داستان_آموزنده
🌟روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید .
🔆حاکم پس از دیدن آن مرد بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند .
✨روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد.
به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند.
🌱حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب هم به او بدهید...
🔆حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت میتوانی بر سر کارت برگردی.
ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند، حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت!
🦋همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند...
🌼حاکم از کشاورز پرسید : مرا می شناسی؟
کشاورز بیچاره گفت : شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
🌸حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟
سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
🌺حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم، در یک شب بارانی که درِ رحمت خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حقّ این باران و رحمتت، مرا حاکم نیشابور کن! و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم، هنوز اجابت نشده، آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟!
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد...
💫حاکم گفت: این هم قاطر و پالانی که می خواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی...
فقط می خواستم بدانی که برای خدا، حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد...
✨✨👈فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد...
✾📚 @Dastan 📚✾
#یک_داستان_یک_پند
✍عالِم صاحب نوری در مسجد از گناه و کوتاهی عمر و ضرورت برداشتن توشۀ آخرت سخن میگفت. پیرمردی در آن حال از هوش برفت و مجلس بهم خورد.
🔥قندآبی به آن پیرمرد خوراندند و به هوش آمد. پیرمرد گفت: ای رهنما! مرا به جای آن که به رحمت خداوند امیدوار سازی، ترسی از سوزاندن عمرم در معصیت او بر جانم انداختی که شرارۀ آن مرا از حال برد. همه سرمایه و مال و زندگیام را به تاوان گناهانم باختم، ولی مرا بر آن ملالی نیست چون شاید در لحظهای آن برگردد.
🥀ملالم بر آن است که سرمایۀ عمر بر باد رفته را چه کنم و چگونه آن را برگردانم که در طاعت او بار دیگر صرفاش نمایم؟! آیا خدایِ قادر تو بر آن هم قادر است مرا به سن جوانیام دوباره برگرداند؟!
💯اهل مجلس در حیرت شدند. عالِم بابصیرت گفت: خداوند قادر و حکیم بر آن هم علاجی قرار داده است، و آن توبه است که همانا با توبه، از گناهانی که در گذشته کردهای تو را به جوانیات باز میگرداند و عمر دوباره به تو میبخشد؛ حتی اگر این توبه را در بستر مرگ از او بخواهی عنایتات کند.
پس توبه از گناه، هم بازگشتِ انسان به اطاعت از اوامر او، و هم بازگشت عمر تلف شده در معصیت اوست.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جعفر_بی_دین_فقط_امام_حسین
#رو_قبول_داشت❗️
🌺داستان زیبای توبه جعفر بی دین!
به غیر از قسم امام حسین(ع)چیزی رو قبول نداشت...
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷کلام ناب آیت الله بهجت ره🌷
🦋🦋کرامتی دیگر از مرحوم شیخ عبدالحسین تهرانی
🌼✨مرحوم شیخ عبدالحسین زمانی که متولی تعمیر قبّه و گنبد عسکریین علیه السلام در سامرا بوده اند روزی با اصحابشان به بغداد می روند .
🌼وقتی در مقبره شیخ عبدالقادر نشسته بودند که رئیس دستگاه نقابت ( 104) ایشان را می بیند . با دیدن مرحوم شیخ عبدالحسین تصمیم می گیرد از ایشان پذیرایی نماید . دستور می دهد که برای شیخ قهوه درست کنند و به همراهان او هم قهوه بدهند .
وقتی قهوه چی ، قهوه را به شیخ می دهد مرحوم شیخ یکصد لیره طلا به او می دهد که به نقیب بدهد .
🌼اصحاب و همراهان شیخ بسیار شگفت زده شده و به او می گویند : چگونه به یک نفر مخالف در قبال یک قهوه این مقدار طلا می دهید ؟ ! مرحوم شیخ هیچ نمی گوید .
دو یا سه روز بعد خبر می آورند که دو نفر از شیعیان را در سرحدّات به حرم سَب به خلفا گرفته اند و آنها را می خواهند در بغداد اعدام کنند .
