eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
363 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۷ مرداد ۱۳۹۹
۲۷ مرداد ۱۳۹۹
ھـوش و حــواسمُ بـرده صـدات ♥️ دیوونم میـکنه طرز نـگات😍 تـــو کـه میـدونی حـــــال منــو احـوال منـو 😚 پس نـگم بـــرات ..🤗 ┄•●❥ @Cafe_Lave
۲۷ مرداد ۱۳۹۹
⫷𝑻𝒐 𝒕𝒉𝒐𝒔𝒆 𝒘𝒉𝒐 𝒅𝒐 𝒏𝒐𝒕𝒖𝒏𝒅𝒆𝒓𝒔𝒕𝒂𝒏𝒅 𝒚𝒐𝒖 𝑫𝒐 𝒏𝒐𝒕 𝒃𝒐𝒓𝒓𝒐𝒘 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕⫸ به کسایی که شمارو نمیفهمن قلبتونو امانت ندید:)) ┄•●❥ @Cafe_Lave
۲۷ مرداد ۱۳۹۹
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_278 كنارم نشست آره ميدونم آرامش نباشه اصلا نميتوني لب به غذا بزني
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 _حالا ميتوني باقي غذات و بخوري! آروم خنديد و خواست بخوره كه قاشقم و برداشتم و از گوشه غذاش يه قاشق برداشتم: _بذار ببينم زرشك پلوشم خوشمزس! و همزمان با جويدن غذا سري تكون دادم: _اوم عاليه! خنديدن يادش رفته بود و با لب و لوچه آويزون به نقطه اي نامعلوم خيره مونده بود كه دست به كار شدم واسه قاشق دوم: _چرا نميخوري؟ و دوباره از غذاش خوردم كه نفسش و عميق بيرون فرستاد و يه جورايي سعي كرد باهام كنار بياد كه اون گوشه موشه هاي ظرف آروم آروم يه چيزايي واسه خوردن پيدا كرد و سرانجام غذاي عماد هم با موفقيت تموم شد! ديگه كم كم حس ميكردم دارم ميتركم كه دستم و گذاشتم رو شكمم و تكيه دادم، خيلي با سليقه ظرفا رو جمع و جور كرد و كنارم تكيه داد اما همين كه چشمش به شكمم افتاد از خنده پوكيد: _چند ماهشه؟ چپ چپ نگاهش كردم كه ادامه داد: _بچمون! و دستي به شكم قلمبه شدم كشيد كه با حرص دستش و به عقب هول دادم: _يه ساعت ديگه ميخوابه ميفهمي چند ماهشه! همينطور كه ميخنديد دوباره دست آورد سمت شكمم و اين بار شروع كرد به باز كردن دكمه هاي مانتوم كه غرغر كنان گفتم: _الان وقتشه عماد؟بذار غذامون بره پايين يه كمي! همينطور كه خم شده بود به سمت شكمم سرش و آورد بالا: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
۲۷ مرداد ۱۳۹۹
۲۷ مرداد ۱۳۹۹
۲۷ مرداد ۱۳۹۹
لبخند نابت، بهترین رخداد این دنیاست ؛) ┄•●❥ @Cafe_Lave
۲۷ مرداد ۱۳۹۹
عشـق قشنـگم ♡ بـا تـــ∞ــو هیـچ وقت ھـوای دلـــم ابـری نیــس تـــــویـی دلیـل آرامشـم ☺️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
۲۷ مرداد ۱۳۹۹
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_279 _حالا ميتوني باقي غذات و بخوري! آروم خنديد و خواست بخوره كه قا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 _چي ميگي يلدا؟ميخوام دكمه هاي مانتوت و باز كنم كه يه وقت در نرن بخورن تو چشم و چالمون! با حرفي كه زد هم زورم گرفت هم خندم اما خب مهم اين بود كه كم نيارم و همون لحظه سرش و هول دادم عقب و اداي خنديدنش و درآوردم: _هرهرهرهر بين خنده جواب داد: _الان وقت لجبازي نيست باز كن دكمه هارو تا بيچارمون نكردي... انقدر رفت رو مخم و اين شكم وامونده رو مسخره كرد كه شاكي شدم و از كنارش بلند شدم: _اصلا پاشو بريم دريا ديگه بسه خونه موندن! اشاره اي به ساعت مچيش كرد: _ساعت ٢و نيمه،تو اين گرما؟! دست به كمر روبه روش وايسادم: _خب من حوصلم سررفته! شونه اي بالا انداخت: _به جون يلدا ديگع واقعا جون ندارم كه برم برات غذا بگيرم مشغول شي،يخچالم كه ديدي خاليه! با چشماي گرد شده نگاهش كردم: _چي گفتي؟فكر كردي چه خبره؟فكر ميكني با يه دختر گشنه طرفي؟ و سري به نشونه تاسف براش تكون دادم كه آروم سرش و كوبيد رو ميز عسلي: _خدايا خودت به فريادم برس! با اين كارش حسابي خندم گرفته بود و داشتم منفجر ميشدم كه زدم زير خنده: _حالا خودت و نكش سرش و آورد بالا و زير لب 'باشه'اي گفت: _اين يه بارم به خاطر تو زنده ميمونم! و لبخند به ظاهر پر محبتي زد كه خميازه اي كشيدم _واسه دريا رفتن كه گفتي زوده،پس من برم بخوابم! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
۲۷ مرداد ۱۳۹۹
‌ نگاه می‌کنی و من زِ شوق می‌میرم! ┄•●❥ @Cafe_Lave
۲۷ مرداد ۱۳۹۹
دستاتو کہ میگیرم از خوشی میــمیـرم ┄•●❥ @Cafe_Lave
۲۸ مرداد ۱۳۹۹
••Success doesn't come and find you, you have to go and get it . موفقیت نمیاد و پیدات نمیکنه، این توئی که باید بری و بدستش بیاری . ┄•●❥ @Cafe_Lave
۲۸ مرداد ۱۳۹۹
۲۸ مرداد ۱۳۹۹
-𝒂𝒑𝒑𝒓𝒆𝒄𝒊𝒂𝒕𝒆 𝒕𝒉𝒐𝒔𝒆 𝒘𝒉𝒐 𝒅𝒐𝒏’𝒕 𝒈𝒊𝒗𝒆 𝒖𝒑 𝒐𝒏 𝒚𝒐𝒖. قدردان کسایی باشید که از شما دست نمیکشند. ┄•●❥ @Cafe_Lave
۲۸ مرداد ۱۳۹۹
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_280 _چي ميگي يلدا؟ميخوام دكمه هاي مانتوت و باز كنم كه يه وقت در نر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 و بدون اينكه منتظر جوابش بمونم راه افتادم سمت اون پله هايي كه به طبقه بالا منتهي ميشد و حالا صداش و پشت سرم شنيدم: _همين پايينم اتاق هستا! نيمرخ صورتم و به سمتش چرخوندم و با لحن خاص و بامزه اي جواب دادم: _اينطوري با كلاس تره،ديدي كه تو فيلما غذاشون و ميخورن و بدو بدو از پله ها ميرن بالا تا برن اتاقشون! و چشم و ابرويي براش اومدم كه صداي قهقهه هاش كل خونه رو پر كرد: _اون واسه وقتيه كه سر ميزِ غذا دعواشون شده و دختره بدون اينكه غذاش و بخوره قهر كرده و بدو بدو از پله ها رفته بالا نه تو! يه جوري گفت 'نه تو' كه هركي نميدونست فكر ميكرد من اندازه يه گاو خوردم! كاملا چرخيدم سمتش: _خب منم قهر كردم ديگه! با خنده سرش و تكون داد: _قهر كردي درست،ولي با اون شكم ميتوني از پله ها بدو بدو بري بالا؟ واسه رو كم كني هم كه شده بدو بدو راه افتادم سمت پله ها تا برم بالا و حال عماد و بگيرم كه رو پله ي سوم پام سر خورد و با ما تحتم نشستم رو همون پله! واسه يه لحظه صداي خنده هاش قطع شد و سريع خودش و رسوند به پايين پله ها: _يلدا،خوبي؟ سخت بود ولي خودم و جمع و جور كردم و رو پاهام ايستادم و بدون اينكه برگردم گفتم: _معلومه كه خوبم! و اين بار آروم آروم پله هارو بالا رفتم! دوباره خنده هاي از فحش بدترِ عماد اوج گرفته بود كه پشت سرم اومد : _ببين يعني پررو تر از تو فقط خودت و زود تر از من رسيد طبقه بالا و با اشاره به سمت راست و اتاقي كه درش بسته بود ادامه داد: _اون اتاق آماده پذيرايي از ماست! چپ چپ نگاهش كردم: _تو برو همون اتاق پاييني! و خيز برداشتم سمت اتاق و عماد شونه به شونم اومد: _يه درصد فكر كن تا شمال اومده باشيم و تو بغل يار نخوابيم! در اتاق و باز كردم و همينطور كه داشتم ديدش ميزدم جواب دادم: _همون يه باري كه تو بغل يار خوابيدم برا هفت پشتم بسه! متعجب بهم چشم دوخت و من ادامه دادم: _وحشي بازيات و خون دماغ شدنم... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
۲۸ مرداد ۱۳۹۹
۲۸ مرداد ۱۳۹۹
۲۸ مرداد ۱۳۹۹
۲۸ مرداد ۱۳۹۹
۲۸ مرداد ۱۳۹۹
عشـق مـــن ♡ از مـوقعی که پا گذاشتی تو زندگیم شدی دلیل زندگیـم ┄•●❥ @Cafe_Lave
۲۸ مرداد ۱۳۹۹