" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_344 _آخ ... آخ دارم میمیرم رادین .. +به درک . تو برو قرص بخور دردشو بکش
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_345
خودشو پرت کرد رو مبل و لم داد و تلویزیون رو روشن کرد ..
_گناهو من داشتم که شدم بازیچه دست حاج حسین و این دختره عوضی !
جلوی تلویزیون وایستادم و با گستاخی تمام گفتم :
+آها ! اونوقت منی که بازیچه دست تو و این حسای مزخرفت شدم چی؟
نمیدونم اینهمه جرئت و قوت از کجا اومده بود!
نگاه بدی بهم انداخت و عصبی گفت:
_گمشو کنار !
نمیبینی دارم تلویزیون میبینم؟
+جواب منو بده !
تلویزیونو خاموش کرد و کنترل رو پرت کرد رو میز !
_داری میری رو مخم !
خیره شدم بهش که بلند شد و روبروم ایستاد ..
_حس من اگه مزخرفه اوکی !
اما اونقدر خودتو بالاگرفتی که متوجه نفرتی که ازت دارم نشدی !
صورتمو ازش برگردوندم که چونم، اسیر دستاش شد !
_گفته بودم اگ دهن باز کنی و هرچی دارم و ندارم رو بریزی رو دایره اون مامورا ... مثل بختک میوفتم رو زندگیت !
فشار دستاش ، لحظه به لحظه بیشتر میشد و اشک تو چشام جمع شده بود!!!
+و....ول ..ولم کن !
_اشتباه کردی ... داری تاوانشو میدی !
پس زر اضافه نزن !
بار دومه که دارم تذکر میدم !
تو کار من دخالت نکن !
دستشو با ضرب ول کرد و رفت !
نشستم رو مبل و مشغول ماساژ صورتم شدم !
زورش اندازه گاو بود !
فکم خورد شده بود !
دلم برای ماهک پرسه میزد و دعا دعا میکردم که بلایی سرش نیاورده باشه !
دوروز گذشته بود و توی این دوروز ارسلان ؛ دست از سرم برداشته بود !
گیر های کوچیک و تیکه و نیش هاش ، ادامه داشت !
تحقیر من جلوی خدمتکارا هم شده بود سرگرمیش !
اما من از ترس اینکه بلایی سر بچم بیاره، سکوت میکردم و تو عالم خودم سیر میکردم!
تو عالم خودم ، استرس و اضطراب.. بغض و گریه .. پشیمونی و سرزنش... و ..
موج میزد !
البته خداروشکر میکردم که حداقل برای دوروز توی این عمارت نحس، آزاد بودم !
لااقل میتونستم برای خودم فکر کنم و تو خودم باشم !
دلم حسابی برای حامد تنگ شده بود !
حامدی که مطمئن بودم تا الان متوجه حقیقت شده و پشیمونه !
اما ..
پشیمونی برای قلب خورد شده من ، فایده ای هم داشت؟!
میتونستم بعد رهایی از این خرابشده؛ ببخشمش؟!
زندگیمو دوباره بسازم ؟!
همه چی رو برای دختر قشنگم، فراهم کنم؟!
تموم سوالایتوذهنم؛ بخاطر سردرد و سرگیجهایکه داشتم ، بی جواب موند ..
+گلی ...؟ گلی کجایی؟!
_جونم خانوم؟!
+میشه یه مسکن و یه لیوان آب بیاری اتاقم؟
ممنون میشم .!
_بله خانوم حتما .! تشریف ببرید.. خدمتتون میارم ..
+ممنون ..
وارد اتاقم شدم و خودمو روی تخت رها کردم ..
این اتاق چهارکنج و وایبش هم برام خسته کننده بود!
بهانه گیر شده بودم و فقط دلم میخواست جیغ بزنم و گریه کنم!
خودم رو میتونستم گول بزنم ؟!
نه ..
من حامد رو میخواستم ..!
دلم براش پر میکشید!!! ..