" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_380 بعضی از رفتاراش، درست مثل حامد بود و من رو یاد حامد مینداخت ! کاش خ
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_381
خیره شدم بهش که چشماشو ازمدزدید!
چیزی نگفتم و نشستم سرجام!
دستی به موهاش کشید و کلافه بلند شد..!
+امیر ! بشین !
حرصی نشست و ادامه داد .
_چیو میخوای بشنوی؟!
چهارساله از خواهر کوچیکم خبر نداریم !
چهارسال مدت کمی نیست رادین !
گول یه آدم عوضی و کثیف به تمام معنارو خورد !
مکثی کرد ..
_عاشقش بود !
بارآخر که باهم تو اتاقش حرف زدیم ، گفت دوسش دارم !
اولش جدی نگرفتم !
خندیدم و بهش گفتم؛ بشین سرجات بچه ! مشقاتو نوشتی؟!
باردوم ، شب با گریه و حال بد اومد خونه!
به پدرومادرمگفت؛ رفیقم تصادف کرده !فوت شده !
جدی نگرفتم !
اما صدای گریه هاش هنوز تو مغزم اکو میشه !
کلافه شده بودم از هق زدناش !
با عصبانیت رفتم تو اتاق که گفت:
حالم بده امیر ! دارم میمیرم !
میخوام برم !
میخوام برم امیر ...!
نیشخندی زدم و سرش داد کشیدم !
گفتم برو ! هرگوری که میخوای بری برو ! برو فقط صدای گریه های نحستو نشنوم! دیوونم کردی !
،بغضشو قورت داد و ادامه داد:
_واقعا هم رفت !
فردای اونروز هیچ اثر و نشونه ای ازش پیدا نکردیم !
دستی روی موهاش کشید و تکیهاش رو به صندلی داد ...
کپ کرده بودم !
مغزم درحال انفجار بود !
نمیدونستم چی بگم و چیکار کنم !
اما متوجه این بودم که امیر از درون درحال تیکه تیکه شدنه !
چی میگذشت به روح و روان این پسر و من بیخبربودم؟!
+امیر؟!
داری گریه میکنی؟!
کنارش نشستم و سرشو تو بغلم گرفتم !
امیر رازدار بود .!
حداقل برای منی که بعداز حامد کسیو برای دردودل نداشتم، خوب بود !
+گریه کن ...!
اونقدر گریه کن که خالی شی !
اما نه جلوی پدرمادرت !
اوناهم دارن زجر میکشن ...
دارن عذاب میکشن و هنوز امید دارن به پیداشدن دخترشون !
_حاجی عطرت چقد خوشبوئه!
ضربه ای به پشت گردنش زدم.!
+پاشو گمشو ببینم ! شوخی بود؟ برا آروم کردن من فقط این عراجیفو به هم بافتی؟
خنده تلخی کرد ..
_کاش شوخی بود !
با شنیدن این حرفش، به صحت حرفاش ایمان آوردم !..
_خواهرمن زرنگ نبود ...! گیر افتاد..!
ولی رادین !..
من آرام خانومو همین چندباری که دیدمش و درمورد پرونده ها حرف زدیم ؛ شناختمش !
خیلی زیرک و موزماره !
+بیشعور !
خنده ای کرد...
_نه حاجی منظورم این بود که از پس خودش برمیاد !