🇮🇷پایگاه خبری دامغان نما 🇮🇷
🔰روایتی از تلاش مجاهدانه مردم انقلابی دامغان در هفت روز پر خاطره 🦋 خاطره پنجم از نتیجه انتخابات خ
🔰روایتی از تلاش مجاهدانه مردم انقلابی دامغان در هفت روز پر خاطره
🦋 خاطره ششم
از روزی که حرف و حدیث انتخابات شروع شد، پسرم که فقط نه سال دارد، خیلی جدی بحثها را دنبال میکرد و پا به پای من و همسرم، مناظرهها را هم به دقت میدید. نظرش روی آقای جلیلی بود و گاهی به من میگفت: «اگر حاج قاسم هم زنده بود، به آقای جلیلی رای میداد». او نه فقط انتخاب خودش را کرده بود، بلکه سعی داشت دیگران هم را هم تحت تاثیر خودش قرار بدهد. بهویژه نسبت به من حسابی حساس و نگران شده بود، چون راستش از چند روز مانده تا انتخابات، پروفایلم را به عکس دکتر پزشکیان تغییر دادم تا بهتر بتوانم در گروههای حامیان ایشان گفتگو کنم و با آنها حرف بزنم، اما پسرم که از این موضوع اطلاع نداشت، گمان میکرد نظر من تغییر کرده، خصوصاً که گاهی در خانه به شوخی میگفتم:«من به دکتر پزشکیان رای میدهم».
روز رایگیری پسرم زودتر از من از جایش بلند شد، لباس پوشید و آماده رفتن شد تا همراه من به شعبه رایگیری بیاید. همین که برگه رای را مهر کردم، آن را با سرعت از دستم گرفت و روی میز برد و با عجله نوشت: سعید جلیلی ۴۴.
هرچه به او گفتم:«صبر کن تا خودم بنویسم»، گفت:«نه مامان، یک رای هم یک رای است».
بعد هم خودش آن را در صندوق انداخت تا خیالش راحت شود.
از اینکه پای صندق رای توانسته بود به قول خودش یک رای را تغییر دهد، بینهایت خوشحال بود.
از کارهای کودکانهاش که بگذریم، دغدغه او برای ایران اسلامی را خیلی دوست دارم. اصلا هنر امام و انقلاب همین است که بچهها هم اینطور پرورش مییابند.
✨واقعاً خوب مردمی پای کار این انقلابند.
ادامه دارد...
✍ مصطفی ترابی
#انتخابات_۱۴۰۳
#لبیک_یا_حسین
🇮🇷پایگاه خبری دامغان نما 🇮🇷
🔰روایتی از تلاش مجاهدانه مردم انقلابی دامغان در هفت روز پر خاطره 🦋 خاطره ششم از روزی که حرف و حدیث
🔰روایتی از تلاش مجاهدانه مردم انقلابی دامغان در هفت روز پر خاطره
🦋 خاطره هفتم
روستا به روستا و محله به محله برای تشویق مردم به شرکت در انتخابات و معرفی نامزد جبهه انقلابی میرفتم. در کوچه و خیابان هم که برای خرید یا کار دیگری رفتوآمد میکردم، از همسایهها، کاسب و نانوای محله و خلاصه هر دوست و آشنایی که میدیدم، میخواستم تا در انتخابات شرکت کند و به آقای جلیلی رای بدهد. در تمام این اتفاقات، پسر دهسالهام در کنارم بود و بیخبر از من، تمام حرفها و نگرانیهای مرا به دقت به خاطر میسپرد. تا یک روز مانده به پایان فرصت تبلیغات انتخاباتی، او که به همراه دوستانش در کوچه بازی میکردند، یکی از خانمهای همسایه را میبیند که با کلی وسیله دارد به سمت خانهاش میرود. پسرم جلو رفته و به آن زن کمک میکند تا وسایل او را که حسابی سنگین هم بوده به خانهاش در طبقه دوم ببرد. با رسیدن به خانه، خیلی صادقانه به او میگوید:
«خاله! اگر دوست داشته باشی حاضرم همیشه وسایل شما را برایتان تا خانه بیاورم، فقط یک خواسته از شما دارم؛ اینکه در انتخابات شرکت کنی و به آقای جلیلی رای بدهی، میشود؟ آخر مامانم و دوستانش خیلی نگرانند اگر غیر آقای جلیلی رای بیاورد!».
این حرفها را یکی، دو روز بعد، همان خانم همسایه وقتی مرا در کوچه دید، به من گفت و ادامه داد:
«آن روز وقتی حرفهای معصومانه پسرت را در خانه گفتم، تمام پنج نفر اعضای خانوادهام که تصمیم داشتیم به آقای پزشکیان رای بدهیم، رایمان را به آقای جلیلی تغییر دادیم».
