eitaa logo
مسجد ۱۴ معصوم روستای صرم
225 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
6.7هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🛑معجزه مصرف معجون آب‌ولرم و آبلیمو 🍋 جلوگیری از آنفلوانزا 🍋 کمک به کاهش وزن 🍋 از بین برنده لکه‌های پوستی 🍋 درمان گلودرد 🍋 کبد را پاکسازی و دهان را خوشبو میکند 🔹به مدت ۱۰ روز، روزانه ۱ لیوان معجون آب‌ولرم و کمی آبلیموی طبیعی را ناشتا بنوشید تا از خواص بی‌نظیرش بهره‌مند شوید.
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام ❇️❇️ قرائت زیارت عاشورا درشب جمعه همراه بزم مناجات و روضه 🖤🖤این هفته: به نیابت از شهدا بخصوص شهدای مقاومت و دولت (شهیدان رجائی و باهنر) 🖤🖤 🗓🗓 شب جمعه ۱۴۰۳/۶/۸ ⏰⏰ ساعت ۲۰:۳۰ 🔴🔵 برادران _خواهران همه خواهران و برادران انقلابی از طرف شهدا به این محفل دعوتید 👌👌 🕌🕌امامزاده سلطان محمود و زینب خاتون سلام الله علیهما روستای صرم ⬅️با همکاری گروه جهادی شهید رشید و ستاد فرهنگی روستای صرم 🌹واحدفرهنگی امامزادگان صرم 🌹
کلاس قرآن احکام و بازی نوجوانان مسجد چهارده معصوم روستای صرم همراه مسابقات جذاب با دیتا [ شناخت امام حسین علیه‌السلام ] و اهدای جوایز؛ ویژه گل پسران مسجدی ۷ شهریور ۱۴۰۳
5.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عراقیه سعی می‌کنه فارسی حرف بزنه....😃☺️ درد وبلا تون توسراونا بخوره که میخوان تفرقه بیندازن بینمون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁 ❤️‍🔥 💣قسمت من و برادرم عباس، در این خانه بزرگ شده و عمو و زن عمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود ڪه تا به اتاق برگشتم، زن عمو مادرانه نگاهم ڪرد و حرف دلم را خواند _چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟ رنگ صورتم را نمیدیدم، اما از پنجه چشمانی ڪه لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره ڪرده بود، خوب میفهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی، نگاهم میڪرد ڪه چند قدمی جلوتر رفتم. ڪنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض ڪردم _این ڪیه امروز اومده؟ زن عمو همانطور ڪه به پشتی تکیه زده بود، گردن ڪشید تا از پنجره های قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد _پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب ڪتاب. و فهمید علت حال خرابم، در همین پاسخ پنهان شده ڪه با هوشمندی پیشنهاد داد _نهار رو خودم براشون میبرم عزیزم! خجالت میڪشیدم اعتراف ڪنم، ڪه در سڪوتم فرو رفتم اما خوب میدانستم زیبایی این دختر ترکمن ، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، این چنین پاره ڪرده است. تلخی نگاه تندش تا شب با من بود، تا چند روز بعد، ڪه دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع ڪردن لباس ها، به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاڪی ڪه تقریباً چشمم را بسته بود، لباس ها را در بغلم گرفتم و به سرعت به سمت ساختمان برگشتم ڪه مقابم ظاهر شد. لب پله ایوان، به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی ڪه نمیتوانست کنترلش کند، بلند شد. شال ڪوچڪم سر و صورتم را به‌درستی نمی پوشاند ڪه من اصلا انتظار دیدن را در این صبح زود در حیاطمان نداشتم. دستانی ڪه پر از لباس بود، بادی ڪه شالم را بیشتر به هم میزد، و چشمان هیزی ڪه فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمیداد. با لبخندی زشت سلام ڪرد، و من فقط به دنبال حفظ و بودم ڪه با یڪ دست تلاش میڪردم خودم را پشت لباس های در آغوشم پنهان ڪنم و با دست دیگر، شالم را از هر طرف میڪشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند. آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود، تا راهم را سد ڪرده و معطلم ڪند و بی پروا براندازم میڪرد. در خانه خودمان، اسیر هرزگی این مرد اجنبی شده بودم، نه میتوانستم ڪنارش بزنم نه رویش را داشتم ڪه صدایم را بلند ڪنم. دیگر چاره ای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدم هایی ڪه از هم پیشی میگرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمیشد دنبالم بیاید! دسته لباس ها را روی طناب ریختم، و همان طور ڪه پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباس ها مشغول ڪردم بلڪه دست از سرم بردارد، اما دست بردار نبود، ڪه صدای چندش آورش را شنیدم _من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟ دلم میخواست با همین دستانم، ڪه از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمیتوانستم ڪه همه خشمم را با مچاله کردن لباس های روی طناب خالی میڪردم. و او همچنان زبان میریخت.... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ⊰✾✿✾⊱
☘ای آن که نرفتی دمی از یاد کجایی؟😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا