eitaa logo
🌸 دختــران چــادری 🌸
156.1هزار دنبال‌کننده
30.1هزار عکس
19.2هزار ویدیو
287 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 دختــران چــادری 🌸
🌀 📖 ... صبح وقتی از خواب بیدار شدم اول به تخت مادر نگاه کردم و بعد متوجه ملافه شدم که کف اتاق انداخته بود، آنجا بود. داشت نماز می‌خواند. آهسته گفتم:« سلام صبح بخیر » مادر پس از خواندن سلام نماز، تسبیح به دست بلند شد و اومد کنارم ایستاد . دستم را گرفت. – سلام عزیزم ،خوبی؟ – خوبم الحمدالله صورت مادر تکیده و غمگین بود. فکر کردم به خاطر مقنعه و مانتو مشکی و صورت اصلاح نشده‌اش است، یا از چیزی ناراحت است . پرسیدم:« مادر بچه چطوره ؟ حالش خوبه؟» مادر خندید . –خوبِ خوب !صبح زود رفتم بهش سر زدم .مثل فرشته ها خوابیده بود .تو چی حالت خوب نیست؟ سری تکان دادم و گفتم:« نه...خوبم» پرسیدم:« بابا و رویا و نفیسه خوبن؟» لبخندی زد. – همه خوبن! یکی دو ساعت دیگه تلفن میزنم باهاشون حرف بزن . بعد انگار یاد چیزی افتاده باشد ،گفت:« الحمدالله دیگه تلفن داریم , راحت شدیم مادر » وقتی دزفول بودیم هر وقت دلم تنگ می شد ,می رفتم به مخابرات و تلفن میزدم به خانه سکینه خانم روغنی، که همسایه سر کوچه بود و ۷ ۸ خانه با ما فاصله داشت .خیلی طول می کشید تا مادر یا یک نفر دیگر بیایند پای تلفن. این اواخر یاد گرفته بودم، وقتی تلفن می‌زدم می‌گفتم ؛ بی زحمت مادرم را صدا کنید من قطع می کنم و نیم ساعت دیگه دوباره زنگ می زنم . مادر نشست روی تختش و با تسبیح مشغول ذکر گفتن شد. گفتم :«یادته تلفن میزدم خانه سکینه خانم؟یه‌بار سر همین تلفن زدم میخواستیم شهیدبشیم .» تسبیح توی دستان مادر از حرکت باز ایستاد. با ترس و نگرانی نگاهم کرد. خندیدم : «نترس حالا که شهید نشدم » مادر همانطور که ذکر می‌گفت سری تکان داد . –ناقلا همیشه میگفتی خیلی خوبه .خیلی خوش میگذره .با دوستامون مهمونی بازی می کنیم. – دروغ که نمیگفتم مهمانی بازی هم می کردیم اما این چیزها هم بود . یه روز مریض شدم ... 🆔@clad_girls