سناریو جنایی~🩸🔪
به قلم : a.r
هفته پیش، من به قتل رسیدم !
وقتی که با خیال راحت روی کاناپه زرد رنگ توی خونم نشسته بودم ؛ یه نفر وارد خونم شد!
خیلی زود لبخندم روی لب هام خشک شد و من مردم...کشته شدم!
جسدم رو #esfj عزیزم پیدا کرد ؛ معشوقه من. در حالی که بدون دعوت به خانه ام آمده بود!
برای چند لحظه به چشم های باز جسدم خیره شد و بعد به اداره پلیس زنگ زد .
مرگ من بی سر وصدا تموم می شد اگه دوست قدیمیم #entj پرونده قتلمو به عهده نمی گرفت .
همکلاسی دبیرستانم #intp هیچ وقت من رو دوست نداشت ، شاید هم از من بدش می اومد .
به هر حال اون اولین کسی بود که از مرگ من خوشحال شد !
انگشت اتهام به سرعت سمت intp گرفته شد .
همه چیز بر علیه او بود جلسات بازجویی پشت سرهم بر گذار می شدند . Intp در کنار اظهار بی گناهی ،خوشحالی اش را از مرگ من ابراز می کرد .
همه چیز وقتی عوض شد که اثر انگشت قاتل روی جسدم پیدا شد .
صورت #esfp از شدت وحشت سفید شده بود ، درست مثل من، وقتی که او را با تبرِ توی دستش ، توی خانه ام دیدم .
درست چند دقیقه قبل از اینکه نفس آخرم را بکشم او بالای سرم ایستاد ، خون پاشیده شده روی صورتش رو با آستینش پاک کرد و مقابل چشم های وحشت زده ام لبخند زد!
حالا دست هایش که به خون من آلوده بود اسیر دسبند پلیس شده و من جلوی او ایستاده ام و لبخند می زنم !.
پایان
_____
#Enfj:امروز مسابقه داری؟
#Entj:آره. بعد از کلاسای مدرسه بلافاصله میرم برای مسابقه.
Enfj:اووو! پس منم میام مسابقه تو ببینم. یه وقت نبازی ها!
Entj: به کی داری میگی؟! من عمرا ببازم!
Enfj:باشه پس تو ورزشگاه میبینمت!
ساعت ۲ ورزشگاه:
ای ان تی جِی به ساعتش نگاه کرد: یکم دیر کرده... ینی کجا مونده؟
ناگهان #estp وارد ورزشگاه شد و گفت: جسد! جسد یه نفر اون بیرونه!
Entj: !جسد؟
ای ان تی جِی سریع خودشو به صحنه رسوند. اما... نمیتونست اونی که میدید رو باور کنه... چطور ممکن بود؟ enfj... کسی که دوستش داشت به قتل رسیده بود.
یهو زانو هاش سست شدن و زمین افتاد.
Entj: ...چطور ممکنه!؟
***
وقتی پلیسا رسیدن entj بهشون گفت که میخواد تو این پرونده کمک کنه ولی اونا گفتن اون بخاطر از دست دادن دوستش بهتره فعلا وارد این کار نشه اما اون مصمم بود که قاتل دوستشو پيدا کنه...
اول estp که جسد رو پیدا کرد مظنون پرونده بود اما بعد که دوربینای امنیتی رو چک کردن دیدن که یه نفر دیگه به enfj شلیک کرده بوده. Entj با خودش فکر کرد که این آدم چقدر آشناست. حتی با اینکه کلاه لبه دار هم گذاشته بود entj اونو شناخت.بله. اون #istp بود. کسی که entj یه روزی تو مسابقه شکست داده بود.
گروه جستجو برای پیدا کردن اون فرد تشکیل شد. Entj هم با اونها همراه شد تا مجرمو پیدا کنه. اون وقتی که توی یکی از سالن ها دنبال مجرم میگشت ناگهان یکی به روش اسلحه کشید.
آی اس تی پی: پس بالاخره منو پیدا کردی؟
ای ان تی جِی: آره... اومدم توی لعنتی رو گیر بندازم. چرا دوستمو کشتی؟
_خب از اول کشتن اون تو برنامم نبود. هدف من تو بودی. اون منو توی محوطه اسلحه بدست دید. حدس میزنم حرفامم راجب تو شنیده بود و فهمیده بوده که میخواستم بیام سراغ تو. من سعی کردم فرار کنم اما اون به من رسید و وقتی اسلحه رو از دستم کشید مجبور شدم با چاقو بهش حمله کنم. اون لعنتی اسلحه مث چی چسبیده بود!
+پس حالام میخوای منو بکشی؟
_معلومه! از اول برای همین برنامه ریخته بودم. پس خودتو آماده کن که بری پیش دوستت!
+پس شلیک کن.
آی اس تی پی شلیک کرد. اما گلوله ای خارج نشد. دوباره شلیک کرد. هیچی.
اون داخل اسلحه رو نگاه کرد. هیچ گلوله ای داخل اسلحه نبود!
Entj: دنبال اینا میگردی؟
ای ان تی جِی گلوله هارو روی زمین ریخت:قبل از اینکه اسلحه رو از پس بگیری گلوله هارو ازش درآوورده بود...
بعد با حرکتی ناگهانی istp رو گیر انداخت و وقتی پلیس ها رسیدن اون رو به پلیس تحویل داد.
ای ان تی جِی هیچ وقت فراموش نکرد که یه روز دوستی داشت که بخاطرش جونشو فدا کرده بود.
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪
یه مدت بود که #entp به خاطر intjسری به مشاور میزدمیشد تشخیص داد #intj فقط واسه این این کارو می کرد که خودش نمیتونست اونطور که می خواست با entp ارتباط بر قرار کنه و همیشه به بهانه اینکه باید مطمئن شه entp پیش مشاور رفته همراهش میرفت و تصور میکرد جای isfj که مشاور و روانشناسentp بود هست و میتونه مثل بقیه راحت باهاش حرف بزنه ولی خب یه حسی از درون اون رو منع می کرد شاید غرور..فردای یکی از روزایی که entp با intj رفته بود پیش #enfp# isfj که همیشه به entp سر میزد و با هم میرفتن شهرو یه دور میزدن ، کلید میندازه و میاد تو خونه entp( کلید خونه وسیله شخصی نیست😄 و زنگ میزنه به پلیس که جنازه entp تو خونه و جلوی تلویزیون افتاده البته این چیزیه که به پلیس میگه.. و بعد به اولین کسی که خبر میده intjعه فقط به خاطر اینکه حالintj رو ببینه، حالی که enfp تو تمام مدتی که intj با entp بود داشت ، به خاطر همینم بود که اینکارو کرده بود . وقتی به اندازه کافی حالش سرجاش نبود ، تنها چیزی که ذهنش اهمیت براش قائل بود ، تنفر از entp بود و خب حالا میتونست انتقام تموم احساساتی که برای intj هدر داده بود رو بگیره. intj فقط بهتش زده بود و قلبش درد میکرد ولی فقط لحظه مرگ خیالی entp از جلو چشمش میگذشت. isfj هم از یه جایی با خبر شده بود و تصمیم به همکاری و قرار دادن اطلاعاتی که از entp میدونست به پلیس گرفت و از حرفای مبهم و عجیب و نامرتبط entp که فقط واسه دست انداختن isfj گفته بود ، به این نتیجه رسیدن که این میتونه خودکشی باشه ولی هرکس که اون رو برای یه لحظه وقتی entp خودش بود،میدید هیچوقت قبول نمی کرد که entp ممکنه حتی به خودکشی فکر کرده باشه ولی اگه این قتل انقدر طبیعی بوده که enfpبا اینکه کنترل احساساتشو نداشته تونسته اون رو خودکشی جلوه بده قطعا دست یکی دیگه هم تو کار بوده واون کسی بوده که به اندازه کافیentpزندگیشو بهم ریخته بوده و مچشو تو تمام فرارای مالیاتی گرفته بوده. #Istp کسی بود که برنامه قتل رو برای enfp که حاضر بودهرکاری واسه آرامش احساساتش بکنه ریخته بود و خودش ناظر بود تا همه چی خوب پیش بره، چند بار هم قتلو شبیه سازی کرده بودن و اون روز istp فقط آروم و منتظر نشسته بود تا خبر مردن entp ، کسی که شرکتی که istp توش مدیر داخلی بود رو از دور خارج کرده بودبهش برسه ولی intj به زودی انتقام میگرفت...
_____
شخصیت اصلی: #infp
من و #enfj عاشق هم بودیم و همین سال پیش ازدواج کردیم
زندگی ما خیلی خوب بود. دوست #intp ام چون به زندگیم حسودی میکرد یه روز وقتی تو یه کوجه تنک و تاریک بودم گردنم رو گرفت و سرم رو برید. من و بچم از دنیا پر کشیدیم.
اون روز یه #infj با اکیپشون داشتن از اون کوچه میگذشتند که با یه خانم حامله مرده مواجه شدن. Infj جیغ بنفش کشید و جسد منو برد پیش پلیس . بهترین دوستم یعنی #esfj مسئولیت پرونده رو بر عهده گرفت و بعد از چند ماه به #estj شک کردن چون تو اکیپ infj بود و از یه زن مرده که از گردنش خون سرازیره هیچ تعجبی نکرد و تازه خوشحال شد چون از دوستای عشقم بود و می گفت حقشه ولی estj بلاخره لو داد. اون #istp رو استخدام کرده بود تا منو بکشه
Enfj وقتی فهمید یه مشت زد تو چهرهistpواون نابیناشد
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪
#esfj: عاشق اون بودی.
#entp: بیشتر از خودم.
esfj: چرا میخندی.
entp: ضایع نیست.خیلی براش خوشحالم.
esfj: تو دیگه چی ای!
entp: صادقانه بگم مرگ اغاز و پایان همه چیزه.
همیشه در حال جنگیدن بود.
مبارزه تموم شد.
حالا اغاز دنیای جدید رو پیشه رو داری.
*esfj متوجه حرف های entp نمیشه به حجمی از دست اون عصابانیه که بلند میشه و در و میکوبه.
esfj: به #istp بگید بیاد دوباره جوری که صحنه قتل رو پیدا کرده توضیح بده.
#enfp به تلفن esfj زنگ میزنه.
_میخوام اعتراف کنم
+شما؟
_نمیخوام تو رسانه ها پخش شه.
*esfj اشاره میکنه تماس رو ضبط و ردیابس کنن -تلاش نکن +چی -کسی که اون روز #infp رو به قتل رسوند #isfj ه. +مدرکی داری که ثابت کنه -من اون روز هراهش بودم. گفت میره دوستش رو ببینه... وقتی برگشت حس منتشر میکرد و دستاشو مخفی میکرد و در نهایت خواست اونو پیش یکی از دوستاش که خدمتمار (شخصی که خانه را تمیز میکند) ببرم.
دیگه نمیتونم بیشتر بگم.
*قطع میکنه
esfj: ردیابی شد؟
_خیر
*دم در خونهisfj
سلام خانم میتونیم باهاتون مصاحبه کنیم
پرونده isfj:
نام:isfj
نام خانوادگی:mbti
سن:۳۲
شغل:مادر
مظنون به قتل infp.
رد میشود
پرونده حل نشده ۱۶سال بعد: چرا enfp:اون همیشه مال من بود...ولی زدیدش -کی +infp...entp از من دزدید محکوم به اعدام قتل درجه 1
_____
ونسا:با اون جف رئیس احمقم دعوام شد چارلی اونی که همیشه لای پرونده هاس بهم یکم اب داد،ادم خوبیه ولی یکم عجیبه،تاد خیلی سر به سرش میزاره اما براش مهم نیس اما یه بار که تاد سربه سرم گذاشت چارلی وارد جریان شد یه بار هم بین پرونده ها بود و عصبانی به نظر میرسید، امشب شوهرم بن زودتر رفت. پشت کامپیوترم ،یکم سرم گیج میره و پاهام سسته باید برگه هارو بیارم اما تنم سنگین شدونقش زمین شدم ،چارلی:فکر کنم کاملا بی حس شدی ،چارلی اروم دستمو کنار زد و تیغ جراحیش رو در امتداد قلبم کشید به نفس نفس افتادم.یک ساعت بعد :مرلین: ونسا کارت تموم شد؟باید بر.. صدای جیغ*
کارتر مضنون اصلی کیه؟ کارتر:جف ولی ابهاماتی وجود داره تاد دائما پوزخند میزنه و همینطور قلب ونسا نیست
ونسا: #entp جف: #estj تاد: #estp. بن: #estj چارلی: #intp
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪
وقتی #ESTJ به قتل رسید کسی ناراحت نشد !
برای خیلی ها حتی مهم نبود که چه کسی باعث مرگش شده .
#ISFJ که اون رو قبلا میشناخت ، وقتی ESTJ رو توی اون شب بارونی پیدا کرد ، کاملا تو خون خودش غرق شده بود .
ISFJ با دست های لرزون دست اش رو روی صورتش گذاشت و شروع به جیغ زدن کرد ، درسته که ESTJ هیچوقت کامل متوجه احساسات پاک و ساده اون نبود و این همیشه نارحت اش میکرد ولی هیچوقت راضی به مرگش نبود ! چون از درون اون رو به خاطر محکم بودن و قابل اعتماد بودنش تحسین میکرد....فقط باید از سختگیری هایش کمی کم میکرد ، بیشتر به احساسات دیگران توجه میکرد و از زندگی اش لذت میبرد ! شاید اگر این ویژگی ها رو داشت هیچوقت رفاقت اش را با ESTJ رها نمیکرد...او کسی بود که تا ساعت ها زیر بارون برای ESTJ گریه کرد
#ENTJ خودش رو به سرعت رسوند ، بارون به شدت سریع می بارید ، پلیس ها همه جا رو پر کرده بودند . سعی می کرد محکم به نظر برسد ! ولی خب مگر ENTJ ها احساسات ندارند ؟ نمی خواست مرگ ESTJ را قبول کند ، وقتی بالای سرش رسید متوجه حضور ISFJ شد که رها از همه دنیا مشغول اشک ریختن بود ! چقدر اوهم دوست داشت گریه کند ، ولی خب به این فکر کرد که اشک ریختن برای ESTJ فایده ای هم داره ؟ دستان ISFJ کاملا آغشته به خون بود ! ENTJ با اینکه خیلی سریع خودش را رسانده بود ولی مثل همیشه مرتب بود ! این دفعه اوهم بی توجه به اوضاع اطرافش با زانو خودش را در خون ESTJ انداخت و با دست اش سعی میکرد خون رو از صورت کسی که دوست اش داشت کنار بزند ! دندان هایش را به هم فشار داد و در گوش ESTJ آرام نجوا کرد : عزیزم ! انتقامت رو میگیرم !
این دفعه او هم بی توجه به اوضاع اطرافش با زانو خودش را در خون ESTJ انداخت و با دستش سعی کرد خون رو از صورت کسی که دوستش داشت کنار بزند ! دندان هایش را به هم فشار داد و در گوش ESTJ آرام نجوا کرد : عزیزم ! انتقامت رو میگیرم !
#ISTJ دست اش را روی شونه ENTJ گذاشت و اون رو متوجه خودش کرد ، ENTJ عزادارانه و با جذبه زیادی از جایش بلند شد ، سر و پایش کاملا خونی شده بود و باران کاملا خیس اش کرده بود ! ISTJ نمیدانست چه باید بگوید ، شاید چون اون رو برای همچین موقعیت هایی نساخته بودن که البته ENTJ کارش رو راحت کرد و از اون خواست که به عنوان مسئول پرونده فقط گزارش یافته هاش رو بیان کنه . و اضافه گویی نکنه !
#INFJ با تعجب دره خونه رو باز کرد ، ENTJ با ضربه ای یقه پیراهنش رو گرفت و اون رو به دیوار کوبید ! وبا عصبانیت گفت تو کسی بودی که اون رو کشته مگه نه ؟ چون همیشه با انتقاداتش اعصابت رو بهم میریخت ! فقط تو میتونی انقدر افتضاح از اسلحه استفاده کنی و به جای کشتن راحت طرفه مقابلت اون رو آبکش کنی ! ISTJ دستور داد که اون دوتا احمق رو از هم جدا کنند ! فشار زیاد اعصاب INFJ رو بهم ریخته بود و ناسزایی نثار ENTJ کرد ، وقتی پلیس ها از INFJ بازجویی کردن متوجه شدن که اون تمام شب رو با ENFJ بوده و خب گفته با اینکه از ESTJ خیلی متنفر بوده ولی متأسفانه اون کسی نیست که ESTJ رو کشته ! و اصلا تا حالا تو عمرش اسلحه دست نگرفته !
روز ترحیم فرا رسید ENFJ# خیلی خوشحال به نظر میرسید و قاتل هنوز پیدا نشده بود !
#INTP قاتل واقعی جریان اون شب بارونی از دور مراسم ترحیم ESTJ رو تماشا میکرد و از قهوه اش لذت میبرد !
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪
ساعت ۲۳:۳۰ رو نشون میداد ، همه تو اداره پلیس درحال انجام پرونده هاشون بودن ، #estj چهل و پنج دقیقه بود که از بیرون اومده بود ، و مثل همیشه پرونده شو زودتر از بقیه تموم کرد .
همون لحظه تلفن اداره زنگ خورد : الو بفرمایید .
پشت خط : کمککککک..... ک.ک.ک.کککمکک ، دوستم مرده ، به قتل رسیده ...
_آدرس رو بگید و تلفن رو قطع نکنید !
+نمیدونم ......آدرس بلد نیستم .
_باشه ما لوکیشن شما رو پیدا کردیم همکارای ما همین الان راهی جایی که هستید شدن ، لطفا تلفن رو قطع نکنید و محل قتل رو ترک نکنید ، علائم حیاتی دوستتون و چک کنید ...
چندین دقیقه بعد
Estj همراه کارگاه #istp وارد محل شدند .
