eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.7هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
66 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
📚مهمان امام حسین شیخ رجبعلی خیاط تعریف میکردند: در روزهای اوایل هیئت، مایل بودم تمام کارهای مجلس را خودم انجام دهم، خودم مداحی می کردم، چای می دادم و اغلب کارهای دیگر. شبی مشغول دادن چای به عزاداران بودم که دیدم جوانی که اصلا ظاهر مناسبی نداشت وارد مجلس شد و گوشه ای نشست ، یقه اش باز بود و گردنبند به گردنش ، وضع لباسش هم خیلی نامناسب بود. به همه چای تعارف کردم تا رسیدم به جوان، چشمم به پایش افتاد دیدم جورابی نازک شبیه جوراب های زنانه به پا دارد. غیظ کردم و با عصبانیت سینی چای را مقابلش گرفتم، یکی از استکان ها برگشت و چای روی پایم ریخت و سوخت. از این سوختگی زخمی در پایم بوجود آمد که خیلی طول کشید تا خوب شود، برای خودم هم این سوال پیش آمده بود که چرا زخم پایم خوب نمی شود. شبی به من گفتند: شیخ! آن جوانی که با عصبانیت چای به او تعارف کردی ، هر چه بود مهمان حسین علیه السلام بود ، نباید چنین رفتاری را با او مرتکب میشدی. •✾📚 @Dastan 📚✾•
1⃣بازنشسته ها هشت سال مشکل افزایش حقوق داشتند اما ناگهان در این سه ماه معترض شده اند و تجمع برگزار میکنند ! 2⃣ تعاونی فلان مسکن بیش از ده ساله حقشون پایمال شده اما حالا یادشان می افتد که در فرودگاه و در مقابل آقای رئیسی تجمع کنند و حقشان را مطالبه کنند ! 3⃣ اصفهانیها چندین ساله که مشکل آب دارند و زاینده رود خشکه اما یکدفعه دیروز و در اقدامی خودجوش!!!!! به فکر تجمع و تحصن افتادند! 🔴تحلیل 👇 ✅ آقای رئیسی مصمم است که مشکلات مردم را حل کند و البته شبانه روز هم تلاش میکند اما اینکه جریان هایی که هشت سال مشکلشان ربنای شجریان و کنسرت و رفتن خانم ها به استادیوم بود، یکدفعه یاد مشکلات معیشتی و افزایش حقوق و حق آبه بیفتند، کمی عجیب اما خیلی "آشنا" است !
🌹#با_شهدا|شهید ابراهیم همت ✍️ جبران محبت ▫️وقتی به خانه می‌آمد، من دیگر حق نداشتم کار کنم! بچه را عوض می‌کرد، شیر برایش درست می‌کرد، سفره را می‌انداخت و جمع می‌کرد، پا به پای من می‌نشست لباس‌ها را می‌شست، پهن می‌کرد، خشک می‌کرد و جمع می‌کرد! آن قدر محبت به پای زندگی می‌ریخت که همیشه به او می‌گفتم: درسته که کم می‌آیی خانه، ولی من تا محبت‌های تو را جمع کنم، برای یک ماه دیگر وقت دارم! نگاهم می‌کرد و می‌گفت: تو بیش‌تر از این‌ها به گردن من حق داری! 📚 راوی: همسر شهید #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
سئِلَ الاْمامُ الْحُسَینُ علیه السلام عَنِ الاْدَبِ، فَقالَ: هُوَ اَنْ تَخْرُجَ مِنْ بَیتِک، فَلا تُلْقِی اَحَداً اِلاّ رَأَیتَ لَهُ الْفَضْلَ عَلَیک از امام حسین علیه السلام معنای ادب را پرسیدند؟ امام علیه السلام فرمود: (ادب) آن است که از خانه که خارج می شوی به هرکسی برخورد می کنی او را برتر از خود بینی (یعنی همیشه دیگران را از خود بهتر بینی و احترام آنها را نگهداری) موسوعة کلمات الامام الحسین علیه السلام، ص 910 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
مراقب باش...! وقتی سوار بر تاب زندگی شدی دست روزگار هلت میدهد ولی قرار نیست تو بیفتی! اگر بی تاب نباشی و خودت را به آسمان گره زده باشی اوج میگیری... #روزتون_خوش 🌺 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
