.
آقای بوق
می گویند مسجد شاه تعداد قابل توجهی توالت داشت که نه تنها مورد استفادۀ مسجد بروها و نمازگزاران قرار می گرفت بلکه به داد عابرین هم می رسید و حداقل باعث می شد این دسته نیز گذارشان به مسجد بیفتد.
حکایت می کنند که آفتابه داری آنجا بود که آفتابه ها را پس از مصرف یکی یکی پر می کرد و در اختیار مراجعین قرار می داد.
اگر شما می خواستید که آفتابۀ قرمز رنگ را بردارید به شما می گفت آن آبی را بردار.!
اگر می خواستید آفتابۀ آبی را بر دارید می گفت آن مسی را بردار.!
اگر دستتان به سمت مسی می رفت می گفت آن سبز را بردار ....!
یک نفر از او پرسید که چه فرقی می کند که من کدام آفتابه را بردارم؟
گفت: اگر من تعیین نکنم که کدام را برداری، #پس_من_اینجابوق_هستم!!
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✅ غافلانِ از گذر عمــر زيــانكارانند ⇩
" اَلْمَغْبُونُ مَنْ غَبَنَ عُمْرَهُ سٰاعَةً بَعْدَ سٰاعَةٍ "
🔶 مغبون كسى است كه ساعت به ساعت از عمرش مى گذرد و او هيچ استفاده اى نمى كند و زيان مى كند .
🔶 عمر خود را به دور هم نشستن و گفتن حرف هاى متفرقه مى گذارند . اگر طلبه است ، مباحثه نمى كند ، اگر غير طلبه است ، عمرش را ضايع مى كند . چه قدر در شبانه روز ساعت هاى عمر ما از بين مى رود.
🔶 يكـ روز ( حاج ميرزا على محدث زاده ) در شبستان راجع به زيان عمر صحبت مى كردند و مى گفتند كه خيلى از عمرهاى ما تلف مى شود ،ايشان فرمودند: يكى از اروپاييان كتابى نوشته كه ترجمه نام آن كتاب به زبان فارسى مى شود : ( يكـ دقيـقه قبل از غذا ) بعد در توضيح اينكه چرا نام اين كتاب را گذاشته "يكـ دقيـقه قبل از غـذا " گفته : من مى خواستم كتابى بنويسم ، ولى با اين حال وقت نداشتم و تمامى شب و روزم مستغرق بودم. روزى به طور ناگهانى به ذهنم رسيد كه من زمانى كه سر سفره مى نشينم تا وقتى كه همسرم غذا را بياورد ، يكـ دقيقه بيكار هستم ، خوب است كه در همين يكـ دقيقه دو سه خط كتاب را بنويسم . بعد از آن روزى دو سه خط از كتابم را نوشتم و تمام شد.
🔶 ببينيد اين اروپايى حتى از يكـ دقيقه عمرش هم استفاده كرده و كتابى نوشته است .حالا ما چه طور عمرمان را تلف مى كنيم . ما نمى توانيم اين كارها را بكنيم؟ نمى توانيم يكـ حديث پاكنويس كنيم ؟ تا سفره انداخته مى شود يكـ حديث براى خواهر يا برادرمان بگوييم ؟ يكـ مسئله شرعى يادشان بدهيم ؟ حمد و سوره ى خواهرمان را بپرسيم ؟ كارى كنيم كه عمرمان تلف نشود؟
"از بیانات آیت الله مجتهدی (ره)"
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨
#داستان_شگفت_انگیز_علما
💠حضرت آیت الله بروجردی می فرمودند:
🔺در بروجرد مبتلا به درد چشم سختی بودم هر چه معالجه کردم رفع نشد.
حتی اطباء آنجا از بهبودی چشم من مایوس شدند.
تا آنکه روزی در ایام عاشورا که معمولاً دستجات عزاداری به منزل ما می آمدند ،نشسته بودم اشک می ریختم.
درد چشم نیز مرا ناراحت کرده بود.
