eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
365 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق یعنی مریض باشی تب کنی بهش نگی... ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
حسادت های زنانه ام را... به دوست داشتنم ببخش...!😍♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
ι ƒουи∂ мγѕєℓƒ ιи γουя єγєѕ. مَن خودمو توىِ چِشماىِ تو پِيْدا كردم. ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_267 با عشق چشم هاش و از نظر گذروندم و خواستم حرفي بزنم كه صداي گو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 _يعني تو يه اتاق لباس عوض ميكنيم! زدم زير خنده و در حالي كه واسش سر تكون ميدادم گفتم: _ تو خوابم نميبيني! كه زد روي شونم و بعد يقه ي مانتوم و گرفت: _دوست دارم تو بيداري ببينم!البته بدونِ اينا! و يقه لباسم و ول كرد كه حالا من لپش و كشيدم: _اولا كه نميبيني دوما شما بيرون وايميسي من لباسم و عوض ميكنم بعدش مياي تو و لباست و عوض ميكني! اول نگاهم كرد اما بعد زد زير خنده: _زرنگي خانم!بدن من چه فرقي باتو داره كه تو بايد ببيني و من نبايد ببينم؟! خندم گرفت: _خب زيبايي نداره! و شونه اي بالا انداختم و دوباره راه افتادم كه پوفي كشيد اما پشت سرم اومد: بين راه چشمام و باز و بسته كردم و كشيده اسمش و صدا زدم: _عماد!! كه آروم و بيخيال جواب داد: _عماد بي عماد،منم وقتي خواستم لباس عوض كنم تو ميري بيرون تمام و اين صداي خنده هامون بود كه تا آسمون مهتابي امشب ميرسيد... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
گاهي گرماي يك "دوستت دارم" میتواند روي تمام لباس هاي گرم را کم کند!..❤️ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
مخاطب ❣ تو که هستی کنارم ❣ یه آرامش خاصی دارم ، ❣ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_268 _يعني تو يه اتاق لباس عوض ميكنيم! زدم زير خنده و در حالي كه و
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 چند روزي گذشت... چند روزي كه دلم همش تنگ بود! تنگِ عماد! و از اون بدتر اين بود كه كامان و بابا مدام تو گوشم ميخوندن كه كارهاي انتقالي دانشگاه رو انجام بدم و هرچه زودتر از اون دانشگاه برم! ساعت حوالي ٨ صبح بود كه با صداي غرغر مامان چشمام و باز كردم: _٤روزه داري ميگي از خونه آوا اومدم خستم و تا لنگ ظهر ميخوابي،حالا ديگه حتي اگه يه پاندا هم باشي از خواب سير شدي! يه چشمي نگاهش كردم و سرم و روي بالشت جابه جا كردم: _و خداوند ستمگران را دوست ندارد! كه حالا با ضربه اي كه به ماتحتم خورد هرچي ستم و ستمگر بود از ياد بردم و از جا پريدم! ماشاالله چه دست سنگيني داشت! دستم و رو جاي مورد ضرب و شتم قرار داده شده گذاشتم و دماغم و تو صورتم جمع كردم: _اين خونه ديگه امنيت جاني نداره! كه مامان 'هاها' خنديد و دست به سينه روبه روم وايساد: _خب منم بخاطر همين چيزاست كه ميگم پاشو برو كاراي انتقالت و درست كن و برو ديگه! سري به نشونه تاسف تكون دادم و از روي تخت بلند شدم: _به هرطريقي كه شده فقط ميخوايد از دستم خلاص بشيدا! و جلوي ميز آرايشم ايستادم و شونه اي به موهام زدم كه تصوير مامان توي آينه افتاد: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
For the sky, the moon And for my heart, I want you برای آسمان، ماه و برای قلبم، ❣ تو را می‌خواهم...!😍💕❣💕 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_269 چند روزي گذشت... چند روزي كه دلم همش تنگ بود! تنگِ عماد! و از
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 _من كه ميدونم تو از خداته بري! نميدونم چرا اما يه دفعه نگاهم رنگ غم گرفت و از تو آينه زل زدم بهش: _اون واسه قبلا بود مامان،اما من حالا ديگه دلم نميخواد كه برم! و چشم ازش گرفتم كه صداش به گوشم رسيد: _ميدونم كه تو دلت با اون پسرِ عمادِ ولي خب يلدا اين تصميم پدرته و تو قبولش كردي،حالا ميخواي بزني زيرش؟؟ سري به نشونه ي رد حرفش تكون دادم و با بغض گفتم: _نه! و بي حوصله تر از هروقتي موهام و بالاي سرم جمع كردم كه دستش روي شونم نشست و تو گوشم گفت: _مردي كه دوسِت داشته باشه تا ته دنيا دنبالت مياد و همه تلاشش و ميكنه واسه به دست آوردنت! برگشتم سمتش و گيج و مبهم بهش نگاه كردم كه چشمكي زد: _پس بي هيچ دلواپسي اي برو! و قبل از اينكه به من مهلت حرف زدن بده راه افتاد سمت در و همينطور كه داشت ميرفت گفت: _تا ١٠ ميشمرم حاضر شدي و سر ميزِ صبحونه اي ها! با كسلي لبخندي زدم و با ذهن و فكري پريشون كم كم آماده شدم... اما دريغ از يك ثانيه خروجِ عماد از فكرم! عمادي كه دلم ميخواست دوباره امروز در قالب استاد خاص خودم ببينمش و هزار بار توي دلم قربون صدقش برم... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