⭕️ آرامــــش ⭕️ آرامش از آن ڪسے است ڪہ صداقت دارد يہ پسر و دختر ڪوچولو داشتن با هـم بازے ميڪردن. پسر ڪوچولو يہ سرے تيلہ داشت و دختر ڪوچولو چندتايے شيرينے با خودش داشت. پسر ڪوچولو بہ دختر ڪوچولو گفت من هـمہ تيلہ هـامو بهـت ميدم؛ تو هـمہ شيرينياتو بہ من بدهـ. دختر ڪوچولو قبول ڪرد. پسر ڪوچولو بزرگترين و قشنگترين تيلہ رو يواشڪے واسہ خودش گذاشت ڪنار و بقيہ رو بہ دختر ڪوچولو داد. اما دختر ڪوچولو هـمون جورے ڪہ قول دادہ بود تمام شيرينياشو بہ پسرڪ داد. هـمون شب دختر ڪوچولو با ارامش تمام خوابيد و خوابش برد. ولے پسر ڪوچولو نمے تونست بخوابہ چون بہ اين فڪر مے ڪرد ڪہ هـمونطورے خودش بهـترين تيلہ اشو يواشڪے پنهـان ڪردہ شايد دختر ڪوچولو هـم مثل اون يہ خوردہ از شيرينيهـاشو قايم ڪردہ و هـمہ شيرينے هـا رو بهـش ندادهـ. نتيجہ اخلاقے داستان عذاب وجدان هـميشہ مال كسے است كہ صداقت ندارد آرامش مال كسے است كہ صداقت دارد لذت دنيا مال كسے نيست كہ با آدم صادق زندگے مے كند آرامش دنيا مال اون كسے است كہ با وجدان صادق زندگے ميكند. •✾📚 @Dastan 📚✾•
🔸عجله در سلوک انسانی که به دنبال حقیقت می‌گردد، بلاتشبیه شبیه یک فرزندی هست که پدرش برایش لباس می‌خرد، کیف می‌خرد، کتاب و دفتر می‌خرد، قلم و مداد می‌خرد، در مدرسه او را ثبت‌نام می‌کند، معلم و کلاس برایش فراهم است، ساعت‌های بازی‌اش مشخص است؛ هر مقداری که او توجه داشته باشد که در چه مقطعی از تحصیل است، و در چه سطحی از هوش و استعداد است، و آن جایگاهی که در آن هست را بهتر درک کند و از محدوده‌ی خودش پا را فراتر نگذارد؛ بهره بیشتری می‌برد: «طُوبی لِمَنْ عَرَفَ قَدْرَه و لَم یَتَعَدّ» انسان در تحصیل کمال، نوعاً به خاطر اینکه خودش را خیلی عقب می‌بیند، عجله می‌کند؛ و شیطان چون می‌داند وقتی که سرعتِ انسان زیاد شود، خسته می‌شود و به مقصد نمی‌رسد؛ امر به عجله می‌کند. لذا شیطان هم دغدغه‌اش را زیاد می‌کند که عقب افتادی! و هم ترغیب می‌کند که عجله کن! چون می‌داند که با سرعت زیاد زمین می‌خورد. هر کسی در هر جایگاهی که هست، این توجه را باید داشته باشد، که رفاقتش با خدا بهم نخورد: «یا رفیق من لا رفیق له» خدا با بنده‌اش رفیق است، خدا بنده‌اش را دوست دارد؛ خدای متعال می‌فرماید که من با تو رفق دارم تو هم با من رفق داشته باش؛ یعنی اینکه قدم به قدم بیا، عجله نکن، به خودت تحمیل نکن، با تکلُّف نیا: «اللهُ عَدُو مَنْ تَکَلَّفَ» اگر دیدی حال نماز نداری، نشسته بخوان؛ حال نداری دراز کشیده بخوان؛ ولی رفاقتت را با من بهم نزن! گناهْ رفاقت‌مان را به هم می‌زند. چشم به تو دادم، ولی خودم نزدیک‌تر از چشم به تو هستم: « يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَمَا تُخْفِي الصُّدُورُ»(غافر-19) یک نگاه خلاف از دید خدا پنهان نیست؛ ولو به موبایل نگاه کنی، ولو به صفحه تلویزیون نگاه کنی، من هم در نگاه تو هستم! مابین نگاه تو و آن تصویر هستم، در آن تصویر هم هستم: «بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ مُحِيط»؛ تکلُّم که می‌کنی، هم در زبان تو هستم، هم در صوت تو هستم، هم در ارتعاشات صوت تو هستم؛ چون همه ظهورات از من است. یک دوست، کسی را که دوست دارد، نمی‌رنجاند: «المُحِبُّ لِمَنْ أَحَبَّهُ مُطِیع» مُحِب کسی است که مطیعِ محبوبش باشد. 👤 بخشی از بیانات یکی از شاگردان سلوکی مرحوم سعادت‌پرور(ره) •✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨ ✍جمله ای زیبا از حضرت علی(ع) نه سفیدی بیانگر زیبایی است.. و نه سیاهی نشانه زشتی می باشد.. کفن سفید اما ترساننده است و کعبه سیاه اما دوست داشنتی است.. انسان به اخلاقش هست نه به مظهرش.... قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشته هات را به پیش خدا گلایه کنی... نظری به پایین بینداز و داشته هات را شاکر باش انسان بزرگ نمیشود ، جز به وسیله ی فكرش ، شریف نمیشود ، جز به واسطه ی رفتارش ، وقابل احترام نمیگردد جز به سبب اعمال نیكش. 📚ارمـغـانی‌ از نـهج‌البـلاغـه ‌‌ •✾📚 @Dastan 📚✾•
