحارالانوار- جلد ۳۹، صفحه ۹۲
#امیرالمومنین
@BotShenasi
🗯 یَسْمَعَ الْحَدِیثَ الْمَکْنُونَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ
🔸 میثم تمار به خانه امیرالمؤمنین علیه السلام آمد، به او گفته شد حضرت خوابیده است. آنگاه با صدای بلند گفت: بیدار شو، به خدا سوگند محاسنت به خون سرت خضاب میشود. امیرالمؤمنین علیه السلام بیدار شد و فرمود: میثم را داخل کنید. آنگاه به علی علیه السلام گفت: به خدا سوگند محاسنت به خون سرت خضاب میشود. حضرت فرمود: راست میگویی به خدا سوگند دست و پا و زبان تو نیز قطع و بریده خواهد شد و نخلی که در کناسه است قطع میشود و به چهار تکه در میآید و تو در یک چهارم آن به دار آویخته میشوی و حجر بن عدی و محمد بن أکتم و خالد بن مسعود هر کدام در هر یک چهارم آن به دار آویخته میشوند. میثم گفت: من شک کردم و گفتم: علی از غیب به ما سخن میگوید و به او گفتم: ای امیرالمؤمنین آن چه گفتی اتفاق میافتد؟ فرمود: بله، قسم به پروردگار کعبه! پیامبر صلی الله علیه و آله به من چنین فرمود. گفتم ای امیرالمؤمنین چرا آن کار را با من میکنند؟ گفت: تو را حمال حرام زاده پسر کنیز بدکاره عبیدالله بن زیاد میگیرد. گفت: ایشان با من به گورستان میرفت و به آن نخل میگذشت و به من میفرمود: ای میثم تو با این نخل کار خواهی داشت. هنگامی که عبیدالله بن زیاد زمام کوفه را به دست گرفت آنجا آمد و پرچمش به آن نخلی که در کناسه بود گیر کرد و پاره شد. او این کار را به فال بد گرفت و دستور به قطع آن داد.
🔸نجاری آن را دید و به چهار قسمت تقسیم کرد. میثم گفت: من به پسرم صالح گفتم: میخی آهنی بردار و اسم من و پدرم را روی آن حک کن و در یکی از آن ساقهها بکوب.
چند روز بعد از آن افرادی از بازاریان نزد من آمده و گفتند: ای میثم با من نزد امیر بیا تا از کارگزار بازار شکایت کنیم و از امیر بخواهیم که او را برکنار کرده و شخص دیگری را به جای او بر ما منصوب سازد. گفت: من خطیب قوم بودم او به من گوش داد و کلامم را پسندید.
🔻عمرو بن حریث به او گفت: خداوند امیر را سلامت بدارد آیا این سخن گو را میشناسی؟ گفت: او کیست؟ گفت: میثم تمار دروغ گو، دوست علی بن ابی طالب دروغ گوست. ابن زیاد صاف نشست و به من گفت: چه میگویی؟ گفتم: خداوند امیر را اصلاح کند دروغ است، من راستگویم و دوست علی بن ابی طالبِ راستگو هستم، او به من گفت: باید از علی برائت بجویی و بدی هایش را بگویی و از عثمان حمایت کرده و خوبی هایش را ذکر کنی در غیر این صورت دست و پاهایت را قطع میکنم و به دارت میآویزم. من گریه کردم و او گفت: از گفته گریستی و هنوز عمل نکرده ام؟ گفتم: به خدا سوگند نه برای آن گفته گریه کردم و نه آن عمل، بلکه برای شکی گریه کردم که روزی که سرور و مولایم مرا با خبر کرد بر من وارد شد. ابن زیاد به من گفت: علی به تو چه گفت؟ گفتم: به خانه او رفتم و به من گفته شد: او خوابیده است من صدا زدم: ای خوابیده بیدار شو به خدا سوگند محاسنت از خون سرت خضاب میشود. ایشان فرمود: راست گفتی به خدا سوگند دست و پا و زبان تو نیز قطع خواهد شد و به دار آویخته میشوی؟ گفتم: ای امیرالمؤمنین علیه السلام چه کسی آن کار را با من انجام میدهد؟ فرمود: عبیدالله بن زیاد آن شخص حمال و حرام زاده و پسر کنیز بدکاره.
