https://digipostal.ir/c2ogg3sy
نوروز بر شما مبارک!
هر روزتان نوروز نوروزتان پیروز
سیدمحمدرضا مصطفوی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻ماموریت نهم
🔻احکام دانش آموزی
🔻این قسمت :احکام قرائت
💢 دانش آموزان عزیز قرائت صحیح حمد و سوره خود را ضبط نموده و فردا در گروه بارگذاری نمایید
#سفرنامه_صالح
#ماموریت
#مجتمع_آموزشی_اسلامی_علمی
تندخوانی جز10 - www.mplib.ir.mp3
3.74M
📣 تندخوانی ( تحدیر ) « جز 10 »
🎤 قاری : استاد معتز آقایی
🔺 موضوع : #ترتیل#قرآن
دبستان پسرانه علمی
🌃هرشب یک داستان آموزنده 2🌃 زنى به حضور حضرت داوود (علیه السلام) آمد و گفت: "اى پیامبر خدا! پروردگا
🌙هر شب یک داستان آموزنده 3 🌙
🟢داستانی از پیامبر(ص)
📚داستان زیبا پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله وسلم فرمود: سه نفر از بنی اسرائيل با هم به مسافرت رفتند در ضمن سير و سفر در غاری به عبادت خدا پرداختند، ناگهان! سنگ بزرگی از قله كوه فرود آمد و بر در غار افتاد و دهانه غار به كلّي بسته شد. و مرگ خود را حتمي دانستند. پس از گفتگو و چاره انديشی زياد به يكديگر گفتند: به خدا سوگند! از اين مرحله خطر راه رهايی نيست مگر اينكه از روی راستی و درستی با خدا سخن بگوييم.
اكنون هر كدام از ما عملی را كه فقط برای رضای خدا انجام داده ايم به خدا عرضه كنيم، تا خداوند ما را از گرفتاری نجات بخشد.
1⃣◀️ يكی از آنها گفت: خدايا! تو خود می دانی كه من عاشق زنی شدم كه دارای جمال و زيبايی بود و در راه جلب رضای او مال زيادی خرج كردم، تا اينكه به وصال او رسيدم و چون با او خلوت كردم و خود را برای عمل خلاف آماده نمودم، ناگاه در آن حال به ياد آتش جهنم افتادم. از برابر آن زن برخواسته بيرون رفتم. خدايا! اگر اين كار من به خاطر ترس از تو بوده و مورد رضايت واقع شده، اين سنگ را از جلوی غار بردار! در اين وقت سنگ كمی كنار رفت به طوری كه روشنايی را ديدند.
2⃣◀️ دومی گفت: خدايا! تو خود آگاهی كه من عده ای را اجير كردم كه برايم كار كنند و قرار بود هنگامی كه كار تمام شد. به هر يك از آنان مبلغ نيم درهم بدهم، چون كار خود را انجام دادند من مزد هر يك از آنها را دادم ولی يكی از ايشان از گرفتن نيم درهم خودداری كرده و اظهار داشت: اجرت من بيشتر از اين مقدار است، زيرا من به اندازه دو نفر كار كرده ام، به خدا قسم كمتر از يك درهم قبول نمی كنم در نتيجه مزدش را نگرفته رفت و من با آن نيم درهم بذر خريده كاشتم خداوند هم بركت داد و حاصل زياد بر داشتم پس از مدتی همان اجير پيش من آمده و مزد خود را مطالبه نمود. من به جای نيم درهم، هيجده هزار درهم (اصل سرمايه و سود آن) به او دادم خداوندا! اگر اين كار را من تنها به خاطر ترس از تو انجام داده ام اين سنگ را از سر راه ما دور كن! در آن لحظه سنگ تكان خورد، كمی كنار رفت به طوری كه در اثر روشنايی همديگر را می ديدند، ولی نمی توانستند بيرون بيايند.