🌼مرحوم شیخ به محض اطلاع روی کاغذ ته سیگار آن کاغذ مختصری که از ته سیگار باقی می ماند خطاب به نقیب بغداد می نویسد : این دو نفر را خلاص کنید !
🌼نقیب هم به محض دیدن آن کاغذ ، آن را به شُرطه می دهد که این دو نفر را خلاص کنند .
🌼بعد از آزادی آن دو نفر ، مرحوم شیخ به اصحابش گفته بود : پولی را که آن روز من به نقیب دادم خونبهای این دو نفر بود .
این قضیه را از کرامات مرحوم شیخ عبدالحسین تهرانی دانسته اند . البته ایشان کرامات ظاهره بسیاری داشته است .
✾📚 @Dastan 📚✾
👺شیطان کجاست ؟
واقعا شيطان را در شهر نمی بينی؟ اينجاست و بیداد میکنه ما نمیبینیم
_لابلای كم فروشی های بقال محل!
_توی فحش های ركيك همسایه به همسایه
_روی روسری بادبرده ی دختركان شهر!
_روی ساپورت های بدن نما
_مردانی که خودشان را مثل زن آرایش میکنند.
⬅️تو واقعا صدای خنده هايش را نمیشنوی؟
_لای موسيقی های تند ماشين ها
_توی دعواهای بی انتهای پدر و پسر
_توی بی احترامی به پدر ومادر
_ بين جيغ های پيرزن مال باخته!
⬅️تو واقعا جولان دادنش را ميان زمين و آسمان نمی بينی؟ نمی بينی دنيا را چقدر قشنگ رنگ آميزی كرده و بی آنكه من و تو بدونیم"جاهليت مدرن" را برايمان سوغات آورده است؟ توی وجود من و تو چقدر شك و شبهه انداخته است؟ توی رختخواب گرم و نرمت موقع نماز صبح؟ زمان قايم كردن اسكناس هايت وقت ديدن صندوق صدقات؟ موقع باز كردن سايت های ناجور اينترنت؟ نفوذش را نمی بینی؟ میان تغییر لب و بینی و چهره انسانها و دست بردن در کار خدا
⬅️او همين جاست. هر جا كه حق نباشد. هر جا كه از یاد خداغافل باشیم چقدر به شيطان نخ می دهيم...!؟
ای مردم از گام های شیطان پیروی نکنید ،همانا او برای شما دشمنی آشکار است. (سوره بقره:آیه168)
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆خاطره ای از دوران ستم
✨زمان شاه ، عده كمي در كشور مي گفتند «نه» ، كه آنها را به زندان مي انداختند .
💫يك وقت من يادم است ، ساواك شاه به من گفت : درآمد تو مثلاً از محرم و صفر چقدر است؟
من مثلاً گفتم : يك محرم و صفر كه منبر بروم ، حدود هشت هزار تومان ، گفتند : ما يك شغل در دادگستري يا در جايي ديگر به تو مي دهيم و ماهيانه چهار هزار تومان مي دهيم ، منبرت را هم برو ولي حرف ما را نزن ، نگو مملكت فاسد است ، نگو دين دارد از بين مي رود ، نگو بي حجابي بد است ، منبر هم برو ، پول محرم و صفر را هم بگير ، ما هم ماهيانه چهار هزار تومان به تو مي دهيم !
👈گفتم. اتفاقاً زندان خوبي هم بود ؛ چون من تك و تنها بودم و هيچ كس هم كنارم نبود ، مخفيانه يك مهر(نماز) برده بودم ، ديدم بيرون كه نمي توانستم اين كار را بكنم چون كار داشتم ، از صبح تا شب يا نماز مي خواندم يا راه مي رفتم در آن اتاق و قرآن مي خواندم ، يا به تعداد مرده هايي كه مي شناختم يك حمد و دوازده سوره توحيد براي آنها مي خواندم تا بيست و چهار ساعت تمام شود .
