#خدای_سازمانی
📍مجاهد بود. دختر مجاهد. 18 سال بیشتر نداشت.
لباس #نظامی گشادی تنش کرده، اسلحه🔫 دستش داده بودند تا با عضویت در "ارتش آزادیبخش ملی ایران"، با #حکم صدام حسین و حمایت ارتش بعث عراق، خاک ایران را مورد #حمله و #تجاوز قرار دهند.
آمده بودند تا مثلا #ملت ایران را #نجات دهند و سایۀ حکومت پلید بعث😡 را بر سر ایران 🇮🇷بگسترانند!
🗓جنازهاش افتاده بود وسط جادۀ "اسلام آباد غرب". زیر آفتاب☀️ داغ مرداد ماه 1367، سوخته و سیاه شده بود.
_وقتی وسایل داخل #جیبهایش را درآوردند، دیدند یک دفتر کوچک📁 با خود دارد.
🔖خاطرات روزانهاش را تا قبل از حملۀ "فروغ جاویدان" و گرفتار شدن در #کمینگاه "مرصاد"، نوشته بود.
🗒یکی از روزهای #قبل از عملیات، در #پادگان_اشرف، در زندگی زیر سایۀ مریم و مسعود رجوی، نوشته بود:
🗓"متاسفانه امروز صبح نمازم #قضا شد، باید بروم از #مرکزیت سازمان طلب مغفرت کنم!"😳
و خدا ... هیچ نبود برایش، جز مریم و مسعود!