🌸🍃در تاریخ آمده است که روزی پیراهن پیغمبر(ص ) کهنه شده بود شخصی دوازده درهم بایشان هدیه کرد، آنجناب پول را به علی علیه السلام دادند تا از بازار پیراهنی بخرد،
🌼 امیرالمؤ منین علیه السلام جامه ای بهمان مبلغ خرید وقتیکه خدمت پیغمبر (ص ) آورد، فرمودند این جامه پربهاست پیراهنی ارزان تر از این مرا بهتر است ، آیا گمان داری که صاحب جامه پس بگیرد؟ عرضکرد نمیدانم فرمود به او رجوع کن شاید راضی شود.
🌸علی علیه السلام پیش آنمرد رفت و گفت پیغمبر(ص ) میفرماید این پیراهن برای من پربها است و جامه ای ارزان تر از این می خواهم ، صاحب جامه راضی شد و دوازده درهم را رد کرد. امام (ع) فرمود وقتی پول را آوردم حضرت با من ببازار آمد تا پیراهنی بگیرد.
🌺 در بین راه بکنیزی برخورد که در گوشه ای نشسته بود و گریه می کرد، جلو رفته و سبب گریه اش را پرسید. گفت یا رسول الله ارباب من مرا برای خریدار ببازار فرستادند و چهار درهم همراه داشتم ، آن پول را گم کرده ام .
🌼 پیغمبر (ص ) چهار درهم از پول جامه را به او داد و پیراهنی نیز بچهار درهم خریداری کرد در بازگشت مرد مستمندی از ایشان تقاضای لباس کرد همان پیراهن را باو دادند،
🌸باز ببازار برگشته و با چهار درهم باقیمانده پیراهن دیگری خریدند وقتی که بمحل کنیز رسید او را هنوز گریان مشاهده کرد، پیش رفته فرمود دیگر برای چه گریه می کنی ؟
🌺گفت دیر شده میترسم اربابم مرا بزند و بیازارد ، فرمود تو جلو برو ما را بخانه راهنمائی کن همینکه بدر خانه رسیدند. پیامبر و امام هر دو در بیرون از خانه ، با صدای بلند بصاحب خانه سلام کردند، ولی آنها تا مرتبه سوم جواب ندادند.
🌼برای بار چهارم بیرون آمدند و پیغمبر(ص ) از جواب ندادن سؤ ال نمود صاحب خانه عرض کرد خواستیم صدای دلنشین شما را بشنویم چرا که سلام شما بر ما زیاد شود تا باعث زیادی نعمت و سلامتی هم گردد،
🌸حضرت داستان کنیز را شرح داده و تقاضای بخشش او را کردند. صاحب کنیز گفت چون شما تشریف آوردید بخاطر شما او را در راه خدا آزاد کردم آنگاه پیغمبر(ص ) فرمود دوازده درهمی ندیدم که اینقدر خیر و برکت داشته باشد دو نفر برهنه را پوشانید و کنیزی را آزاد کرد
📚 ناسخ التواربخ جلد دوم ، قسمت حضرت رسول ص 338 تا 341
✾📚 @Dastan 📚✾
✍مؤمنین ملعون! در کلام امام کاظم (ع)
قال عبدالمؤمن الانصاری: دخلت علی الامام ابی الحسن موسی بن جعفر (ع) و عنده محمد بن عبدالله الجعفری، فتبسّمت الیه، فقال (علیه السلام): أتحبّه؟ فقلت: نعم، و ما أحببته إلا لکم. فقال (ع): هو أخوک، و المؤمن أخو المؤمن لأمّه و أبیه و إن لم یلده أبوه؛
🔸ملعونٌ مَن اتّهم اخاه،
🔹ملعونٌ مَن غش اخاه،
🔸ملعونٌ مَن لم ینصح اخاه،
🔹ملعونٌ مَن اغتاب اخاه.
عبدالمؤمن انصاری گوید: وارد شدم بر حضرت موسی ابن جعفر (ع). محمد بن عبدالله جعفری در حضور حضرت نشسته بود. من در روی او تبسّم کردم. حضرت فرمود: آیا او را دوست میداری؟ عرض کردم: بلی او را برای خاطر شما دوست میدارم . فرمود: او برادر تو است، و مؤمن برادر مؤمن است، گر چه پدر آنها یکی نباشد؛
ملعون است کسی که برادر خود را متّهم نماید. ملعون است کسی که برادر خود را فریب دهد. ملعون است کسی که دلسوز برادر خود نباشد. ملعون است کسی که غیبت برادر خود را بکند.