🌟اين قدر جوانها به خودشان سخت مي گيرند كه نمي شود گفت «نه» ،
✨بالاخره جاذبه گناه زياد است ، امكان خلاف وجود دارد ، پولي هم كه نمي خواهد ، خيلي سخت است بگويم «نه» ، اينطور نيست سختي ندارد ، فقط بايد بخواهي ، خواستن خيلي مهم است
✾📚 @Dastan 📚✾
✍آیت الله حقشناس
💠وقتی جوان برای نماز شـب بلند میشود ؛
اما خوابش می آید و سرش به این طرف
وآن طرف می رود چانه اش پایین می افتد.
✨پروردگار درهای آسمان را باز
میکند و خطاب به ملائکــه می فرماید:
"انظروا الی عبدی"یعنی به بنده من نگاه کنید ! »
🌟خداوند علی اعلی افتخار میکند
که ببینید این بنده من کاری را که بر
او واجب نکرده ام چگونه به جا می آورد.
💫 پروردگار می فرماید
به او سه چیز مرحمت_میکنم :
🌼1} اینکه گناهانش را می آمرزم
🌼2} اینکه موفق به توبـه اش می کنم.
🌼3} اینکه رزق وسیعی نصیبش می کنم
*******************
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رقاصی_که_به_حرمت_سید
#بساط_رقاصیش_را_جمع_کرد...❗️
رقاصی که به حرمت سید اولاد فاطمه (س)بساط رقاصی را جمع کرد.... ✅
🔊از زبان استاد دارستانی
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
✍ 22 پند ارزشمند
🔹آنچه را گذشته است، فراموش کن؛
🔸و بدانچه نیامده است، رنج و اندوه مبر.
🔹پیش از پاسخ دادن، بیندیش.
🔸هیچکس را تمسخر مکن.
🔹به ضرر کردن کسی خوشنود مشو.
🔸دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی.
🔹نیک باش تا زندگانی به نیکی گذرانی.
🔸هرگز ترشرو و بدخو مباش.
🔹تا جایی که میتوانی، از مال خود به دیگران ببخش.
🔸کسی را فریب مده تا دردمند نشوی.
🔹از هرکس و هرچیز مطمئن مباش.
🔸فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی.
🔹بیگناه باش تا بیم نداشته باشی.
🔸سپاسدار باش تا لایق نیکی باشی.
🔹با مردم یگانه باش تا سرآمد و مشهور شوی.
🔸راستگو باش تا پایدار باشی.
🔹فروتن باش تا دوست بسیار داشته باشی.
🔸مطابق وجدان خود رفتار کن که کامروا شوی.
🔹جوانمرد باش تا آسمانی باشی.
🔸روان خود را به خشم و کینه آلوده مساز.
🔰 با همین کارهای ساده میتوان به خوبی زندگی کرد.
✾📚 @Dastan 📚✾
👨👩👧👦در آرزوی فرزند...
ابومنصوربن عبدالرازق به حاکم طوس معروف به بیوردی، گفت: «آیا فرزند داری؟»
بیوردی گفت: «نه».
گفت: چرا به حرم حضرت رضا علیه السلام نمیروی و آنجا از خدا نمیخواهی که به تو فرزندی عنایت کند؟ من در این مکان مقدس چیزهای بسیار از خدای تعالی خواسته و به آنها رسیدهام....
بیوردی گوید: « پس از این ماجرا به حرم حضرت رضا علیهالسلام رفتم و در کنار قبر شریف، از خداوند فرزند خواستم. چیزی نگذشت که خدای تعالی فرزند پسری به من روزی کرد. بعداً نزد ابومنصوربنعبدالرزاق رفتم و گفتم که خداوند در حرم حضرت رضا علیهالسلام دعایم را مستجاب کرد. وی خوشحال شد و به خاطر این قضیه هدایایی به من بخشید و مرا احترام و تکریم کرد.
📗کتاب چشمه معارف رضوی
✾📚 @Dastan 📚✾
💫🌟💫🌟💫🌟💫
✨ #حکایت_دلنشین
🔸 #امام_حسن و #امام_حسین علیهما السلام در یکی از عید ها به منزل جدّ بزرگوارشان #رسول_خدا رفتند و عرض کردند:
یا رسول الله ! امروز #عید است و فرزندان اعراب با #لباس های زیبا و قشنگ خود را زینت کرده اند ؛ ولی ما هیچ لباس زیبایی نداریم و اکنون نزد شما مشرّف شده ایم تا از شما #عیدی بگیریم و هیچ عیدی از شما نمی خواهیم مگر لباس های زیبا و رنگارنگ، تا ما هم مانند بچه های اعراب خود را #زینت کنیم.