✍ آیت الله شیخ محمدتقی بهلول میفرمودند: ما با کاروان و کجاوه به«گناباد» می‌رفتیم. وقت نماز شد. مادرم کاروان‌دار را صدا کرد و گفت: کاروان را نگه‌دار *می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم.* کاروان دار گفت: بی‌بی❗دوساعت دیگر به فلان روستا می‌رسیم. آنجا نگه می‌دارم تا نماز بخوانیم. مادرم گفت : نه❗ *می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم.* کاروان‌دار گفت: نه مادر . الان نگه نمی‌دارم. مادرم گفت:نگه‌دار. او گفت: *اگر پیاده شوید ، شما را می‌گذارم و می‌روم.* مادرم گفت : بگذار و برو. 👈من و مادرم پیاده شدیم .کاروان حرکت کرد . وقتی کاروان دور شد وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد❓ من هستم ومادرم ؛ دیگر کاروانی نیست ؛ شب دارد فرا می‌رسد وممکن است حیوانات حمله کنند؛ ولی مادرم با خیال راحت با کوزه‌ی آبی که داشت ، وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد ؛ *رو به قبله ایستاد و نمازش را خواند؛* لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر می‌شد؛ در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم. دیدم یک دُرشکه خیلی مجلّل پشت سرمان می‌آید. کنار جاده ایستاد و گفت: *بی‌بی کجا می‌روی❓* 🍁مادرم گفت : *گناباد.* او گفت: ما هم به گناباد می‌رویم.بیا سوار شو. یک نفس راحتی کشیدم.گفتم خدایا شکر. *🌼مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده.* به سورچی گفت: *من پهلوی مرد نامحرم نمی نشینم.* سورچی گفت: خانم❗ فرماندار گناباد است. بیا بالا ؛ ماندن شما اینجا خطر دارد؛ کسی نیست شما را ببرد. مادرم گفت: *من پهلوی مرد نامحرم نمی‌نشینم❗* در دلم می‌گفتم مادر بلند شو برویم. خدا برایمان درشکه فرستاده است؛ ولی مادرم راحت رو به قبله نشسته بود و تسبیح می‌گفت؛ آقای *فرماندار رفت کنار سورچی نشست.* گفت: مادر بیا بالا ؛ اینجا دیگر کسی ننشسته است . مادرم کنار درشکه نشست و من هم کنار او نشستم ورفتیم. دربین راه از کاروان سبقت گرفتیم و زودتر به گناباد رسیدیم. 👌 اگر انسان بنده‌ ی خدا شد ، بيمه مى‌شود و خداوند امور اورا كفايت و كفالت مى‌كند. «أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ» زمر/۳۶ •✾📚 @Dastan 📚✾•
بعضےوقتاخداروفراموش‌میکنے میرےسمت‌بندھ‌خدا🚶🏿‍♂.. بعدفکر‌میکنےاین‌بندھ‌خداچقدر خوبہ‌چقدرفکر‌میکنےهمیشہ‌هست گاهےازنمازخدامیزنےمیرسےبہ‌بندھ )))'! بعدیهو‌همون‌بنده‌خدا‌تنهات‌میزاره... الان‌نہ‌خدارودارےنہ‌بندھ‌خدا ولےنہ‌رفیق‌خداخیلےمهربون‌ترازاین حرفاست‌هست‌فقط‌میخواست بهت‌بگہ‌دیدےرفت‌!؟دیدےبندھ خدامثل‌خدانیست‌ازخدات‌زدےرفتے سرا‌‌غ‌بندھ‌فکرکردےهمیشہ‌هست!! دیدےکه‌رفت‌ولےمن‌هستم🙂 •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌹#با_شهدا|شهید مدافع حرم سید سجاد حسینی ✍️ مرد اخلاق ▫️خیلی صبور و مهربان بود. هیچ وقت منتظر نمی‌موند که کسی کاری به او محول کنه، هرگاه می‌دید کاری هست خودش انجام می‌داد و منتظر تشکر از هیچ کسی نبود. هیچ کاری را بد نمی‌دانست و برایش فقط لقمه حلال مهم بود. عاشق خانه و خانواده مخصوصا فرزندش بود. #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
امام على عليه السلام: غفلت، زيانبارترين دشمن است( الغَفلَةُ أضَرُّ الأعداءِ ) غررالحكم حدیث472 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
براى خودت زندگى كن بپوش؛بگو؛بخند هر طور كه دلت مى خواهد يادت باشد تو تنها كسى هستى كه ميتوانى حال دلت را زيرو رو كنى پس با خودت رفيق باش🤎 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌹#داستان_آموزنده (انس) گويد: نزد امام حسين عليه السلام بودم كه كنيزى وارد شد و يك دسته گل به ایشان تقديم كرد. امام به او فرمود: تو را به خاطر خدا آزاد كردم. انس گويد: من گفتم: او يك دسته گل كه بهایی ندارد براى تو آورد، آنگاه تو او را آزاد میكنى؟!!! امام عليه السلام فرمود: خداوند اين گونه ما را ادب كرده و در قرآن فرموده است : «و إذا حيّيتم بتحية فحيّوا بأحسن منها أو ردّوها»(نساء آیه86). يعنى : هر گاه مورد تحيتى قرار گرفتيد بهتر از آن تحيت كنيد يا همان گونه پاسخ گوييد. و بهتر از اين تحيتى كه او به من داشت، آزادى او ميباشد. 📙تحف‌العقول،بخش مربوط به امام #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨ 🌷‍ مذمت شماتت دیگران 🌷‍ ✍در زندگي هر کسي مشکلاتي است ، يک کسي اولاد دار نمي شود ، يک کسي عزيز خود را از دست مي دهد ، يک کسي عمري مستأجر است ، يک کسي شوهري دارد که آدم خوبي نيست . اعم از اينکه علت اين مشکلات خود اين افراد باشد يا علتي خارج از دست داشته باشد، نبايد او را شماتت کرد . فرض کنيد اين آقا و خانم همه ي راه ها را هم رفته اند ولي خدا به ايشان اولاد نداده است حالا به هر دليلي ، يک وقت هم نه اصلاً علت آن مصيبت، خود بنده است . مثلاً من تند راندم ، بي توجهي کردم ، خوابم برد و به نرده هاي اتوبان زدم و بچه ام را از دست دادم ، علت اين حادثه من بودم گرچه عمدي نبوده است . چه عامل مصيبت انسان باشد ، چه ديگري و چه حوادث طبيعي باشد ، در روايات ما شماتت بسيار مذمت شده است . امام سجاد (ع) دعايي دارد دعاي هشتم در صحيفه ي سجاديه که آنجا از چند بيماري به خدا پناه برده است . يکي از آنها اين است نعوذبک من شماتة اعداء خدايا از شماتت دشمنان به تو پناه مي برم . در بحارالانوار معروف است که روايتي دارد بعضي ها نزد حضرت ايوب مي آمدند و مي گفتند که تو چه گناهي کردي که اينجور شدي ؟ ببين چه لقمه اي خورده اي و چه معصيتي کرده اي ؟ ايوب مي گفت به خدا قسم هرگز لقمه ي حرام نخوردم و هرگز غذايي نخوردم مگر اينکه يتيم يا فقيري در کنار من بود. هرگز دو کار بر من عرضه نشد مگر آنکه سخت تر را انتخاب کردم . اگر مثلاً دو عبادت بود من سخت تر را برگزيدم . من گناه نکردم ، بالاخره همه ي مصيبت هاي ايوب تمام شد . عرض من اين است که در روايت است که از ايوب پرسيدند سخت ترين مصيبت برتوچه بود ؟ آيا از دست دادن اولاد بود ، آيا از دست دادن همسر بود ؟ آيا فقرو بيماري بود ؟ گفت نه شماتت الاعداء ، شماتت دشمنان سخت ترين مصيبت من بود 〖از بیانات حجت الاسلام رفیعی〗 •✾📚 @Dastan 📚✾•
❀ ﴾﷽﴿ ❀ عليه السلام: رياكار را سه نشانه است: وقتى چشمش به مردم مى افتد كوشا مى شود، وقتى تنهاست سستى و تنبلى مى ورزد، و دوست دارد كه در هر كارى ستايش شود. •✾📚 @Dastan 📚✾•
داستان شاه عباس و سه دزد یك شب شاه عباس با لباس مبدل در كوچه های شهر می گشت كه به سه دزد برخورد كرد كه قصد دزدی داشتند. شاه عباس وانمود كرد كه او هم دزد است و از آنان خواست كه او را وارد دار و دسته خود كنند. دزدان گفتند: ما سه نفر هر یك خصلتی داریم كه به وقت ضرورت به كار می آید. شاه عباس پرسید: چه خصلتی؟ یكی گفت: من از بوی دیوار خانه می فهمم كه در آن خانه طلا و جواهر هست یا نه و به همین علت به كاهدان نمی زنیم. دیگری گفت: من هم هر كس را یك بار ببینم بعداً در هر لباسی او را می شناسم. دیگری گفت: من هم از هر دیواری می توانم بالا بروم. از شاه عباس پرسیدند تو چه خصوصیتی داری كه بتواند به حال ما مفید باشد؟ شاه فكری كرد و گفت: من اگر ریشم را بجنبانم كسی كه زندانی باشد آزاد می شود. دزدها او را به جمع خود پذیرفتند و پس از سرقت طلاها را در محلی مخفی كردند. فردای آن شب شاه دستور داد كه ان سه دزد را دستگیر كنند. وقتی دزدها را به دربار آوردند آن دزدی كه با یك بار دیدن همه را باز می شناخت فهمید كه پادشاه رفیق شب گذشته آنها است. پس این شعر را خطابه شاه خواند كه: ما همه كردیم كار خویش را ای بزرگ آخر بجنبان ریش را •✾📚 @Dastan 📚✾•
⚠️ 🔋به فکر نمازمان باشیم، مثل شارژ موبایلمان! 📡با صدای اذان بلند شویم، مثل صدای موبایلمان! ⌨ از انگشتانمان برای اذکار استفاده کنیم، مثل صفحه کلید موبایلمان! 📖قرآن را هم همیشه بخوانیم، مثل پیام‌های موبایلمان و ... 👈 رضايت الله را مقدم تر از رضايت مخاطبين موبايل خود و ساير مخلوقات بدانیم كه رضايت الله بالا ترين نعمت بهشتيان است. ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯ •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌹#با_شهدا|شهید ولی الله چراغچی ✍️ علیا مخدّره ▫️ولی الله توی خانه علیا مخدّره صدایم می‌زد. هیکل درشتی داشت و من ریزه بودم. خیلی متواضع بود تا حدی که کفش‌هایم را جلوی پایم جفت می‌کرد. می‌شنیدم که به طعنه می‌گویند: آقا ولی الله کفشای این جوجه رو برایش جفت می‌کنه. آخه، ظاهرش خیلی خشن به نظر می‌آمد. باورشان نمی‌شد. باور نمی‌کردند که چقدر اصرار داره به من کمک کنه. او بسیار حساس بود و روحیه بسیار لطیفی داشت. 📚 تبیان #یاد_شهدا_صلوات 🌷 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
💠علامه مجلسی فرمودند: ▫️شب جمعه مشغول مطالعه بودم، به این دعا رسیدم، بسم الله الرحمن الرحیم اَلْحَمْدُ لله مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا اِلی فَنائِها وَ مِنَ الآخِرَه اِلی بَقائِها، اَلْحَمْدُاللهِ عَلی کُلِّ نِعْمَه، اَسْتَغْفِرُالله مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَیْه، وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ ✨بعد یک هفته مجدد خواستم، آنرا بخوانم ، که در حالت مکاشفه ندایی شنیدم ، از ملائکه که ما هنوز از نوشتن ثواب قرائت هفته قبل فارغ نشده ایم...‌ 📚قصص العلماء، 802 •••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═••• 🌺➣ http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
امام باقر عليه السلام: از كسى كه تو را مى گرياند اما خيرخواه توست پيروى كن و از كسى كه تو را مى خنداند اما با تو رو راست نيست پيروى مكن اِتَّبِعْ مَن يُبكيكَ و هُو لكَ ناصِحٌ، و لا تَتَّبِعْ مَن يُضحِكُكُ و هُو لكَ غاشٌّ المحاسن جلد2 صفحه440 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: نشانه خيرخواه، چهار چيز است: به حق قضاوت مى كند؛ از جانب خود، حقّ ديگران را رعايت مى كند؛ براى مردمْ همان چيزى را مى پسندد كه براى خود مى پسندد؛ و به [حقّ ]هيچ كس دست درازى نمى كند تحف العقول صفحه20 امام على عليه السلام: كسى كه خيرخواه خويشتن باشد، شايستگى خيرخواه بودن نسبت به ديگران را دارد و كسى كه به خودش خيانت ورزد با ديگران خيانت كارتر است غررالحكم حدیث 9043 و 9044 امام على عليه السلام: بايد محبوبترين مردم نزد تو، شخص دلسوز خيرخواه باشد غررالحكم حدیث7386 امام على عليه السلام: مجموعه نيكى، در مشورت و گوش سپردن به سخن خيرخواه است غررالحكم حدیث4769 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
ﻗﺎﻳﻖ ﺗﺎﻥ ﺷﮑﺴﺖ؟ ﭘﺎﺭﻭیتان ﺭﺍ ﺁﺏ ﺑﺮﺩ؟ ﺗﻮﺭﺗﺎﻥ ﭘـﺎﺭﻩ ﺷـﺪ؟ ﺻﻴﺪﺗﺎﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺩﺭﻳﺎ ﺑﺮﮔﺸﺖ؟ ﻏﻤﺖ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﭼﻮﻥ ﺧـﺪﺍ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ! ﻫﻴﭻ ﻭﻗـﺖ ﻧﮕﻮ ﺍﺯ ﻣﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﻣﺎﺳﺖ ﺑﮕﻮ ﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ زندگیتون پراز لطف خدا🌸🍃 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
🔘 گوهر شاد یکی از زنان باحجاب بوده همیشه نقاب به صورت داشته و خیلی هم مذهبی بود. او می خواست در کنار حرم امام رضا (ع) مسجدى بنا کند . به همه کارگران و معماران اعلام کرد دستمزد شما را دو برابر مى دهم ولى شرطش این است که فقط با وضو کار کنید و در حال کار با یکدیگر مجادله و بد زبانى نکنید و با احترام رفتار کنید. او به کسانى که به وسیله حیوانات مصالح و بار به محل مسجد می‌آورند علاوه بر دستور قبلى گفت سر راه حیوانات آب و علوفه قرار دهید و این زبان بسته ها را نزنید و بگذارید هرجا که تشنه و گرسنه بودند آب و علف بخورند . بر آنها بار سنگین نزنید و آنها را اذیت نکنید . اما من مزد شما را دو برابر مى دهم .. گوهرشاد هر روز به سرکشی کارگران به مسجد میرفت؛ روزى طبق معمول براى سرکشى کارها به محل مسجد رفت بود در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوانى چهره او را دید . جوان بیچاره دل از کف داد و عشق گوهرشاد صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که بیمار شد و بیمارى او را به مرگ نزدیک کرد. چند روزی بود که به سر کار نمی رفت و گوهر شاد حال او را جویا شد . به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به عیادت او رفت.. چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید تصمیم گرفت جریان را به گوش ملکه گوهرشاد برساند . وگفت اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست. او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر عکس العمل گوهرشاد بود. ملکه بعد از شنیدن این حرف با خوشرویى گفت: این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از ناراحتى یک بنده خدا جلوگیرى کنیم؟ و به مادرش گفت برو به پسرت بگو من براى ازدواج با تو آماده هستم ولى قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد . یکى اینکه مهر من چهل روز اعتکاف توست در این مسجد تازه ساز . اگر قبول دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط نماز و عبادت خدا را به جاى آور. و شرط دیگر این است که بعد از آماده شدن تو . من باید از شوهرم طلاق بگیرم . حال اگر تو شرط را مى پذیرى کار خود را شروع کن. جوان عاشق وقتى پیغام گوهر شاد را شنید از این مژده درمان شد و گفت چهل