eitaa logo
" دلاࢪام ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.4هزار دنبال‌کننده
923 عکس
248 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـات🌾: @Tablighat_Deli گپمون‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولـدمون:6مهر1402🎂 شایدمن: @Nazi27_f -----------------~-----------------
مشاهده در ایتا
دانلود
🤍🤍:🤍🤍
" دلاࢪام ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_252 محمد: رادین بیا اتاقم! نفس عمیقی کشیدم و چشم غره ای به حامد رفتم...
•{🖤🤍}•• ‌ سمت لپتاب شیرجه زدم و پیوی آقا محمدو باز کردم.. عکسو باز کردم و زوم کردم...! ارسلان ... لادن...! لبمو گاز گرفتم و شماره رسول رو گرفتم.. +رسول.. _جانم. +یدقه میای بالا؟ _باشه... تلفونو گذاشتم و خیره شدم به عکسا.. _سلام.. با ورود رسول به اتاق ، حواسم پرت شد... +سلام...رسول بیا.. کنارم وایستاد و خیره شد به صفحه.. +میخام درمورد این خانومی که کنار حدادی وایستاده اطلاعات جمع کنی! کوچکترین نکته برام خیلی مهمه رسول! _لادن سلطانی...متولد 1381 . ساکن شمال. تو دانشگاه آرام خانوم درس میخونه...اسمش چی بود خدایا....ولش کن اونو... ! با برادرش یعنی ارسلان همکاری میکنه! تموم کارای مالی و حساب و کتاباش بآین خانومه! نام مادر زینب و نام پدر حسین! کافیه یا بازم بگم؟! +د..دمت گرم! ایول بابا! _چاکریم! +برام گزارششو میفرستی دیگه ؟! پوکر نگام کرد : +جون حامد! _چیکار به حامد داری! +اسمشو نیار...جون اون ...بنویس بیار ! _خیله خوب! +دمت گرم...برو ...برو بنویس تا شب بیار برام.! _باشه..! پررو! لبخندی زدم و رسول رفت... با صدای پیامک گوشیم از جیبم درآوردمش... حامد : دارم میرم شیراز...سوغاتی نمیخای؟! نفس عمیقی کشیدم.. +بپا دوباره تصادف نکنی چپول شی! _نه نترس! ‌شاید خواهرت به دست من چپول شه! ولی من نه! ذکری زیر لب گفتم و گوشیو تو دستم فشار دادم! +به علی قسم سمت آرام بپلکی میام همونجا جنازتو خاک میکنم! _وای ترسیدم! ببین! خواهرت اونقدر غیرت نداشت که بمونه سر خونه زندگیش و بهم وفادار باشه! غیرت فقط برای مرد نیست ! برای زن هم هست! هیچوقت نمیبخشمتون! نه تورو! نه اون هرزه رو! +هرزه جد و آبادته! دارم راه میوفتم!... شماره آرامو گرفتم.. +الو آرام! _سلام! +کجایی تو!؟ _ما تازه رسیدیم هتل! +لوکیشن بده دارم راه میوفتم! _چی؟! کجا؟! +حامد داره میاد آرام! باید بیام! _حامد؟! مگه گفتی بهش!!!! +نخیر! ببخشید که مسئول پرونده من و حامدیم! از همه چی خبر داره! _وای رادین ....وای... +هیچی نگو! نگران نباش! تو فقط تو هتل بمون! هیچکس به حامد هیچی از جایی که هستی؛ نمیگه!!!
•{🖤🤍}•• ‌ _رادین حامد خیلی عوض شده! تو نمیدونی چرا اینجوری میکنه!؟ بخدا من کاری نکردم! میدونم .. صددرصد باهم بحثتون شده ! و اونم احتمالا کلی حرف زده ازمن! ولی باور کن من مقصر نیستم! ازموقعی که بچم سقط شد رفتارش روزبه روز سرد تر و بدتر شد! هقی زد که دستی به موهام کشیدم... +آروم باش ! چته تو ! چیزی نگفتم که ! آره...کلی زر مفت زد... ولی من تا ندونم قضیه چیه که نمیتونم ورود کنم به موضوع! _کی میای؟! +پرواز کنم ؟! احتمالا دوسه روز دیگه! خندید و گفت: _منتظرم! +بای!. گوشیو قطع کردم و سرمو گذاشتم رو میز... تصویر لادن مدام جلو چشمام بود! _________________________ دختر ساده و خاصی بود! نزدیک ۴ ماه باهم آشنا شده بودیم تو دانشگاه..! فکرشم نمیکردم که بخام انقدر زود دلمو ببازم! شیفته اخلاق خاصش بودم! اما اصلا به روش نمیاوردم! تا اینکه با گندی که تو دانشگاه زدم متوجه شد و بهم نزدیک شد! کل کل هامون تو دانشگاه برای همه و خودم و خودش عادی شده بود! ریختن سرکه و جوش شیرین و نوشابه روی صندلیش و کثیف کاری روی مانتو و چادرش عادی نبود! اونقدر حرصشو درآوردم تا اینکه بهم توجه کرد! به مامانم قضیه رو گفته بودم! مامانم درکمال ناباوری گفت نامحرمید...پس یه صیغه کوتاه مدت بخونید تا بریم برای خواستگاری و عقد! بابا هم اونقدر نصیحتم کرد که فقط خدا میدونه... لادن هم به پدر و مادرش گفته بود... صیغه کوتاه مدتی خوندیم .... لادن: رادین؟! کی میاید خواستگاری؟! +بابام از ماموریت برگرده... میایم! _خب کی از ماموریت برمیگرده؟! +چندروز دیگه! _چندروز دیگه؟؟؟ +ول نمیکنی ها! دختر مگه ترشیدی که پیله میکنی به من! _واقعا که:) روشو برگردوند و پوزخندی زد... متوجه پوزخندش نشدم و گفتم: +اووو! باز شروع شد! دستشو رو صورتش گرفت و سمت مخالف برگشت... دستشو کشیدم که پرت شد تو بغلم... _ولم کن. +نمیخام! _میگم ولم کن ! +نوچ! _جیغ میزنما! +بزن! _حراست میاد ها! +خب بیاد! _اهه...وای...خدا... خندیدم و ولش کردم... +خودت میدونی مهرت افتاده تو دلم.. ولی کابل میگیری! منم بدم میاد ازین کارا! لبخندی زد و سمت دکه رفت...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یہ لحظھ قبل از بیخیال‌شدن یاد اونایـﮯ بیوفتـ کہ قرارھ بهتـ بخندن و بگن دیدی گفتم مـٰال این حرفا نیستـﮯ هیچ وقت .. فرصتـ گفتن این حرفو بهشون نده🌿 | @CafeYadgiry🤍🙂
بک‌گراند😻. @CafeYadgiry
۷ڪاربرای‌مُوفقــیت :☁️✨ ⊱⋅— ⋅—⋅ ❁ ⋅—⋅ — ⋅⊰ ۱• رُویاهاتودُنبــال‌ڪن ☁️🌸 • ۲• ذِهنــتورُشــدبدھ 💙🍶 • ۳• اِستعــدادهاتوبہ‌اِشــتراڪ‌بذار 🌼✨ • ۴• دوســتان‌الــهام‌بَخــش‌پیداڪن 🌿☁️ • ۵• ازجِســمت‌مُراقبـَـت‌ڪن 🍓🌱 • ۶• قـَـدردان‌زِندگے‌ڪن 🧡🍶 • ۷• درخـِـدمت‌دیــگران‌باش🤍✌️🏻 • ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @CafeYadgiry♥️
چقدرمعذرت‌خواهی‌کردیم...ومقصر‌نبودیمــــــ:))) @CafeYadgiry🤞
اینجورۍ تو مدرسہ خاص باش꧇)!🌸' . . —·—·–·— ⋅𑁍⋅ —·—·—·— 𝟷- لباسات همیشہ اتو شده باشہ🌱✋🏼 𝟸- کفشاتو همیشہ تمیز نگہ;دار👀🧡 𝟹- به موقع سر کلاس حاضر باش🌸😻 𝟺- درساتو بخون تا نمرات بالایی بگیرۍ🧚🏻‍♀ @CafeYadgiry♥️