eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
361 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤🥀 دختران چادری~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 جلو یه چرخ لبو فروشی نگهداشت و گفت: _اولین لبوی باهم بودنمون و بخوریم؟ ابرویی بالا انداختم: _نه اولی و نه آخری!از لبو متنفرم سری به نشونه تاسف واسم تکون داد و خواست ماشین و به حرکت در بیاره اما انگار چیزی یادش اومد که دست نگهداشت و برگشت سمتم: _تا جایی که من یادمه تو رو زمین هرچی باشه جز ماشین رو هوا هرچی باشه جز هواپیما تو دریا هرچی باشه جز کشتی و میخوری،حالا لبو دوست نداری؟ این و گفت و با خنده سرش و به پشتی صندلی تکیه داد که جواب دادم: _ببین اگه پشیمون شدی و فکر میکنی نمیتونی شکم من و سیر کنی همین حالا بگو! سرش و بلند کرد و خیره تو چشمام گفت: _میتونم و سیرت میکنم! آدامس تو دهنم و با عشوه تو دهنم چرخوندم که ادامه داد: _ولی امون از اون روزی که یهو بترکی و یلدای 50کیلویی تبدیل بشه به یلدای 200کیلویی! و نفس عمیقی کشید که با لبخند از چونش گرفتم: _نترس 50کیلو میمونم! شونه ای بالا انداخت: _الله و اعلم! سرجام نشستم و گفتم: _خب حالا برو دوساعته اینجا وایسادی در ماشین و باز کرد: _کور خوندی تا لبو نخوری از اینجا نمیریم! دماغم و تو صورتم جمع کردم: _گفتم دوست ندارم! پیاده شد و قبل از اینکه در و ببنده گفت: _مهم اینه که من دوست دارم! و چند دقیقه بعد با یه ظرف لبو برگشت تو ماشین: _بیا بخور تا از دهن نیفتاده! با لب و لوچه آویزون به لبو ها نگاه میکردم که یدونه برداشت و آورد نزدیک لبام: _یالا بخور! دهنم و با بی میلی باز کردم که لبو رو تپوند تو حلقم و گفت: _باید جون بگیری فردا قراره عقد کنیم فرداشب قراره بریم بابل و این بار با هکیشه فرق داره! لبو رو فرستادم یه طرف لپم و با دهن پر گفتم: _فرقش چیه؟ اشاره کرد که لبوم و بجوم و جواب داد: _قراره همون اتفاقی پیش بیاد که این همه مدت منتظرش بودیم! به هر سختی بود لبو رو قورت دادم و گفتم: _اون انتظاره برا شب ازدواجمونه ها،فردا فقط قراره عقد کنیم! شروع کرد به لبو خوردن: _مهم همین عقده،وگرنه مراسم که فرمالیتست! و لبخند خبیثانه ای زد که زدم رو شونش و گفتم: _ببین من و نگاهش و که دوخت بهم ادامه دادم: _تو خواب ببینی! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🖤🥀 دختران چادری~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 دختران چادری~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 دختران چادری~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 دختران چادری~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 دختران چادری~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 دختران چادری~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_362 جلو یه چرخ لبو فروشی نگهداشت و گفت: _اولین لبوی باهم بودنمون و
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 اصلا نفهميدم ديروز چطور گذشت و حالا بعد از تموم شدن ميكاپ و شنيون جلو آينه تو سالن زيبايي وايساده بودم و خيره به خودم، تو لباس مدل ماهي كرم رنگ هر دقيقه يه ژستي ميگرفتم كه بالاخره خبر رسيد آقاي دوماد تشريف آوردن و منشي سالن صدام زد: _خوشگلي خيالت راحت،حالا بيا دوماد پشت در منتظره! لبخندي تحويلش دادم و همينطور كه شنل و رو شونم مرتب ميكردم راه افتادم سمت در و عماد و ديدم! عمادي كه تو كت و شلوار مشكي خوش دوخت و پيرهن مشكي و كراوات كرم رنگ جذاب تر از هر وقتي روبه روم ايستاده بود. با ديدنش ابرويي بالا انداختم و حرفي نزدم كه با دهن باز سر تا پام و نگاه كرد و گفت: _كوبيدن از نو ساختن! با اين حرفش انگار تموم انرژيم تحليل رفت كه با لب و لوچه آويزون جواب دادم: _منظورت اينه كه خيلي خوشگل شدم نه؟ سري به نشونه تاييد تكون داد: _آره خيلي خوشگل آرايشت كردن! و لبخند حرص دراري زد كه سرم و به نشونه 'باشه' به بالا و پايين تكون دادم و همزمان صداي فيلمبردار كه تو فضاي باز سالن بود رو شنيديم: _چند تا عكس فوق العاده ازتون گرفتم ،حالا بيايد پايين تو مسير هم چندتا عكس بندازم و بريم. كلاه شنل و رو موهاي بالا جمع شده و از جلو به طور هنرمندانه فرق بغل شده ام،كشيدم و بعد از عكاسي سوار ماشين شديم و راه افتاديم سمت خونه باغ دماوند كه مراسم و اونجا برگزار كرده بوديم. تو مسير بوديم كه نتونستم خودم و نگهدارم و با مشت كوبيدم رو پاش: _تا كي ميخواي خودت و نگهداري؟ گيج شده بود كه با ترس سرش و چرخوند سمتم: _چيشده؟ تو اين سرما شيشه رو دادم پايين و خودم و تو آينه بغل ماشين نگاه كردم و گفتم: _تا كي ميخواي منكر اين همه زيبايي بشي؟ها؟ 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🖤🥀 دختران چادری~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave