قهوهـ،ی سـردِ نویسنـدهـ؛
آن کس که بلند است، در انجمن نیست
همدم نمیشود با هر انجمن نیست
گوهر به خروارها به کف میآید
اما لعلِ کان را چنین آسان مددی نیست
یک رباعی ساده
قهوهـ،ی سـردِ نویسنـدهـ؛
مارا زِ خیال تو، غم رهایی نمیدهد و آنجاست که می تراود حسرتِ آغوشِ تو شوق من باشد به سوی مرگ؛ نه نازنین ؟!
قهوهـ،ی سـردِ نویسنـدهـ؛
روحم میان اجر به اجر بام خانه ات فــُتاده به دام
که خاطره ای میان ذهن پریشان کرده حالم مُدام
آدمىست ديگر؛
حتى در اقيانوس هم زنده مىماند
اما گاهى در يک جرعه دلتنگى
غرق میشود.