🔻 گفت: او به شدت عصبانی شد و به من گفت: به خدا سوگند من دست و پایت را قطع میکنم و زبانت را باقی میگذارم تا تو و مولایت را تکذیب کنم. آن گاه دستور به آن داد و دست و پایش قطع شد پس دستور داد که به دار آویخته شود و میثم با صدای بلند گفت: ای مردم چه کسی میخواهد حدیث غیبی از علی بن ابی طالب علیه السلام را بشنود؟ مردم جمع شدند و او شروع کرد که غرائب حدیث را به ایشان بگوید. آنگاه عمرو بن حریث خارج شد و خواست به منزلش برود و گفت: این جمعیت چیست؟ گفتند: میثم تمار است که درباره علی بن ابی طالب علیه السلام با مردم سخن میگوید. او خیلی سریع برگشت و گفت: خداوند امیر را سلامت بدارد اقدام فرمایید و کسی را بفرستید تا زبان او را ببرد من مطمئن نیستم که نیتهای کوفیان عوض شود و بر شما بشورند. او به نگهبان بالای سرش نگاه کرد و گفت: برو و زبانش را ببر. نگهبان پیش او رفت و به او گفت: ای میثم، گفت: چه میخواهی؟ گفت: زبانت را بیرون بیاور که امیر دستور به بریدن آن کرده است. میثم گفت: آیا پسر کنیز بدکاره گمان کرده که من و مولایم را تکذیب میکند؟ زبانم را بگیر. نگهبان زبان او را برید و میثم لحظه ای در خون فرو رفت و آنگاه درگذشت. سپس دستور داد و به دار کشیده شد. صالح گفت: چند روزی گذشت و من دیدم که او بر همان قطعه چوبی که من روی آن نوشته و میخ در آن کوبیده بودم به دار کشیده شده است.
📚بحارالانوار جلد ۴۲، صفحه ۱۳۲
#میثم_تمار
@BotShenasi
جریان رائفی پوریسم یک جریان خطرناک فکری است که سالها آن را فریاد زدیم. از غلو در حق اشخاص رسانه ای و سیاسی بارها گفته ایم. نتیجه مرید و مراد، پیر راه و آقاجان شدن این شده است که مُریدان آقای رائفی پور به غلو افتاده و او را نفس زکیه می دانند.
#رائفی_پور
@BotShenasi
6.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ رسوایی کارنشناس کذاب وهابی در مناظره کوتاه با جوان شیعه
✍️ببینید چگونه وهابیون ناصبی و دروغگو حتی بدیهی ترین مسائل به مانند فضیلت بودن واقعه مباهله برای اهل بیت علیهمالسلام را زیر سوال میبرند و هنگامی که توسط یک جوان شیعه رسوا و بی آبرو میشوند به راحتی اقدام به دروغگویی نموده و سخن قبلی خود را منکر میشوند و سپس با قطع کردن ناشیانهٔ تماس پا به فرار میگذارند!!
#مباهله
May 11
🗯 حسن بصری سامری امت
🔻ج، [الإحتجاج] عَنْ أَبِی یَحْیَی الْوَاسِطِیِّ قَالَ: لَمَّا افْتَتَحَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام الْبَصْرَةَ اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَیْهِ وَ فِیهِمُ الْحَسَنُ الْبَصْرِیُّ وَ مَعَهُ أَلْوَاحٌ فَکَانَ کُلَّمَا لَفَظَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام بِکَلِمَةٍ کَتَبَهَا فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام بِأَعْلَی صَوْتِهِ مَا تَصْنَعُ قَالَ نَکْتُبُ آثَارَکُمْ لِنُحَدِّثَ بِهَا بَعْدَکُمْ فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام أَمَا إِنَّ لِکُلِّ قَوْمٍ سَامِرِیّاً وَ هَذَا سَامِرِیُّ هَذِهِ الْأُمَّةِ إِلَّا أَنَّهُ لَا یَقُولُ لا مِساسَ وَ لَکِنَّهُ یَقُولُ لَا قِتَالَ
🔸هنگامی که امیرالمؤمنین علیه السلام بصره را فتح کرد مردم اطراف او جمع شدند که حسن بصری هم در بین آنها بود و در دستش لوحهایی بود، او آنچه را که امیرالمؤمنین علیه السلام میفرمود بر آن لوحها مینوشت. امیرالمؤمنین علیه السلام با صدای بلند به او فرمود: چه کار میکنی؟ گفت: سخنان شما را مینویسیم تا بعد از شما آنها را بگوییم، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: آگاه باشید که برای هر قومی یک سامری است و سامری این قوم اوست، جز اینکه این نمی گوید: « لا مِساسَ» {با من تماس نگیرید} و لکن میگوید: «نبرد نکنید».
