عشق یعنی
مریض باشی
تب کنی
بهش نگی...
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
حسادت های
زنانه ام را...
به دوست داشتنم
ببخش...!😍♥️
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
ι ƒουи∂ мγѕєℓƒ ιи γουя єγєѕ.
مَن خودمو توىِ چِشماىِ تو پِيْدا كردم.
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_267 با عشق چشم هاش و از نظر گذروندم و خواستم حرفي بزنم كه صداي گو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_268
_يعني تو يه اتاق لباس عوض ميكنيم!
زدم زير خنده و در حالي كه واسش سر تكون ميدادم گفتم:
_ تو خوابم نميبيني!
كه زد روي شونم و بعد يقه ي مانتوم و گرفت:
_دوست دارم تو بيداري ببينم!البته بدونِ اينا!
و يقه لباسم و ول كرد كه حالا من لپش و كشيدم:
_اولا كه نميبيني دوما شما بيرون وايميسي من لباسم و عوض ميكنم بعدش مياي تو و لباست و عوض ميكني!
اول نگاهم كرد اما بعد زد زير خنده:
_زرنگي خانم!بدن من چه فرقي باتو داره كه تو بايد ببيني و من نبايد ببينم؟!
خندم گرفت:
_خب زيبايي نداره!
و شونه اي بالا انداختم و دوباره راه افتادم كه پوفي كشيد اما پشت سرم اومد:
بين راه چشمام و باز و بسته كردم و كشيده اسمش و صدا زدم:
_عماد!!
كه آروم و بيخيال جواب داد:
_عماد بي عماد،منم وقتي خواستم لباس عوض كنم تو ميري بيرون تمام
و اين صداي خنده هامون بود كه تا آسمون مهتابي امشب ميرسيد...
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
گاهي گرماي يك
"دوستت دارم"
میتواند
روي تمام لباس هاي گرم را
کم کند!..❤️
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
مخاطب #خاصم ❣
تو که هستی کنارم ❣
یه آرامش خاصی دارم ، ❣
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_268 _يعني تو يه اتاق لباس عوض ميكنيم! زدم زير خنده و در حالي كه و
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_269
چند روزي گذشت...
چند روزي كه دلم همش تنگ بود!
تنگِ عماد!
و از اون بدتر اين بود كه كامان و بابا مدام تو گوشم ميخوندن كه كارهاي انتقالي دانشگاه رو انجام بدم و هرچه زودتر از اون دانشگاه برم!
ساعت حوالي ٨ صبح بود كه با صداي غرغر مامان چشمام و باز كردم:
_٤روزه داري ميگي از خونه آوا اومدم خستم و تا لنگ ظهر ميخوابي،حالا ديگه حتي اگه يه پاندا هم باشي از خواب سير شدي!
يه چشمي نگاهش كردم و سرم و روي بالشت جابه جا كردم:
_و خداوند ستمگران را دوست ندارد!
كه حالا با ضربه اي كه به ماتحتم خورد هرچي ستم و ستمگر بود از ياد بردم و از جا پريدم!
ماشاالله چه دست سنگيني داشت!
دستم و رو جاي مورد ضرب و شتم قرار داده شده گذاشتم و دماغم و تو صورتم جمع كردم:
_اين خونه ديگه امنيت جاني نداره!
كه مامان 'هاها' خنديد و دست به سينه روبه روم وايساد:
_خب منم بخاطر همين چيزاست كه ميگم پاشو برو كاراي انتقالت و درست كن و برو ديگه!
سري به نشونه تاسف تكون دادم و از روي تخت بلند شدم:
_به هرطريقي كه شده فقط ميخوايد از دستم خلاص بشيدا!
و جلوي ميز آرايشم ايستادم و شونه اي به موهام زدم كه تصوير مامان توي آينه افتاد:
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
For the sky, the moon
And for my heart, I want you
برای آسمان، ماه و برای قلبم، ❣
تو را میخواهم...!😍💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_269 چند روزي گذشت... چند روزي كه دلم همش تنگ بود! تنگِ عماد! و از
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_270
_من كه ميدونم تو از خداته بري!
نميدونم چرا اما يه دفعه نگاهم رنگ غم گرفت و از تو آينه زل زدم بهش:
_اون واسه قبلا بود مامان،اما من حالا ديگه دلم نميخواد كه برم!
و چشم ازش گرفتم كه صداش به گوشم رسيد:
_ميدونم كه تو دلت با اون پسرِ عمادِ ولي خب يلدا اين تصميم پدرته و تو قبولش كردي،حالا ميخواي بزني زيرش؟؟
سري به نشونه ي رد حرفش تكون دادم و با بغض گفتم:
_نه!
و بي حوصله تر از هروقتي موهام و بالاي سرم جمع كردم كه دستش روي شونم نشست و تو گوشم گفت:
_مردي كه دوسِت داشته باشه تا ته دنيا دنبالت مياد و همه تلاشش و ميكنه واسه به دست آوردنت!
برگشتم سمتش و گيج و مبهم بهش نگاه كردم كه چشمكي زد:
_پس بي هيچ دلواپسي اي برو!
و قبل از اينكه به من مهلت حرف زدن بده راه افتاد سمت در و همينطور كه داشت ميرفت گفت:
_تا ١٠ ميشمرم حاضر شدي و سر ميزِ صبحونه اي ها!
با كسلي لبخندي زدم و با ذهن و فكري پريشون كم كم آماده شدم...
اما دريغ از يك ثانيه خروجِ عماد از فكرم!
عمادي كه دلم ميخواست دوباره امروز در قالب استاد خاص خودم ببينمش و هزار بار توي دلم قربون صدقش برم...
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