📚بحار الانوار ج 75 ص 262.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆 داستان از پیامبر اسلام (ص)
🌳در تاریخ آمده است که شخصی علاقه داشت که رسول اكرم حضرت محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم را از نزدیک ببیند و آن جناب را زیارت نماید
🌳 برای ابن کار تصميم گرفت به «مدينه» برود. در راه، چند جوجه ی پرنده ديد. چون وضع مالی خوبی نداشت ، آن ها را برداشت تا به عنوان هديه براي پيامبر خدا رسول اكرم (ص) ببرد.
🌳مادرِ جوجه ها پرواز كنان از راه رسيد. جوجه هايش را در دستِ مرد، اسير ديد. به دنبالِ مرد به راه افتاد. پرنده، پرواز کنان او را دنبال مي كرد.
🌳مرد به مدينه رسيد. يك سره به مسجد رفت. پس از زيارت رسول خدا ، آن جوجه ها را به عنوان هدیه نزد ايشان گذاشت.
🌳پرنده ي مادر كه به دنبالِ جوجه هايش پرواز كرده بود، بدون توجه به جمعیت مردم به سرعت فرود آمد. غذايي را كه به منقار گرفته بود، در دهانِ يكي از جوجه ها گذاشت و دور شد.
🌳رسول خدا نبی اكرم (ص) و اصحاب ايشان، اين صحنه را مي نگريستند. لحظاتی گذشت. جوجه ها در وسط مسجد قرار داشتند. مسلمانان دورِ آن ها را گرفته بودند. در همين لحظه، دوباره پرنده ي مادر رسيد. فرود آمد. غذايي را تهيّه كرده بود. آن را دهانِ جوجه ي ديگر گذاشت. پرواز كرد و دور شد.
🌳در اين هنگام، رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم جوجه ها را آزاد فرمود.
🌳آن گاه رو به اصحاب كرده و فرمود: « ... مهر و محبّتِ اين مادر را نسبتِ به جوجه هايش چگونه ديديد؟!».
🌳اصحاب عرض كردند:« بسيار عجيب و شگفت انگيز بود ».
✨👈👌پيامبر خدا (ص) فرمود: « ... قسم به خداوندي كه مرا به پيامبري برگزيد، مهر و محبّت خداي عالم به بندگانش، هزارانِ مرتبه از چيزي كه ديديد، بيشتر است ».
📚توحيد و نبوّت/شهيد دستغيب/ ص 133-132
✾📚 @Dastan 📚✾
👈خاطره زیبایِ امر بمعروف و نهی از منکر توسط یکی از خادمان حرم امام رضا ع در تاریخ ۹ آذر ۱۴۰۱
✨✨سوار اتوبوس شدم و دیدم یک دختر خانم خوش صورت و خوشگل نشسته و شالش روی شونه هاشه، آروم رفتم کنارش نشستم بعد از چند دقیقه گفتم دختر خشگلم شالت افتاده پایین ها!!!
💫دختر خیلی سرد گفت میدونم
گفتم خب نمیخوای درستش کنی؟ فورا گفت نه
🌸گفتم خب موهاتو گردنتو داره نامحرم میبینه، نگاه کن اون پسرای جوون چشماشونو ازتو برنمیدارن دارن از نگاه کردن به تو لذت میبرن، هم تو هم اونا دارین گناه میکنین فدات شم!
هنوز نزدیک حرم امام رضاییم ها!!!
💫دختر برگشت به من نگاه کرد منتظر بودم هرلحظه شروع کنه به فحاشی و دعوا، اما یهو زد زیر گریه سرشو گذاشت رو شونم و با گریه گفت آخه شما
چی میدونید از زندگی من؟!
🌼صبح تاشب دوشیفت مثل سگ کار میکنم نمیتونم زندگی کنم پدرو مادرم هر دوتا مریضن، پدرم نمیتونه کار کنه و خرج خونه و درمان اونا افتاده گردن منه بدبخت! نه خواهر دارم نه برادر، دیگه نمیتونم بریدم.
۲۱ سالمه ولی مثل ۵۰ ساله ها شدم!
💫به دختر گفتم عزیزم تو سختی های زندگی به خدا توکل کن برو پیش امام رضا ع بگو به خاطر تو حجابمو درست میکنم، تو هم این خواسته ی منو برآورده کن.
دختر گفت به خدا روم نمیشه چند ساله حرم نرفتم.
🌺همون لحظه یک خانم مانتویی متشخص و موجه سوار اتوبوس شد و روبروی ما نشست.
دختر گفت همون اطراف حرم دو جا فروشندگی میکنم ولی آخرماه کلا پنج شش میلیون بیشتر دستمو نمیگیره واقعاً خسته شدم.