در خونه کاملا باز بود ، قتل توی اتاق پذیرایی اتفاق افتاده بود ،
فردی با موهای سفید بلند و لباس سبز درحال گریه کردن بود ، با دیدن پلیس ها گریه اش بیشتر شد و با لکنت حرف میزد :
_د...د...دوستم.....مرده.....
Estj : شما کی هستید ؟ و چه ساعت رسیدید به صحنه قتل ؟
_م...مم...من #infj....دوس..سس.دوسته...e..enfp ......نیم ساعت....پیش رسیدم و همینکه.... رسیدم بهتون زنگ...... زدم .
Estj: بهتون چند دقیقه وقت میدم تا خونسردیتون رو حفظ کنید تا وقتی صحنه رو بازرسی میکنیم لطفا سعی کنید تا این شوک رو هضم کنید تا بتونید جواب درست به سوال های ما بدید.
Infj همینطور که سعی میکرد جلوب گریه هاشو بگیر باشه ای گفت .
Estj رفت سراغ istp: خب نظرت چیه ؟
Istp : جالبه قاتل با نقشه ی قبلی دست به اینکار زده .
Estj : چطور ؟
Istp : به پشت افتاد که یعنی از جلو مورد حمله قرار گرفت، آثار چاقو از مستقیمه ولی چاقویی رو زمین نیست که یعنی ممکن کجا باشه ؟ و تازه رو به روی کمد دیواری مرده یعنی قاتل از تو کمد دیواری بهش حمله کرده ولی انگار این چاقو ها بهش پرتاب شدن و چون تعداد زخم ها یجوره انتظار میره که چاقو ها یکسان و در یه زمان مشخص همزمان پرتاب شده ولی دلیل مرگ زخم چاقو نیست .
Estj : پس چیه ؟
Istp : از قبل توسط یه چیز دیگه مورد تهدید قرار گرفته و مرده .
Estj : به بقیه بچه ها خبر دادم تو راهن .
دختر موهای کوتاه سبز و لباس کت و شلوار مشکی به تن داشت .
Istp : از بیرون اومده بود و غافلگیر شده ، بهتره از دوستش سه سری سوال بپرسیم .
Infj سعی میکرد آرامش خودشو حفظ کنه و درست بدون لکنت جواب بده .
Istp : دوست خیلی صمیمی با مقتول بودید؟
Infj : بله
Istp : چرا اومدید دیدنش اونم این موقع شب؟
Infj : اون خبرنگار و میخواست پرونده یه قتل مشکوک رو دوبار باز کنه و قاتل واقعی رو ببره بالای دار.
Istp : شما در جریان پرونده بودید؟
Infj : نه ، فقط میدونم که قاتل یکی از این بالا دستا بوده
Istp : از کجا میدونید ؟
Infj : چون #enfp میگفت طرف میتونه از موقعیت سوء استفاده کنه و پرونده رو لاپوشونی بکنه .
Istp : میدونید امشب به دیدنه کی رفته بود ؟
Infj : آره ، رفته بود دیدن یکی از دوستای دوران دبستانش که الان تازه از زندان آزاد شده ، بخاطر پرونده رفته بود سراغش ، به من خبر داد که دو ساعت بعد بهش زنگ زنم و اگه برنداشت بیام خونش که دیدم مرده .
Istp : اسم دوست مقتول رو میدونید ؟
Infj : اسم #entj
Istp : مقتول با کسی در رابطه نبودن یا درباره این جریان پرونده ای که قبول کردن با کسی درمیون نذاشتن ؟
Infj : بجز من و اون دوستش نه ، کسی رو نداشت که دوست داشته باشه ولی یکی از باشگاه والیبالش اونو دوست داشت، اسمش #estp بود .
Istp : ممنون بابت همکاری.
Istp رو کرد به estj : نظری نداری ؟
Estj : شاید همین entj نامی کشتتش.Istp : فردا برو ازش بازپرسی کن .
Estj سری تکون داد و رفت برای کمک به بقیه بچه ها.
فردا اتاق بازپرسی :
Estj : نمیدونم بعد از این همه سال باهات حال احوال کنم یا مثل یه غریبه برم سر اصل مطلب ؟!
Entj : من تو رو نمیشناسم.
Estj از جاش بلند شد و طرف پنجره رفت : حقم داری اون وقت فقط دو تا بچه راهنمایی بودیم با یه هدف مشترک .
Entj : تنها یه هدف نبود ، اهداف مشترکی برای رسیدن داشتیم ولی تو جبهتو عوض کردی !
Estj : فکر نمیکنی من باید تو رو متهم کنم نه تو من رو .
Entj : مسئله چیزه دیگه ای، خیلی به این جزئیات گیر نده .
Estj : درست میگی ! خب اعتراف کن ، رک و راست حقیقتو روی این صفحه بالا بیار .
Entj : چه حقیقتی وقتی تو هرچی که دوست داری توی پروندت مینویسی .Estj : خیلی باهوش تر از دوران بچگی هات هستی ، پس فقط یه سوال میخوام ازت بپرسم ، میخوای زنده بمونی یا برای حقیقتی که enfp فدا شد بمیری .
Entj : اون تو رو شناخت برای همین مرگ انتخاب کرد ، همچنین من.
Estj : پس نمیخوای زنده بمونی و داستان کشتنشو ازم بشنوی .
Entj : چه فایده ای داره ، مگه داستانش میتونه برش گردونه .
Estj : بیخیال تو که نمیخواستی برای رو کردن پرونده پشت اون قایم شی ؟
Entj فقط به Estj نگاه میکرد .
ایما | چت روم
سناریو جنایی~🩸🔪 ساعت ۲۳:۳۰ رو نشون میداد ، همه تو اداره پلیس درحال انجام پرونده هاشون بودن ، #estj
سه روز بعد
Estp همراه infj تونست بالاخره از قبر تازه دفن شده enfp بگذره و بره خونه .
#Esfp که منتظر فرصتی بود که قبرستون خالی بشه از کنار یکی از قبر ها بلند شد و یه سفید رو قبر enfp گذاشت .