3⃣◀️ سومی گفت: خدايا! تو خود می دانی كه من #پدرومادری داشتم كه هر شب #شير برايشان می آوردم تا بنوشند، يك شب دير به خانه آمدم و ديدم به خواب رفته اند خواستم ظرف شير را كنارشان گذاشته و بروم، ترسيدم جانوری در آن شير بيفتد، خواستم بيدارشان كنم، ترسيدم ناراحت شوند، بدين جهت #بالایسرآنهانشستم تا بيدار شدند و من شير را به آنها دادم! بار خدايا! اگر من اين كار را به خاطر جلب رضای تو انجام داده ام اين سنگ را از ما دور كن! ناگهان! سنگ حركت كرد و شكاف بزرگی به وجود آمد و توانستند از آن غار بيرون آمده و نجات پيدا كنند. سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: مَن صَدَقَ اللهَ نَجَاه كسى كه به راستى و از روى خلوص با خدا رابطه برقرار كند و بر همين اساس، رفتار نمايد رهايى و نجات مى يابد.
📚 بحارالانوار
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
🆔 @DabestanElmi
🕯🥀🍂
🥀
🌴 قنوت امشب زهرا فقط شده مـادر
🥀 به روی سینه مادر نهاده سر، کوثر
🌴 الـهـی مـادر یاســـم غریب میمیـرد
🥀 غریب بود و غریبانه جان دهد آخر
🏴 #وفات_حضرت_خدیجه(سلاماللهعلیها) تسلیت باد
🥀
🕯🥀🍂
سلام مادرِ نورِعالم
سلام مادربزرگِ نسل کوثر
و سلام مادرِاهل ایمان
چه زیباست
وقتی مقام بی نظیر شما برهان می شود،
در کربلاء و شام
و امامان شیعه،نام پرآوازه تان را در مقابل دشمن
با افتخار می برند
و چه خوش است
السلام علیك یابنَ خدیجةَ الکبری
در زیارتنامه ها
و چه شرم آور
مظلومی نامِ شما در میان ما...
#وفات_حضرت_خدیجه سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رسانه
🎥 تشعشعات خطرناک گوشیهای هوشمند📴
🔺این ویدئو به خوبی نشان میدهد که چه اتفاقی برای شما میافتد
╭•┅•🔸─────────•┅•╮
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- www.mplib.ir.mp3
4.16M
📣 تندخوانی ( تحدیر ) « جز 11 »
🎤 قاری : استاد معتز آقایی
🔺 موضوع : #ترتیل#قرآن
دبستان پسرانه علمی
🌙هر شب یک داستان آموزنده 3 🌙 🟢داستانی از پیامبر(ص) 📚داستان زیبا پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله
✨🌙هرشب یک داستان آموزنده 4🌙✨
📝 کعبه یک سنگ نشان است که ره گم نشود...
🕋 عبداللهبنمبارک در سالی اراده رفتن به مکه داشت.
🕊 روزی از کوچهای عبور میکرد. ناگهان زنی را دید که مرغی مرده و گندیده از زمین برگرفت و در زیر چادر خود پنهان نمود!
🕋 عبدالله گفت:
ای زن، این مرغ را چرا برداشتی؟
🕊 زن گفت:
نیازمندی و احتیاج مرا وادار کرد تا این کار را کنم!
🕋 عبدالله چون این بشنید، زن را به منزل خود برد و ۵۰۰ دینار را که برای سفر حج تهیه کرده بود، به آن زن فقیر داد.
🕊 آن سال به حج نرفت. هنگامی که حاجیها برگشتند، او به استقبال آنها رفت.
🕋 آنان میگفتند:
ما تو را در سفر حج در عرفات و منا و جاهای دیگر دیدهایم.
🕊 عبدالله نزد امام علیه السلام شرفیاب شد و ماجرای خود را نقل کرد، امام علیه السلام فرمود:
آری، خداوند #بهشکلتومَلَکی را آفرید که زیارت خانه خدا کند.
