" دلاࢪام ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_138 #آرام با صدای ویبره گوشیم ازخواب پریدم.. نرگس بود... +بعله؟ _بله و بل
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_139
بی تفاوت به مانتوهای رنگی خیره شده بودم...
عاشق مانتو مشکی بودم..
مخصوصا الان که نزدیک محرمه..:)
خواستم سمت مانتوهای مشکی برم که نرگس دستمو کشید..:
_های های کجا!ناسلامتی امر خیرهــ ها! بیا بریم ببینیم چی در شان خواهر دوماد پیدا میشه!
پوزخندی زدم و پشت سرش با اکراه قدم برداشتم...
مانتو لیمویی بلند جلوبازی برداشت و گرفت جلوی خودش:
_چطوره؟
بادقت نگاه کردم...
روی آستیناش نگین های خوشگلی به کار رفته بود...
پایین مانتو حالت زیبایی داشت که خیلی خاص بود...
سری تکون دادم و گفتم:
+قشنگه!
زیرچشمی نگاهی انداخت بهم وگفت:
_همینو برمیدارم....بریم..
بی حوصله رفتم بیرون از مغازه وایستادم..
چند دیقه بعد نرگس کیف بدست اومد بیرون..
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم...
_بریم کاف..
+نه...حوصله ندارم..!
سری تکون داد و نفس عمیقی کشید...
_اوکی...
دستمو گذاشتم زیرچونم و خیره شدم به خیابون..
حالم داشت بهم میخورد از این بی معرفتیا...
ازین دروغها..
دلم میخواست داد بزنم...
بگم مگه نگفتی نمیزارم آب تو دلت تکون بخوره؟
مگه نگفتی دوستت دارم؟
مگه ازم خواستگاری نکردی؟
من که دلم گرم تو بود!
من که عاشقت بودم!
....
_آرام!
متوجه سوزش چشمام شدم..
دستی به چشمام کشیدم و زیر لب گفتم:
+ممنونم...نمیای تو؟
_نه..خدافظ...
پیاده شدم و
خودمو انداختم تو حیاط...
تکیه زدم به در...
گوشمو نزدیک در کردم که صدای لاستیک های ماشین نرگس بلند شد...
دستمو گرفتم جلو دهنم و تا تونستم هق زدم...
ازت متنفرم حامد...
+آرام چرا داری گریه میکنی؟
پاهام توان نگه داشتن وزنمو نداشتن...
پشت در افتادم و سرمو گذاشتم رو زانوهام...
من چه مرگم بود؟
مگه من همون آرام مغرورنبودم که وقتی تو چشمام خیره شد و گفت من دوستت دارم ؛به روی خودم نیاوردم؟