_اگه بخوام بگم بخاطر مرگت خوشحال نشدم دروغ گفتم ، تو باهوش بودی ولی از هوشت استفاده نکردی ، وقتی اومدی به خانواده ام گفتی بیان شهادت بدن که مرگ برادرم مشکوک و دوباره پرونده باز بشه ، بهت هشدار دادم که حدتو بدونی ، میدونی تو درست حدس زدی پشت این پرونده دستای زیادی تو کار بود ولی از حدست برای مواظبت از خودت استفاده نکردی ، خب من بابت ساکت بودن برای پرونده پول گرفتم پس همون یه هشدارم از سرت زیادی بود.
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪
#Infp:🌊 , #entp:🪐 , #istp:🌙 , #entj :🍀 ,#enfj:❤️🩹 , #intp:🍁
🌊:خیلی ناراحتم که نمیتونیم تعطیلات رو باهمدیگه بگذرونیم..
آهی کشیدم و گفتم :منم همینطور
🌊:خب ، دیگه وقت رفتنه، یادت نره بهم زیاد زنگ بزن باشه؟ مراقب خودت باش عزیزم امیدوارم مسافرت بهت حسابی خوشبگذره *لبخند زدن*
~
🌊:از وقتی که رفته مسافرت تا به الان اصلا بهم نه زنگ زده ونه بهم پیام داده.. خیلی نگرانم
🪐:بیخیال باباا، حتماً انقد سرگرم عشقو حال شده تورو یادش رفته *نیش خند*
🌊: رو مخم راه نرو لطفا! * عصبانی شدن*
🪐:اوی اوی ادم با داداش دسته گلش بخواتر یه غریبه اینجوری صحبت میکنه؟!
*آی اس تی پی وارد اتاق شد*
🌙:بسه دیگه ، دوباره شروع کردید به دعوا کردن؟
🪐:دخترت دوباره داره بخواتر اون پسره بامن دعوا میکنه، آی ان اف پیِ غریبه پرست!
🌙:هوفف، دخترم، فکر نمیکنی دیگه بهتره بیخیال اون پسره بشی؟تو خیلی پسرای بهتر از اون دور و اطرافته مثلا همون پسره که از بچگی باهاش دوستی اسمش چی بود؟؟
🌊:مامان واقعا که! * از جاش بلند میشه و از خونه میزنه بیرون*
~صدای زنگ گوشی~
🌊:هومم؟ بله؟
❤️🩹:حالت خوبه؟
🌊:چرا یهو همچین چیزیو میپرسی؟؟
❤️🩹: ه..هیچی ،*لرزیدن صدا*
🌊:ال..الووو؟ چرا قطع کرد ؟
یک ساعت بعدد..
~صدای زنگ گوشی~
🌊:چیشده چرا انقدر همه بهم زنگ میزنن*تعجب کردن* 🌊:الوو، سلامم آی ان تی پی؟ چرا این چند وقت هرچی به تو و بردارت زنگ میزدم جواب نمیدادید هااا؟؟؟؟ * فریاد زدن* 🍁:م.. من.. چ..چند وقته داداشم گم شده..
🍁:م.. من.. چ..چند وقته داداشم گم شده.. به پلیس اطلاع دادیم یه شخصی به اسم ای ان تی جی پیگیری این موضوع رو بر عهده گرفته اما.. اما..
🌊:منظورت چیه ؟! چرا انقدررر دیررر داری به من اینو میگی؟؟؟؟
🍁: آ.. آرروم باشش *بغض کردن* ، ای ان تی جی امروز بهم گفت جسدشو پیدا کر.. *گریه کردن*
🌊:چ.. چی؟ چی داری به من میگی؟!!
*ای ان اف جی که در راه اومدن به خانه ی آی ان اف پی بود ناگهان آی ان اف پی را دید که بر روی زمین افتاده و درحال گریه کردن است*
❤️🩹:هی چیشده؟!؟ *ترسیدن*
🌊: کسی که تمام زندگیم بود رو کشتن * فریاد زدن*
❤️🩹: ....
•(از این علامت تا علامت بعدی، یه تیکه اتفاقی حذف شده، اما چون قبلا مطالعه شده بود، تونسیم بازنویسی کنیم، برای همین کمی فرق داره)
*روزها گذشت و ای ان تی جی با کمک گرفتن از خانواده ی من و خانواده ی آی ان اف پی درحال تلاش برای پیدا کردن قاتل بود، تا اینکه بلاخره کارآگاه ای ان تی جی، ای ان تی پی رو به عنوان قاتل اعلام کرد.*
🪐: معلوم هست چی میگی؟!! من هرگز اینکارو نمیکنم!!
🍀: مدارک چیز دیگهای میگن، ای ان تی پی!
🪐: مسخرست، درسته که از اون خوشم نمیومد ولی، هرگز نمیخوام گریه خواهرمو ببینم!
🌊: درسته! *عصبی*
🍀: بهتره ساکت شی، چون هرچی بگی علیه خودت استفاده میشه!
•
*کمی بعد*
🌙:میتونی کمکم کنی برادرتو نجات بدیم؟
🌊:چ.. چجوری؟
🌙:نمیدونم اگر بهت واقعیتو بگم چیکار میکنی.. ولی بهم کمک کن کاری کنیم همه این چیزا بیوفته گردن آی ان تی پی..
🌊:مامان؟؟ چی داری میگی به من؟
*ای ان اف جی به آنها نزدیک شد*
❤️🩹: کسی که قاتله منم آی ان اف پی..
🌊:اصلا حال شوخی ندارم..
🌙:*آهی کشیدن* اون داره حقیقتو میگه..
🌊:چی دارید میگید! مامان اصلا تو از کجا میدونی که ای ان اف جی داره راست میگه؟*گیج شدن*
❤️🩹:آی ان اف پی، من از همون بچگی عاشقت بودم.. نمیتونستم تحمل کنم تورو با اون ببینم و همچنین نه خانواده اون و نه خانواده خودتم راضی نبودن شما در ارتباط باشید و من ازینکه تو انقدر داری اذیت میشی اذیت میشدم، ب.. برای همین تصمیم گرفتم کاری کنم که تو زندگی راحتتری داشته باشی و منو تو میتو...
🌊:تو.. تو چطور تونستی اینکارو کنی؟ مامان تو چرا انقدر ارومی؟ نمیبینی داره چی میگه؟* ترسیدن*
🌙: دروغ چرا، من واقعا ازینکه از دست اون پسر خلاص شدی خوشحالم، ای ان اف جی خیلی بهتر ازونه میتونه خوشبختت کنه دختر عزی...
🍁:خفه شید! *فریاد*
❤️🩹:تو اینجا چیکار میکنی؟ * دلهره*
🍁:فکر نمیکردم شماها چنین ادمایی باشید!* خشمگین*
🌙:چقدر از حرفامونو شنیدی؟!؟؟
🍁: بزار فکر کنم... *پوزخند* همشو.. ، هی آی ان اف پی بیا بریم به ای ان تی جی بگیم این دو نفر باعث مرگ برادرمن بدو!
🌊:باشه من باهات میام!
❤️🩹:نخیر! آی ان اف پی طرف ماست، ما سه تا قراره بریم و همه اتهامات رو بندازیم گردن تو * خندیدن*
🍁: آی ان اف پی؟ ولی تو به من گفتی منو تو مثل خواهریم؟ دروغ گفتی؟
🌊: *گریه کردن* مامان! ای ان اف جی! هرگز نمیبخشمتون!
*و سپس آی ان اف پی غش کرد*
~
مدتی از اون اتفاقات گذشته و ای ان اف جی بخواتر عذاب وجدان ،اعتراف کرد که قاتله و همه چیز به خوبی و خوشی تموم شد، اما.. من به عنوان روح کسی که ای ان اف پی هر روز باهاش دردودل میکنه میدونم دیگه آی ان اف پی ادم سابق نمیشه...
نویسنده: یه infp🫶
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪
به قلم: mohadeseh
زنگ در خونه ESTP زده میشه. ESTP در رو باز می کنه.
_ اوه، هی INFJ اینوقت شب اینجا چیکار می کنی؟ فکر کردم گفتی امشب توی کتابخونه مرکز شهر با INTJ و ENFJ جلسه ی تحلیل کتاب دارین.
_آره، توی راه فهمیدم گوشی مو جا گذاشتم. بخاطر همین، سریع برگشتم خونه و گوشی مو برداشتم. دکمۀ آسانسور رو زدم و منتظر موندم. داشتم دور و اطراف رو نگاه می کردم که چشمم افتاد به در خونه ی ESFP. نیمه باز بود. کنجکاو شدم و آروم آروم به ست در قدم برداشتم. ESFP رو چند بار صدا زدم ولی جوابی نشنیدم. بالاخره تصمیم گرفتم وارد خونه بشم. توی پذیرایی نبود. سرمو چرخوندم سر آشپزخونه و...
_چی INFJ؟ چی دیدی؟ داری نصفه جونم می کنی!
_دیدم اون در حالیکه یه بطری نصفه پپسی کولا بغل دستش بود، سرش روی میز بود. اون... مرده بود
"دو روز بعد"
ظاهراً ESFP با پپسی کولایی که یکی توش سم ریخته بود، به قتل رسیده بود.ESTP ضربه روحی بدی خورده بود.نا سلامتی همون شب حادثه با هم رفته بودن سر قرار و داشتن برای آینده شدن برنامه میچیدن. قرار بود بعد از عروسی برن با هم کل دنیا رو بگردن. ENFP در کمال تعجب، بعد از شنیدن خبر مرگ ESFP خندید و گفت:« خداروشکر که بالاخره نیاز نیست موقع ناهار سر آخرین تیکه ی گوشت، همدیگه رو خفه کنیم!»
(البته همه میدونستن که اون فقط بخاطر اینکه جلوی گریه شو بگیره، همچین واکنشی نشون داد)
INFP بعد از گریه ی بسیار بخاطر مرگ ESFP اشکاشو پاک کرد و تصمیم گرفت که مسئولیت پرونده رو به عهده بگیره. میخواست انتقام دوست چندین و چند ساله شو بگیره.
در ابتدا خیلیا به ENTP شک کردن و اون رو مضنون اصلی قتل می دونستن
اولین نفر هم ESTP بهش تهمت زد. چون 2 سال پیش وقتی که ESFP با ENTP بهم زد و رفت با ENTP ، ESTP اعلام کرد که :« اگه قرار نیست من ESFP رو داشته باشم، پس هیچکس دیگه ای هم نهای هم حق نداره اونو داشته باشه.»
بخاطر همین ESTP یقه ی ENTP رو گرفت و داد و بیداد راه انداخت. ENTP گفت که:« درسته که من چنین حرفی زده بودم. ولی هر وقت که به کشتن ESFP فکر می کردم، قلبم به درد میومد. در آخر به این نتیجه رسیدم که عشقم باید با کسی باشه که باهاش شادتر باشه.» بحث شون ادامه پیدا کرد تا اینکه ENTP و ESTP با بغض ناراحتی از مرگ ESFP بحث رو خاتمه دادن و دست به دست هم دادن تا با کمک همدیگه دنبال قاتل اصلی بگردن و پدرشو در بیارن.
بعد از 3 هفته تحقیقات فراوان، هنوز قاتل اصلی شناسایی نشده بود.
در نهایت، عصر پنجشنبه ISTP رفت تا ESTP رو در پارک ملاقات کنه.
اون به ESTP گفت:« میدونی، من همیشه عاشقت بودم، ولی این عشق یکطرفه بود. به هر دری زدم تا عشقتو بدست بیارم! من 2 سال پیش درست همون شب بعد مهمونی دورهمی MBTI، توی کوچه داشتم با باکس ولنتاین میومدم سمتت؛ ولی تا خواستم صدات کنم، اون ESFP لعنتی پرید وسط ماجرا و بهت پیشنهاد داد که فرداش باهم برین KFC. اون الاغ زندگیمو نابود کرد. و حالا که اون مرده، تو هنوز هم منو نمی بینی.»
ESTP کپ کرده بود. دهنشو باز کرد تا چیزی بگه ولی مات و مبهوت مونده بود.
در انتها ISTP پوزخندی زد. سرشو رو به آسمون بلند کرد و گفت:«مث اینکه داستان من هم در نهایت پایان خوشی نداشت.»
