🇮🇷پایگاه خبری دامغان نما 🇮🇷
🔰روایتی از تلاش مجاهدانه مردم انقلابی دامغان در هفت روز پر خاطره 🦋 خاطره هفتم روستا به روستا و محل
🔰روایتی از تلاش مجاهدانه مردم انقلابی دامغان در هفت روز پر خاطره
🦋 خاطره هشتم
روز رایگیری شده بود و من به همراه یکی از دوستانم، با ماشین پیکان به راه افتادیم تا پیرمردها و پیرزنهایی را که توان آمدن به پای صندوق اخذ رای ندارند، به نزدیکترین صندوق برسانیم. در شهرک مهر (مسکن مهر) به دنبال آدرس خانه پیرزنی بودیم به نام...، با زحمت زیاد، خانهاش را پیدا کردیم. اول خیال میکردیم احتمالا حسابی پیر باشد، اما بعداً دیدیم که انگار خیلی هم پیرزن نبود. او را با ماشین به جلوی درب اصلی مسجد حضرت سیدالشهدا آوردیم، ولی بعد فهمیدیم برای اینکه این خانم را به نزدیکترین نقطه به محل اخذ رای یا همان جلوی درب ورودی مسجد برسانیم، باید مسافتی را طی کنیم تا بتوان با ماشین به داخل حیاط مسجد رفت. دوستم با وجود دستدردی که داشت، همه این کارها را کرد.
پای صندوق، مسئول شعبه از آن زن پرسید:«مادر! شما سواد نوشتن داری؟» جواب داد:«نه» و بعد با اشاره به من، گفت که ایشان برایم مینویسد.
حسابی خوشحال بودم که هم یک نفر را که از سر کمتوانی نمیخواست در انتخابات شرکت کند، با کمک دوستم به پای صندوق آورده بودم و هم اینکه میتوانستم یک رای به سبد آراء کاندید جبهه انقلاب اضافه نمایم.
بعد از ثبت و مهر برگه رای، همین که آماده نوشتن شدم، آن زن دفترچهاش را از کیفش بیرون آورد و صفحهای از آن را باز کرد که روی آن نوشته شده بود:«مسعود پزشکیان».
گفت:«مادر! لطفا اسم همین آقا را بنویس». یک لحظه سرم درد گرفت و حسابی ناراحت شدم، چون اصلاً انتظار چنین اتفاقی را نداشتم. خودکار را کمی در دستم چرخاندم و خیره خیره به دوستم نگاه کردم. او هم ناراحت بود و متعجب و همین دو احساس را از چهرهام فهمید. برای همین، رو کرد به آن زن و گفت: «حالا چرا پزشکیان، چرا جلیلی نه؟!». پیرزن جواب داد: «پسرم گفته اگر پای صندوق رای رفتی و کسی خواست برایت بنویسد، حتما بگو همین اسم را بنویسد، فقط همین را».
راستش دوست نداشتم چنین کاری کنم، اما دوستم با اشاره سر به من فهماند که باید #امانت و #صداقت را رعایت کرد. حق با او بود، ما از انقلاب و آقای بزرگ انقلابمان جز این نیاموخته بودیم. بر خلاف علاقه شخصیام و با اینکه هیچ کسی متوجه نوشتن من نبود و من هر چیزی میتوانستم بر روی آن برگه بنویسم یا اصلاً چیزی ننویسم، روی برگه رای آن خانم نوشتم: مسعود پزشکیان، و آن را به نیت مشارکت هر چه بیشتر و در نتیجه سربلندی انقلاب اسلامی کشورم در صندوق رای انداختم.
بعد هم آن خانم را با همان عزت و احترام وقت آمدن، به خانهاش بردیم و همراهیاش کردیم.
آن روز، راستش این اتفاق برایم خیلی تلخ بود و خستگی به تنم ماند، اما واقعا از اینکه مو به مو به #مرامنامه_انقلابیگری عمل کرده بودم، جدا خوشحال بودم.
سایه آقای بزرگ انقلاب، بر روی سر همه پزشکیانیها و جلیلیها و حتی ایرانیهای راینداده، پایدار باد.
✨واقعاً خوب مردمی پای کار این انقلابند.
ادامه دارد...
✍ مصطفی ترابی
#انتخابات_۱۴۰۳
#لبیک_یا_حسین