🔹آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله #گریه کردند ، زیرا لباسی که شایسته ی این دو بزرگوار باشد نداشتند و نخواستند که دل آنها را بشکنند؛
از این رو به درگاه خداوند #دعا کردند و فرمودند : خدایا این دو بزرگوار را مسرور بگردان ، در همان لحظه #جبرئیل نازل شد در حالیکه دو لباس سفید با خود از #بهشت آورده بود.
رسول خدا با دیدن آن دو لباس خیلی خوشحال شدند و لباس ها را از جبرئیل گرفتند و به حسن و حسین علیهما السلام دادند و فرمودند :
لباس هایتان را بگیرید .
وقتی آن دو بزرگوار لباس های خود را پوشیدند به رسول خدا عرض کردند :
یا رسول الله! #رنگ این لباس ها سفید است در حالیکه لباس پسران اعراب رنگارنگ است، ما نیز لباس رنگی میخواهیم .
پس پیامبر ساعتی درباره ی حرف های آن دو بزرگوار فکر کردند .
جبرئیل عرض کرد: یا رسول الله!
ناراحت نباش، کسی که این لباس ها را فرستاده است، میتواند آنها را به هر رنگی که این دو بزرگوار میخواهند درآورد.
پس رسول خدا دستور داد که یک تشت و یک آفتابه پر از آب بیاورند . آنگاه جبرئیل به رسول خدا عرض کرد:
یا رسول الله! من آب می ریزم و شما چنگ بزنید، آنگاه این #لباس_ها به هر رنگی که این دو بزرگوار میخواهند در می آید.
رسول خدا صلی الله علیه و آله لباس امام حسن علیه السلام را داخل تشت گذاشتند و فرمودند:
ای حسنم! تو چه رنگی را دوست داری ؟
امام حسن علیه السلام عرض کرد :
من رنگ #سبز را دوست دارم.
آنگاه جبرئیل آب ریخت و پیامبر لباس را چنگ زدند و به اذن خدای تبارک و تعالی لباس سفید مانند #زبرجد به رنگ سبز تبدیل شد، رسول خدا آن پیراهن را به امام حسن دادند و فرمودند: ای نور چشمم! لباست را بگیر و امام حسن علیه السلام لباس را از جدّ بزرگوارشان گرفتند و بر تن کردند.
سپس لباس امام حسین علیه السلام را داخل تشت گذاشتند و فرمودند: ای حسینم! چه رنگی را دوست داری؟ عرض کرد یا رسول الله ! من رنگ #قرمز را دوست دارم .
پس جبرئیل آب می ریخت و پیامبر چنگ میزدند و به اذن خدا آن لباس سفید مانند یاقوت به رنگ قرمز تبدیل شد، آنگاه رسول خدا آن لباس را به امام حسین علیه السلام دادند و فرمودند : ای نور چشمم! لباست را بگیر و بپوش.
امام حسین علیه السلام نیز لباسشان را از جدّ بزرگوارشان گرفتند و پوشیدند و تشکر کردند و خیلی خوشحال شدند، سپس آن دو بزرگوار با خوشحالی نزد #مادرشان برگشتند.
◽️رسول خدا از جبرئیل پرسیدند ای برادرم ! چرا #گریه میکنی در حالیکه دو #ریحانم مسرور هستند ؟
جبرئیل امین عرض کرد :
یا رسول الله! همانا امام حسن علیه السلام #مسموم می شود و #بدنش از شدّت #سم ، سبز میشود و حسین علیه السلام نیز به #شهادت می رسد و #سر مبارکش از تن جدا میشود و محاسنش از #خونش رنگین میشود و بدنش از خونش قرمز خواهد شد .
سپس پیامبر خدا نیز گریه کردند و ناراحتی و حُزنشان از این خبر جبرئیل بیشتر شد .
📚 بحارالأنوار ، ج ۴۴ ، ص ۲۴۵
💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫
#شهیدانه
#شهید_چمران
✨✨ای درد اگر تو نماینده ی خدایی که برای آزمایش من قدم به زمین گذاشته ای تو را می پرستم.
✨✨تو را در آغوش می کشم و هیچگاه شکوه نمی کنم.
✨✨بگذار بند بندم از هم بگسلد، هستی من در آتش بسوزد و خاکسترم به باد سپرده شود.
✨✨باز هم صبر میکنم و خدای بزرگ را عاشقانه می پرستم.
✨✨ای خدای این آزمایشهای دردناکی که فرا راه من قرار داده ای، این شکنجه های کشنده ای را که بر من روا داشته ای همه را می پذیرم.
✾📚 @Dastan 📚✾
💢اولیا و مردان خدا چگونه به مقامات بالای الهی می رسیدند؟
🔰يکي از دوستان(حاج اقا مجتهدي)براي (حاج اقا محمد صافي)و ايشان هم براي من تعريف کرد:
حاج آقای مجتهدي يک اربعين درکوه خضر رياضت کشيدند.
کوه خضر بالاي مسجد مقدس جمکران است که بيشتر اولياء خدا در اين کوه رياضت مي کشند ،آقاي مجتهدي هم چند تا از رياضت هايشان را در آنجا کشيدند و يک مدتي در قم بودند. ايشان وقتي اربعينش تمام شد بنا شد به منزل ما بيايند .
وقتي ايشان به منزل ما رسيدند جوراب هايشان را در آوردند و وضو گرفتند و بعد از وضو دستمالشان را از جيب در آوردند که دست و صورت شان را خشک کنند،
يک وقت متوجه يک مورچه شدند که توي دستمالشان بود.
ایشون وقتي اين مورچه را ديد فرمودند:
اين حيوان را من از آنجا آورده ام الان هم بايد پياده اين حيوان را ببرم تا تنبيه شوم که ديگر حواسم را جمع کنم و ديگران را از زندگي اشان نيندازم .
و پياده تا کوه خضر رفتند و در برگشت هم سوار وسيله نشدند و فرمودند:
بايد تنبيه شوم تا حواسم را جمع کنم و حيواني را سرگردان نکنم...
🌟بله! اوليای خدا اين گونه ديگران را مراعات مي کنند که خداوند گوش و چشم باطن آنها را باز مي کند که همه چيز را مي بينند و گوششان همه چيز را مي شنود.
💢حضرت علي عليه السلام ميفرمايد:کسي که به زير دست خود احسان کند،خداوند رحمت خود را شامل حال او مي سازد.
📕منبع:داستانهايي از مردان خدا
#آیت_الله_مجتهدتهرانی
✾📚 @Dastan 📚✾
✅داستان کوتاه
💫روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی
بود ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش
فرو رفت از شدت درد فریادی زد
سوزن را چند متر دور تر پرت کرد .
مردی حکیم که از آن مسیر عبور می کرد
ماجرا را دید سوزن را اورد به کفاش
تحویل داد و شعری را زمزمه کرد
✨درختی که پیوسته بارش خوری
تحمل کن انگه که خارش خوری .
✨✨این سوزن منبع درآمد توست این
همه فایده حاصل کردی یک روز که
از آن دردی برایت امد ان را دور می اندازی!
👈درس اخلاقی اینکه اگر از کسی یا
وسیله ای رنجشی آمد بیاد اوریم
خوبی های که از جانب آن شخص
یا فوایدی که از آن حیوان وسیله
یا درخت در طول ایام به ما رسیده ,
آن وقت تحمل ان رنجش اسان تر می شود ...
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
✾📚 @Dastan 📚✾
✍آیت الله بهجت (ره) :
🔺از دین دست برداشتیم تا دنیای ما بیشتر و بهتر شود، علاوه بر اینکه از معنویات پایین آمدیم، به ضرر دنیای ما تمام شد و همهی خیرات از دست ما رفت، غافل از اینکه سرچشمهی همه خیرات اوست، و از ناحیهی او باید به ما برسد...