و با گلوله ای در سر، خودشو راحت کرد
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪
من بودم و istj و یه زندگی عاشقانه توی جنگل های دور افتادهی سرسبز و زیبا
خونهای که آجر به آجرش رو باهم ساخته بودیم ولی کی فکرشو میکرد این خونهی شگفت انگیز و زیبا یه روزی خالی از سکنه بشه و دیگه هیچکدوممون توش زندگی نکنه...
همچی از اون روزی شروع شد که قرار شد یه سر به شهر بزنیم. اون شهر شوم که همهی خاطرات خوب و بد مارو به آتش کشید و خاکسترش رو بهمون هدیه داد.
همچی از اونجا شروع و همینطور تموم شد که من به قتل رسیدم...
قاتلی که پی در پی با چاقو به جسمم ضربه زده بود و سعی کرده بود ردی از خودش به جا نذاره.
یادم هست که isfj از مرگم خوشحال بود؛ اما آیا وقعا اون همون isfj خوش قلبی بود که من میشناختم؟! هرچند علارغم خوشحالیای که داشت بازهم سعی در آروم کردن istj داشت.
آره؛ اون هنوزم قلب مهربونش رو داشت.
دوست خوبِ گذشتهام؛ esfj که جدیداً از یادش غافل شده بودم و همیشه سعی داشت اگه جایی کمک خواستم بهم کمک کنه، جسدم رو پیدا کرد. یادم هست به قدری شکسته و ناراحت شد که من آرزو کردم کاش قاتل جنازهام رو به آتش میکشید تا جسدم رو نتونه تشخیص بده...
آره اون دوستیمون رو فراموش نکرده بود، و مسئولیت پروندهم رو به عهده گرفت و شب و روز مشغول پیدا کردن قاتلی بود که زندگیای که تازه با مدادرنگی رنگش کرده بودم رو به پایان رسوند.
اولین کسی که ازش بازپرسی کرد و بهش مظنون بود enfp بود، اون کسی بود که همیشه سعی در بهم زدن زندگیمون داشت، و همینطور اولین کسی بود که تو صحنهی قتل دیده شد. enfp ای که فقط از سر کنجکاوی اونجا بود، کم مونده بود سرشو به باد بده.
ولی esfj اشتباه کرده بود، enfp فقط مظنون به قتل بود.
قاتل واقعی که پیدا شد، همهی خاطرههای خوب من و istj، از جلوی چشمام رد شد. باورم نمیشد...
قاتل همون کسی بود که باهم بهترین خاطرهها رو رغم زده بودیم و حالا با ضربات چاقوش به جسمم، قلبم رو تیکه تیکه کرده بود، istj ای که بهم از پشت خنجر زد و بهم یادآوری کرد که نباید به کسی اعتماد میکردم. ولی حیف که خیلی دیر متوجهش شده بودم...
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
هدایت شده از ایما | شخصیت شناسی MBTI
سلام به دنبالکنندگان MBTI🌿
موضوع چالش امروز مختص به تایپ خاصی نیست و برای همهٔ تایپ هاست.😀
تا حالا شده با خودت بگی کاش میتونستم محو بشم و برم فلان جا؟ یا برم فلان کارو بکنم؟🌚
#چالش امروز همینه! 😌🔥
اگه اسپری محوکننده داشتی چیکار میکردی؟🪄✨
منتظرتونیم☺️👇
https://daigo.ir/secret/4839138
ذکر تایپتون فراموش نشه.
⠇#ادمین_کاگه👤
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
• اگه اسپری محو کننده داشتی چیکار میکردی؟🌚
سلام
من یه #istp ام
با اینکه برای چالش اسپری محو کننده دیر شده
ولیییی
اگه یه اسپری محو کننده داشتم اول از همه فک می کردم ببینم چطوری درست شده که خنثی کنندشو پیدا کنم
بعدم یه سری آدمو که فک می کنم باید از دنیا پاک شن رو محو می کردم تموم شن برن
سراغ دوستامم میرفتم که اذیتشون کنم.. مثلا دست و پاشونو محو می کردم که بترسن و راه خنثی کردنشم براشون تو یه نامه میفرستادم که همونجوری نمونن
احتمالا خودمم نامرئی می کردم و میرفتم یه گوشه دنیا برا خودم رااحت زندگی می کردم
شایدم ژنتیک یاد می گرفتم و موجودات و بیماریای جدید درست می کردم و دنیارو کنترل می کردم و کسیم که منو نمیدید که جلومو بگیره! چه طولانی شد..
__________________________
میرفتم کاندید ریاست جمهوری میشدم و صلاحیتم رو تایید میکردم و تمام رای هارو به نام خودم مینوشتم و میزاشتم تو صندوق اگر نمیشد بانک رو سرقت میکردم یا شایدم دشمنام رو شکنجه میکردم
از طرف #entj
__________________________
به عنوان یک
#estp برای اسپری محو کننده
خودمو محو میکنم
میرم پیش کسی که دوسش دارم
همینطوری نگاهش میکنم و لذت میبرم
میرم پیش کسایی که اذیتش کردن و میکشمشون و ازارشون میدم
از اتفاق های که ممکنه بیوفته و بی خبر ازش مواظبت میکنم
همیشه مراقبشم
و مث فرشته محافظ کنارش تا وقتی اسپری مدت داشته باشه میمونم
فقط کنار اون ....:)
______________________
اگر اسپری محو کننده داشتم... احتمالا هیچوقت ازش استفاده نمیکردم، نه که نخوام ولی خب احتمالا نگهش میداشتم که برا وقتی که واقعا نیاز بشه چون. بالاخره تموم میشه اون اسپری و اگرم نامتناهی باشه خب البته شاید قضیه فرق کنه ولی خب بازم استفاده مکرر نمیداشتم چون اگر خیلی زیاد استفاده بشه لو میره و خب در وقت نیاز المنت سورپرایز نیست دیگه.
و اگرم تموم شدنی باشه همیشه منتظر زمان مناسب میموندم که هیچوقت نمیرسه و خب بلا استفاده میمونه
افسوسک...
