✨
#داستان_شگفت_انگیز_علما
💠حضرت آیت الله بروجردی می فرمودند:
🔺در بروجرد مبتلا به درد چشم سختی بودم هر چه معالجه کردم رفع نشد.
حتی اطباء آنجا از بهبودی چشم من مایوس شدند.
تا آنکه روزی در ایام عاشورا که معمولاً دستجات عزاداری به منزل ما می آمدند ،نشسته بودم اشک می ریختم.
درد چشم نیز مرا ناراحت کرده بود.
در همان حال گویا به من الهام شد از آن گل هایی که بسر و صورت اهل عزا مالیده شده بود به چشم خود بکشم.
مقداری گل از شانه و سر یک نفر از عزاداران به طوری که کسی متوجه نشود گرفتم و به چشم خود مالیدم.
فوراً در چشم خود احساس تخفیف درد کردم. و به این نحو چشم من رو به بهبودی گذاشت تا آنکه بکلی کسالت آن رفع شد.
بعداً نیز در چشم خود نور و جلائی دیدم که محتاج به عینک نگشتم.
💐در چشم معظم له تا سن هشتاد سالگی ضعف دیده نمی شد و اطباء حاذق چشم اظهار تعجب نموده و می گفتند:
به حساب عادی ممکن نیست شخصی که مادام العمر از چشم این همه استفاده خواندن و نوشتن برده باشد باز در سن هشتاد و نه سالگی محتاج به عینک نباشد.
📚مردان علم در میدان عمل، جلد۱
•✾📚 @Dastan 📚✾•
♨️غیرت و حیا چه شد؟
🔅شیخ بهاءالدین عاملی در یکی از کتاب های خود مینویسد:
«روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمیدهد. قاضی شوهر را احضار کرد. سپس از زن پرسید:
آیا شاهدی داری؟
🔻زن گفت: آری، آن دو مرد شاهدند.
قاضی از گواهان پرسید:
گواهی دهید که این زن پانصد مثقال از شوهرش طلب دارد.
💠گواهان گفتند:
سزاست این زن نقاب صورت خود را عقب بزند تا ما وی را درست بشناسیم که او همان زن است.
چون زن این سخن را شنید، بر خود لرزید!
👌شوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید؟
برای پانصد مثقال طلا، همسر من چهره اش را به شما نشان دهد؟!
هرگز! هرگز!
من پانصد مثقال را خواهم داد و رضایت نمیدهم که چهرهی همسرم درحضور دو مرد بیگانه نمایان شود.
🌷چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد از شکایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهرش بخشید.»
✅چه خوب بود که آن مرد با غیرت، جامعه امروز ما را هم میدید که چگونه رخ و ساق به همگان نشان میدهند و شوهران و پدران و برادرانشان نیز هم عقیده آنهایند و در کنارشان به رفتار آنان مباهات می کنند.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨
♥️•☜پیامبر اڪرم (ص) فرمود:
✿من از جبرییل پرسیدم آیا بعد از من به زمین خواهی آمد ؟
گفت : بلی یا رسول الله بعد از شما ۱۰ مرتبه به زمین نازل خواهم شد .... و ده گوهر از روی زمین خواهم برد ( به دلیل ڪفران مردم ). پیغمبر فرمودند : آن گوهر ها چیست ؟عرض ڪرد :
📝⇦•دفعه اول که نازل بشوم برڪت را خواهم برد .
📝⇦•دفعه دوم رحمت را .
📝⇦•دفعه سوم حیا را از چشم زنان .
📝⇦•دفعه چهارم حمیت و غیرت را از مردان.
📝⇦•دفعه پنجم عدالت را از دل سلاطین .
📝⇦•دفعه ششم صداقت وراستےرا ازدل دوستان .
📝⇦•دفعه هفتم مروت را از دل اغنیا .
📝⇦•دفعه هشتم صبر را از دل فقیران .
📝⇦•دفعه نهم حکمت را از دل حڪیمـــان.
📝⇦•دفعه دهم ایمان را از دل مومنین.
✿هر گاه خداوند غضب نماید، عذابی بر ایشان نازل نڪند . به جایش نرخ های آنان گران می شود و عمرهای ایشان ڪوتاه می گردد و تجارتشان سود نمی ڪنند و میوه هایشان نیڪو نمی باشد و نهر هایشان ڪم آب و باران از ایشان دریغ می گردد و اشرار بر آنان مسلط می گردد.
📚 مناقب آل بیت النبی المختار(ص)، ص 107، نشر رضی، قم.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به رسم ادب روزمان راباسلام برسرورسالارشهیدان اقااباعبدالله شروع میکنیم،
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحسین
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✅امام سجاد علیهالسلام:
مردى با خانواده خود سوار كشتى شد، و در دریا به حركت درآمد، كشتى شكست، و از سرنشینان آن جز همسر آن مرد كسى نجات نیافت.
زن بر تخته پارهاى قرار گرفت و موج دریا او را به یكى از جزیرههاى میان آب برد.
در آن جزیره مرد راهزنى زندگى مىكرد كه هر عمل حرامى را مرتكب شده بود، و به هر فعل قبیحى دامن آلوده داشت
ناگهان آن زن را بالاى سر خود دید به او گفت:
آدمى زادى یا پرى؟
زن گفت: آدمم
دیگر سخنى نگفت، برخاست و قصد كرد که عمل حرامی را با زن انجام دهد.
زن به خود لرزید
راهزن سبب را پرسید
زن با دست اشاره كرد از خدا مىترسم
راهزن گفت: تاكنون چنین عملى مرتكب شدهاى؟
زن پاسخ داد به عزّتش سوگند نه
مرد راهزن گفت: با اینكه تو مرتكب چنین خلافى نشدهاى از خدا مىترسى درحالیكه من این كار را به زور به تو تحمیل مىكنم،
به خدا قسم من براى ترس از حقّ سزاوارتر از توام!
راهزن پس از این جرقّه بیدار كننده برخاست و در حالیكه همّتى به جز توبه نداشت به نزد خاندان خود روان شد.
در راه به عابدی برخورد و به عنوان رفیق راه با او همراه گشت، آفتاب هر دوى آنان را آزار داد،
عابد به راهزن جوان گفت:
دعا كن تا خدا به وسیله ابرى بر ما سایه افكند، وگرنه آفتاب هر دوى ما را از پاى خواهد انداخت!
جوان گفت: من در پیشگاه خدا براى خود حسنهاى نمىبینم، تا جرات كرده از حضرتش طلب عنایت كنیم.
عابد گفت: پس من دعا مىكنم تو آمین بگو
جوان پذیرفت،
عابد دعا كرد، جوان آمین گفت
ابرى بر آنان سایه انداخت، در سایه آن بسیارى از راه را رفتند، تا به جایى رسیدند كه باید از هم جدا مىشدند، به ناگاه ابر بالاى سر جوان به حركت آمد.
عابد گفت: تو از من بهترى، زیرا دعا به خاطر تو به اجابت رسید.
داستانت را به من بگو
جوان برخورد خود را با آن زن تعریف کرد.
عابد به او گفت:
بخاطر ترسى كه از خدا به دل راه دادى تمام گناهانت بخشیده شد، باید بنگرى كه در آینده نسبت به خداوند چگونه خواهى بود.
📚 #عرفان_اسلامي_شرح_جامع
#مصباح_الشريعة_ومفتاح_الحقيقة_ج١
•✾📚 @Dastan 📚✾•