💎صبح یکی از روزهای آوریل که هیچ تفاوتی با روزهای دیگر نداشت ناگهان به چیزی پی بردم، من با ریسک هدر دادن زندگی ام روبرو بودم.
متوجه شدم که روزها یکی پس از دیگری می گذرد. از خودم پرسیدم: اما من از زندگی چه می خواهم؟ خب، می خواهم شاد باشم. اما هرگز به این که چه چیز مرا خوشحال می کرد یا این که چطور می توانستم خوشحال باشم، فکر نکرده بودم.
📙پروژه شادی
✍🏻 گرچین رابین
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#داستان_آموزنده
روزی حاکمی از وزیرش پرسید چه چیزی است که از همه چیزها بدتر و نجس تر است؟
وزیر در جواب ماند و نتوانست چیزی بگوید. از حاکم مهلت خواست و از شهر بیرون رفت تا در بیابان به چوپانی رسید که گوسفندانش را میچرانید.
سلام کرد و جواب گرفت.
به چوپان گفت من وزیر حاکم هستم و امروز حاکم از من سوالی پرسید و نتوانستم جواب دهم.
این بود که راه خارج از شهر را گرفتم.
اکنون این سوال را از تو میپرسم و اگر جواب صحیح دادی تو را از مال دنیا بی نیاز میکنم.
بعد هم سوال حاکم را مطرح کرد
چوپان گفت ای وزیر پیش از اینکه جوابت را بدهم مژدهی برایت دارم. بدان که در پشت این تپه گنجی پیدا کرده ام و برداشتن آن در توان من تنها نیست.
بیا با هم آن را تصرف کنیم و در اینجا قصری بسازیم و لشکری جمع کنیم و حاکم را از تخت بزیر کشیم تو حاکم باش و من وزیرت.
وزیر تا این حرف را شنید خوشحال شد و به چوپان گفت عجله کن و گنج را نشان بده.
چوپان گفت یک شرط دارد. وزیر گفت بگو شرطت چیست؟ چوپان گفت تو عمری وزیر بودی و من چوپان برای اینکه بی حساب شویم باید سه باز زبانت را به مدفوع سگ من بزنی.
وزیر پیش خود فکر کرد که کسی اینجا نیست من اینکار را میکنم و بعد که حاکم شدم چوپان را میکشم. پس سه بار زبانش را به مدفوع سگ چوپان زد و گفت راه بیفت برویم سراغ گنج.
چوپان گفت قربان گنجی در کار نیست. من جواب سوالت را دادم تا بدانی هیچ چیزی در دنیا بدتر و نجس تر از طمعکاری نیست....
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🍃🌸🍃🌸
یک بنده خدایی تعریف میکرد؛
دختر 10ساله ای تو تاکسی بغل دستم
نشسته بود، و لواشک میخورد
بهش گفتم مگه نمیدونی لواشک بده و واسه
سلامی مضره؟! چرا میخوری؟
گفت پدر بزرگم 115 سال عمر کرد!
با تعجب پرسیدم؛
چون لواشک میخورده؟!
گفت؛ نه !
چون سرش تو کار خودش بود...!
چنان قانع شدم که الان سه روزه که با کسی
حرف نزدم..😂
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
✅صبروحوصلهپيامبر(ص)
✍روزي حضرت در مسجد با جماعتي از اصحاب نشسته و مشغول صحبت و گفتگو با آن ها بودند. كنيزكي از انصار وارد مسجد شد و خود را به پيامبر رساند. مخفيانه گوشهي عباي آن حضرت را گرفت و كشيد، چون آن حضرت مطلع شد برخاست و گمان كرد كه آن دختر با ايشان كاري دارد. چون حضرت برخاست كنيز چيزي نگفت، حضرت نيز با او حرفي نزد و در جاي خود نشست. باز كنيزك گوشهي عباي حضرت را كشيد و آن بزرگوار برخاست، تا سه دفعه آن كنيز چنين كرد و حضرت برخاست، و در دفعهي چهارم كه حضرت برخاست آن كنيز از پشت عباي حضرت مقداري بريد و برداشت و روانه شد.
اصحاب از مشاهدهي اين منظره ناراحت شدند و گفتند: اي كنيزك اين چه كاري بود كه كردي؟ جضرت را سه دفعه بلند كردي و هيچ سخني نگفتي، و آخرش عباي حضرت را بريدي. چرا اين كار را كردي؟
كنيزك گفت: در خانهي ما شخصي مريض است، اهل خانه مرا فرستادند كه پارهاي از عباي پيامبر را ببرم كه آن را به مريض ببندند تا شفا يابد، پس هر بار خواستم مقداري از عباي حضرت را ببرم حيا كردمو نتوانستم. در مقابل رسول خدا(ص) بدون هيچ ناراحتي و عصبانيت، كنيزك را بدرقه كرد.
📚اصولكافی۴ص۲۸۹
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✅ اگر این سه را اصلاح کنیم ......
امام علی علیه السلام :
🔸اگر سه چیز را در زندگیتان اصلاح کنید ,خداوند سه چیز دیگر را برای شما اصلاح میکند
🔹۱- باطنت را اصلاح کن خداوند ظاهرت را اصلاح میکند و خوبی ات را سر زبانها می اندازد .
🔹۲-رابطه ات را با خدا اصلاح کن ,خداوند رابطه ات را با مردم اصلاح میکند و باعث احترام خلق به تو میشود .
🔹۳-آخرتت را اصلاح کن , خداوند امر دنیای تو را اصلاح میکند.
📚 خصال شیخ صدوق
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『داستانی بسیار زیبا درباره
شهید ابراهیم هادی❤️
#فوقالعاده زیبا👌
📚 @Dastan 📚
🥗بازهم فصل بودجه کشور، باز هم بهانهای برای هجمه به مراکز دینی و فرهنگی، بازهم ایجاد تقابل بین نیازهای معنوی و نیازهای مادی و باز هم شبهات تکراری!
❌ شبهه
هر ساله همزمان با ارائه لایحه بودجه به مجلس، برخی رسانه ها توجهات را به سمت بودجه نهادهای فرهنگی جلب می کنند و سعی می کنند با ایجاد دوگانه های کاذب، به مخاطب القاء کنند که نهادهای فرهنگی، هیچ خاصیتی ندارند و بودجه آنها بسیار سنگین است و بهتر است صرف معیشت مردم شود.
✅ پاسخ
جمع کل بودجه سال 1400 چقدر است؟
2.435.707.898.600.000 تومان.
یعنی:
2 بیلیارد و 435 بیلیون و 707 میلیارد و 898 میلیون 600 هزار تومان.
👈اسامی و بودجه برخی نهادهای فرهنگی مورد اتهام:
1️⃣ شورای سیاستگذاری ائمه جمه: 35 میلیارد تومان.
2️⃣ جامعة المصطفی العالمیه: 465 میلیارد تومان.
3️⃣ موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی ره: 23 میلیارد و 500 میلیون تومان.
4️⃣ بنیاد حفظ و نشر ارزشهای دفاع مقدس: 67 میلیارد تومان.
5️⃣ بنیاد حفظ و نشر آثار امام خمینی ره: 34 میلیارد تومان.
6️⃣ ستاد راهیان نور: 30 میلیارد تومان.
7️⃣ ستاد احیای امر به معروف و نهی از منکر: 35 میلیارد تومان.
8️⃣ دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم: 205 میلیارد تومان.
9️⃣ مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام: 75 میلیارد تومان.
🔟مجمع جهانی تقریب مذاهب: 43 میلیارد تومان.
جمع بودجه این ده نهاد:
1.021.000.000.000 تومان.
یعنی:
1 بیلیون و 21 میلیارد تومان.(یک هزار میلیارد تومان.)
به نظر شما این رقم، چند درصد از بودجه کل را تشکیل می دهد؟
فقط: 0/4 %( چهار دهم درصد!) یعنی بودجه این نهاد ها، به اندازه نیم درصد از بودجه کل هم نیست!
🔹 تذکر: اختلاس صندوق ذخیره فرهنگیان را یادتان هست؟ 16 برابر این مبلغ بود!
اما افراد مغرض به ما اینگونه القاء می کنند که تمام مشکلات کشور لنگ همین کمتر نیم درصد بودجه است!
چرا کسی از بودجه وزارت صمت، وزارت رفاه، وزارت نفت، وزارت آموزش و پرورش و ... سوال نمی پرسد؟
چرا مطالبه ی اصلی را به سمت نهادهایی که #مسئول_مستقیم رسیدگی به معیشت مردم هستند نمی برند؟ و نمی پرسند: این همه بودجه چه شد؟
پس معلوم میشود این همه جار و جنجال بر سر بودجهی نهادهای فرهنگی مذهبی، محملی است برای فرار از پاسخگویی به مردم که با میلیاردها پول مردم چه کردند؟ فرار به جلو از این حرفهای تر دیده یا شنیده بودید؟
ــــــــــــــــ
🚩 در پرتگاه مجازی، مجهز باشیم...
