eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
356 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #استاد_مغرور_من #پارت_5 نه اينكه از خودراضي باشم نه، اما همه بهم ميگفتن
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 به زور لرزشش رو كنترل كرد و با زبوني سخت تر از زبون اشاره گفت: _ بميري يلدا!بميري كه شونه اي بالا انداختم: _ ليسانسم و بگيرم چشم! با پاش ضربه اي به پام زد: _ اينطور كه تو اين استاد و پيچوندي تا دكترا ساپورتي عزيزم! چپ چپ نگاهش كردم: _ بعدش چي؟! چشم هاي مشكي و خوشگلش رو روم ثابت نگهداشت: _ اگه مجرد باشه ميريد سر خونه زندگيتون،هيچي ديگه مباركه! با اخم گفتم: _ گمشو ديوونه! كه حالا با شنيدن صداي استاد كه بعد از نوشتن چندتا مطلب به سمتمون برگشته بود رو شنيدم: _ دوباره خودم رو معرفي ميكنم،جاويد هستم.. استاد جديد شما كه بخاطر بازنشستگي يهويي استاد كريمي الآن در خدمتتونم پونه با صداي آرومي زمزمه كرد: _ پس اسمشم جاويدِ!چه قشنگ و من حيرون موندم از اينكه استاد چطور صداش رو شنيد كه جواب داد: _ جاويد فاميليمه،عمادِ جاويد هستم... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
❤️ 😍 از همین اول کاری رنگ وضعیت و قرمز کرده بودم که صدام و تو گلوم صاف کردم و خواستم بلند شم که همزمان پام ول شد و خورد به گلدون شیشه ای روی میز و گلدون زرتی افتاد شکست! صدای ناجور خورد شدن گلدون تو باعث شده بود تا گردنم و عین لاکپشت تو ببرم و چشمام روهم ببندم که صدای نفس عمیق محسن صبری بلند شد و تازه فهمیدم یکی پشت دیگری دارم گند میزنم: _خانم محترم دارید چیکار میکنید؟ یه چشمم و باز کردم و نگاهی به اطراف و انداختم و بعد زل زدم بهش: _سلام علیکم حاج آقا! دستش و تو ریشاش کشید و دست به سینه گفت: _اولا که هنوز قسمت نشده بنده برم سفر حج، ثانیا شما معلومه دارید چیکار میکنید؟ و قبل از جواب من خم شد و با افسوس سری تکون داد: _یادگار مادر خدابیامرزم و به چه روزی انداختید! و یه دفعه خشمگین نگاهم کرد که خم شدم تا کمکش کنم واسه جمع کردن شیشه خورده ها و گفتم: _من نمیدونستم ایشون فوت شدن! و دست بردم سمت شیشه خورده ها که متوجه نگاه سنگینش شدم، داشت با نگاهش قورتم میداد که بالاخره زبون باز کرد: _فوت شدن یا زنده بودن مادر من ربطی به خورد کردن یا نکردن این گلدون داشت؟ همش داشتم گند میزدم، ای بخشکی شانس! سری به نشونه رد حرفش تکون دادم و تصمیم گرفتم دیگه حرفی نزنم چون با هر کلمم وضعیت بدتر میشد و دست بردم سمت شیشه خورده ها و مشغول جمع کردنشون شدم که همزمان با من دستش و آورد جلو و همین برای کشیده شدن یه تیکه شیشه رو دستش کافی بود! از درد داد بلندی کشید و رو پاشنه پا چرخید و خم و راست شد که نتونستم نخندم و تو این اوضاع که میدونستم نباید بخندم مثل احمقا زدم زیر خنده! من میخندیدم و اون از درد به خودش میپیچید که یهو متوجه صدای خنده هام شد و گام برداشت سمتم و از لای دندونای چفت شدش غرید: _برو بیرون همین حالا! 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 _انقدر سرتق نباش ولش کن نفس های بلندمون میخورد تو‌ صورت همدیگه که بالاخره اون موفق شد و کت و‌از تنم بیرون کشید، اما نه سالم! این دومین باری بود که گوشمون از صدای جر خوردن لباس پر میشد و هر دوبار هم کار خود جناب رئیس بود که لباس و با استین پاره تو دستش گرفت: _کتم... کت نازنینم و‌ پاره کردی! چشمهام چارتا شد خود وحشیش کت و پاره کرده بود و‌داشت همه چی و مینداخت گردن من! تا اومدم چیزی بگم با شنیدن صدای قدم هایی پشت سرم، دستام و پشت مانتوم گذاشتم تا نمای آبرو بر پشت سرم و‌ کسی نبینه و نمیدونستم این کارم جواب میده یا نه اما بغضم گرفته بود، اون کت لعنتیش میتونست آبروی من و‌بخره تا من اینطوری به فلاکت نیفتم، صدای قدم های پشت سرم نزدیک و نزدیک تر میشد و‌صدای حرصی این آقای مثلا رئیس گوشم و پر کرده بود که طاقت نیاوردم و‌ پشت به دری که پشت سرم بود ایستادم و جواب دادم: _من که کاری نکردم خودتون پارش کردید! این بار قبل از اینکه جواب من و‌بده رو کرد به همون سمتی که من هنوز جرئت نگاه کردن بهش نداشتم و عصبی لب زد: _این خانم و‌از هتل بیرون کنید و دیگه به هیچ وجه نمیخوام اینجا ببینمش! آب دهنم و‌با سر و صدا قورت دادم و‌آروم سر چرخوندم و‌با دیدن دوتا از آقایون حراست تازه فهمیدم صدای قدم ها متعلق به کی بوده که رسیدن بهم و یکیشون همونی که گولاخ تر بود گفت: _بفرمایید خانم و اونیکی که با اخم زل زده بود بهم نگاه ازم گرفت و روبه رئیس گفت: _شما چیزی احتیاج ندارید؟ همچین درگیر اون کت بود که فقط سری تکون داد: _فقط این خانم و‌ بفرست پی کارش! چشمی گفت و‌ رو‌ کرد به من: _راه بیفت خانم! صداش انقدر کلفت و‌جدی بود که اضطرابم چندین برابر قبل شد،