#اَلسَّلامُعَلَیکَیابَقیَّهالله 🍃🌸🌤
تو آن سخاوت سبزی که انتظارت را.....
همیشه، پنجره در پنجره پریشانم؛
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج♥️
#سردار_بی_مرز 🦋
خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷
♦️به روایت
ماجرای امضای🖋#سردار_سلیمانی بر کتاب جوان ترین #شهید_مدافع_حرم
مصطفی به قدری اهل مطالعه بود که 3 کتاب📚 همراه خود به #سوریه برده بود و یکی از کتابها📖 درباره زندگی #حاج_قاسم_سلیمانی بود.
همرزمانش تعریف میکردند وقتی سردار سلیمانی به محل اقامت آنها رفته بود، مصطفی از او خواسته بود که کتابش را امضا🖌کند؛
ولی سردار خجالت 😓کشیده، او را بوسیده و گفته بود: «من دست شما را میبوسم. من باید از شما امضا بگیرم» و تشکر کرده بود که مصطفی با این سن کم به این عقیده رسیده است که مدافع حریم اهل بیت(ع) شود.
پسر فوق العاده خندان😄 و خوش رویی بود تا جایی که وقتی در سوریه یکی از ماشینهای "هامر" تروریستها به غنیمت گرفته میشود، سوار آن میشود و در حال خنده عکس📸 انداخته و میخواسته به دشمنان بفهماند به آنها غلبه کردهاند.✊🏻
این عکس📷 را به ما دادهاند و آن را قاب کردهایم.
(مادرشهیدمدافع حرم مصطفی موسوی)
🌺شادی روحش صلوات 🌺
🔺اگر چینی ها نه روزه بیمارستان ساختند
ما هم توانستیم ۲۳ روزه با اتکا به نیروی انسانی جهادی و دانش بنیان ایرانی هم کارخانه تولید ماسک بسازیم و هم دستگاه تولید ماسک
آن هم در شرایط نیمه تعطیل کشور
خدا قوت به مدیران جهادی و دوستانم در شرکت های دانش بنیان همکار ستاد اجرایی فرمان امام/
•👻• #طنز
-دیدین حتے پیـ🍕ــتزا هم تنهاتون گذاشت•°
+ولے چایے پشتـ💪🏻ــتون رو خالے نکرد.
×عشقــ واقعے فقط چایـ☕️ـے
😂😂😂😂
تعجب نکنید بله این تصاویر مستهجن در اینستاگرام نیست، مربوط به نرمافزار داخلیه روبیکاست که برای همه هم قابل مشاهده است از جمله بچهها 😡
الان این با اینستاگرام چه تفاوتی داره!؟ جز اینکه اسم ایرانی روی این اپلیکیشن گذاشتید.
مسئولین خواب نیستن خودشون رو به خواب زدن!
?
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸به روایت مادر
🔹صفحه ۴۶_۴۵
#پارت_بیست_و_یکم 🦋
《مسجد امام》
شب بود که همه، یکی یکی به خانه برگشتند؛ ولی محمّدحسین همراهشان نبود.
من خبر نداشتم که ناصر هم در این تجمّع شرکت داشته،
هنوز می خواستم آن ها را سین جیم کنم که درِ خانه با شدّت به صدا در آمد.
شب پاییزی🍂 سردی بود و چون از عصر باران می بارید، خیس بودن زمین به سرمای آن افزوده بود!
در را که باز کردم،
انیس سراسیمه وارد خانه شد و سراغ ناصر را از ما گرفت!
وقتی مارا بی خبر دید،شروع کرد به
بی تابی:
«مطمئن هستم برای او اتفاقی افتاده، تا به حال سابقه نداشته که ما را تا این وقت شب تنها بگذارد.»😰
بی تابی انیس همه را کلافه کرده بود؛
هرکسی ماتم زده، در گوشه ای نشسته بود.
غلام حسین، محمّدهادی را صدا زد و از او خواست ماجرای حوادث مسجد را برای مادر و خواهرانش شرح دهد.
او گفت:«مردم از سراسر شهر برای شرکت در این مراسم آمده بودند،
کلانتری کنار مسجد از صبح پشت
بلندگو اعلام می کرد هرگونه تجمّع و
#تظاهرات ✊ به شدّت سرکوب
خواهد شد!
آن ها به این وسیله از مردم میخواستند تا برای اقامه نماز به مسجد نیایند و
متفرّق شوند.
پیش نماز مسجد، آقای حجّتی کرمانی
به مردم گفت:
"علی رغم همه تهدید ها، به صورت منسجم و به شکل سازماندهی شده ای به طرف مزار شهدا حرکت می کنیم".
اول چند تا اتوبوس آمدند،خانم هارا سوار کردند و به طرف #گلزار_شهدا
حرکت کردند.
وقتی اتوبوس ها از مسجد فاصله گرفتند، آقایان با پلاکارد های مختلف از مسجد بیرون آمدند؛
چیزی نگذشت که نیروهای کلانتری👮♂
از انتهای خیابان به طرف مردم آتش گشودند و سپس چند گاز اشک آور به سوی مردم پرتاب کردند.💣
ماشین های آتش نشانی آب قرمز رنگی به طرف مردم می پاشیدند تا بعد از درگیری ها افرادی را که در تظاهرات بودند،
شناسایی کنند.
تیر اندازی که شروع شد،
هرکس به گوشه ای فرار کرد...صحنه وحشتناکی بود!
مردم کوچه و خیابان،یکی یکی در خون خود می غلتیدند.😔
هیچ کس از حال دیگری خبر نداشت،
من تا قبل از تیر اندازی، همراه و کنار محمّدحسین بودم؛
امّا وقتی درگیری شروع شد،دیگر او را ندیدم.
مردم کمک کردند و مجروحان را به بیمارستان رساندند و بعد از آن
جمعیّت متفرّق شد».
حرف هایش تمام 0