eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
360 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_111 وقتي صداي خنده هام بالاتر رفت با حرص گفت: _ زهرِ مار! كه بين
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 _ با بلايي كه سرم آوردي حرف امشبم و كلا فراموش كن،يه حس اشتباه بود واسه رد شدن خرم از پل! و زد زير خنده كه با چشمايي كه از شدت حرص گشاد شده بودن زل زدم بهش و عماد با همون لبخند گله گشاد گفت: _ بسه بابا خوردي من و با اون چشمات، بشين بريم! سري واسش تكون دادم و نشستم تو ماشين... وارد كوچه هاي نزديك خونه ي آوا شديم و عماد داشت آروم آروم رانندگي ميكرد كه چشمم به جاي گاز روي گردنش افتاد و دستم و گذاشتم روش كه تكون كوچيكي خورد و بعد دستشو روي دستم گذاشت: _ چيكار ميكني؟ حالت مظلومانه اي به خودم گرفتم و جواب دادم: _ جيگرم داره كباب ميشه،گردنت كبود تر شده! كه با اخم به سمتم برگشت و گفت: _يه جيگري ازت كباب كنم! و خنديد و خنديدن همانا و كوبيده شدن ماشين به جدول كنار كوچه همانا... چشمام و بستم و جيغ آرومي زدم و بعد با صدايِ ناهنجاري چشم باز كردم و ديدم سر عماد محكم به فرمون ماشين خورده و آه و ناله اش در اومده! بدجوري نگرانش شده بودم و اون همچنان سرش رو فرمون بود كه از شونش گرفتم تا سرش و بلند كنه: _ خوبي عماد؟ دستش و به سرش گرفت و آروم تكونش داد و بعد سرش رو بلند كرد، از درد چشماش رو بسته بود: _آي سرم.. در ماشين رو باز كردم و گفتم: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
اين تويے كِهـ عوض شُدے ~.~ اينـ منمـ كِهـ دلشكستهـ شُدمـ💧🌿 ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
فرق آدمای افسرده با بقیه اینه که اونا خیلی قبل تر از اینکه بمیرن زندگیشون تموم شده. اونا فقط یه جسمن با یه روح خالی:) ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_112 _ با بلايي كه سرم آوردي حرف امشبم و كلا فراموش كن،يه حس اشتباه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 _پاشو،پاشو بيا اينجا، من بشينم پشت فرمون بريم درمانگاه! و بعد پياده شدم و ماشين و دور زدم و منتظر شدم عماد روي صندليا جا به جا بشه. چند ثانيه اي طول كشيد تا اينكه بالاخره خودم نشستم پشت فرمون سرش رو به صندلي تكيه داد و با صداي ضعيفي لب زد: _ من و ببر خونه،نيازي به درمانگاه نيست سرعت ماشين و كم كردم و با يادآوري فاصله ي زيادِ خونه ي پدر عماد و فاصله ي نزديك خونه ي آوا جواب دادم: _ ميبرمت خونه آوا تا يه كمي بهتر بشي و عماد كه نايي واسه حرف زدن نداشت فقط سكوت كرد و حرفي نزد... وقتي رسيديم از ماشين پياده شدم و با بدبختي عماد و تا دمِ در آوردم و از اونجايي كه كليد داشتم نيازي به بيدار كردن آوا نبود! حال عماد اصلا خوب نبود و گيج ميزد به آرومي وارد خونه شديم و عماد و روي مبل نشوندم و رفتم تا براش آب بيارم... يه ليوان آب دادم دستش و نگاهي به پيشونيش انداختم، اندازه يه گردو قلمبه زده بود بيرون و قشنگ دكوراسيون عماد و بهم زده بود...! خيلي تلاش كردم جلوي خودم و بگيرم و نخندم اما خب انگار شدني نبود كه عماد و با اين همه صدمه كه به قيافه ي جذابش وارد شده بود،ديد و نخنديد! ريز ريز خنديدم كه لااقل آوا بيدار نشه و بعد كنار عماد نشستم ولي انگار داشت بيهوش ميشد و زيادي بيحال بود كه خنده از رو لبام رفت و يه كمي تكونش دادم: _عماد؟عماد؟ 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
دستِ ما معموليا برا رسيدن به آرزوهامون كوتاه نيس، كلا قطع شده. ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
[دلتنگی ینی تو صفحه چتش منتظرش باشی ولی پی امی نیاد ♡]🥀🍁 ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
زمان خواهد گذشت✨ اما سخت...💔 ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
" ᴏɴᴇ ᴅᴀʏ ʏᴏᴜ ᴡɪʟʟ ᴍɪss ᴍᴇ " يه روزی دلت برام تنگ ميشه.. ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
تو عادت منى ❣ تركت نخواهم كرد…!💕❣💕 ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
همه بر سر زبانند و در میان جانی ♡ ‌┄•●❥ @Cafe_Lave