eitaa logo
داستانک
1.7هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
80 ویدیو
4 فایل
داستان های کوتاه حکمت ها حکایات و سخنان گوهربار از بزرگان و نویسندگان اینستاگرام instagram.com/allah_almighty_photo
مشاهده در ایتا
دانلود
بیهوده ترین روزها، روزی است که در آن نخندیده باشیم ... 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
‌مرا جانی و من تا کی توانم زیست دور از تو....؟! -سلمان ساوجی 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
(یک دشنام) 🔸غلام "عبد الله بن مُقَفّع"، دانشمند و نویسنده معروف ایرانی، افسار اسب ارباب خود را در دست داشت و بیرون در خانه‌ی "سفیان بن معاویه مهلبی" فرماندار بصره، نشسته بود تا اربابش کار خویش را انجام داده بیرون بیاید و سوار اسب شده به خانه خود برگردد. 🔹انتظار به طول انجامید و "اِبن مقفع" بیرون نیامد؛ افراد دیگر که بعد از او پیش فرماندار رفته بودند همه برگشتند و رفتند ولی از ابن مقفع خبری نشد. کم کم غلام به جستجو پرداخت. از هر کسی که می پرسید یا اظهار بی اطلاعی میکرد یا پس از نگاهی به سراپای غلام و آن اسب، بدون آنکه سخنی بگوید، شانه ها را بالا می انداخت و میرفت. 🔻وقت گذشت و غلام، نگران و مأیوس خود را به عیسی و سلیمان ، پسران "علی بن عبدالله بن عباس" و عموهای خلیفهٔ مقتدر وقت منصور دوانیقی، که ابن مقفع دبیر و کاتب آنها بود رساند و ماجرا را نقل کرد. 🔸عیسی و سلیمان به عبدالله بن مقفع که دبیری دانشمند و نویسنده‌ای توانا و مترجمی چیره دست بود علاقه مند بودند و از او حمایت میکردند. ابن مقفع نیز به حمایت آنها پشتگرم بود و طبعا مردی مُتهور و نترس و جسور و بدزبان بود و از نیش زدن با زبان دربارۀ دیگران دریغ نمیکرد. حمایت عیسی و سلیمان، که عموی مقام خلافت بودند، ابن مقفع را جسورتر و گستاختر کرده بود. 🔹عیسی و سلیمان، عبد الله بن مقفع را از سفیان بن معاویه خواستند، او اساسا منکر موضوع شد و گفت: "ابن مقفع به خانه من نیامده است." ولی چون در روز روشن همه دیده بودند که ابن مقفع داخل خانه فرماندار شده و شهود شهادت دادند، دیگر جای انکار نبود. پای قتل نفس بود، آن هم شخصیت معروف و دانشمندی مثل ابن مقفع. 🔻طرفين منازعه هم عبارت بود از فرماندار بصره از یک طرف و عموهای خلیفه از طرف دیگر. قهرا مطلب به دربار خلیفه در بغداد کشیده شد طرفین دعوا و شهود و همه مطلعین به حضور منصور رفتند. دعوا مطرح شد و شهود شهادت دادند. بعد از شهادت شهود، منصور به عموهای خویش گفت: "برای من مانعی ندارد که سفیان را الان به اتهام قتل ابن مقفع بکشم ولی کدام یک از شما دو نفر عهده دار میشود که اگر ابن مقفع زنده بود و بعد از کشتن سفیان از این در [اشاره کرد به دری که پشت سرش بود] زنده و سالم وارد شد او را به قصاص سفیان بکشم؟" 🔸عیسی و سلیمان در جواب این سؤال حیرت زده درماندند و پیش خود گفتند مبادا که ابن مقفع زنده باشد و سفیان او را زنده و سالم نزد خلیفه فرستاده باشد. ناچار از دعوای خود صرف نظر کردند و رفتند. مدتها گذشت و دیگر از ابن مقفع اثری و خبری دیده و شنیده نشد کم کم خاطره اش هم داشت فراموش مبشد. 🔹بعد از مدتها که آبها از آسیاب افتاد، معلوم شد که ابن مقفع همواره با زبان خویش سفیان بن معاویه را نیش میزده است حتی یک روز در حضور جمعیت به وی دشنام مادر گفته است. سفیان همیشه در کمین بوده تا انتقام زبان ابن مقفع را بگیرد، ولی از ترس عیسی و سلیمان، عموهای خلیفه، جرأت نمی کرده است. تا آنکه حادثه ای اتفاق می افتد... 🔻حادثه این بود که قرار شد امان نامه ای برای "عبدالله بن علی" عموی دیگر منصور، نوشته شود و منصور آن را امضاء کند. عبدالله بن علی از ابن مقفع - که دبیر برادرانش بود - درخواست کرد که آن امان نامه را بنویسد. ابن مقفع هم آن را تنظیم کرد و نوشت. در آن امان نامه، ضمن شرایطی که نام برده بود تعبیرات زننده و گستاخانه ای نسبت به منصور خلیفۂ سفاک عباسی کرده بود. وقتی نامه به دست منصور رسید سخت متغیر و ناراحت شد پرسید چه کسی این را تنظیم کرده است؟ گفته شد "ابن مقفع" 🔸منصور نیز همان احساسات را علیه او پیدا کرد که قبلا سفیان بن معاویه فرماندار بصره پیدا کرده بود. منصور محرمانه به سفیان نوشت که ابن مقفع را تنبیه کن. سفیان در پی فرصت میگشت، تا آنکه روزی ابن مقفع برای حاجتی به خانه سفیان رفت و غلام و مرکبش را بیرون در گذاشت. وقتی که وارد شد، سفیان و عده ای از غلامان و دژخیمانش در اتاقی نشسته بودند و تنوری هم در آنجا مشتعل بود. همینکه چشم سفیان به ابن مقفع افتاد، زخم زبانهایی که تا آن روز از او شنیده بود در نظرش مجسم و اندرونش از خشم و کینه مانند همان تنوری که در جلویش بود مشتعل شد رو کرد به او و گفت: "یادت هست آن روز به من دشنام مادر دادی؟ حالا وقت انتقام است." معذرت خواهی فایده نبخشید و در همان جا به بدترین صورتی ابن مقفع را از بین برد. 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ✅آه جانکاه زاهد هنگام مرگ ✍زاهد وارسته ای در بصره سکونت داشت در بستر مرگ قرار گرفت، خویشانش بر بالین او نشسته و گریه می کردند. زاهد به پدرش رو کرد و گفت: چرا گریه می کنی؟ پدر گفت: چگونه گریه نکنم، وقتی فرزندی از دنیا برود، پشت پدر می شکند. زاهد به مادرش گفت: چرا گریه می کنی؟ مادر گفت: چگونه نگریم که امیدوار بودم در ایام پیری عصای دستم باشی و به من خدمت کنی، و در هنگام بیماری و مرگم در بالینم باشی. زاهد به همسرش گفت: چرا گریه می کنی؟ همسر گفت: چگونه گریه نکنم که با مرگ تو، فرزندانم یتیم و بی سرپرست می شوند. زاهد، فریاد زد آه! آه! شما هرکدام برای خود گریه می کنید، هیچ کس برای من نمی گرید، که بعد از مرگ بر من چه خواهد رسد و حالم چه خواهد شد؟ آیا دو سوالات فرشته نکیر و منکر را می دهم یا درمانده می شوم؟ هیچکس برای من نمی گرید که مرا تنها در لحد گور می گذارند، و از اعمال من می پرسند، این را گفت و آهی کشید و جان سپرد. 📚 منهاج الشارعین - منهج ۱۳، ص۵۹۳ ‌‌‌‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
💯یکی از کارکنان غسال خانه بهشت زهرای تهران تعریف می کرد: 🔺یک بار پیرمردی را آوردند که اصلا به مرده شبیه نبود، چهره روشن و بسیار تمیز و معطری داشت. وقتی پتو را کنار زدم بوی گلاب می داد. 🔻آنقدر تمیز و معطر بود که من از مسئول غسالخانه تقاضا کردم خودم شخصا این پیرمرد را بشورم و غسل بدهم، همه بوی گلاب را موقع شستشو و وقتی که آب روی تن این پیرمرد می ریختم حس می کردند. 🔸وقتی که کار غسل و کفن تمام شد بی اختیار در نماز و تشییع این پیرمرد شرکت کردم، بیرون برای تشییع و خاکسپاری اش صحرای محشری به پا بود. 🔹 از بین ناله های فرزندانش شنیدم که گویا این پیرمرد هر روزش را با قرائت زیارت عاشورا شروع می کرد. از بستگانش دقیق تر پرسیدم، گویی این پیرمرد به این موضوع شهره بود، آدمی که هر روزش با زیارت عاشورا شروع می شد🌷... 🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
تو گناه را ترک کن، خدا تربیتت می کند رجبعلی خیاط می گوید: «در ایّام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته مَنْ شد و سرانجام در خانه ای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: «رجبعلی! خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذّت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن. سپس به خداوند عرضه داشتم: «خدایا! من این گناه را برای تو ترک می کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن!» آن گاه یوسف گونه پا به فرار می گذارد و نتیجه این ترک گناه، باز شدن دیده برزخی او می شود؛ به گونه ای که آنچه را که دیگران نمی دیدند و نمی شنیدند، می بیند و می شنود و برخی اسرار برای او کشف می شود. 🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
🌱هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید 🔹امام سجاد(ع): مومن سکوت می‌کند تا سالم ماند و سخن می‌گوید تا سود ببرد. امروز پنجشنبه ۷ دی ماه ۱۴ جمادی‌الثانی۱۴۴۵ ۲۸ دسامبر  ۲۰۲۳ 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
دلی بی‌غم کجا جویم که در عالم نمی‌بینم... 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
‌ پس زخم هایمان چه؟ نور از میان همین زخم ها وارد می‌شود... 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
سلام بر زمینی که برای صلح آفریده شد و هیچ روزی رویِ صلح ندید... 👤 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
باید به درون زخم‌هایتان بخزید و با ترس‌هایتان روبرو شوید... بعد از خون‌ریزی، فرآیند شفا آغاز می‌شود... 👤 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak