eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
361 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
یه احساسـی بهـم میگه... ❣ قلـب مـن با تـو آرومـه...😍😘💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
شدیم مکمل هم ❣ من مسکن و ❣ تو مورفین من ...😍😘💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #استاد_مغرور_من #پارت_15 الان ديگه وقتش رسيده بود كه محوِ افق شم...! با
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 با دلخوري بهش زل زدم و حرفي نزدم كه راه افتاد تا ببينه به ماشينش چيزي شده يا نه،نگاهي به ماشين انداخت و گفت: _ تو گواهينامه هم داري؟! يه تاي ابروم رو بالا انداختم: _ الان ٤ساله سري تكون داد: _ از ته دل واسه اوني كه به تو گواهينامه داده متاسفم! انقدر حرصم گرفته بود كه ديگه نميدونستم بايد چيكار كنم اما استاد همچنان ادامه ميداد: _ از ماشينتم معلومه كه يه روز درميون ميكوبيش به در و ديوار لال شده بودم كه روبه روم ايستاد: _ يه پيشنهاد واست دارم يلدا حالا ديگه نوبت من بود،پس با لحن سردي گفتم: _ معين هستم! ابرويي بالا انداخت: _ خانم معين پيشنهاد من واست اينه كه قيد درس و دانشگاه و رانندگي و بزني و بري كلاساي خياطي،گلدوزي يا هرچيز ديگه اي كه به دردت بخوره و منتظر باشي تا يكي بياد سراغت و ازدواج كني...اينطور كه پيداست تو اين مسائل استعداد بيشتري داري! و پوزخندي تحويلم داد كه به مثل خودش پوزخند زدم و جواب دادم: _ ممنون استاد اما من از شما نظري نخواستم از توي ماشين كارت و مدارك ماشين رو آوردم و دادم بهش: _ من الان عجله دارم،اين مدارك ماشين شماره تلفنم هم روش هست خسارتتون هرچقدر كه شد تقديم ميكنم! سري تكون داد و با لحن سرد و البته پر غرورش لب زد: _ روز خوش و قبل از اينكه من چيزي بگم سوار ماشينش شد و به سرعت حركت كرد... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
باید اعتراف کنم ❣ که شاید اولش جدی نبود ❣ ولی کم کم شدی ❣ •▪•♡" تمام زندگیم "♡•▪•💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
اشتیاقی که مرا زنده ❣ نگه داشته ، تویی...😍😘💕❣💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #استاد_مغرور_من #پارت_16 با دلخوري بهش زل زدم و حرفي نزدم كه راه افتاد ت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 پونه رو مهمون يه بستني كردم. البته انقدر خنديديم كه همش آب شد و ريخت رو لباسامون! اما مي ارزيد به تموم خنده هاي از ته دلمون! اصلا انگار تموم دنيا يه طرف بودن ومن و پونه ي ديوونه يه طرف ديگه كه به ترك ديوارم ميخنديديم! از بچگي باهم دوست بوديم و خونه هامون هم فاصله ي چنداني باهم نداشت. سر كوچششون پرتش كردم پايين و راهي خونه شدم. امروز قرار بود آوا واسه ناهار بياد خونه،دلم كلي واسش تنگ شده بود. ماشين رو جلو در پارك كردم و بعد از كلي خنديدن به چراغاي خورد شده اش زنگ در رو زدم و طولي نكشيد كه در باز شد و مهيار خواهر زاده ي عزيزم با سرعت اسب به سمتم اومد و خودش رو پرت كرد توي بغلم هزار ماشاالله مثل باباش تپل مپل بود و تموم خصلت هاشم به آقا رامين رفته بود مثلا همين سرتق بودنش كه الان بهم چسبيده بود و ولم نميكرد! به ناچار و به هرسختي كه بود تو آغوشم گرفتمش و بعد از گذشتن از حياط وارد سالنِ خونه شدم. عطر خوشِ قرمه سبزي با روح و روانم بازي ميكرد! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #استاد_مغرور_من #پارت_17 پونه رو مهمون يه بستني كردم. البته انقدر خنديد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 لعنتي دستپخت نبود كه... انگار مامان با تموم خورد و خوراك رفيقِ صميمي بود كه غذاهاش انقدر خوشمزه ميشدن و بر عكس اون مامان منِ پر ادعا حتي نميتونستم يه نيمرو درست كنم! مهيار رو از خودم كندم و بعد از عرض سلام خدمت خانواده،آوا رو توي بغل گرفتم: _ چه عجب از اين طرفا؟!دوماد تپل مپلِ ما كجاست پس؟ از آغوشم جدا شد و جواب داد: _ دعا كن همون تپل مپل گير توام بياد راه افتادم سمت دستشويي و روبه بابا گفتم: _ ببين باباجون امروز از صبح همه دارن مجرديم رو به رخم ميكشن،اينطور نميشه ديگه بايد آستين بالا بزنم! مامان با اخم ساختگي نگاهم كرد: _ دختره ي چشم سفيد! چپ چپ نگاهش كردم: _ چشمام سبزِ به خدا صداي خنده هاي مامان توي خونه پيچيد و من با رسيدن به دستشويي چشم ازش گرفتم و خواستم برم تا آبي به دست و صورتم بزنم كه با شنيدن صداي زنگ گوشيم،منصرف شدم و به سمت كيفم كه روي مبل بود برگشتم. گوشي رو از توي كيفم بيرون آوردم و با ديدن شماره ي ناشناسي با ترديد جواب دادم: _ بله؟! كه صداي آشنايي توي گوشي پيچيد: _ خانمِ معين جاويد هستم... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
چڪَونہ از تو ڪَریزم ، ❣ ڪہ ناڪَریز منی😍💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
دل نبستم به جهانی که❣ همه وسوسه است❣ از همه ارث جهان یک"تو"❣ برایم بس ست💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave