✨ حسین! مرا نشناختی؟!
❇️ آیت الله بهجت (ره):
▪️ پیرمردی قمی که آدم راستگویی بود، چهل سال قبل (۱) برای ما نقل کرد که:
▫️ خیلی میل داشتم مسجد جمکران را سفید (گچ کاری) کنم.
🕌 از آن جا که بسیار به این کار تمایل داشتم به حرم حضرت معصومه علیهاالسّلام رفتم و از آن حضرت خواستم از خدا بخواهد که من به این کار موفّق شوم. تا این که در خواب و یا بیداری به من فرمودند:
🔶 به فلان تاجر (یا کاسب) مراجعه کن.
▫️ به او مراجعت کردم، او هم موافقت کرد. همراه با چهار کارگر به آن جا رفتیم.
⚒ در خواب به من فهمانده بودند که گچ و لوازم کار و ترتیبات مصالح را مهیّا میکنند. و گفته بودند که سه روز و نصف کار دارد، و گچ را از فلان جا روزی ۱۵ مَن میآورند و این که با آن گچها، مسجد و حجرهی خادم را نیز سفید کنید. تا این که پیرمردی را دیدم که محاسن سفید و پارچهی سفیدی بر سر داشت. او گفت:
🔶 این جا سه روز و نصف کار دارد، از این باغ کنار مسجد هر روز ۱۵ من گچ مقابل مسجد میریزم، و مشغول کار میشوید، و صبحانه و نهار شما هم با من باشد.
▫️ گفتم:
🔹 چه طور حساب میکنید، کجا شما را پیدا کنیم؟
▫️ گفت:
🔶 یک جوری حساب میکنیم.
▫️ گفتم:
🔹 کجا شما را ببینم؟
▫️ گفت فلان جا.
در هر حال، آن مرد هر روز ۱۵ من از باغ کنار مسجد گچ میآورد و مقابل مسجد میریخت و صبحانه و نهار هم میآورد. پس از پایان کار به رفقای کارگر گفتم:
🔹 این جا باشید.
▫️ و رفتم با آن شخص تصفیه حساب کنم، ولی دیدم آن جا مسکونی نیست!
به آبادی نزدیک جمکران رفتم و سراغ آن مرد را گرفتم و نیز گفتم:
🔹 آیا کسی به این قیافه را در این جا میشناسید؟
▫️ گفتند:
🔸 چنین کسی این جا نیست.
▪️گفت:
▫️ بی چاره شدم، کارگرها هم منتظر، از شدّت ناراحتی با صدای بلند گفتم:
🔹 ای کسی که مرا سرگردان کردی، به حقّ فلان بیا حساب ما را تصفیه کن و ما را از سرگردانی نجات بده.
▫️ صدایی را شنیدم ولی کسی را ندیدم که گفت:
🔶 حسین، مرا نشناختی؟!
▫️ مثل این که حضرت خضر علیهالسّلام بود. فهمیدم متعارف نیست با خود گفتم:
🔹 اگر عملهها گفتند چرا دیر کردی، جواب آنها را چه بگویم؟ ولی وقتی به آنها رسیدم دیدم میگویند:
🔸 چه خوب زود آمدی!
▫️ با این که هر هفته به جمکران میرفتیم، گویا در آن مدّت خواب بودم و با آن چه قبلاً میدیدم کاملاً متفاوت بود،
💡 زیرا در آن مدّت (زمان ساخت و ساز) در کنار مسجد باغ بود و اطاقی مقابل مسجد که آن آقا گچ را در آن جا میریخت، در حالی که قبلاً پهلوی مسجد باغی نبود که از آن باغ، گچ بیاید؛
و نیز هیچ اثری از اطاق روبروی مسجد که گچ را در آن جا میریخت دیده نمیشد ولی در این میان سفید کاری شدن مسجد یقینی بود و خواب و خیال نبود، و واقعا مسجد سفید شده بود.
☑️ حتی هفته بعد رفتم ببینم آیا راستی مسجد را گچ کاری کردهام یا در خواب بوده، دیدم سفید شده و حتی حجره خادم هم سفید است.
⬅️ در محضر بهجت، جلد سوم، نکته ۲۹۷
(۱). البته حضرت استاد مدّظلّه این داستان را بیش از ده سال پیش - از تاریخ نوشتن کتاب منبع - نقل فرمودهاند.
🏷 #امام_زمان_عج #مسجد_جمکران #حضرت_معصومه #حضرت_خضر_علیه_السلام #آیت_الله_بهجت_ره
💚در مسیر مهدویت💚
🌐 @DarMasireMahdaviat
🧮 S4W63
❇️ کرامتی از حضرت معصومه علیها السّلام
🔘 صاحب (کتاب) انوار المشعشعین در کتابش به عنوان یک امر متواتر درج نموده:
▫️ یکی از خدّام آستانه مقدّسه حضرت معصومه به نام میرزا اسد اللّه، از ناحیه پا گرفتار بیماری شقاقلوس (بیحسّی و فاسد شدن عضوی از اندام) گشته، جراحان بالاتفاق نظر به قطع پای ایشان دادند، تا بیماری به دیگر اعضا سرایت نکند.
ایشان میگوید:
🔹 حال که بناست فردا پایم را قطع کنند، امشب مرا به حرم مطهر حضرت معصومه ببرید.
▫️ او را به دوش میکشند و به حرم میآورند. خدّام در رابسته و او را به حال خود وامیگذارند، وی از فشار درد تا صبح صادق فریاد میزند. هنگام صبح خوابش میبرد و در عالم خواب خانم مجلّلهای را مشاهده میکند که به او میگوید:
🔸 ترا چه میشود؟
▫️ جواب میدهد:
🔹 پایم فاسد شده و از خدا میخواهم که یا مرا مرگ دهد و یا شفا بخشد.
▫️ آن خانم گوشه مقنعه خود را چندین دفعه به پای او مالیده میفرماید:
🔸 تو را شفا دادیم.
▫️ عرض میکند:
🔹 شما کی باشید؟
▫️ میفرماید:
🔸 فاطمه دختر موسی بن جعفر.
✨ او از خواب بیدار میشود و خود را سالم مییابد. فریادش بلند میشود که در را باز کنید، شفا گرفتم. خدّام در را باز کرده، وی را خندان و سالم میبینند.
🌟 شگفت اینکه مقداری پنبه نزد او یافت میشود که هر مریضی آن را به موضع درد خود میمالید شفا مییافت، ولی در خرابی سیل قم آن پنبه مفقود گردید.(۱)
⬅️ آیینه اسرار، صفحه ی ۵۹ (در اینجا چکیده متن اصلی ذکر شده)
(۱). انوار المشعشعین صفحه ی ۲۱۷.
🏷 #میلاد_حضرت_معصومه #حضرت_معصومه #دهه_کرامت