#تلنگر
✨ ﻣﻐﺮﻭﺭ نشوید . . .
ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﻤﯿﺮﺩ، ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ
💥 ﺷﺮﺍﯾﻂ با ﺯﻣﺎﻥ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ
ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ
ﺷﺎﯾﺪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﺍﻣﺎ ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ
ﯾﮏ ﺩﺭﺧﺖ، ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﺭﺍ ﻣﯿﺴﺎﺯﺩ ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺯﻣﺎﻧﺶ ﺑﺮﺳﺪ ﯾﮏ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺩﺭﺧﺖ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﺪ . . . ﭘﺲ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﻭ ﺧﻮﺑﯽ کنید
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍ مرد خسیسی بود، کودکی داشت که شیطنت زیادی میکرد. روزی با گلدانی بازی میکرد و دستش در داخل گلدان رفت و در نیامد.گلدان بسیار قیمتی بود. صدای گریه کودک بلند شد. هرچه کرد نتوانست دست کودک را از گلدان در بیاورد. مادر کودک گفت: زمان را از دست نده کودکم از شدت درد و گریه ضعف کرد. چارهای جز شکستن گلدان نداریم. شوهرش گفت: درنگ کن شاید راهحلی یافتیم.
دایی کودک مرد زرنگ و باهوشی بود،از او خواستند تا بیاید و راهحلی پیدا کند تا دست کودک را از گلدان خارج کند، دایی کودک گفت: چرا گلدان را نشکنیم؟ پدر گفت: گلدان قیمت کمی ندارد، تدبیر دیگری یقین هست، اندیشه کنیم تا بیابیم.دایی کودک چارهای به ذهنش رسید. به کودک گفت: دست خود را داخل گلدان باز کن و انگشتان خود را به هم بچسبان تا من دست تو را از گلدان بیرون بکشم.
کودک به گوش دایی خود گفت: راهحل دیگری پیدا کن. در مشتم سکهای هست اگر باز کنم میافتد و صدای آن در گلدان بلند میشود و پدرم از من میگیرد.دایی تبسمی کرد و کت خود پوشید و عذر خواست و از خانه خارج شد، خواهرش پرسید، ای برادر کاری کن. دایی تبسمی کرد و گفت: شوهرت خسیس است و نم پس نمیدهد از آن شوهر بهتر از این پسر، به عمل نمیآید که سکه پس نمیدهد.
پدر در فکر گلدان است که نشکند و پسر فکر سکهاش که کسی نفهمد از او بگیرد. چاره شما در خود شماست از بیرون کسی را برای حل مشکل خود نیاورید که کسی که میآید نه تنها مشکل شما را نمیتواند حل کند، بلکه آبروی خود را هم میبرید.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
#پندانه
✍ همنشینی با نادان
✍"خواجه نظامالملک" وزیر ملکشاه سلجوقی به عللی به زندان افتاد. بعد از مدتی نظام حکومت دچار آشفتگی شد و مجددا از او خواستند به شغل سابق خود برگردد. خواجه فرمان را قبول نکرد و زندان و گوشهگیری را به وزارت ترجیح داد.
دربار ملکشاه دنبال چارهای بودند تا خواجه را راضی به قبول شغل سابقش کنند. در این بین شخصی گفت: خواجه دانشمند است و هیچچیز برای او بدتر از همنشینی با انسان نادان نیست. پس فکری کردند و چوپانی که گلهای را به سبب سهلانگاری و نادانی به باد داده بود و در زندان به سر میبرد، به نزد خواجه فرستادند.
خواجه مشغول خواندن قرآن بود. چوپان وارد شد و جلوی خواجه نشست. ساعتی به او نگریست و بعد حالش منقلب شد و شروع به گریه کرد. خواجه گمان کرد تازهوارد عارفی است آشنا به معارف قرآن. رو به چوپان کرد و پرسید: چرا گریه میکنی؟
چوپان آهی کشید و گفت:داغ مرا تازه کردی. خواجه گفت: چرا؟ چوپان گفت: من بزی داشتم که پیشاهنگ گله من بود و ریشش همرنگ و اندازه ریش شما بود و مثل ریش شما که موقع خواندن تکان میخورد، هر وقت علف میخورد، ریشش تکان میخورد. برای همین یاد بزم افتادم و دلم سوخت. خواجه با شنیدن این سخن حساب کار دستش آمد و از شدت ناراحتی کاغذ و قلم طلبید و به حاکم نوشت:
صد سال به کُند و بند زندان بودن
در روم و فرنگ با اسیران بودن
صد قافله قاف را به پا فرسودن
بهتر که دمی همدم نادان بودن
و مجددا قبول وزارت کرد و به سر شغل سابق برگشت.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
🔴عاقبت طمع و گدایی،در عین بی نیاز بودن!
✍اسماعيل بن احمد مي گويد: سر راه امام حسن عسكري (علیه السلام) نشستم، وقتي كه از نزديك عبور مي كرد،از فقر خود شكايت كردم و در خواست كمك نمودم! گفتم: به خدا يك درهم بيشتر ندارم، صبحانه و شام نيز ندارم!آن حضرت علیه السلام فرموند: به اسم خدا،سوگند دروغ مي خوري... چون تو 200 درهم زير خاك پنهان كرده اي. سپس به غلامش فرموند: هر چه همراه داري به اسماعيل بده. غلامش صد دينار به من داد.
سپس امام حسن عسکری علیه السلام به من فرموند: اين را بدان كه هرگاه احتياج بسياري به آن دينارهائي كه در زير خاك نهاده اي پيدا كردي، از آنها محروم خواهي شد. اسماعيل مي گويد: همان گونه كه امام حسن عسگری علیه السلام فرموده بودند، همانطور شد... زيرا 200 دينار در زير خاك پنهان نموده بودم، تا براي آينده ام پس انداز باشد. اما مدتي گذشت نياز شديد به آن پيدا نمودم، رفتم تا آن را از زير خاك بيرون آورم، خاك را رد كردم ديدم پولها نيست.
💥معلوم شد پسرم اطلاع پيدا كرده و آن پولها را از آنجا برداشته و فرار كرده است.. چيزي از آن پولها به دستم نرسيد و طبق فرموده امام حسن علیه السلام در حالت شديد نياز از آن پولها محروم شدم.
📚اصول کافی،باب مايفصل به
دعوي المحق و المبطل حدیث14، ص509
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌹حاج قاسم سلیمانی:
توصیه ام به شما این است که هرکدام، یک شهید را برای خودتان انتخاب کنید. حتما هم نباید معروف باشد. در گمنام ها، انسان های فوق العاده ای وجود دارد، آنها را هم در نظر بگیرید. دعا کنید خدا به حق حضرت زهرا سلام الله علیها ما را به شهادت برساند و این شهادت را منشا رحمت و آمرزش ما قرار دهد. و ان شاءالله شرمنده دوستان شهیدمان نشویم. هیچ چیز بالاتر از شهادت نیست. شما خواهران هم که جهاد از شما گرفته شده، می توانید شهید شوید. شما جهاد مهمتری دارید که الان به آن مشغول هستید.
"آقا" را دعا کنید برای مسئولیت سنگینی که به عهده اش است. در این دنیای پر تلاطم و سختی که امروز ایشان با آن مواجه هستند، در داخل و خارج؛ دوستان نادان و دشمنان قسم خورده مجهز و مسلح و نفاق، انشاءالله خدا ایشان را کمک کند. عمر طولانی و نفوذ کلام بیشتری به ایشان بدهد و قلب ها را در تسخیرش قرار دهد.
#یاد_شهدا_صلوات
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🧿چشم زخم
✍امام رضا علیه السلام: چشم زخم حقیقت دارد و اگر چشم زخمی به تو رسید، دستت را مقابل صورتت بالا ببر و سوره حمد، توحید و معوذتین ( سوره های ناس و فلق ) را بخوان و روی پیشانی خود مسح کن؛ همانا نافع است به اذن خدای متعال.
📚 مکارم الاخلاق، ص ۴۱۳
مواظب باشیم خودمان یا دیگران را چشم نزنیم. اگر از چیزی تعجب کردیم، چه در خودمان، چه در دیگران، سه مرتبه این ذکر را بگوییم:
💠 ماشاءالله لا قوة إلا بالله العلي العظيم.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#آموزنده
سید مرتضى در وصیت خود آورده است که تمام نمازهاى واجب مرا که در طول عمرم خواندهام به نیابت از من دوباره بخوانید.
وقتى این سخنان از ایشان نقل شد، نزدیکان و اطرافیان شگفتزده شدند و پرسیدند چرا؟! شما که فردى وارسته بودید و اهمیت فوقالعادهای به نماز میدادید، علاقهمند و عاشق نماز بودید و همیشه قبل از فرارسیدن وقت نماز وضو گرفته ، آماده میشدید تا وقت نماز فرا رسد، حال چه شد که اینگونه وصیت میکنید؟!
🔹 سید در پاسخ فرمود: آرى من علاقهمند به نماز بلکه عاشق نماز و راز و نیاز با خالق خود بودم و از راز و نیاز هم لذت فراوان میبردم، ازاینرو همیشه قبل از فرارسیدن وقت نماز لحظهشماری میکردم تا وقت نماز برسد و این تکلیف الهى را انجام دهم و به دلیل همین علاقه شدید و لذت از نماز، وصیت میکنم که تمام نمازهاى مرا دوباره بخوانید زیرا تصور من این است که شاید نمازهاى من صد در صد خالص براى خدا انجام نگرفته باشد بلکه درصدى از آنها به خاطر لذت روحى و معنوى خودم به انجام رسیده باشد! پس همه را قضا کنید چون اگر یک درصد از نماز هم براى غیر خدا انجامگرفته باشد، شایسته درگاه الهى نیست و میترسم به همین سبب اعمال و راز و نیازهاى من مورد پذیرش خداى منان قرار نگیرد!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#داستان 📜
📌پادشاهی قصد کشتن اسيری کرد. اسير در آن حالت نااميدی شاه را دشنام داد.
شاه به يکی از وزرای خود گفت: او چه می گويد؟
✨وزير گفت: به جان شما دعا می کند.
شاه اسير را بخشيد.
📌 وزير ديگری که در محضر شاه بود و با آن وزير اول مخالفت داشت گفت:
ای پادشاه آن اسير به شما دشنام داد.
✔️✨✔️پادشاه گفت:
تو راست می گويی اما دروغ آن وزير که جان انسانی را نجات می دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می شود.
📚«گلستان سعدی»
✨جز راست نباید گفت✨
✨هر راست نشاید گفت✨
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠اون کسی که بلا براش نمیاد معلومه خدا باهاش کاری نداره ...
روزی پیامبر اکرم (ص) به خانه ی شخصی رفت .
تخم پرنده ای از بالای طاقچه قل خورد و به زمین افتاد اما نشکست ...
پیامبر با تعحب نگاه کرد که تخم از اون بالا قل خورد ولی نشکست ...!
صاحبخانه متوجه تعجب پیامبر شد ...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•