eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.3هزار دنبال‌کننده
893 عکس
239 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولــدمــــون:6مهر1402🎂 -----------------~-----------------
مشاهده در ایتا
دانلود
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_380 بعضی از رفتاراش، درست مثل حامد بود و من رو یاد حامد مینداخت ! کاش خ
•{🖤🤍}•• ‌ خیره شدم بهش که چشماشو ازم‌‌دزدید! چیزی نگفتم و نشستم سرجام! دستی به موهاش کشید و کلافه بلند شد..! +امیر ! بشین ! حرصی نشست و ادامه داد . _چیو میخوای بشنوی؟! چهارساله از خواهر کوچیکم خبر نداریم ! چهارسال مدت کمی نیست رادین ! گول یه آدم عوضی و کثیف به تمام معنارو خورد ! مکثی کرد .. _عاشقش بود ! بارآخر که باهم تو اتاقش حرف زدیم ، گفت دوسش دارم ! اولش جدی نگرفتم ! خندیدم و بهش گفتم؛ بشین سرجات بچه ! مشقاتو نوشتی؟! باردوم ، شب با گریه و حال بد اومد خونه! به پدرومادرم‌گفت‌؛ رفیقم تصادف کرده !فوت شده ! جدی نگرفتم ! اما صدای گریه هاش هنوز تو مغزم اکو میشه ! کلافه شده بودم از هق زدناش ! با عصبانیت رفتم تو اتاق که گفت: حالم بده امیر ! دارم میمیرم ! میخوام برم ! میخوام برم امیر ...! نیشخندی زدم و سرش داد کشیدم ! گفتم برو ! هرگوری که میخوای بری برو ! برو فقط صدای گریه های نحستو نشنوم! دیوونم کردی ! ،بغضشو قورت داد و ادامه داد: _واقعا هم رفت ! فردای اون‌روز هیچ اثر و نشونه ای ازش پیدا نکردیم ! دستی روی موهاش کشید و تکیه‌اش رو به صندلی داد ... کپ کرده بودم ! مغزم درحال انفجار بود ! نمیدونستم چی بگم و چیکار کنم ! اما متوجه این بودم که امیر از درون درحال تیکه تیکه شدنه ! چی میگذشت به روح و روان این پسر و من بی‌خبربودم؟! +امیر؟! داری گریه میکنی؟! کنارش نشستم و سرشو تو بغلم گرفتم ! امیر رازدار بود .! حداقل برای منی که بعداز حامد کسیو برای دردودل نداشتم، خوب بود ! +گریه کن ...! اونقدر گریه کن که خالی شی ! اما نه جلوی پدرمادرت ! اوناهم دارن زجر میکشن ... دارن عذاب میکشن و هنوز امید دارن به پیداشدن دخترشون ! _حاجی عطرت چقد خوشبوئه! ضربه ای به پشت گردنش زدم.! +پاشو گمشو ببینم ! شوخی بود؟ برا آروم کردن من فقط این عراجیفو به هم بافتی؟ خنده تلخی کرد .. _کاش شوخی بود ! با شنیدن این حرفش، به صحت حرفاش ایمان آوردم !.. _خواهرمن زرنگ نبود ...! گیر افتاد..! ولی رادین !.. من آرام خانومو همین چندباری که دیدمش و درمورد پرونده ها حرف زدیم ؛ شناختمش ! خیلی زیرک و موزماره ! +بیشعور ! خنده ای کرد... _نه حاجی منظورم این بود که از پس خودش برمیاد !