دانشجوی انقلابی
#خاطرات_دانشجویی در آستانه سالگرد #شهادت_حاج_قاسم قسمت اول شوق دیدار دقیقا نمیدونم کی با حاج قاسم
#خاطرات_دانشجویی
در آستانه سالگرد #شهادت_حاج_قاسم
قسمت دوم
معجزه دیدار
روز موعود زودتر از همیشه آماده شدم. از پشت پنجره اتاق، رو به گنبد امام رضا (ع) سلام دادم و از اتاق زدم بیرون.
وارد طبقه دوم شدم، طبقه اجلاس. از همیشه خیلی شلوغ تر بود. با اعتماد به نفس سرم رو انداختم پایین و رفتم سمت در ورودی سالن. چهار تا قدم که برداشتم گفتم دیگه کار تمومه، دارم میرم تو سالن. تو همین خوش خیالی ها غرق بودم که یهو یه حجم سیاه رنگ جلوم ظاهر شد. گفت: خانوم کجا؟ سرم رو آروم آروم آوردم بالا دیدم بله، خودشونن، یه کسی شبیه شخصیت کمال تو سریال خانه امن. به روی خودم نیاوردم. با ریلکسی تمام گفتم: ببخشید من هر روز تو جلسات سالن اصلی شرکت میکنم. گفت: خانوم چجوریه که شما هر روز اینجا حضور داشتید اما متوجه نشدید که امروز نمیتونید وارد سالن بشید. حساب کار دستم اومد. دیگه چاره ای نداشتم. گفتم: ببینید آقا من پدرم برنامه ای پیش اومده نتونستند تشریف بیارن، خودم هم با این فضاها ناآشنا نیستم... خلاصه شروع کردم از فعالیت های بسیج دانش آموزی ام براش گفتم تا القاب بسیج دانشجویی...اما تو گوشش نمیرفت که نمیرفت. من که داشتم میگفتم خسته شدم، نمیدونم اون که داشت میشنید چطور تحمل میکرد! همین طور وایساده بود گوش میداد. تهش هم دو کلمه بیشتر نگفت: خانوم نمیتونید برید داخل.
نمیدونم چرا ناامید نمیشدم. همین طور وایسادم. بهو دیدم سالن از دور خیلی شلوغ شد. همه گفتن: اومدن، اومدن. سر کشیدم که بتونم چیزی ببینم اما نتونستم. همون آقا با عجله اومد که در رو ببنده، با کج خلقی گفت: خانوم چند بار بهتون بگم؟ نمیشه بیاید دیگه، برید میخوام در رو ببندم. اومدم بیرون. نگاهم به درز لای در خشک شده بود که همین طور داشت باریک و باریک تر میشد.
خیلی داشت دلم میگرفت. چهره حاج قاسم و گنبد امام رضا و همه و همه داشت تو سرم دور میزد. پیش خودم گفتم: حتما قسمت نبوده دیگه... روم و برگردوندم که بیام سمت آسانسور که یه مرتبه ورق برگشت...
یهو یه حاج آقا از راه رسید، پرسید: ایشون کیه اینجا وایساده. شرح ماوقع رو براشون گفتند. گفت: بگذارید بیاد داخل.
اصلا نمیدونستم درست شنیدم یا نه. باورم نمیشد. گفتم ببخشید آقا یعنی برم داخل؟ گفت: بله دیگه، سریع بیاید تو. داشتم از خوشحالی منفجر میشدم. آخه برا چی یهو من و راه داد که برم تو!!!! اصلا کی بود؟!! هیچ وقت نفهمیدم...
وارد سالن شدم. یه نگاه به حضار انداختم، خودمم داشتم خجالت میکشیدم. هیچ دختر دیگه ای نبود. سرم و انداختم پایین و رفتم ردیف آخر نشستم. کلّی خدا رو شکر کردم. انگار تو لحظات آخر فرشته نجاتش رو برام فرستاده بود. شروع کردم به صلوات فرستادن و منتظر بودم خبری از مهمون ویژه سالن بشه...
تو همین حال و هوا بودم که یه مرتبه همه از جاشون بلند شدند. انگار بالاخره مهمون ویژه از راه رسید...
ادامه دارد...
@DaneshjooEnghelabi
#خاطرات_دانشجویی
در آستانه سالگرد #شهادت_حاج_قاسم
قسمت سوم
حلاوت دیدار
چشمم رو دوختم سمت در؛ دنبال کسی با لباس یونیفرم یا کت و شلوار میگشتم، اما نمیتونستم هیچ چیزی رو ببینم. همین طور منتظر ایستادم. کم کم همه نشستند اما من همچنان نتونستم مهمون ویژه رو پیدا کنم. ناچار من هم نشستم.
مجری برنامه خاطره ای از کرامات شهید لطفی نیاسر تعریف و از حضور پدر ایشون در سالن قدردانی کرد. همیشه بدون این که دقیقا دلیلش رو بدونم ارادت خاصی به شهید لطفی داشتم. وقتی متوجه شدم پدرشون در سالن هستند، احساس شعفم بیشتر شد. کلا اون لحظات انگار تو آسمون ها سیر میکردم.
بالاخره انتظارم به سر رسید. مجری پشت تریبون اسم حاج قاسم رو با القاب و عناوینی که واقعا شایسته خودشون بود صدا کرد. سردار رشید اسلام، فرمانده جبهه های مقاومت، پناه مستضعفان و ... بالاخره یه نفر از صندلیش بلند شد. مردی با شلوار خاکی، پیراهن ساده کرم و تسبیحی مشکی در دست. نه کت و شلواری داشت، نه ساعت گرون قیمتی و نه ژست خاصی. سرشون رو پایین انداخته بودند و به زمین نگاه میکردند. وقتی رسیدند بالا به جای نشستن روی صندلی پشت تریبون ایستادند. تمام این مدتی که مسیر رو طی میکردند فکرم درگیر این بود که چطور دوستان خدا در عین غرور مثال زدنی و ابهت، سرشار از تواضع و محبت هم هستند؟! چطور این ویژگی های پارادوکسیکال رو با هم جمع میکنند!؟
بسم الله گفتن حاج قاسم رشته افکارم رو پاره کرد. قبل از هر چیز شروع به عدرخواهی و اظهار تواضع کردند. در مقابل پدر شهید لطفی سرشون رو پایین نگه داشتند، چیزی شبیه اظهار تواضع و ادب فرزند در مقابل پدر و مادر.
شروع کردند به صحبت. کاری به جزئیات صحبت های ارزشمند اون روزشون ندارم اما چیزی که خیلی دلنشین بود این بود که از هر پیروزی که حرف میزدند خودشون رو مدیون خدا و معصومین و انقلاب اسلامی میدونستند. تو هر اتفاقی که تعریف میکردند یه ردپایی از رهبری و انقلاب نشون میدادند. به معنای واقعی ذوب در ولایت بودند. اگر کسی ازم بخواد شخصیت اون روز حاج قاسم رو تو دو کلمه خلاصه کنم، دوست دارم بدون معطلی بگم: تواضع و ولایت مداری. انگار از تمام کلمات و حرکاتشون این دو تا مفهوم میچکید...
گاهی اولیای خدا بیش از صحبت های کلامیشون با شخصیت، هیبت و نمای وجودیشون آدم ها رو واله و شیدای خودشون میکنند. اون روز که از ورود معجزه آسام به سالن سرمست بودم، هیچ وقت فکرش رو نمی کردم که چند ماه بعد، این خاطرات شیرین به جای این که خوشحالم کنند، بیشتر باعث آتش گرفتن قلبم میشن. تا جایی که زمستون همون سال با خودم میگفتم کاش حداقل هیچ وقت حاج قاسم رو از نزدیک ندیده بودم. میگفتم شاید اگه ندیده بودمشون تحمل داغشون یه کم برام آسون تر میبود. البته این ذهنیت زمان زیادی با من نبود. مدتی اینطور فکر میکردم تا این که این خاطرات به بعضی اتفاقات و مناسباتِ دانشگاه و فضای علمی گره خورد...
ادامه دارد....
@DaneshjooEnghelabi
_____________________________
_________________
________
میلاد مسرور پیامبر الهی، یار و همراه حضرت حجت (عج) در هنگامه ظهور، #حضرت_عیسی_مسیح علیه السلام بر همه موحدین عالم تبریک و تهنیت باد ❣
___________________
@DaneshjooEnghelabi
دانشجوی انقلابی
#خاطرات_دانشجویی در آستانه سالگرد #شهادت_حاج_قاسم قسمت سوم حلاوت دیدار چشمم رو دوختم سمت در؛ دنبال
#خاطرات_دانشجویی
در آستانه سالگرد #شهادت_حاج_قاسم
قسمت چهارم
فراق بعد از دیدار
از آذرماه ۱۳۹۸ در پروژه ای مشغول شدم که جلسات هماهنگیش هر هفته، جمعه، هشت و نیم صبح برگزار می شد. برای شرکت تو این جلسات مجبور بودم قبل از اذان صبح، از شهرستان سوار قطار بشم، نماز صبحم رو بین راه تو ایستگاه فرودگاه بخونم و مجددا سوار قطار بشم. حول و حوش ۷ صبح میرسیدم تهران. از اونجایی که خانواده ام برای ۴-۵ روز اول هفته که تهران بودم، به اندازه یک ماه آذوقه میدادند! مجبور بودم قبل از جلسه برم خوابگاه و وسایلم رو بگذارم. درنتیجه باید از ایستگاه راه آهن تا ایستگاه اتوبوسهای شهرک والفجر پیاده میرفتم و با این اتوبوس ها میرفتم کوی دانشگاه. وقتی میرسیدم خوابگاه گاهی اینقدر خسته بودم که جرات نمیکردم حتی برای چند لحظه رو تخت دراز بکشم، میترسیدم چشم هام و باز کنم و ببینم اذان ظهر رو هم گفتند. بهمین خاطر بعد از سر و سامون دادن وسایلم با عجله از اتاق میزدم بیرون و با اتوبوس های خیابون انقلاب به سمت محلّ جلسه ام حرکت میکردم.
همه این ها رو گفتم که بگم شرایط صبح جمعه های زمستون ۱۳۹۸ بهم اجازه نمیداد اخبار روز رو سریع چک کنم. اکثرا بی خبر از همه جا به سمت جلسه ام راه می افتادم.
اما صبح جمعه سیزدهم دی ماه ۱۳۹۸ اوضاع به گونه دیگه ای رقم خورد. حادثه ای رخ داد که شدت انفجارش گوشی همراه من رو هم درگیر خودش کرد. گوشی من که عادت داشت تا ظهر جمعه فارغ از هیاهوهای دنیا آروم تو جیب کیفم یا نهایتا روی میز جلسه استراحت کنه، این بار باید خبر دردی عمیق رو به من منتقل میکرد.
بله، مثل همه جمعه ها وسایلم رو تو اتاقم مرتب کردم، داشتم چادرم رو سر میکردم که به سمت جلسه راه بیفتم، یک مرتبه صدای پیامک گوشیم تو اتاق پیچید. چادرم رو روی صندلی گذاشتم. گوشی رو برداشتم. متن پیامک رو چهار پنج بار بالا و پایین کردم. باورم نمیشد... یکی از اقوامم تسلیت گفته بود. تسلیت داغی تحمل نشدنی. زانوهام سست شد. کیفم از روی دوشم رو زمین افتاد. برای اولین بار مرحله اول نظریه سوگ روانشناسی رو عمیقا درک کردم. مرحله انکار. من واقعا دچار انکار سوگ شده بودم.
هزار بار تو سایت های مختلف " شایعه شهادت سردار سلیمانی" رو سرچ کردم. همه جا خبرش می اومد بالا فقط بدون کلمه "شایعه". هر چی خواستم به خودم ثابت کنم شایعه است، به جایی نرسیدم. دیگه نمیتونستم خودم و گول بزنم. همه مسئولین پیام تسلیت داده بودن. دیگه همه دنیا داشت دور سرم می چرخید. به پایه صندلی که کنارم بود تکیه دادم و چند لحظه چشمام رو به روی دنیایی که حاج قاسم توش نبود بستم...
ادامه دارد...
@DaneshjooEnghelabi
#خاطرات_دانشجویی
در آستانه سالگرد #شهادت_حاج_قاسم
قسمت پنجم
فراق بعد از دیدار
دلم میخواست وقتی چشمام رو باز میکنم، مادرم و ببینم که یه لیوان آب دستشه میگه: بیا بخور، داشتی چه خواب بدی میدیدی؟ انشالله که خیره.
اما آرزوی بیهوده ای بود. وقتی چشمام رو باز کردم فقط تصویر تار دیوار اتاق رو از پشت اشک هام میدیدم. هر چی اشک ریختم آروم نشدم. نمیتونستم بلند گریه کنم چون هم اتاقیم از خواب بیدار میشد. با روسریم جلو دهنم رو گرفتم و از اتاق اومدم بیرون.
خوابگاه خیلی خلوت بود. اکثرا جمعه ها بچه ها نبودند. اون هایی هم که بودند انگار از هیچجا خبر نداشتند. دنبال یه کسی میگشتم باهام همدردی کنه. نمیتونستم به خونه زنگ بزنم. میترسیدم مادرم صدای گریه ام رو از پشت تلفن بشنوه و خیلی نگران بشه.
دمپایی هام رو تا به تا پوشیدم و دویدم سمت اتاق بسیج خوابگاه. خدا خدا میکردم یکی از بچه ها باشند که بتونیم کنار هم گریه کنیم. از دور مشخص بود که در اتاق بسته است، اما بازم امیدم و حفظ کردم. رفتم پشت در، ۵-۶ بار دستگیره در رو بالا و پایین کردم، اما فایده ای نداشت. هیچ کس نبود.
با همون حال و هوا برگشتم سمت ساختمون خودمون. همه با تعجب بهم نگاه میکردن. وقتی میدیدم هیچ کس نمیفهمه چرا دارم گریه میکنم، قلبم بیشتر میسوخت. انگار هیچ کس خبر نداشت چه بلایی سرمون اومده.
مونده بودم کجا برم. یاد بچه های اتاق ۱۲۶ افتادم. اون ها هم اعتقادات و سبک زندگیشون مثل خودم بود. با هزار امید رفتم درشون رو زدم اما اون ها هم نبودن. به عنوان آخرین گزینه یاد یکی از بچه های بسیج دانشکده مطالعات جهان افتادم که تو ساختمون ما اتاق داشت. بهش زنگ زدم. پرسیدم: خوابگاهی بیام پیشت؟ گفت: تسلیت میگم عزیزم. نه شرمنده من اصفهانم.
دیگه هیچ راهی نداشتم. نه کسی رو داشتم که باهام همدردی کنه و نه میتونستم بلند گریه کنم. با ناامیدی از ساختمون اومدم بیرون. رو موزاییک های کف حیاط پشتی ساختمون نشستم. نگاه کردم دیدم هیچ کس نیست. شروع کردم بلند بلند برای خودم گریه کردم. اما هر کاری میکردم آروم نمیشدم. یهو یاد جلسه افتادم. نگاه به ساعت کردم دیدم از ۸:۳۰ رد شده و من هنوز تو خوابگاهم. به ناظر پروژه ام پیامک دادم که امروز حالم خوب نیست و نمیتونم بیام.
دیگه نتونستم تحمل کنم، شماره خونه رو گرفتم. تا گوشی رو برداشتند، دیدم خونه پر از صدای عزاداری برای حاج قاسمه. دلم میخواست بال دربیارم و برگردم خونه. از پشت تلفن با یکی دو نفر از اهل خونه با هم همدردی کردیم. اما بازم فایده ای نداشت مصیبتی نبود که به این راحتی التیام پیدا کنه.
لحظات به همین شکل میگذشت تا این که پدرم گوشی رو گرفت. صحنه به کلّی عوض شد؛ انگار یه بار دیگه از منظری دیگه و با حال و هوایی دیگه خبر شهادت حاج قاسم رو شنیدم....
ادامه دارد....
@DaneshjooEnghelabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
__________________________________
بر مشام جان رسد بوی عزای فاطمه..
♡♡♡
#ایام_فاطمیه
#محمد_حسین_پویانفر
#چادرت_را_بتکان
@DaneshjooEnghelabi
#خاطرات_دانشجویی
در آستانه سالگرد #شهادت_حاج_قاسم
قسمت ششم
فراق بعد از دیدار
منتظر بودم پدرم هم مثل بقیه با صدایی غمگین بهم تسلّی و دلداری بدن. اما تصورم نقش بر آب شد. بعد از سلام و احوال پرسی با یه لحن جدّی و محکمی گفتند: چه خبره بابا؟ یعنی چی؟ اینقدر بی تابی برای چیه؟ درسته سردار سلیمانی خیلی برامون ارزشمند و عزیز بوده، اما ما دفعه اولمون که نیست. ما شهید بهشتی ها رو تو این راه دادیم، شهید چمران ها رو دادیم، شهید کاظمی، شهید طهرانی مقدم ... ما که نباید زمین گیر بشیم. الان چرا تو جلسه ات نیستی بابا؟ اگه واقعا عاشق حاج قاسم بودی باید الان تو جلسه ات نشسته بودی. اگه حاج قاسم جلو روت باشه، این که این جوری براش گریه کنی بیشتر خوشحالش میکنه یا این که بری یه جایی از مبانی علمی و فکری انقلاب دفاع کنی؟
با صدای عجین با گریه جواب دادم: اگه برم بیرون ببینم آدم ها عین خیالشون نیست و دارن مثل همیشه به کارای همیشگیشون میرسن، چجوری تحمل کنم؟ اگه یکی یه حرفی علیه حاج قاسم زد، چجوری با این حالم طاقت بیارم؟...
هنوز حرفم تموم نشده گفتن: اتفاقا هنر اینه که تو چنین شرایطی ازآبروت هزینه کنی و یادش و زنده نگه داری. پاشو بابا. انشالله به ربع دیگه زنگ میزنم صدات و از تو اتوبوس میشنوم. این ها رو گفتن و خداحافظی کردن.
انگار بعد از یک ساعت به گل نشستن، لنگرهای روحم از سوگواری و افسردگی کنده شدند. عزمم رو جزم کردم که حرکت کنم. از جام بلند شدم، تازه داشتم میفهمیدم چقدر هوا و موزاییک هایی که روش نشسته بودم سرده. دست و صورتم رو شستم و برگشتم اتاق.
خواستم چادرم و بردارم که از خوابگاه بزنم بیرون، دیدم لباس مشکی تنم نیست. به خودم اومدم دیدم اصلا تهران لباس مشکی ندارم . هر کاری کردم که خودم رو مجاب کنم با لباس رنگی برم بیرون نتونستم. هر چی کمدم رو زیر و رو کردم غیر از یه مانتو، هیچ لباس مشکی دیگه ای پیدا نکردم. زنگ زدم به دوست صمیمی ام که شهرستان بود. اون هم حال و روز خوبی نداشت. همین باعث شد دوباره با هم گریه کنیم. اما سریع خودم و جمع و جور کردم. پرسیدم: روسری و ساق دست مشکی تو کمدت داری برا جلسه امروزم برشون دارم؟ خداروشکر امیدم ناامید نشد. لباس های عزام جور شد. میدونستم قرار هست یه روز سخت و طاقت فرسا رو پیش رو داشته باشم. یه صفحه قرآن خوندم و به قصد خوشحال کردن روح حاج قاسم به سمت جلسه ام راه افتادم...
ادامه دارد...
@DaneshjooEnghelbi
📷 به تصاویر دقت کنید!
تصویر اول بخش کوچکی از خروش جمعیت در #حماسه_نهم_دی ماه ۱۳۸۸ را نشان می دهد و تصویر دوم نمایی از تشیع جنازه #حاج_قاسم عزیز در شانزدهم دی ماه ۱۳۹۸ است.
در هر دو مراسم، حضور مردم مافوق تصور همگان بود تا جایی که حتی رسانه های بیگانه نتواستند انگشت حیرتشان را مخفی کنند.
مراسم اول علیه کسانی بود که ماه ها شعار " نه غزه نه لبنان" سر دادند و مراسم دوم ضدّ کسانی که سردار مقاومت لبنان و غزه را به شهادت رساندند.
فرقی ندارد. هجمه هر دو جمعیت علیه یک جبهه است. جبهه ای که سال ۸۸ با عملیات رسانه ای، تبلیغی و روانی در حال شهید کردن تفکر مقاومت بود و سال ۹۹ با عملیات نظامی شخص اول مقاومت را به شهادت رساند.
مردم در برابر هر دو عملیات قیام کردند و بدخواهان را سر جای خود نشاندند.
فقط یک نکته خیلی تامل برانگیز است. ترور فیزیکی #سردار_مقاومت هشیاری و واکنش بی وقفه مردم را در همان ساعات اولیه در پی داشت اما بیش از شش ماه طول کشید تا مردم بفهمند باید در برابر #ترور_رسانه_ای و تبلیغی مقاومت به پا خیزند.
حواسمان جمع باشد. قبل از آن که سرمایه های گران بهایمان را حذف فیزیکی کنند، در برابر ترورهای فکری، رسانه ای، تبلیغی و روانی به موقع و در لحظه به پاخیزیم.
وقتی امت بالغی خواهیم بود که به اندازه تهدید و حذف شخصیت های ارزشمندمان، نسبت به ترور آرمان ها، شعارها و تفکرات ارزنده مان نیز هشیار، حساس و سریع باشیم.
#بصیرت
@DaneshjooEnghelabi
هر وقت #رسانههای_ضد_انقلاب علیه یک چیز متحد می شوند، یعنی تیر ما درست و دقیق به هدف خورده است.
پس #مستند_غیررسمی را دریابیم، چون دقیقا همان تیرِ هوشمندِ به هدف نشسته است.
@DaneshjooEnghelabi
#خاطرات_دانشجویی
در آستانه سالگرد #شهادت_حاج_قاسم
قسمت هفتم
فراق بعد از دیدار
سوار اتوبوسهای انقلاب شدم. یه نگاه به این ور و اونور انداختم دیدم همه چی عادیه! کیفم و گرفتم تو بغلم و نشستم. خیابون امیرآباد که از جلو چشمام رد میشد، یاد چند ساعت پیش افتادم که داشتم همین مسیر رو معکوس به سمت خوابگاه میرفتم، فرقش این بود که اون موقع فکر میکردم حاج قاسم هست و الان مطمئن بودم که دیگه جسمشون تو دنیا نیست...