📚 بحارالانوار - جلد ۴۲، صفحه ۱۴۱
#حسن_بصری #تصوف
@BotShenasi
🗯 معجزات امام حسین علیه السلام
🔻یر، [بصائر الدرجات] مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ عَنْ مُوسَی بْنِ سَعْدَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ صَبَّاحٍ الْمُزَنِیِّ عَنْ صَالِحِ بْنِ مِیثَمٍ الْأَسَدِیِّ قَالَ: دَخَلْتُ أَنَا وَ عَبَایَةُ بْنُ رِبْعِیٍّ عَلَی امْرَأَةٍ فِی بَنِی وَالِبَةَ قَدِ احْتَرَقَ وَجْهُهَا مِنَ السُّجُودِ فَقَالَ لَهَا عَبَایَةُ یَا حَبَابَةُ هَذَا ابْنُ أَخِیکِ قَالَتْ وَ أَیُّ أَخٍ قَالَ صَالِحُ بْنُ مِیثَمٍ قَالَتْ ابْنُ أَخِی وَ اللَّهِ حَقّاً یَا ابْنَ أَخِی أَ لَا أُحَدِّثُکَ حَدِیثاً سَمِعْتُهُ مِنَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ قَالَ قُلْتُ بَلَی یَا عَمَّةِ قَالَتْ کُنْتُ زَوَّارَةَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام قَالَتْ فَحَدَثَ بَیْنَ عَیْنِی وَضَحٌ فَشَقَّ ذَلِکَ عَلَیَّ وَ احْتَبَسْتُ عَلَیْهِ أَیَّاماً فَسَأَلَ عَنِّی مَا فَعَلَتْ حَبَابَةُ الْوَالِبِیَّةُ فَقَالُوا إِنَّهَا حَدَثَ بِهَا حَدَثٌ بَیْنَ عَیْنَیْهَا فَقَالَ لِأَصْحَابِهِ قُومُوا إِلَیْهَا فَجَاءَ مَعَ أَصْحَابِهِ حَتَّی دَخَلَ عَلَیَّ وَ أَنَا فِی مَسْجِدِی هَذَا فَقَالَ یَا حَبَابَةُ مَا أَبْطَأَ بِکِ عَلَیَّ قُلْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ حَدَثَ هَذَا بِی قَالَتْ فَکَشَفْتُ الْقِنَاعَ فَتَفَلَ عَلَیْهِ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام فَقَالَ یَا حَبَابَةُ أَحْدِثِی لِلَّهِ شُکْراً فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ دَرَأَهُ عَنْکِ قَالَتْ فَخَرَرْتُ سَاجِدَةً قَالَتْ فَقَالَ یَا حَبَابَةُ ارْفَعِی رَأْسَکِ وَ انْظُرِی فِی مِرْآتِکِ قَالَتْ فَرَفَعْتُ رَأْسِی فَلَمْ أُحِسَّ مِنْهُ شَیْئاً قَالَتْ فَحَمِدْتُ اللَّهَ.
🔸 از صالح بن میثم اسدی نقل میکند که گفت: من با عبایة بن ربعی نزد زنی از بنی والبه رفتیم که صورتش از کثرت سجود سوخته بود. عبایة به وی گفت: ای حبابه! این پسر برادر توست؟ گفت: کدام برادرم؟ گفت: صالح بن میثم. حبابه گفت: آری و اللّه پسر برادرم است. ای پسر برادرم، آیا دوست داری معجزه ای را که از امام حسین دیدهام برای تو نقل کنم؟ گفتم: آری. گفت: من امام حسین را زیاد زیارت میکردم. تا اینکه بین دو چشمم یک سفیدی ظاهر شد و این مرض برای من ناگوار بود و چند روزی از زیارت امام حسین علیه السّلام خودداری نمودم. آن بزرگوار از حال من جویا شده بود که حبابه کجا است؟ گفته بودند: یک مرض بین دو چشم او ظاهر شده. امام حسین به یاران خود فرمود: برخیزید تا نزد حبابه برویم.
امام حسین علیه السلام با یاران خود نزد من آمدند و من در همین مکان نماز بودم. امام حسین به من فرمود: ای حبابه! چرا دیگر نزد من نیامدی!؟ گفتم: یا ابن رسول اللّه، این بیماری مانع من شد. آنگاه من مقنعه خود را برداشتم و آن حضرت آب دهان مبارک خود را در مکان بیماری من ریخت و فرمود: ای حبابه! خدای را شکر کن، زیرا خدا بیماری تو را شفا داد. من خدا را سجده کردم. سپس به من فرمود: سر خود را بلند کن و در آینه بنگر. وقتی سر برداشتم و به جای بیماریم نگاه کردم اثری از آن ندیدم. لذا حمد خدای را به جا آوردم.
📚بحارالانوار جلد ۴۴، صفحه ۱۸۰
#امام_حسین
@BotShenasi