🆔 @DabestanElmi
- www.mplib.ir.mp3
4.1M
📣 تندخوانی ( تحدیر ) « جز 12 »
🎤 قاری : استاد معتز آقایی
🔺 موضوع : #ترتیل#قرآن
دبستان پسرانه علمی
✨🌙هرشب یک داستان آموزنده 4🌙✨ 📝 کعبه یک سنگ نشان است که ره گم نشود... 🕋 عبداللهبنمبارک در سالی ار
🌃هرشب یک داستان آموزنده 5 🌃
🌼داستان حضرت سلیمان(ع) و مورچه
🪐در یکی از مسافرت های سلیمان(ع) که جن و انس و پرندگان او را همراهی می کردند، عبورشان به سرزمین مورچگان (سرزمینی در نزدیکی طائف و به قول بعضی در نزدیکی شام) افتاد.
🐜یکی از مورچه ها با تعجیل سایر مورچگان را آگاه ساخت و به ایشان گفت به خانه هایتان پناه ببرید و از مسیر سلیمان(ع) و یارانش دور شوید تا آنها شما را زیر پاهایشان لگدکوب نکنند.
🌪باد، صدای آن مورچه را به گوش سلیمان(ع) رسانید و سلیمان(ع) دستور داد تا او را به حضورش بیاورند.
🌙سپس به او گفت: مگر نمی دانی که من پیامبر خدا هستم و از جانب انبیاء ستمی به دیگران نمی رسد؟
🐜مورچه پاسخ داد چرا میدانم.
🌙سلیمان(ع) گفت: پس چرا مورچگان را از ما ترسانیدی؟
🐜مورچه پاسخ داد: منظور من این بود که آنها عظمت و شوکت تورا مشاهده نکنند تا خود را در مقابل تو حقیر پندارند و ناسپاسی به درگاه خداوند آغاز نمایند.
🌙سخنان مورچه در نظر سلیمان(ع) معقول آمد.
🐜سپس مورچه سلیمان(ع) را خطاب داد و گفت آیا می دانی چرا خداوند از میان تمام قدرت ها، #باد را برای حرکت دادن تخت تو انتخاب نمود؟
🌙سلیمان(ع) جواب داد نمی دانم.
🐜مورچه گفت:برای اینکه بدانی تمام این قدرت و شوکت و مقام تو بر باد است و تو مغرور و متکبر نگردی.
🌙آنگاه سلیمان(ع) تبسم کرد و فرمود:"پروردگارا مرا توفیق شکر نعمت خود را که به من و پدرم عطا فرمودی، عنایت فرما..."
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
#تلنگر
🔷ﺍﮔﺮ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ #غیبت ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ و #تهمت می زنیم، ﺑﺎنک ها ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﺴﺎﺑﻤﺎﻥ ﺑرداشته ﻭ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻏﯿﺒﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ و بهش تهمت میزنیم، ﻭﺍﺭﯾﺰ ﮐﻨﻨﺪ، ﺑﺪﻭﻥ ﺷﮏ به خاطر ﺣﻔﻆ ﺍﻣﻮﺍﻟﻤﺎﻥ #ﺳﺎﮐﺖ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ.
▪️ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻓﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻓﺎﻧﯽ، ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﯼ ﺑﺎﻗﯽ، ﺑﺎﺍﺭﺯﺵﺗﺮ ﻭ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮ هستند!؟
👈نگذاريم گوش هایمان گواه چيزی باشد که چشمهايمان نديده... نگذاريد زبانمان چيزی را بگويد که قلبمان باور نکرده است.
🆔 @DabestanElmi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻ماموریت دوازدهم
🔻احکام دانش آموزی
🔻این قسمت :احکام رکوع,سجده,قرائت
💢 دانش آموزان عزیز رکوع و سجده و قنوت خود به همراه اذکار آن را فیلم گرفته و فردا در گروه ارسال نمایید
#سفرنامه_صالح
#ماموریت
#مجتمع_آموزشی_اسلامی_علمی
دبستان پسرانه علمی
🌃هرشب یک داستان آموزنده 5 🌃 🌼داستان حضرت سلیمان(ع) و مورچه 🪐در یکی از مسافرت های سلیمان(ع) که جن
🌃هرشب یک داستان آموزنده 6 🌃
🌳 یک روز پادشاهی همراه با درباريانش برای شكار به جنگل رفتند.
☀️هوا خيلی گرم بود وتشنگی داشت پادشاه و يارانش را از پا در می آورد.
⛲️بعد ازساعتها جستجو جويبار كوچكی ديدند.