~ #INTP
______________________
به عنوان یه #enfp خودمو محو میکردم میرفتم چند نفرو میکشتم :/
______________________
سلام. چالش اگه اسپری نامرعی کننده داشتی چیکار میکردی
نامرعی میشدم. میرفتم بین مردم تو کوچه خیابون بهشون نگاه میکردم تو پارکا به بچه ها و خنده هاشون نگاه میکردم. هرکی گریه میکردو بغل میکردم. هر بچه ای گریه میکرد بهش شکلات میدادم. هرکی کمک میخواست بهش کمک میکردم. برای دوستام و اونایی که دوسشون دارم یادداشت مینوشتم و ازشون عکس و فیلم میگرفتم. و از همه مهم تر دیگه هیچوقت مرعی نمیشدم:)
من یک #infp هستم:)
______________________
بستگی داره اسپری قابل پاک کردن باشه یا نه اگه قرار باشه تا ابد یه چی نامرئی بمونه پس با اینکه هیچوقت وجود نداشته فرقی نمیکنه #intp
______________________
سلام به عنوان یه #intj
فقط سعی میکردم یه فضای گرم و نرم تو جنگل درست کنم قبلشم همه وسلیه های لازمو برای زندگی از غذا ی روح تا غذای بدن و برمیداشتم و یه گوشه تو سکوت واسه خودم زندگی کنم
و شایدم بعضی وقتا یه دسته از حیوونارو نا مرئی میکردم
اما خب بلاخره که این اسپری تموم میشه پس باید اول سعی کنم راز این اسپریو کشف کنم
______________________
من ازش استفاده میکردم و هرجاکه میرفتم میشتم به حرفاشونکوش میدادم و مقداری هم اطلاعات راجب اون فرد به دست میاوردم و یا خیلی راحت دیگه کسی از وجودم مطلعه نمیشه تا بخواد مزاحمم بشه
#INTP
⠇#پیام_شما
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
• اگه اسپری محو کننده داشتی چیکار میکردی؟🌚
من ازش استفاده میکردم و هرجاکه میرفتم میشتم به حرفاشونکوش میدادم و مقداری هم اطلاعات راجب اون فرد به دست میاوردم و یا خیلی راحت دیگه کسی از وجودم مطلعه نمیشه تا بخواد مزاحمم بشه
#INTP
______________________
سلام به عنوان یه #intj
فقط سعی میکردم یه فضای گرم و نرم تو جنگل درست کنم قبلشم همه وسلیه های لازمو برای زندگی از غذا ی روح تا غذای بدن و برمیداشتم و یه گوشه تو سکوت واسه خودم زندگی کنم
و شایدم بعضی وقتا یه دسته از حیوونارو نا مرئی میکردم
اما خب بلاخره که این اسپری تموم میشه پس باید اول سعی کنم راز این اسپریو کشف کنم
______________________
سلام:)
خب راستش من به عنوان یه #INFP اگه همچین اسپری داشتم اولین کاری که میکردم این بود که گربه های محلمون که ازم فرار میکنن رو ناز کنم. دومیش به کلی آدم بدون اینکه بفهمن کمک کنم و روی داداشم که یه #ENTJ هست کرم بریزم🤫 بعد هم میرم ببینم سؤالای امتخانا چیان🫡
دست آخر هم اون اسپر رو به یکی دیگه میدم تا اون هم بتونه خوش بگذرونه!
خیلی کارا دیگه هم هست که میخوام انجام بدم ولی فکر کنم همینا بس باشن:))
______________________
اگر دارای اون اسپری بودم به مکان هایی سر میزدم تا مطمئن بشم نیاز به یه دورهی طولانی سرزنش که چرا باز به آدم اشتباه اعتماد کردم دارم یا نه! #intj
______________________
سلام #estp ام
می رفتم اون کسیو که دوست داشتم تا آخر عمرم نگاش میکردم و لذت میبردم از دیدنش
می رفتم کسایی که زجرش دادنو اینقدر زجر میدادم تا از زندگی خسته بشن
با تموم درداش درد میکشم با خوشحالیاش خوشحال میشم . میشم فرشته محافظش از تموم خطراتی که میتونه براش بیفته جلوگیری میکنم
شاید دستشو بگیرم و ببرمش یه جایی که از تموم چیزایی که آزارش میده دور بشه و آرامش داشته باشه
یه جای سبز با آسمون آبی خودمون دو تا ....:)
فقط مطمئنم همینطوری محو تا آخر عمرم باهاش میمونم و کنارش هستم
و لذت میبرم
______________________
سلام یه #enfp ام اگه اسپری محو کننده داشتم، میرفتم به جاهایی که قبلش برای ورود محدودیت داشت و اجلاس هایی که دوست دارم و از همه چی سر در میووردم و (کلی فضولی مفید میکردم😂به نوعی بهرهی حوبی ازش میبردم😍)
______________________
سلام ✨
اگه اسپری محو کننده داشتم میرفتم دفتر مدیر مدرسمون تا ببینم با بقیه معلما راجب بچه ها چی میگن و چی راجبمون فکر می کنن
یا می رفتم پیش غریبه ها و باهاشون حرف می زدم و وانمود می کردم یه فرشته یا همچین چیزی ام تا ببینم چه واکنشی نشون می دن
و گاهی هم آدمایی که ازشون بدم میاد رو می ترسوندم(کسایی که واقعا ظالم باشن)
احتمالا می رفتم و به مکان های مختلف سر می زدم و باشغل های مختلف آشنا می شدم. مکان هایی مثل دادگاه ها، بیمارستان ها، دانشگاه ها، داروخانه ها، رستوران های بزرگ، هتل ها و...
-یه #intj 🌷
______________________
خودمو از این دنیا محو می کردم تا کسی از بودنم اذیت نشه
می رفتم توی آسمون شب میخوابیدم و آهنگ گوش میدادم و زیر بارون میرقصیدم و می خوندم
و دوباره خودم می شدم
یکی از دوستای سابقم رو می بوسیدم
دوباره #enfp می شدم و با دوست #istp م فرار می کردیم هرجا دلمون میخواست.....
#infp
⠇#پیام_شما
══════════════
⠇ @Eema_MBTI