•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_145
دلم گرفته بود...
گفتم برم امامزاده نزدیک خونمون...
رفتم اونور خیابون تا تاکسی بگیرم...
_آرام خانوم!!!!!
نگاهی به روبرو انداختم..
پوفی کشیدم و رامو کج کردم.
شروع کردم به راه رفتن که دنبالم اومد...
_آرام خانوم...
توجهی نکردم که داد زد؛
_آرام خانوم وایستید!
با اکراه وایستادم که اومد روبروم وایستاد.
نگاهمو به زمین دوختم..
_آرام خانوم چیزی شده!؟
چرا ازمن فراری هستین؟
اه...این امروز چرا انقد ادبی حرف میزنه.
+نه چیزی نشده...
_پس چرا...
+ببخشید من باید برم!
_من میرسونمتون!
+ممنون خودم میرم!
_ماشینم اونجاست!
با حرص سرمو آوردم بالا تا فحشش بدم که اخم غلیظش ساکتم کرد...
پشت سرش راه افتادم...
درو برام باز کرد ..
با خجالت و عصبانیت زیاد نشستم..
درو کوبید بهم که ترس بدی تو دلم رخنه کرد..
پاشو رو گاز فشار داد که صدای لاستیک های ماشینش بلند شد...
نیم نگاهی بهم کرد که اخم کردم!
بچه پررو...
روسریمو سفت کردم و رومو کردم اونور..
دنده رو عوض کرد و گاز داد...
خودمو چسبوندم به صندلی ...
میشه گفت سرعتش تو اون خیابون خلوت ۱۲۰تا بود!
در ماشینو سفت گرفته بودم ..
زبونم بند اومده بود!
تو چشام اشک جمع شده بود.
کم مونده بود بغضم بترکه!
چرا اینجوری میکرد.
نگاهمو دوختم بهش که دیدم دستش مشت شده به فرمون.!
_چرا آدم حسابم نمیکنی!
دنده رو عوض کرد..
_چرا وقتی میدونی دوستت دارم اذیتم میکنی؟!
دنده رو عوض کرد و پاشو رو گاز گذاشت...
_چرا؟ توجه نمیکنی!چرا عذاب میدی؟ چررا!
داد آخری رو که زد بغضم ترکید!
نفسم بند اومده بود و یه چیزی گلومو فشار میداد!
+ت..توروخدا..آروم برو! نگه دار!
_نمیخام! نمیخام!تا نگی دلیل این لجبازیات و بی محلی هات چیه نگه نمیدارم!
خودمو چسبوندم به صندلی و چشمامو بستم...
همیشه از سرعت زیاد و جاده و ماشین میترسیدم!.
متنفر بودم!
چون مرگ مامان بابامو از چشم سرعت زیاد و ماشین میدیدم!
چشمامو محکم روهم فشار دادم که سرعتشو بیشتر کرد..
گریم بند نمیومد!
نمیدونستم چجوری آرومش کنم!
نمیدونستم باید چی بگم!چیکار کنم..
دستمو بردم سمت گلوم...
باد بدی به صورتم میخورد و نفسمو بند میاورد...
روسریمو شل کردم که سرفه بدی اومد سراغم...