بی اختیار دوباره چشمهام پر اشک شد. یه نفس عمیق کشیدم که نذارم اشکها روی گونهام سرازیر بشن، چون دوست نداشتم توجه همه رو جلب کنم. اما فایده ای نداشت. بالاخره تو اتوبوس انگشتنما شدم. همه داشتن نگاهم میکردن. خیلی خجالت کشیدم، به روی خودم نیاوردم و فقط به یه نقطه ثابت روی شیشههای غبارگرفته پنجره اتوبوس خیره شدم.
چند ثانیه که گذشت به خودم اومدم. با خودم گفتم: برای چی من باید خجالت بکشم؟ بقیه باید متعجب باشند که چرا الان حالشون مثل همیشه است! اصلا باید بهشون بفهمونم که چرا حالم بده!
سریع یکی از عکسهای با کیفیت حاج قاسم رو دانلود کردم. نور گوشی رو زیاد کردم و گذاشتمش روی کیفم. حالا دیگه به جای نگاه بی هدف به لکههای روی شیشه اتوبوس، به عکس حاج قاسم خیره میشدم و گریه میکردم. حالا دیگه همه فهمیده بودن برای کی دارم گریه میکنم. حالا دیگه در کنار حسّ درد و غم، حسّ غرور هم داشتم. حسّ خوب موثر بودن. احساس میکردم در اولین قدم با بیرون اومدنم تونستم سوگواری حاج قاسم رو تا جمعیت یکی از اتوبوس های شهر گسترش بدم. حالا دیگه بیشتر از این که مردم به من خیره باشند، مجذوب عکس حاج قاسم شده بودند. من به همین راحتی تونسته بودم یاد حاج قاسم رو در حد وسع خودم بین یه جمعیت ده بیست نفری زنده کنم. حالا دیگه خیلی آروم تر بودم.
کم کم باید پیاده میشدم. همین طور که عکس حاج قاسم تو دستام بود کارت بلیط و کشیدم و از راننده تشکر کردم.
یه نگاه به ساعت انداختم. حدودا یک ساعت و نیم از جلسه ام گذشته بود. برای وارد شدن به ساختمون جلسه مردد بودم. چند لحظه ایستادم، وارد شدن به جوّ جلسه خیلی برام سخت بود. تجربه قبلیم از اکثر اعضای جلسه حسّ چندان خوبی رو بهم منتقل نمیکرد. احساس میکردم قراره فضای خیلی سختی رو تحمل کنم. احساس میکردم اونجا کمتر کسی هست که حال من رو درک کنه. دوباره انگیزه اصلیم رو برای بیرون اومدن، تو ذهنم مرور کردم. عزمم رو جزم کردم و بالاخره با توکل به خدا پا به ساختمون جلسه گذاشتم...
ادامه دارد...
@DaneshjooEnghelabi
______________♡♡♡____
هر #شب_جمعه که دلتنگ زیارت میشوم
گر دهی رخصت مرا، من هم فدایت میشوم
چون قسم دادم تو را بر نام زهرا، مادرت
مطمئناً شامل لطف و عطایت میشوم
_______
@DaneshjooEnghelabi
قلب آقایمان امشب چقدر سنگین است!
در سالگرد از دست دادن #مالک_اشتر باوفایش، #عمّار بصیرش را نیز از دست داد.
در سالروز شهادت #حاج_قاسم_سلیمانی عزیز، رحلت #آیتالله_مصباح_یزدی را تسلیت عرض میکنیم.
@DaneshjooEnghelabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادش بخیر! زمانی حضرت آقا #آیتالله_مصباح را #شهید_مطهری و #علامه_طباطبایی زمان معرفی کردند.
حواسمان باشد، این دو از یک مکتب بودند. همان دستی که #حاج_قاسم عزیز را ترور فیزیکی نمود، سال ها برای ترور شخصیتی آیتالله مصباح یزدی نیز برنامهریزی کرد. بی شک همین مسئله یکی از رازهای مظلومیت چهره بصیر ایشان در طول دهه های مختلف انقلاب اسلامی بود.
@DaneshjooEnghelabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انس #حاج_قاسم_سلیمانی با کتابهای #آیت_الله_مصباح_یزدی
فرقی ندارد؛ یکی در عرصه نظامی جهاد میکند و دیگری در عرصه اعتقادی #عمّار رهبر میشود.
ما به اشخاص وابستگی نداریم؛ ما عاشق و پیرو مکتب انقلابیم. امشب #مکتب_انقلاب_اسلامی داغدار دو سرباز بصیر و باوفای خود است.
@DaneshjooEnghelabi
هدایت شده از امیر احتشام
◼️ با پیام حضرت آقا داغ دلمان چندین برابر شد.
هر چه فکر میکنم به یاد ندارم حضرت آقا از بعد از امامتشان در مورد شخصی اینقدر جامع تعریف کرده باشند.
تعابیری چون عالم ربانی، فقیه، متفکر، حکیم، مجاهد، مدیر، اهل استقامت، زبان گویا، پارسا، پرهیزگار، موفق در سلوک در معرفت توحیدی،در وصف #مصباح انقلاب در بیان #امام_انقلاب وجودم را به آتش می کشد.
وای بر ما...
تا کی باید به سوگ بزرگمردان کم نظیرمان بنشینیم؟!!
تا کی از هست ها استفاده نکنیم و در نیست ها بسوزیم؟!!
یاد بی مهری ها که می افتم دلم آتش می گیرد!
نمیگویم تخریب های از سر حقد و کینه!
بی مهری ها و حتی نامردی هایی که از جانب خودی ها اتفاق افتاد و الآن تا مغز استخوان را می سوزاند.
⚫️ حال ای جماعت کم سواد و خسته و پر مدعا آسوده باشید!
آنکه سرعتش در انقلابیگری و اطاعت از ولایت و حضور در صحنه ها و هزینه دادن ها، ما فوق توان و حتی تصورتان بود و هواهای نفسانیتان اجازه نمیداد در برابر او سر تعظیم فرود آورید در سالروز شهادت هم رزمانش در سنگری دیگر به دیدار معبود شتافت.
حال شما با علم های بی حاصل، قدرت ها، شهرت ها و کُندی هایتان خوش باشید.
از امروز می توانید بی دغدغه تر از قبل قعود کنید و در راه قیام دیگران سنگ بیاندازید.
امروز دیگر می توانید راحت بنشینید چرا که دیگر سرعتی نخواهد بود تا کُندی شما را نمایان سازد.
بارالها...
طاقتمان طاق شده!
آخر چقدر داغ فقط در یکسال؟!
خدایا دلم به حال علی بدون مالک و عمار می سوزد.
خداوندا؛ عنایتی کن این سوز مرا به حرکت برساند.
خدای من!
از عظمت عزیزانت به حقارت خود می رسم و این آزارم می دهد.
@Amirehtesham
📚مسابقه کتابخوانی کتاب
"رفیق خوشبخت ما"
🎓 دانشجویان و فارغالتحصیلان دانشگاه تهران.
⏰ زمان ۱۳ دی الی ۱۳ بهمن ۱۳۹۹
🎁 به ۱۳ نفر از برندگان به قید قرعه مبلغ ۵۰۰ هزار تومان کمک هزینه خرید کتاب و محصولات فرهنگی اهدا خواهد شد.
📝جهت ثبت نام و دانلود کتاب و شرکت در مسابقه بر روی لینک زیر 👇 کلیک کنید.
https://net.ut.ac.ir/course/view.php?id=132
#مکتب_شهید_سلیمانی
#ما_ملت_امام_حسینیم
💢نظرسنجی از دانشجویان کشور
⚜️با موضوع :
««« *شخصیت شناسی و معرفت شناسی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی* »»»
🟡 لینک شرکت در نظرسنجی :
http://bookrc.ir/index.php/2021-01-02-14-26-40
🗓️ مهلت شرکت در نظرسنجی :
🔹۲۰ دی ماه ۱۳۹۹🔹
‼️ دانشجویان گرامی با توجه به اینکه تعداد پرسشها ۱۲۰ سوال می باشد؛ لطفا زمانی را برای پاسخگویی انتخاب کنید تا با فراغت بال بتوانید کلیه سوالات را پاسخ دهید.‼️
📱برای کسب اطلاعات بیشتر به سایت bookrc.ir مراجعه نمایید.
__________♡♡♡____
تا قیامت سر سربند تو بیبی دعواست
معنی این سخنم را شهدا میفهمند...
#شب_جمعه
____________
@DaneshjooEnghelabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
〰▪️〰▪️〰▪️〰▪️〰▪️〰
شهادت بیبی دو عالم، امّ الائمه و الشهدا، حضرت صدّیقه کبری، فاطمه الزهرا (سلاماللهعلیها) تسلیت باد.
〰▪️〰▪️〰▪️〰
@DaneshjooEnghelabi
🔷 سومین وبینار از سلسله #وبینارهای_تخصصی #مدیریت_آموزش_عالی #دانشگاه_تهران
🔶 با موضوع " هویت علم در آموزش عالی جمهوری اسلامی ایران" (۱)
🎙سخنرانی علمی: دکتر سید محمدتقی موحد ابطحی
♦️ محورهای مرتبط:
🔻شاخصههای شناسایی هویت علم
🔻مواجهه آموزش عالی ج.ا. ایران با هویتهای گوناگون علم
🔻نقش آموزش عالی در شکلدهی هویت دانشی جامعه
🔻علم نافع یا علم ثروتآفرین؟
🔻مواجهه آموزش عالی با ارزش ذاتی علم
🕰 دوشنبه، ۴اسفندماه، ساعت ۱۶-۱۸
🔶 لینک ورود به وبینار:
http://vclas9.ut.ac.ir/psyedu1
🔸لطفا به عنوان مهمان وارد شوید.
دانشجوی انقلابی
🔷 سومین وبینار از سلسله #وبینارهای_تخصصی #مدیریت_آموزش_عالی #دانشگاه_تهران 🔶 با موضوع " هویت علم د
🔷 در پی پرسش و ابهام برخی دوستان پیرامون نحوه ورود به وبینار، در صورت نصب نرم افزار ادوب کانکت بر روی سیستم، لینک جلسه را در این نرم افزار وارد کرده و بعد از انتخاب گزینه Guest و نوشتن نام و نام خانوادگی خود وارد وبینار شوید ( این شیوه ورود، اتصال مطمئن تری را ایجاد خواهد کرد).
🔶 در غیر این صورت با کلیک بر روی لینک جلسه و باز شدن آن در یکی از مرورگرهای خود نیز امکان ورود به وبینار را خواهید داشت.
🔻دانشجویان دانشگاه تهران با استفاده از UTVPN کیفیت بهتری را تجربه خواهند کرد.
🔷 چهارمین وبینار از سلسله #وبینارهای_تخصصی #مدیریت_آموزش_عالی #دانشگاه_تهران
🔶 با موضوع " هویت علم در آموزش عالی جمهوری اسلامی ایران" (۲)
🎙 سخنرانی علمی: حجتالاسلام دکتر حسین سوزنچی
♦️ محورهای مرتبط:
🔻شاخصههای شناسایی هویت علم
🔻مواجهه آموزش عالی ج.ا. ایران با هویتهای گوناگون علم
🔻نقش آموزش عالی در شکلدهی هویت دانشی جامعه
🔻علم نافع یا علم ثروتآفرین؟
🔻مواجهه آموزش عالی با ارزش ذاتی علم
🕰 چهارشنبه، ۶ اسفندماه، ساعت ۱۴-۱۶
🔶 لینک ورود به وبینار: http://vclas9.ut.ac.ir/psyedu1
🔸لطفا به عنوان مهمان وارد شوید.
دانشجوی انقلابی
🔷 چهارمین وبینار از سلسله #وبینارهای_تخصصی #مدیریت_آموزش_عالی #دانشگاه_تهران 🔶 با موضوع " هویت علم
🔴 شرکت کنندگان محترم در وبینار امروز، لطفا بعد از اتمام جلسه (ساعت 18) برداشت ها، نقطه نظرات، پرسش ها و پیشنهادات خود را برای هر چه بهتر برگزار شدن وبینار بعدی در روز چهارشنبه 6 اسفند، به https://eitaa.com/DokhtareEnghelab منتقل نمایند.
◾️ با سلام و عرض تسلیت رحلت غم انگیز بانوی صبر و متانت، حضرت زینب کبری سلام الله علیها
▪️اعضای محترم، بانویی متدیّن و با اخلاق و مادری صبور و دلسوز از اهالی نجیب شهر گلپایگان مشکوک به سرطان گوارش و کبد شده و پزشکان در حال قطع امید از ایشان هستند.
در این ایّام پربرکت ماه رجب برای شفای ایشان ختم چهل سوره یاسین و چهل حدیث شریف کساء را نیّت کرده ایم. هر یک از بزرگواران که قادر هستند هر تعداد از این قرائت ها را انجام دهند لطفا به @DokhtareEnghelab اطلاع دهند.
▪️انشالله در این ایّام پرنور و پرکت همه مؤمنین مشمول رحمت بی انتهای خداوند باری تعالی قرار گیرند🤲🏻