•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_39
بلند شدم ....ولی چشمم تو چشمای رادین بود...
دستمو گذاشتم روی صورتم...
_آ..آرام...من.......ببخشید!
بابغض لب زدم:
+این سیلی براچی بود؟
رادین دستی به موهاش کشید و سرشو انداخت پایین...
+تازه دلم گرم شده بود بهت!
همیشه توی رمانا و داستانا میخوندم که همه یه داداش دارن که دلشون گرمه به اون داداششون!
خودمم همین بودم! تا قبل سیلی!
ولی ازت ناامید شدم !
قطره اشک اول ریخت روی گونم که با حرص پاکش کردم..
_آرام...بای..د باهم حرف بزنیم!
بیخیال به حرفش سمت اتاقم قدم برداشتم...
رفتماتاقم و درو قفل کردم...
نمیدونم چم شده بود...!
حتی نمیدونم رادین چش بود!
دوتامونم حالمون افتضاح بود!
عصبی بودیم!
شاید بخاطر شرایطمون بود!
شاید بخاطر...
ذهنم کشیده شد سمت یه چیزی....
دفترچه رادین!
اون قلبا و اون شعرا ....
میگن عاشقا عصبی ان ...راست گفتن...