در همان حال گویا به من الهام شد از آن گل هایی که بسر و صورت اهل عزا مالیده شده بود به چشم خود بکشم.
مقداری گل از شانه و سر یک نفر از عزاداران به طوری که کسی متوجه نشود گرفتم و به چشم خود مالیدم.
فوراً در چشم خود احساس تخفیف درد کردم. و به این نحو چشم من رو به بهبودی گذاشت تا آنکه بکلی کسالت آن رفع شد.
بعداً نیز در چشم خود نور و جلائی دیدم که محتاج به عینک نگشتم.
💐در چشم معظم له تا سن هشتاد سالگی ضعف دیده نمی شد و اطباء حاذق چشم اظهار تعجب نموده و می گفتند:
به حساب عادی ممکن نیست شخصی که مادام العمر از چشم این همه استفاده خواندن و نوشتن برده باشد باز در سن هشتاد و نه سالگی محتاج به عینک نباشد.
📚مردان علم در میدان عمل، جلد۱
•✾📚 @Dastan 📚✾•
♨️غیرت و حیا چه شد؟
🔅شیخ بهاءالدین عاملی در یکی از کتاب های خود مینویسد:
«روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمیدهد. قاضی شوهر را احضار کرد. سپس از زن پرسید:
آیا شاهدی داری؟
🔻زن گفت: آری، آن دو مرد شاهدند.
قاضی از گواهان پرسید:
گواهی دهید که این زن پانصد مثقال از شوهرش طلب دارد.
💠گواهان گفتند:
سزاست این زن نقاب صورت خود را عقب بزند تا ما وی را درست بشناسیم که او همان زن است.
چون زن این سخن را شنید، بر خود لرزید!
👌شوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید؟
برای پانصد مثقال طلا، همسر من چهره اش را به شما نشان دهد؟!
هرگز! هرگز!
من پانصد مثقال را خواهم داد و رضایت نمیدهم که چهرهی همسرم درحضور دو مرد بیگانه نمایان شود.
🌷چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد از شکایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهرش بخشید.»
✅چه خوب بود که آن مرد با غیرت، جامعه امروز ما را هم میدید که چگونه رخ و ساق به همگان نشان میدهند و شوهران و پدران و برادرانشان نیز هم عقیده آنهایند و در کنارشان به رفتار آنان مباهات می کنند.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨
♥️•☜پیامبر اڪرم (ص) فرمود:
✿من از جبرییل پرسیدم آیا بعد از من به زمین خواهی آمد ؟
گفت : بلی یا رسول الله بعد از شما ۱۰ مرتبه به زمین نازل خواهم شد .... و ده گوهر از روی زمین خواهم برد ( به دلیل ڪفران مردم ). پیغمبر فرمودند : آن گوهر ها چیست ؟عرض ڪرد :
📝⇦•دفعه اول که نازل بشوم برڪت را خواهم برد .
📝⇦•دفعه دوم رحمت را .
📝⇦•دفعه سوم حیا را از چشم زنان .
📝⇦•دفعه چهارم حمیت و غیرت را از مردان.
📝⇦•دفعه پنجم عدالت را از دل سلاطین .
📝⇦•دفعه ششم صداقت وراستےرا ازدل دوستان .
📝⇦•دفعه هفتم مروت را از دل اغنیا .
📝⇦•دفعه هشتم صبر را از دل فقیران .
📝⇦•دفعه نهم حکمت را از دل حڪیمـــان.
📝⇦•دفعه دهم ایمان را از دل مومنین.
✿هر گاه خداوند غضب نماید، عذابی بر ایشان نازل نڪند . به جایش نرخ های آنان گران می شود و عمرهای ایشان ڪوتاه می گردد و تجارتشان سود نمی ڪنند و میوه هایشان نیڪو نمی باشد و نهر هایشان ڪم آب و باران از ایشان دریغ می گردد و اشرار بر آنان مسلط می گردد.
📚 مناقب آل بیت النبی المختار(ص)، ص 107، نشر رضی، قم.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به رسم ادب روزمان راباسلام برسرورسالارشهیدان اقااباعبدالله شروع میکنیم،
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحسین
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✅امام سجاد علیهالسلام:
مردى با خانواده خود سوار كشتى شد، و در دریا به حركت درآمد، كشتى شكست، و از سرنشینان آن جز همسر آن مرد كسى نجات نیافت.
زن بر تخته پارهاى قرار گرفت و موج دریا او را به یكى از جزیرههاى میان آب برد.
در آن جزیره مرد راهزنى زندگى مىكرد كه هر عمل حرامى را مرتكب شده بود، و به هر فعل قبیحى دامن آلوده داشت
ناگهان آن زن را بالاى سر خود دید به او گفت:
آدمى زادى یا پرى؟
زن گفت: آدمم
دیگر سخنى نگفت، برخاست و قصد كرد که عمل حرامی را با زن انجام دهد.
زن به خود لرزید
راهزن سبب را پرسید
زن با دست اشاره كرد از خدا مىترسم
راهزن گفت: تاكنون چنین عملى مرتكب شدهاى؟
زن پاسخ داد به عزّتش سوگند نه
مرد راهزن گفت: با اینكه تو مرتكب چنین خلافى نشدهاى از خدا مىترسى درحالیكه من این كار را به زور به تو تحمیل مىكنم،
به خدا قسم من براى ترس از حقّ سزاوارتر از توام!
راهزن پس از این جرقّه بیدار كننده برخاست و در حالیكه همّتى به جز توبه نداشت به نزد خاندان خود روان شد.
در راه به عابدی برخورد و به عنوان رفیق راه با او همراه گشت، آفتاب هر دوى آنان را آزار داد،
عابد به راهزن جوان گفت:
دعا كن تا خدا به وسیله ابرى بر ما سایه افكند، وگرنه آفتاب هر دوى ما را از پاى خواهد انداخت!
جوان گفت: من در پیشگاه خدا براى خود حسنهاى نمىبینم، تا جرات كرده از حضرتش طلب عنایت كنیم.
عابد گفت: پس من دعا مىكنم تو آمین بگو
جوان پذیرفت،
عابد دعا كرد، جوان آمین گفت
ابرى بر آنان سایه انداخت، در سایه آن بسیارى از راه را رفتند، تا به جایى رسیدند كه باید از هم جدا مىشدند، به ناگاه ابر بالاى سر جوان به حركت آمد.
عابد گفت: تو از من بهترى، زیرا دعا به خاطر تو به اجابت رسید.
داستانت را به من بگو
جوان برخورد خود را با آن زن تعریف کرد.
عابد به او گفت:
بخاطر ترسى كه از خدا به دل راه دادى تمام گناهانت بخشیده شد، باید بنگرى كه در آینده نسبت به خداوند چگونه خواهى بود.
📚 #عرفان_اسلامي_شرح_جامع
#مصباح_الشريعة_ومفتاح_الحقيقة_ج١
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✅20 قانون طلایی برای احترام به خود
قانون اول:
اگر فکر میکنی کاری اشتباهه، انجامش نده
قانون دوم:
در صحبتها همیشه دقیقا همون چیزی رو بگو که منظورته
قانون سوم:
هیچوقت طوری زندگی نکن که سعی کنی همه رو از خودت راضی نگه داری؛ هیج وقت
قانون چهارم:
سعی کن هر روز یاد بگیری و دست از یادگرفتن بر نداری
قانون پنجم:
در صحبت با دیگران هیچوقت راجع به خودت بد حرف نزن
قانون ششم:
هیچوقت دست از تلاش برای رسیدن به رویاهات بر ندار
قانون هفتم:
سعی کن راحت نه بگی، از نه گفتن نترس
قانون هشتم:
از بله گفتن هم نترس
قانون نهم:
با خودت مهربون باش
قانون دهم:
اگه نمیتونی چیزی رو کنترل کنی، بزار به حال خودش
قانون یازدهم:
سعی کن از اتفاقات و حالات منفی دوری کنی
قانون دوازدهم:
برای رضایت دیگران، کاری رو انجام نده که دوست نداری
قانون سیزدهم:
سعی کن ببخشی، اما فراموش نکن
قانون چهاردهم:
در هیچ حالتی، سطح خودت رو به اندازه طرف مقابلت پایین نیار
قانون پانزدهم:
حرفی رو که نمیپسندی تائید نکن
قانون شانزدهم:
به کسانی لطف کن که استحقاقش رو داشته باشن، لطف تورو وظیفت ندونن و سپاسگزار باشن
قانون هفدهم:
با کسی که ازش خوشت نمیاد، همنشینی نکن
قانون هجدهم:
در یاد دادن، بخشنده باش
قانون نوزدهم:
از کسی ناراحت هستی بهش بگو، ناراحتیتو بگو، دلیلش رو بگو و انتظار عذرخواهی داشته باش
قانون بیستم:
عاشقى كن، عشق باعث اميد به زندگى می شود
•✾📚 @Dastan 📚✾•
💎ﺍﺯ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﺩﻭﻻﺑﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:
ﻭﺿﻌﯿﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺍﻟﺰﻣﺎﻥ چگونه خواهد بود
ﻣﺜﺎﻝ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺯﺩﻧﺪ، ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ:
ﻣﺜﻞ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺍﻟﺰﻣﺎﻥ، ﻣﺎﻧﻨﺪ ﭘﺪﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻗﯽ ﺣﺒﺲ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ:
ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﺎﺷﯿﺪ، ﻣﻦ ﻣﯿﺮﻭﻡ ﻭ ﺑﺮﻣﯿﮕﺮﺩﻡ.
ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺮﻭﺩ ﭘﺸﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ.
ﭘﺴﺮﺍﻭﻝ؛ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩ ﭘﺪﺭ ﺳﻮﺀﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﺑﻬﻢ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﺍﺗﺎﻕ ﻭ ﺷﺮﺍﺭﺕ!
ﭘﺴﺮﺩﻭﻡ؛ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﭘﺴﺮ ﺍﻭﻝ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯿﺮﯾﺰﺩ ﻭ ﺷﺮﺍﺭﺕ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﻣﯿﻨﺸﯿﻨﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﺑﯿﺎ ﺑﺎﺑﺎ ﺑﯿﺎ!
ﭘﺴﺮﺳﻮﻡ؛ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﻣﯿﺸﻮد!
ﭘﺴﺮ ﭼﻬﺎﺭﻡ؛ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﭘﺪﺭ ﭘﺸﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﺮﺗﺐ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺗﺎﻕ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﯿﺎﻣﺪﻥ ﭘﺪﺭ ﻧﯿﺴﺖ؛
ﺍﻭ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ. ﭘﺲ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ: ﻫﺮ ﭼﻪ ﻫﻢ ﭘﺪﺭ ﺩﯾﺮﺗﺮ ﺑﯿﺎﯾﺪ، ﻣﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻭ ﭘﺪﺭ ﻫﻢ ﻣﺮﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ، ﺩﺭ ﻋﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺁﻣﺪن ﭘﺪﺭ ﻧﯿﺰ ﻫﺴﺖ.
ﺁﺭﯼ؛ ﺍﯾﻦ ﻣﺜﺎﻝ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻣﺜﻞ ﻣﺎﺳﺖ، ﻣﺮﺩﻡ ﺁﺧﺮﺍﻟﺰﻣﺎن.
ﻋﺪهﺍﯼ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺭﺍ ﺑﻬﻢ ﻣﯿﺮﯾﺰﯾﻢ..!
ﻋﺪﻩﺍﯼ ﺍﺻﻼ ﺁﻗﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻣﺸﻐﻮﻟﯿﻢ..!
ﻋﺪﻩﺍﯼ ﻫﻢ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺴﺖ ﻣﯿﻨﺸﯿﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﺁﻗﺎ ﺑﯿﺎ ﺁﻗﺎ ﺑﯿﺎ..!
عدهای هم از هیچ کاری برای رضایت ولی امرشان دریغ نمیکنند...
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#فضايل_اميرالمومنين
انس بن مالک گوید؛
رسول خدا فرمود:
هنگامی که مرا در شب اسراء(معراج)به آسمان سیر دادند،
ناگاه فرشته ای را دیدم که بر منبری از نور نشسته و فرشتگان دیگر به دورش حلقه زده بودند،
از جبرئیل پرسیدم:ای جبرئیل
این فرشته کیست
گفت:به او نزدیک شو و سلامش کن.
من نیز به او نزدیک شده و سلامش نمودم،ناگاه متوجّه شدم که او برادر و پسر عمویم علی بن ابیطالب است.
به جبرئیل گفتم:
ای جبرئیل
آیا علی به آسمان چهارم از من پیشی گرفت
گفت؛
لا،یا محمّد!
و لکنّ الملائکة شکت حبّها لعلیّ(ع)فخلق الله هذا الملک من نورٍ علی صورة علی(ع)فالملائکة تزوره فی کل لیلة جمعة و یوم جمعة سبعین ألف مرّة،یسبّحون الله تعالی و یقدّسونه،و یهدون ثوابه لمحب علی(ع).
نه،ای محمّد!
فرشتگان به خاطر مهر و محبتّی که به علی(ع)داشتند او را از خداوند متعال خواستند و خداوند نیز این فرشته را از نور به شکل علی (ع)آفرید.به همین جهت ، فرشتگان هر شب و روز جمعه هفتاد هزار مرتبه او را زیارت می کنند،خدا را تسبیح و تقدیس می نمایند و ثواب آن را به دوستدار علی(ع)هدیه می نمایند.
#نفيس_القطره_ج٢
•✾📚 @Dastan 📚✾•
بچه که بودم ؛آنقدر از خدا می ترسیدم ،که بعد از هربار شیطنت ، کابوس می دیدم ...
من حتی ناراحت می شدم که می گفتند خدا همه جا هست !
با خودم می گفتم :
" یک نفر چطور می تواند تمام جاهای دنیا کشیک بدهد و تا کسی کارهایِ بدی کرد ، او را بردارد ببرد جهنم ؟! "
من حتی وقتی می گفتند ؛ خداپشت و پناهت ، در دلم می گفتم کاش اینطور نباشد ...
می دانید ؟!
چون خدایی که در ذهنم ساخته بودند ، مهربان نبود ،
فقط خدایِ آدمهایِ خوب بود و برای منی که کودک بودم و شیطنت هایم را هم گناه می دیدم ، خدایِ ترسناکی بود ...
اما من ، کودکم را از خدا نخواهم ترساند ...
به او می گویم "خدا بخشنده است" ...
اگر خطایی کرد می گویم ؛ خدا بخشیده اما من نمی بخشم ،
تا بداند خدا از پدر و مادرش هم مهربان تر است ...
من به کودکم خواهم گفت خدا ، خدایِ آدم های بد هم هست ، تا با کوچکترین گناهی ، از خوب بودنش نا امید نشود ...
می گویم خدا همه جا هست تا کمکش کند ، تا اگر در مشکلی گرفتار شد ، نجاتش دهد ...
من خشم و بی کفایتیِ خودم را گردنِ خدا نخواهم انداخت ...
من برایش از جهنم نخواهم گفت ...
اجازه می دهم بدونِ ترس از تنبیه و عقوبت ، خوب باشد ،
و می دانم که این خوب بودن ارزش دارد ...
من نمی گذارم خدایِ کودکم خدایِ ترسناکی باشد ...
کاش همه این را می فهمیدیم ...
باورکنید خدا مهربان تر از تصوراتِ ماست !
اگر باور نکرده اید ؛
لطفاً در مقابلِ کودکان سکوت کنید ...
خدا ترسناک نیست...
•✾📚 @Dastan 📚✾•