🦅پادشاه شاهين شكاريش را به زمين گذاشت، و جام طلایی را در جويبار زد و خواست آب بنوشد ،اما شاهين به جام زد و آب بر روی زمين ريخت.
👑برای بار دوم هم همين اتفاق افتاد، پادشاه خيلی عصبانی شد و فكر كرد ، اگر جلوی شاهين را نگيرم ، درباريان خواهند گفت: پادشاه جهانگشا نمی تواند از پس یک شاهين برآيد...
🗡پس اين بار با شمشير به شاهين ضربه ای زد.
🐍پس از مرگ شاهين پادشاه مسير آب را دنبال كرد و ديد كه ماری بسيار سمی در آب مرده و آب مسموم است.
🥀او از كشتن شاهين بسيار متاثر گشت.
🎗مجسمه ای طلایی از شاهين ساخت.
✍بر یکی از بالهايش نوشتند :
🌼« یک دوست هميشه دوست شماست حتی اگر كارهايش شما را برنجاند. »
🖋روی بال ديگرش نوشتند :
⚡️« هر عملی كه از روی خشم باشد محكوم به شكست است. »
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
- www.mplib.ir.mp3
3.98M
📣 تندخوانی ( تحدیر ) « جز 13 »
🎤 قاری : استاد معتز آقایی
🔺 موضوع : #ترتیل#قرآن
دبستان پسرانه علمی
🌃هرشب یک داستان آموزنده 6 🌃 🌳 یک روز پادشاهی همراه با درباريانش برای شكار به جنگل رفتند. ☀️هوا
هر شب یک داستان آموزنده 7
روزی حضرت «داود (ع)» در مناجاتش از خداوند متعال خواست همنشین خودش را در بهشت ببیند.
خطاب رسید: «ای پیغمبر ما، فردا صبح از در دروازه بیرون برو، اولین کسی را که دیدی و به او برخورد کردی، او همنشین تو در بهشت است.»
روز بعد حضرت داود (ع) به اتّفاق پسرش «حضرت سلیمان (ع)» از شهر خارج شد. پیر مردی را دید که پشته هیزمی از کوه پائین آورده تا بفروشد.
پیر مرد که «متی» نام داشت، کنار دروازه ایستاده و فریاد زد:
«کیست که هیزمهای مرا بخرد.»
یک نفر پیدا شد و هیزمها را خرید.
حضرت «داود (ع) » پیش او رفت و سلام کرد و فرمود: «آیا ممکن است، امروز ما را مهمان کنی؟!»
پیرمرد فرمود: «مهمان حبیب خداست، بفرمائید.»
سپس پیر مرد، با پولی که از فروش هیزمها بدست آورده بود، مقداری گندم خرید. وقتی آنها به خانه رسیدند، پیر مرد گندم را آرد کرد و سه عدد نان پخت و نان ها را جلویِ مهمانش گذاشت.
وقتی شروع به خوردن کردند، پیرمرد، هر لقمه ای راکه به دهان می برد، ابتدا «بسم الله» و در انتها «الحمد للَّه» می فرمود.
وقتی که ناهار مختصر آنها به پایان رسید، دستش را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود:
«خداوندا، هیزمی را که فروختم، درختش را تو کاشتی. آن را تو خشک کردی، نیروی کندن هیزم را تو به من دادی.مشتری را تو فرستادی که هیزم ها را بخرد و گندمی را که خوردیم، بذرش را تو کاشتی. وسایل آرد کردن و نان پختن را نیز به من دادی، در برابر این همه نعمت من چه کرده ام؟!»
پیر مرد این حرفها را می زد و گریه می کرد.
حضرت «داود (ع)» نگاه معنا داری به پسرش کرد. یعنی: شکرگزاری، همین است علت این که او با پیامبران محشور می شود.
منبع:
(داستانهای شهید دستغیب ص ۳۰- ۳۱)
- www.mplib.ir.mp3
3.93M
📣 تندخوانی ( تحدیر ) « جز 14 »
🎤 قاری : استاد معتز آقایی
🔺 موضوع : #ترتیل#قرآن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•