روز که چیزى نیست اگر چهل سال هم بگویى حاضرم . جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به امید اینکه پاداش نماز هایش ازدواج و وصال همسری زیبا بنام گوهرشاد باشد . روز چهلم گوهر شاد قاصدى فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد . قاصد به جوان گفت فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملکه منتظر است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد . جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به نماز پرداخته و حالا پس از چهل روز حلاوت نماز کام او را شیرین کرده بود جواب داد : به گوهر شاد خانم بگوید اولا از شما ممنونم و دوم اینکه من دیگر نیازى به ازدواج با شما ندارم. قاصد گفت منظورت چیست؟ مگر تو عاشق گوهرشاد نبودى ؟؟ جوان گفت آنوقت که عشق گوهرشاد من را بیمار و بى تاب کرد هنوز با معشوق حقیقى آشنا نشده بودم ، ولى اکنون دلم به عشق خدا مى تپد و جز او معشوقى نمى خواهم . من با خدا مانوس شدم و فقط با او آرام میگیرم. اما از گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند آشنا کرد و او باعت شد تا معشوق حقیقى را پیدا کنم . و آن جوان شد اولین پیش نماز مسجد گوهر شاد و کم کم مطالعات و درسش را ادامه داد و شد یک فقیه کامل و او کسی نیست جز آیت اله شیخ محمد صادق همدانی. گوهرشاد خانم(همسر شاهرخ میرزا و عروس امیر تیمور گورکانی) سازنده ی مسجد معروف گوهرشاد مشهد است . •✾📚 @Dastan 📚✾•
#پندانه همانا خداى سبحان روزى فقيران را در اموال توانگران واجب فرموده؛ و هيچ فقيرى گرسنه نمى ماند، مگر آن كه توانگرى از وى بهره برده است. و خداى تعالى توانگران را از اين، بازخواست خواهد كرد #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨ ✍️گویند: شبی ابراهیم ادهم همۂ تاج و تخت و پادشاهی‌اش را برای رسیدن به خدا از دست داد و درویشی بیابان‌نشین شد. تابستانی روزی گرم به میدان شهر رفت تا او را شاید کسی برای لقمه‌ای نان به کارگری برد. آنقدر گرسنگی بر تن خود داده بود که بسیار لاغر و نحیف شده بود و کسی او را برای کارگری هم نمی‌برد. جوانی دلش به حال او سوخت او را با خود به مزرعه‌اش برد و بیل به دستش داد تا زمین را شخم زند، ابراهیم از فرط گرسنگی و ضعف زمین خورد ولی از خدای خود شرم کرد که لقمه‌ای نان از او بخواهد. جوان گرسنگی او را چون دید، لقمه‌ای نان به او داد و چون ابراهیم قوّت گرفت به سرعت کار کرد. نزدیک غروب، جوان دستمزد او حاضر کرد اما ابراهیم نگرفت و گفت: دستمزد من لقمه‌ای نان بود که خوردم و تا دو روز مرا سرپا نگه می‌دارد. جوان گفت: با این حال نحیف در شگفتم در حسرت این باغ من نیستی؟ ابراهیم گفت: به یاد داری بیست سال پیش این باغ را چه کسی به تو هدیه داد؟ آن کس امیر لشگر من و تو سرباز او بودی و این باغ یکی از ده‌ها هزار باغ‌های ابراهیم ادهم بود و من ابراهیم ادهم هستم. بدان! زمانی پادشاهی داشتم ولی خدا را نداشتم، هر چه سرزمین فتح می‌کردم سیر نمی‌شدم چون می‌دانستم برای من نیست و روزی کسی که مرا سرنگون می‌کند همۂ آن‌ها را از من خواهد گرفت. نفس‌ام هرگز سیر نمی‌شد. اکنون که همۂ باغ و ملک و تاج و تخت را رها کرده‌ام و خدا را یافته‌ام، هر باغ و کوهی را که می‌نگرم آن را از آنِ خود می‌دانم. 💢بدان! هر کس خدا را داشته باشد هر چه خدا هم دارد از برایِ اوست و هر کس خدا را در زندگی‌اش ندارد، اگر دنیا را هم فتح کند سوزنی از آن، مال او نیست. •✾📚 @Dastan 📚✾•