" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_382 +خیله خوب . پاشو برو تا کج و کولت نکردم ! دلداری دادنت هم مث آدم نی
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_383
پوفی از سر کلافگی کشیدم و ماشینو جلو در حیاط پارک کردم ..
غذاهارو برداشتم و دستمو گذاشتم رو زنگ که در باز شد !.
وارد خونه شدم و با وایب منفی که ازش گرفتم، فحشی زیرلب نثار حامد کردم !
+دهن سرویس .
در خونه رو بستم و غذاهارو گذاشتم رو اپن .
+هوی . کله پوک کجایی ؟
کل خونه رو بوی گند سیگار برداشته بود !
+این سیگارو آخر میکنم تو چشات !
جمع کن این بساطو !
صدایی ازش درنمیومد..!
کم کم ترس و استرس وجودم رو داشت اشغال میکرد و با فکر اینکه شاید بازم سراغ اون کار نحس ، رفته باشه عصبی داد زدم :
+کدوم گوری رفتی !
با صدای وحشتناک کوبیده شدن در ، برگشتم !
_چته !
براچی اومدی اینجا ؟!
اومدی بیشتر منو عذاب بدی؟!
باحرفات نمک رو زخمای من بشی؟
یا اومدی مثلا دلداریم بدی؟
بگی نترسسسس مررررد !
پیدا میشه !
برمیگرده !
بچت رو هم میتونی بغل کنی !
زنتو ببینی !
یا نه ..!
شایدم میخواستی سر بزنی ببینی زنده ام هنوز یا مردم؟
صداش درحال بالارفتن بود و زمین درحال لرزیدن!
_حالم ازین نگاهت بهم میخوره !
از حرفا و ترحمت!
براچی هی میای!
نیا !
توروخدا نیا !
حالمو بدتر میکنی ! نیا !
نمیدونستم چی بگم !
زبونم بند اومده بود و
فقط خیره شده بودم بهش !
اونم انگار خسته شده بود
و سکوت کرده بود !
خودشو پرت کرد رو مبل و
نفس نفس میزد !
لباسا و وسایل بهم ریخته ای رو که رو مبل پخش و پلا بود
رو انداختم پایین تا بتونم کنارش بشینم .!
چشم دوختم بهش و
شروع کردم به حرف زدن !..
+من نه بهت ترحم میکنم ! نه دلسوزی !
من فقط بخاطر خواهرم اینجام !
چون دوست ندارم وقتی که برگشت از دستم دلخور بشه و
بگه چرا مراقب این تحفه نبودی !
انگار با حرفم آروم شده بود
که سرشو آورد بالا .!
+درسته با این کار احمقانت ، همون یذره اعتماد و رفاقتمون رو به گند کشیدی و نابودش کردی !
ولی ازاونجایی که بچه آرام بچه توهم هست و برای اون طفل معصوم ارزش زیادی قائلم؛ میام بهت سرمیزنم !