💫گفتم با امام رضا معامله میکنی یانه؟ با چشمای پر از اشک گفت آره. همینجا جلوی شما به امام رضا ع قول میدم حجابمو درست کنم ایشونم به زندگی سامان بده، الانم میشه شما شالمو برام ببندین؟
🌼منم مشغول بستن شال شدم که یک دختر خانم محجبه همسن خودش اومد جلو و یک گیره ی خوشگل بهش داد و گفت اینم هدیه ی من به شما به خاطر محجبه شدنت.
شالو که بستم، گفت میشه یک عکس ازم بگیری ببینم چطور شدم؟
ازش عکس گرفتم همونطور که نگاه میکرد اون خانم مانتویی گفت دختر گلم اسمت چیه؟ دختر گفت عاطفه
🌱گفت عاطفه جان من پزشکم و منشی مطبم حامله است و دیگه نمیخواد بیاد سرکار. دنبال یک منشی خوبی مثل خودت میگردم بامن کار میکنی؟
🍂دختر همونطور که چشماش پر از ذوق و خوشحالی بود گفت ولی منکه بلد نیستم
خانم گفت اشکال نداره یاد میگیری حقوقتم از ۸ تومان شروع میشه کار که یاد گرفتی تا ۱۰ تومان هم زیاد میشه قبول؟
دختر همونطور که بی اختیار میخندید گفت قبول
🍃برگشت سمت من و محکم بغلم کرد و گفت خدایا شکرت امام رضا ع دمت گرم.
همه خانم های داخل اتوبوس درحال تماشای اون بودن و خوشحال.
✨من یک کیسه پلاستیکی دستم بود دادم بهش گفت این چیه؟ گفتم این غذای امام رضاست.
من خادمم و این ناهار امروزم بود هرهفته میبرم با پسرم و آقامون میخوریم این هفته روزی شما بود.
دوباره زد زیر گریه ولی از خوشحالی بود نمیدونست چی بگه فقط تشکر میکرد
منکه رسیدم به مقصد و باید پیاده میشدم به سرعت گوشیش رو بیرون آورد و گفت میشه یک سلفی باهم بگیریم؟
عکس گرفتیم و شماره منو گرفت و پیاده شدم...
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ...
🦋ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ﺑﻪ خداوند ﮐﻪ ﯾﻮﻧﺲ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺁﺏ،
ﻧﻮﺡ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﺏ
ﻭ ﯾﻮﺳﻒ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻌﺮ ﭼﺎﻩ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﺏ ﺣﻔﻆ ﮐﺮﺩ
🦋ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ..
ﺑﻪ خداوند ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺿﺮﺑﻪ ﻋﺼﺎ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﺩ ﻧﯿﻞ
ﻧﻮﺍﺧﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺧﺸﮑﯽ ﻇﺎﻫﺮ ﮐﻨﺪ
ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﻋﺼﺎ ﺩﺭ ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺳﻨﮓ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ
ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﭼﺸﻤﻪ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﻮﺩ .
🦋ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ...
ﺑﻪ خداوند ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﻓﺮﻋﻮﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﺏ ﻭ ﻗﺎﺭﻭﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ
ﺧﺎﮎ ﻏﺮﻕ ﮐﻨﺪ
ﺍﻣﺎ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﺗﺶ ﺳﺎﻟﻢ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ؛
🦋اﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ..
ﺑﻪ خداوندی که موسی را در آغوش دشمن تشنه به خونش می پروراند.
اعتماد به خدا ضامن آرامش توست.
🪴وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ ﴿٤٤﴾
و کارم را به خدا وامی گذارم؛ زیرا خدا به بندگان بیناست. (۴۴)
سوره غافر 🍃
#آرامش_با_قرآن
✾📚 @Dastan 📚✾
شهید #چمران ره:
آنان که به من بدی کردند، مرا هوشیار کردند.
آنان که از من انتقاد کردند، به من راه و رسم زندگی آموختند.
آنان که به من بی اعتنایی کردند، به من صبر و تحمل آموختند.
آنان که به من خوبی کردند، به من مهر و وفا و دوستی آموختند.
پس خدایا! به همه اینان که باعث تعالی دنیوی و اخروی من شدند خیر و نیکی دنیا و آخرت عطا فرما.
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از 🇮🇷مثل هانیه🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌اینجا مترو تهرانه
دهه نودی هامون رو ببینید و لذت ببرید 🥰😍
✅شما هم اگر #بی_تفاوت و بی دغدغه نیستید با گروه دانشجویی «مثل هانیه» همراه شوید #خبرهای_خوبی در راهه 😍👇
https://eitaa.com/joinchat/2196177079C8c0a08e6b5
#داستان_آموزنده
🔆راستی نجات بخش
🌱آورده اند که: حجّاج ظالم،(2) جمعی را سیاست می کرد، چون نوبت به یکی از ایشان رسید، گفت: ای امیر! مرا مکش که حقی بر تو ثابت کرده ام. حجّاج گفت: تو را بر من چه حق است ؟
🌱گفت: فلان دشمن، ترا وقیعت(3) و غیبت می کرد و به نسبت تو سخنان فحش می گفت، من او را منع کردم و از دشنام تو باز داشتم. حجّاج گفت: برین سخن گواهی داری ؟
🌱گفت: دارم. به اسیری دیگر اشارت کرد که او در آن مجمع حاضر بود. آن کس گفت: آری راست می گوید، من شنودم که او آن کس را از سُبّت(4) و غیبت تو منع می کرد. حجّاج گفت: تو آن جا بودی، چرا با او مشارکت و موافقت ننمودی در منع دشمن من ؟
🌱گفت: من تو را دشمن می داشتم، بر من لازم نبود که طرف تو رعایت کردمی. حجاج گفت که هر دو را آزاد کردند؛ یکی را به سبب حق وی، و یکی را به جهت صدق وی. و این مثل در میان مردم پیدا شد: «ان کان الکذب ینجی فالصدق أنجی»: اگر دروغ کسی را می رهاند، راست از آن رهاینده تر است. مثنوی:
راستی آن جا که علم بر زند یاری حق دست به هم بر زند
راستی خویش نهان کس نکرد بر سخن راست زیان کس نکرد
راستی آور که شوی رستگار راستی از تو ظفر از کردگار
چون به سخن راستی آری به جای ناصر گفتار تو باشد خدای
✨✨چنانچه کذب آب روی را می برد، مزاح و هزل(1) و طیبت(2) و لهو و لعب سقط (3) عِرض(4) است خصوصاً از ارباب اختیار که به مزاح کردن، ملازمان ایشان دلیر می شوند و او را وقعی در دل ایشان نمی ماند و یمکن که چون با کسی مزاح کنند، کینه در دل گیرد و به مرور زمان در صدد انتقام آید و از آن صورت فتنه ها زاید و در روشنائی نامه مذکور است: مثنوی:
مکن فحش و دروغ و هزل پیشه مزن بر پای خود زنهار تیشه
اگر شاهی، برد هزل آبرویت وگر ماهی، کند چون خاک کویت
📚اخلاق محسنی.كمال الدین حسین بن علی واعظ كاشفی سبزواری بیهقی
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خلقت خارق العاده خداوند
🎙استاد دانشمند
✾📚 @Dastan 📚✾
در محضر آیت الله #بهجت (ره) :
💫" بابا ! ﻣﻴﺎﻥ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻥ ﺁﻗﺎ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻢ "
✨ﻭﻗﺘﻰ ﺑﻪ ﺗﺮﺍﺟﻢ ﻋﻠﻤﺎﻯ پیشین ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻛﻨﻴﻢ، ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻴﻢ ﻛﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﺴﻴﺎﺭﻯ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺁﻥﻫﺎ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﻛﺮﺍﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﻌﻨﻮﻳﺎﺕ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ.
🌟ﻫﻢ ﺩﺭ ﻋﻠﻤﻴﺎﺕ ﺻﺎﺣﺐ ﻛﺮﺍﻣﺖ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ ﻭ ﻋﺒﻮﺩﻳﺖ. ﻭ ﺟﻤﻊ ﺑﻴﻦ ﺍﻭ ﺩﻭ ﻧﻴﺰ ﻛﺮﺍﻣﺖ است .
🔆ﺷﺨﺼﻰ ﭘﺴﺮ ﻧﺎﺑﻴﻨﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺷﻴﺦ ﺟﻌﻔﺮ ﺷﻮﺷﺘﺮﻯ (21) ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺟﻬﺖ ﺍﺳﺘﺸﻔﺎﻯ ﺍﻭ ﺳﻮﺭﻩ ﻯ ﺣﻤﺪ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ.
🌟ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺑﻮﺩ: ﻣﺎ ﺟﻮﺍﻥﻫﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﺣﺎﻝ ﻭ ﻧﻔﺲ ﭘﻴﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ، ﺑﻪ ﻧﺰﺩ ﭘﺪﺭﻡ ﺑﺮﻭﻳﺪ. ﻭﻯ ﻧﺰﺩ ﭘﺪﺭ ﺍﻳﺸﺎﻥ (22) ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﻭ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻫﻢ ﺩﺳﺖ ﺭﻭﻯ ﭼﺸﻢ ﺑﭽﻪ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺳﻮﺭﻩ ﻯ ﺣﻤﺪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﻣﻘﺪﺍﺭﻯ ﻛﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﭽﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ:
💫💫 ﺑﺎﺏ! ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻥ ﺁﻗﺎ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻢ. ﻭ ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﺣﻤﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻭ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﻛﺎﻣﻠﺎ ﺩﻳﺪﻩ بود !
✾📚 @Dastan 📚✾
💫روزی استاد #روانشناسی وارد کلاس شد و به دانشجویانش گفت:"امروز می خواهیم بازی کنیم!"
🌼سپس از انان خواست که فردی به صورت داوطلبانه به سمت تخته برود.
🌼خانمی داوطلب این کار شد.استاد از او خواست اسامی سی نفر از مهمترین افراد زندگیش را روی تخته بنویسد.
🌼آن خانم اسامی اعضای خانواده,بستگان,دوستان,
هم کلاسی ها و همسایگانش را نوشت.
🌼سپس استاد از او خواست نام سه نفر را پاک کند که کمتر از بقیه مهم بودند.
زن,اسامی هم کلاسی هایش را پاک کرد.
سپس استاد دوباره از او خواست نام پنج نفر دیگر را پاک کند.
🌼زن اسامی همسایگانش را پاک کرد.این ادامه داشت تا اینکه فقط اسم چهار نفر بر روی تخته باقی ماند;
نام مادر/پدر/همسر/و تنها پسرش...
کلاس را سکوتی مطلق فرا گرفته بود.چون حالا همه
🌼می دانستند این دیگر برای ان خانم صرفا یک بازی نبود.
🌼استاد از وی خواست نام دو نفر دیگر را حذف کند.
🌼کار بسیار دشواری برای ان خانم بود.
او با بی میلی تمام,
نام پدر و مادرش را پاک کرد.
🌼استاد گفت:"لطفا یک اسم دیگر را هم حذف کنید!"
🌼زن مضطرب و نگران شده بود.
با دستانی لرزان و چشمانی اشکبار نام پسرش را پاک کرد.و بعد بغضش ترکید و هق هق گریست....
🌼استاد از او خواست سر جایش بنشیند و بعد از چند دقیقه از او پرسید:"چرا اسم همسرتان را باقی گذاشتید؟!!"
والدین تان بودند که شما را بزرگ کردند و شما پسرتان را به دنیا آوردید.
شما همیشه می توانید همسر دیگری داشته باشید!!
🌼دوباره کلاس در سکوت مطلق فرو رفت.
همه کنجکاو بودند تا پاسخ زن را بشنوند.
🌼زن به آرامی و لحنی نجوا گونه پاسخ داد:"روزی والدینم از کنارم خواهند رفت.پسرم هم وقتی بزرگ شود برای کار یا ادامه تحصیل یا هر علت دیگری,ترکم خواهد کرد"
پس تنها مردی که واقعا کل زندگی اش را با من تقسیم می کند ,همسرم است!!!
🌼همه دانشجویان از جای خود بلند شدند و برای آنکه زن, حقیقت زندگی را با آنان در میان گذاشته بود برایش کف زدند.
✨✨👈با همسر به از آن باش, که با خلق جهانی
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
✍ قبل از شروع هر کاری، پایهات را قوی کن
🔹شخصی نزد عارفی دانا رفت و از سختیهای زندگی برایش تعریف کرد و گفت:
ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ نمیکنم؟ چرا با وجود تلاش فراوان به اقتدار نمیرسم؟ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ!
🔸عارف پاسخ ﺩﺍﺩ:
ﺁﯾﺎ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﻭ ﺳﺮﺧﺲ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩﺍﯼ؟
🔹گفت:
ﺑﻠﻪ، ﺩﯾﺪﻩﺍم.
🔸عارف ﮔﻔﺖ:
زمانی که خداوند ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﻭ ﺳﺮﺧﺲ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﯾﺪ، ﺑﻪﺧﻮﺑﯽ ﺍﺯ ﺁنها ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ کرد. ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﺳﺮﺧﺲ ﺳﺮ ﺍﺯ ﺧﺎک ﺑﺮﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ. ﺍﻣﺎ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﺭﺷﺪ ﻧﮑﺮﺩ.
🔹خداوند ﺍﺯ ﺍﻭ ﻗﻄﻊ ﺍﻣﯿﺪ ﻧﮑﺮﺩ. ﺩﺭ ﺩﻭﻣﯿﻦ ﺳﺎﻝ سرخسها ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺭﺷﺪ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﺒﻮﺩ.
🔸ﺩﺭ ﺳﺎلهای ﺳﻮﻡ ﻭ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﻧﯿﺰ ﺑﺎﻣﺒﻮﻫﺎ ﺭﺷﺪ ﻧﻜﺮﺩﻧﺪ. ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ﭘﻨﺠﻢ ﺟﻮﺍﻧﻪ ﻛﻮﭼﻜﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻋﺮﺽ 6 ﻣﺎﻩ، ﺍﺭﺗﻔﺎﻋﺶ ﺍﺯ ﺳﺮﺧﺲ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺭﻓﺖ.
🔹ﺁﺭﯼ، ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﯾﺸﻪﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻗﻮﯼ میکرد!
🔸ﺁﯾﺎ میدانی ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﯾﻦ ﺳﺎلها ﻛﻪ ﺗﻮ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﺎ سختیها ﻭ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺑﻮﺩﯼ، ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺭﯾﺸﻪﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻣﺴﺘﺤﻜﻢ میساختی؟
🔹ﺯﻣﺎﻥ ﺗﻮ ﻧﯿﺰ ﻓﺮﺍﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﺗﻮ ﻫﻢ به اقتدار ﺧﻮﺍﻫﯽ رسید.
🔸از رحمت و برکت خداوند هیچوقت ناامید نشو.
✾📚 @Dastan 📚✾
📘#داستانهایبحارالانوار
💠زشت ترین چیزها
🔹یحیی بن نعمان میگوید:
محضر امام حسین (علیه السلام) بودم، عربی گندم گون خدمت آن حضرت رسید و سلام کرد. امام پاسخ سلام او را دادند.
عرب عرض کرد: یابن رسول الله پرسشی دارم.
امام (علیه السلام) فرمودند: بپرس.
🔹مرد گفت: چقدر میان باور و یقین فاصله هست؟
امام فرمودند: چهار انگشت
مرد عرض کرد: چگونه؟
امام فرمودند: باور از راه گوش و یقین به وسیله چشم حاصل میگردد، آنچه را که میشنویم باور میکنیم و آنچه را که میبینیم یقین پیدا میکنیم.
و فاصله بین گوش و چشم چهار انگشت است..
🔹مرد عرب پرسید: شرافت آدمی در چیست؟
#امام_حسین فرمودند: در بی نیازی از مردم
مرد پرسید: زشت ترین چیزها چیست؟
حضرت فرمودند:
🔘۱. فسق و گناه از پیرمرد
🔘۲. تندی و سخت گیری از فرمانروا.
🔘٣. دروغ از بزرگان.
🔘۴. بخل از ثروتمندان
🔘۵. حرص و آز از فرد دانشمند و عالم.
📚 بحارالانوار، ج ۳۶، ص ۳۸۴.
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
✾📚 @Dastan 📚✾
#تبلیغات
اینجا پر از مطالب جذاب و خوندنیه ،موسیقی،کلیپ های طنز و ..... مطمئن باش تو این کانال خستگی ی روز کاری رو فراموش میکنی 😁😁😁
فلامینگو یک دورهمی دوستانست،اینجا به همه خوش میگذره😍
@Felamingu
لینک کانال 👇
https://eitaa.com/joinchat/1868038281C46197d0a3b
هنگامى كه زندانبان به حضرت يوسف عليه السلام گفت دوستت دارم، آن حضرت فرمود:
عَن يُوسُفَ عليه السلام لَمّا قالَ لَهُ السَّجّانُ إنّى لاَُحِبُّكَ قالَ: ما أَصابَنى إلاّ مِنَ الحُبِّ، إنْ كانَتْ خالَتى أَحَبَّتْنى سَرَقَتْنى، إنْ كانَ أَبى أَحَبَّنى حَسَدَنى إخوَتى، وَ إنْ كانَتْ امرَأَةُ العَزيزِ أَحَبَّتْنى حَبَسَتْنى.
هرچه مى كشم از اين دوستى است؛ اگر خاله ام مرا دوست مى داشت، مرا دزديد. اگر پدرم مرا دوست داشت، باعث حسد برادرانم گرديد و زن عزيز مصر كه دوستدارم شد، مرا به زندان انداخت.
📚[ميزان الحكمه به نقل از نورالثقلين ج2 ص 424 ح 59]
✾📚 @Dastan 📚✾
حکایت
💠برخورد اخلاقي سيدالشهدا(س)💠
✍شخصى از اهل شام به مدينه آمد، مردى را ديد در كنارى نشسته، توجهش به او جلب شد، پرسيد اين مرد كيست؟ گفتند: حسين بن على بن ابى طالب عليهما السلام، سوابق تبليغاتى عجيبى كه در روحش رسوخ كرده بود، موجب شد كه ديگِ خشمش به جوش آيد و تا مى تواند سبّ و دشنام نثار آن حضرت بنمايد، آنچه خواست گفت و در اين زمينه عقده دل گشود، امام عليه السلام بدون آن كه خشم بگيرد، و اظهار ناراحتى كند، نگاهى پر از مهر و عطوفت به او كرد، و پس از آن كه چند آيه از قرآن- مبنى بر حسن خلق و عفو و اغماض- قرائت كرد به او فرمود:
ما براى هر نوع خدمت و كمك به تو آماده ايم، آنگاه از او پرسيد، آيا از اهل شامى؟ جواب داد: آرى، فرمود: من با اين خلق و خوى سابقه دارم و سرچشمه آن را مى دانم. پس از آن فرمود: تو در شهر ما غريبى، اگر احتياجى دارى حاضريم به تو كمك دهيم، حاضريم در خانه خود از تو پذيرائى كنيم، حاضريم تو را بپوشانيم، حاضريم به تو پول بدهيم.
مرد شامى كه منتظر بود با عكس العمل شديدى برخورد كند، و هرگز گمان نمى كرد با يك هم چو گذشت و اغماضى روبرو شود، چنان منقلب شد كه گفت:
💥آرزو داشتم در آن وقت زمين شكافته مى شد و من به زمين فرو مى رفتم و چنين نشناخته و نسنجيده گستاخى نمى كردم، تا آن ساعت براى من بر همه روى زمين كسى از حسين و پدرش مبغوض تر نبود، و از اين ساعت، كسى نزد من از او و پدرش محبوب تر نيست.
📚برگرفته از کتاب داستان ها و حکایات عبرت آموز اثر استاد حسین انصاریان
✾📚 @Dastan 📚✾
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
#عقیله_بنی_هاشم
#حکایات_علماء
⭕️ توسل به خاتون دوسرا، زینب کبری "سلام الله علیها" و شفای فیض الاسلام...
💠 سید علی نقی فيض الاسلام، مترجم شهیر قرآن و نهج البلاغه و مؤلف آثار فاخر اسلامی می فرمايد: بيش از دوازده سال پيش به درد شكم گرفتار شدم و معالجه اطباء سودی نبخشيد.
- برای استشفاء به اتفاق و همراهی اهل بيت و خانواده به كربلای معلی مشرف شديم. در آن جا هم سخت مبتلا گشتم.
🔸روزی دوستی از زائرين در نجف اشرف، من و گروهی را به منزلش دعوت نموده، با اينكه رنجور بودم، رفتم. در بين گفت و گوهای گوناگون، يكی از علماء كه در آن مجلس حضور داشت، فرمود:
🔹پدرم می گفت: هر گاه حاجت و خواسته ای داری، خدای تعالی را سه بار به نام عليا حضرت زينب كبری (سلام الله علیها) بخوان، بی شك و دودلی، خدای عزوجل خواسته است را روا می سازد.
- از اين رو من چنين كرده، شفا و بهبودی بيماری خود را از خدای تعالی خواستم و علاوه بر آن نذر نموده و با پروردگارم عهد و پیمان بستم كه:
👈🏻 اگر از اين بيماری بهبودی يافتم، كتابی در احوال سيده معظمه (سلام الله علیها) بنويسم تا همگان از آن بهره مند گردند.
🔸حمد و سپاس خدای جل شأنه را كه پس از زمان كوتاهی شفا يافتم. اما از بسياری اشغال و كارها و نوشتن و چاپ و نشر كتاب و ترجمه و خلاصه تفسير قرآن عظيم، به نذر خويش وفا ننمودم!
🔹تا اينكه چند روز پيش يكی از دخترانم مرا آگاه ساخت كه به نذرم وفا ننموده، من هم از خدای "عز اسمه" توفيق و كمك خواسته، به نوشتن آن شروع نمودم و آن را كتاب ترجمه خاتون دوسرا سيدتنا المعصومه، زينب الكبری "سلام الله علیها" ناميدم.
📚 همراه با عالمان شیعه
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
✾📚 @Dastan 📚✾
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطره استاد دانشمند از جوانی که عاشق یک دختری شده بود
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆چرا شیعه شدی ؟
🍃🍂شخصی به نام عبدالرحمان در اصفهان زندگی می کرد که شیعه بود . روزی از او پرسیدند : که چرا مذهب شیعه را پذیرفته و قائل به امامت و رهبری امام هادی (ع ) شده ای ؟
🌟گفت : دلیلی دارد و آن این که : من مرد فقیر و دارای جرات و جسارت بودم و حرف خود را در هر شرایطی بیان می کردم . تا این که من و عده ای دیگر را از اصفهان بیرون کردند . ما برای شکایت پیش متوکل رفتیم .
💫 روزی کنار کاخ متوکل ایستاده بودیم تا ما را اجازه ورود دهد ، دیدم شخصی را نزد متوکل می برند . پرسیدم این شخص کیست ؟ گفتند : او از اولاد علی است و شیعیان او را امام خود می دانند ، متوکل او را احضار کرده تا به قتل برساند . من با خود گفتم : همین جا می ایستم تا او را از نزدیک ببینم . مردم دو طرف راه صف کشیده بودند و او را نگاه می کردند .
🌟وقتی چشمم به جمالش افتاد در قلبم علاقه ای نسبت به او احساس کردم و در حق او دعا کردم که خدا شر مامون را از او دور کند .
💫وقتی به کنار من رسید صورتش را به طرف من کرد و گفت : دعایت مستجاب شد و بدان که عمرت طولانی و مال و اولادت زیاد خواهد شد !
💫من بر خود لرزیدم و رفقایم پرسیدند : جریان چه بود ؟ گفتم : خیر است و از نیت و دعای قلبی خودم چیزی به آنها نگفتم .
🌟وقتی که به اصفهان بازگشتیم خداوند مرا مورد عنایت قرار داد ، اموال زیادی برایم فراهم شد بطوری که فقط اموالی که در خانه دارم یک میلیون درهم است و ده فرزند هم خدا به من عنایت فرمود و بیش از هفتاد سال از عمرم می گذرد
✨✨👈. به این خاطر شیعه و قائل به امامت او شدم ؛ چون بر آنچه در قلبم گذشت ، آگاه بود و دعایش در حق من مستجاب شد .
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
📣 عضویت اختصاصی اهالی تهران 😍
🔸کانال اطلاع رسانی اخبار ریز و دُرشت تهران، مراسمات، ایستگاههای صلواتی و مراکز تجاری
✅ اهل کدام منطقه تهران هستید؟ 👇
🔸دماوند 🔹تهران 🔸فیروزکوه 🔸آبعلی 🔸لواسان 🔹شمیران 🔸چیتگر🔹شهریار 🔸بهارستان 🔹رباطکریم 🔸ورامین 🔹پیشوا 🔸پاکدشت 🔹قرچک 🔸مناطق دیگر...
🔹 دسترسی به مهمترین اخبار تهران همراه با صدای مردم و پاسخ مسئولین در بزرگترین کانال خبری استان 👇
https://eitaa.com/joinchat/976224256Ca9fc359963
برای اینکه به جمع اهالی تهران بپیوندید پیوستن رو بزنید 🙏
🚨 شهیدی که گوشت بدنش را خوردند!
⭕️ ابتدا دو دستش رو از بازو قطع کردند در دیگ آب نمک انداختند با تمام زخمها و ...
در انتها در دیگ آب جوش ريختند و پختند.
و جگرش را به خورد هم سلولیهاش دادند.
و بقیه را خودشان خوردند.
👈 این کار کومله و دموکراتها در دهه ۶۰ بود...
پدران و مادران تروریستهای وحشی که در جوانرود و مهاباد و ... حتی به لباس زیر ناموس مردم هم رحم نکردند.
❤️ اللهم عجل لولیک الفرج
#کانال_شهیدمحمــدنکـــاحی ❤️
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆داستان توانگری با درویشی
🌸✨آورده اند که: درویشی در همسایگی توانگری خانه داشت. روزی کودک آن توانگر به خانه همسایه ی درویش درآمد، دید که آن درویش با عیال و اطفال خود طعام می خورند. آن کودک زمانی بایستاد، میل طعام داشت، کسی او را مردمی(1) نکرد.
🌱گریان گریان بازگشت و به خانه خود درآمد. پدر و مادر از گریه او متألّم شدند و سبب پرسیدند،
🌱 گفت: به خانه همسایه رفتم، ایشان طعام می خوردند و مرا ندادند. پدر فرمود تا: طعام های گوناگون حاضر کردند، میل نکرد، چنان چه طریقه کودکان بدخوی باشد، می گریست و می گفت:
🌱مرا از آن طعام می باید داد که در خانه همسایه می خوردند. پدر درمانده به در خانه همسایه رفت و او را بیرون طلبید و گفت: ای درویش! چرا باید که از تو به ما رنجی رسد؟ درویش گفت:
🌱حاشا(2) که از من به کسی رنجی برسد. توانگر گفت که: رنجی ازین بدتر باشد که پسر من به خانه تو آید و تو با کسان خود طعام خوری و او را ندهی تا گریه کنان باز گردد و حالا به هیچ چیز آرام نمی گیرد و طعام شما را می طلبد؟
🌱درویش زمانی سر در پیش افکند و گفت: ای خواجه! در ضمن این، سرّیست از من مپرس که پرده من دریده می شود، بلکه موجب کدورت شما می گردد. شعر:
ای که بر مرکب تازنده سواری هشدار که خرِ لاشه مسکین همه در آب و گلست
آتش از خانه همسایه ی درویش مخواه کان چه از روزن او می گذرد دود دل است
1- (1) مردمی: مروّت، وفا، انسانیت، خوش رفتاری با مردم.
2- (2) حاشا: هرگز.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 رفتار امام صادق (علیه السلام) با زنديق
☘ آیت الله فاطمی نیا
✾📚 @Dastan 📚✾