#حتما_بخونید
حکایتی بسیار زیبا 🌺
اقای سید علی اکبر کوثری ( از روضه خوان های قدیم قم و از پیرغلام های مخلص اباعبدلله علیه السلام) در ظهر عاشورای یک سالی به یکی از مساجد قم برای روضه خوانی تشریف میبرند.
بچه های آن محله به رسم کودکانه ی خود بازی میکردند و به جهت تقلید از بزرگترها، باچادرهای مشکی و مقنعه های مشکی مادرانشان حسینیه و تکیه ی کودکانه و کوچکی در عالم کودکی،در گوشه ای از محله برای خودشان درست کرده بودند.
مرحوم سید علی اکبر میگه بعد از اتمام جلسه اومدم از درب مسجد بیام بیرون یکی از دختر بچه های محله اومد جلوم و گفت اقای کوثری برای ماهم روضه میخونی؟
گفتم: دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم باید عجله کنم که تاخیری در حضورم نداشته باشم. میگه هر چه اصرار کرد توجهی نکردم تا عبای منو گرفت و با چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم!؟
چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟
میگه پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش باعجله رفتم تا رسیدیم. حسینیه ی کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمیشدند.
سر خم کردم و وارد حسینیه ی کوچک روی خاکهای محله نشستم و بچه های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند. سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهدا عرضه کردم
السلام علیک یاابا عبدالله...
دو جمله روضه خوندم و یک بیت شعر از آب هم مضایقه کردند کوفیان...
دعایی کردم و اومدم بلند بشم باعجله برم که یکی از بچه ها گفت تا چای روضه رو نخوری امکان نداره بزاریم بری
رفت و تو یکی از استکانهای پلاستیکی بچه گانشون برام چای ریخت، چایی سرد که رنگ خوبی هم نداشت
با بی میلی و اکراه استکان رو اوردم بالا و برای اینکه بچه ها ناراحت نشن بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم...
شام عاشورا (شب شام غریبان امام حسین) خسته و کوفته اومدم منزل و از شدت خستگی فورا به خواب رفتم.
وجود نازنین حضرت زهرا صدیقه ی کبری در عالم رویا بالای سرم امدند طوری که متوجه حضور ایشان شدم
به من فرمود: آسید علی اکبر مجالس روضه ی امروز قبول نیست. گفتم چرا خانوم جان فرمود:
نیتت خالص برای ما نبود. برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمون در اونجا حضور داشتیم، و اون روضه ای بود که برای اون چند تا بچه ی کوچک دور از ریا و خالص گوشه ی محله خواندی....
آسید علی اکبر ما از تو گله و خورده ای داریم!
گفتم جانم خانوم، بفرمایید چه خطایی ازم سر زده؟
خانوم حضرت زهرا با اشاره فرمودند اون چای من بادست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی!!؟
میگه از خواب بیدار شدم و از ان روز فهمیدم که توجه و عنایت اونها به مجالس بااخلاص و بی ریاست و بعد از اون هر مجلس کوچک و بی بضاعتی بود قبول میکردم و اندک صله و پاکتی که از اونها عاید و حاصلم میشد برکتی فراوان داشت و برای همه ی گرفتاری ها و مخارجم کافی بود.
بنازم به بزم محبت که در آن
گدایی و شاهی برابر نشیند...
(برگرفته از خاطرات آن مرحوم)
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
💎در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.
خارپشتها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و بدین ترتیب خود را حفظ کنند.
ولی خارهایشان یکدیگر را زخمی میکرد با اینکه وقتی نزدیکتر بودند گرمتر میشدند ولی تصمیم گرفتند ازکنارهم دور شوند ولی با این وضع از سرما یخ زده می مردند ازاین رو مجبور بودند برگزینند:
یا خارهای دوستان را تحمل کنند و یا نسلشان از روی زمین محو گردد ...
دریافتند که باز گردند و گردهم آیند.
آموختند که با زخم های کوچکی که از همزیستی بسیار نزدیک با کسی بوجود می آید کنار بیایند و زندگی کنند چون گرمای وجود آنها مهمتراست و این چنین توانستند زنده بمانند.
بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گردهم آورد بلکه آن است هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنارآید و محاسن آنان را تحسین نماید..!
ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻨﻬﺎﻳﻴﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻲ ﮔﺮﺩﻳﻢ
ﭘﻴﺪﺍﻳﺶ ﻛﻪ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻋﻴﺐ ﻫﺎﻳﺶ ﻣﻲ ﮔﺮﺩﻳﻢ
ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺶ ﺩﺍﺩﻳﻢ ﺩﺭ ﺗﻨﻬﺎیی ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ میگردیم .
ژان پل سارتر
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•