شنیدن این جمله از زبان زن همسایه که همیشه در برابر تذكرات شوخی و جدی من برای تغییر پوشش نادرستش، جواب سر بالا میداد، آنقدر انرژیبخش بود که خستگی تمام آن چند روز را از تنم بیرون کرد.
✨واقعاً خوب مردمی پای کار این انقلابند.
ادامه دارد...
✍ مصطفی ترابی
#انتخابات_۱۴۰۳
#لبیک_یا_حسین
🇮🇷پایگاه خبری دامغان نما 🇮🇷
🔰روایتی از تلاش مجاهدانه مردم انقلابی دامغان در هفت روز پر خاطره 🦋 خاطره هفتم روستا به روستا و محل
🔰روایتی از تلاش مجاهدانه مردم انقلابی دامغان در هفت روز پر خاطره
🦋 خاطره هشتم
روز رایگیری شده بود و من به همراه یکی از دوستانم، با ماشین پیکان به راه افتادیم تا پیرمردها و پیرزنهایی را که توان آمدن به پای صندوق اخذ رای ندارند، به نزدیکترین صندوق برسانیم. در شهرک مهر (مسکن مهر) به دنبال آدرس خانه پیرزنی بودیم به نام...، با زحمت زیاد، خانهاش را پیدا کردیم. اول خیال میکردیم احتمالا حسابی پیر باشد، اما بعداً دیدیم که انگار خیلی هم پیرزن نبود. او را با ماشین به جلوی درب اصلی مسجد حضرت سیدالشهدا آوردیم، ولی بعد فهمیدیم برای اینکه این خانم را به نزدیکترین نقطه به محل اخذ رای یا همان جلوی درب ورودی مسجد برسانیم، باید مسافتی را طی کنیم تا بتوان با ماشین به داخل حیاط مسجد رفت. دوستم با وجود دستدردی که داشت، همه این کارها را کرد.
پای صندوق، مسئول شعبه از آن زن پرسید:«مادر! شما سواد نوشتن داری؟» جواب داد:«نه» و بعد با اشاره به من، گفت که ایشان برایم مینویسد.
حسابی خوشحال بودم که هم یک نفر را که از سر کمتوانی نمیخواست در انتخابات شرکت کند، با کمک دوستم به پای صندوق آورده بودم و هم اینکه میتوانستم یک رای به سبد آراء کاندید جبهه انقلاب اضافه نمایم.
بعد از ثبت و مهر برگه رای، همین که آماده نوشتن شدم، آن زن دفترچهاش را از کیفش بیرون آورد و صفحهای از آن را باز کرد که روی آن نوشته شده بود:«مسعود پزشکیان».
گفت:«مادر! لطفا اسم همین آقا را بنویس». یک لحظه سرم درد گرفت و حسابی ناراحت شدم، چون اصلاً انتظار چنین اتفاقی را نداشتم. خودکار را کمی در دستم چرخاندم و خیره خیره به دوستم نگاه کردم. او هم ناراحت بود و متعجب و همین دو احساس را از چهرهام فهمید. برای همین، رو کرد به آن زن و گفت: «حالا چرا پزشکیان، چرا جلیلی نه؟!». پیرزن جواب داد: «پسرم گفته اگر پای صندوق رای رفتی و کسی خواست برایت بنویسد، حتما بگو همین اسم را بنویسد، فقط همین را».
راستش دوست نداشتم چنین کاری کنم، اما دوستم با اشاره سر به من فهماند که باید #امانت و #صداقت را رعایت کرد. حق با او بود، ما از انقلاب و آقای بزرگ انقلابمان جز این نیاموخته بودیم. بر خلاف علاقه شخصیام و با اینکه هیچ کسی متوجه نوشتن من نبود و من هر چیزی میتوانستم بر روی آن برگه بنویسم یا اصلاً چیزی ننویسم، روی برگه رای آن خانم نوشتم: مسعود پزشکیان، و آن را به نیت مشارکت هر چه بیشتر و در نتیجه سربلندی انقلاب اسلامی کشورم در صندوق رای انداختم.
بعد هم آن خانم را با همان عزت و احترام وقت آمدن، به خانهاش بردیم و همراهیاش کردیم.
آن روز، راستش این اتفاق برایم خیلی تلخ بود و خستگی به تنم ماند، اما واقعا از اینکه مو به مو به #مرامنامه_انقلابیگری عمل کرده بودم، جدا خوشحال بودم.
سایه آقای بزرگ انقلاب، بر روی سر همه پزشکیانیها و جلیلیها و حتی ایرانیهای راینداده، پایدار باد.
✨واقعاً خوب مردمی پای کار این انقلابند.
ادامه دارد...
✍ مصطفی ترابی
#انتخابات_۱۴۰۳
#لبیک_یا_حسین