eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
365 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_184 _نه نميشه! روي نگاه كردن تو چشم هاي پر از نگراني و عصبانيت باب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 چند سال بگذره و دور شم از اين روزاي لعنتي اما اين شدني نبود و من بايد تحمل ميكردم چون اشتباه بزرگي كرده بودم! پاهام و تو بغلم جمع كردم و با خودم فكر كردم... چيشد كه اينطوري شد؟ چيشد كه من سر يه لجبازي احمقانه خواستگاريش و قبول كردم؟ يا نه... يه كم بريم جلوتر، چيشد كه عماد يه دفعه انقدر عوض شد كه زل زد تو چشمام و بي اينكه مهلت حرف زدن بهم بده قضاوتم كرد و من و يه بد خوند... در صورتي كه نبودم! نبودم و تازه داشتم طعم عشق و ميچشيدم... عشق با عماد! تنها پسري كه بهش علاقه مند شده بودم! با فكر به اتفاقات امروز دوباره داشت اشكام سرازير ميشد كه با صداي در بغضم و قورت دادم و از رو زمين بلند شدم و طولي نكشيد كه آوا وارد اتاق شد و در و پشت سرش بست. حالم جهنمي بود كه قابل توصيف نبود و حالا با ورود آوا بي هيچ حرفي محكم بغلش كردم كه هرچند با تعجب اما پذيراي تن و بدن بي جونم شد و با صداي آرومي تو گوشم گفت: _چيكار كردي خواهر كوچيكه؟ خودم و محكم تر بهش فشار دادم و همزمان با سرازيري اشكام جواب دادم: _من اشتباه كردم آوا،همه چي سوري بود اما بعدش خوب شديم...بعدش عماد گفت كه دوستم داره...گفت كه منو ميخواد 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
❤️ 😍 _اومدن یا نیومدنش اصلا مهم نیست الانم که نامزد داره پس جای نگرانی نیست باشه ای گفت و چرخ زدنمون تو خیابونا تا نزدیکای ناهار طول کشید، مثل قدیما رفتیم همون فست فودی که با محسن ازش خاطره داشتم خاطره ای که تکرار نشد و ما بعد از ازدواجمون حتی یکبار باهم بیرون هم نرفتیم چه برسه به رستوران! با بگو بخند مشغول خوردن پیتزا بودیم اینکه الان بیرون بودم سوگند و میدیدم و میخندیدم انقدر خوشحالم کرده بود که دلم میخواست تو همین ثانیه ها و دقایق بمونم... دلم میخواست همه اون زندگی یه کابوس وحشتناکِ تموم شده باشه و دیگه هیچوقت اون روزهارو نبینم... دلم آرامش میخواست... مثل همین حالا آزاد و سرخوش... ساعت 5 بود که رفتیم کافه، بچه ها کم و بیش بودن و دیدن من براشون غیر منتظره هم بود که اولش با چشمای گرد شده نگاهم میکردن و بعد سلام و احوالپرسی ها شروع میشد. رو صندلی کنار سوگند نشستم و ارسلان روبه رومون نشست: _شما اینجا؟ لبخندی تحویلش دادم که سوگند گفت: _ داره از اون پسره بی لیاقت جدا میشه ارسلان متعجب شد: _جدی؟ سری به نشونه تایید تکون دادم که ادامه داد: _پس دوباره همو میبینیم تا خواستم جوابی بدم صدای سلام آشنایی تو کافه پیچید، صدایی که متعلق به سیاوش بود. سوگند سرچرخوند و با دیدن سیاوش سریع برگشت به سمتم: _میخوای بریم؟ نوچی گفتم: _بشین سرجات هیچ کاری لازم نیست انجام بدیم حرفی نزد و همزمان سیاوش که تا این لحظه من و ندیده بود اومد سمت میز، سیاوشی که دست یه دختر دور بازوش حلقه شده بود و لبخند عمیقی به لب داشت، البته قبل از دیدن من! متوجه من که شد لبخند رو لبش ماسید و مردد نگاهم کرد که اون دخترنگاهش و دوخت بهم و گفت: _سلام...من تا حالا شمارو ندیدم! و دست آزادش و دراز کرد سمتم که ایستادم و واسه اینکه اتفاق تازه ای نیفته با لبخند دستش و فشردم: _سلام منم همینطور و بعد خودم و بهش معرفی کردم و البته فهمیدم اسمش هستیه یه دختر آروم که صورت زیبایی داشت.. بین نگاه متعجب همه معارفه امون تموم شد و دوباره کنار سوگند نشستم، نگاه گیج سیاوش هنوز روم زوم بود که هستی گفت: _عزیزم بریم بشینیم؟ و سیاوش سری به نشونه تایید تکون داد و راهی شدن... 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 سخت بود دل کندن از گوشی و گوش دادن به حرفهای شریف با این وجود بیشتر از این ندیده بازی درنیاوردم و سرچرخوندم به سمتش، کنارم و پشت فرمون نشسته بود، هنوز ماشین و به حرکت درنیاورده بود و حرفها برای گفتن داشت. _گوش میکنم خیره تو چشمام گفت: _من فردا تو شرکت میخوام به بچه ها معرفیت کنم، فقط به همون چند نفری که تو دفتر خودمن، حواست باشه اصلا نباید استرس داشته باشی، باید تا میتونی خودت و بهم نزدیک کنی و به بچه ها لبخند بزنی، یه جوری که انگار واقعا بیمون یه خبرایی هست تند تند سرم و به بالا و پایین تکون دادم: _خیالتون راحت، من تو پیچوندن بقیه استادم! چشماش که گرد شد فهمیدم باز با حرف زدنم گند زدم و در اصلاح جمله ام ادامه دادم: _منظورم اینه که از بابت من نگرانی ای نداشته باشید تا چند ثانیه چشماش گرد موند و بالاخره به حالت اولیه برگشت: _حرف زدنت هم باید درست کنی، وقتی دارم به بقیه معرفیت میکنم فقط همون چند دقیقه معرفی باهام راحت و خودمونی باش، فقط اون چند دقیقه مثل یه رئیس باهام رفتار نکن! باز هم سر تکون دادم: _گفتم که ادامه پارت و اینجا بخون❤️😍👇🔥 https://eitaa.com/joinchat/3622174875Cc80785f9e5