میخواستیم با کنارهگیری از معنویات و دوری از دین در مادیات پیشرفت و ترقی کنیم، بدتر در مادیات هم عقب ماندیم، غافل از اینکه شرط رسیدن به مادیات، بیدینی نیست، وگرنه هر فرد بیدینی باید متمول و ثروتمند میبود. پس سعی کنیم خود را به حرام نیندازیم. بزرگان ما از حلال اجتناب میکردند، حداقل ما از حرام اجتناب کنیم!!
📚در محضر بهجت ، ج ٢ ، ص ۴٠٠ .
✾📚 @Dastan 📚✾
🔻 داستان واقعی از حکمت خدا!
🔹چند روز پیش سفری با اسنپ داشتم.
(بعنوان مسافر).
آونروز خیلی بدشانسی آورده بودم و ناراحت بودم، آخه باطری و زاپاس ماشینم رو دزد برده بود.
🔹راننده حدودا ۴۰ سال داشت و آرامش عجیبی داشت و باعث شد باهاش حرف بزنم و از بدشانسیم بگم.
هیچی نگفت و فقط گوش میکرد.
صحبتم تموم که شد گفت یه قضیهای رو برات تعریف میکنم مربوط به زمانی هست که دلار ۱۹ تومنی ۱۲ شده بود.
گفتم بفرمایید.
برام خیلی جالب بود و برای شما از زبان راننده مینویسم.
🔹یه مسافری بود هم سن و سال خودم ، حدودا ۴۰ساله. خیلی عصبانی بود.
وقتی داخل ماشین نشست بدون اینکه جواب سلام منو بده گفت: چرا انقدر همکاراتون ......(یه فحشی داد) هستند.
از شدت عصبانیت چشماش گشاد و قرمز شده بود.
گفتم چطور شده، مسافر گفت:
۸ بار درخواست دادم و رانندهها گفتن یک دقیقه دیگر میرسند و بعد لغو کردند.
من بهش گفتم حتما حکمتی داشته و خودتو ناراحت نکن.
🔹این جمله بیشتر عصبانیش کرد و گفت حکمت کیلو چنده و این چیزا چیه کردن تو مختون و با گوشیش تماس گرفت.
مدام پشت گوشی دعوا میکرد و حرص میخورد.( بازاری بود و کلی ضرر کرده بود).
حین صحبت با تلفن ایست قلبی کرد و من زدم بغل و کنار خیابون خوابوندمش و احیاش کردم.
سن خطرناکی هست و معمولا همه تو این سن فوت میکنن.
چون تا به بیمارستان یا اورژانس برسن طول میکشه.
🔹من پرستار بخش مغز و اعصاب بیمارستان ..... هستم و مسافر نمیدونست.
خطر برطرف شد و بردمش بیمارستان کرایه هم که هیچی!!!
🔹دو هفته بعد برای تشکر با من تماس گرفت و خواست حضوری بیاد پیشم.
من اونموقع شیفت بودم و بیمارستان بودم.
تازه اونموقع فهمید که من سرپرستار بخشم.
اومد و تشکر کرد و کرایه رو همراه یه کتاب کادو شده به من داد.
گفتم دیدی حکمتی داشته.
خدا خواسته اون ۸ همکار لغو کنن که سوار ماشین من بشی و نمیری.
تو فکر رفت و لبخند زد.
من اونموقع به شدت ۴ میلیون تومن پول لازم داشتم و هیچ کسی نبود به من قرض بده.
رفتم خونه و کادو مسافر رو باز کردم.
تو صفحه اول کتاب یک سکه تمام چسبونده بود!
🔹حکمت خدا دو طرفه بود.
هم اون مسافر زنده موند و من هم سکه رو ۴میلیون و چهارصد هزار تومن فروختم و مشکلم حل شد.
همیشه بدشانسی بد شانسی نیست.
ما از آینده و حکمت خدا خبر نداریم.
اینارو راننده برای من تعریف کرد و من دیگه بابت دزدی باطری و زاپاسم ناراحتیمو فراموش کردم.
🦋من هم به حکمت خدا فکر کردم!
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
😍 🎧 کانال خاص موسیقی سنتی در ایتا 👇👇
🎧👇
https://eitaa.com/joinchat/95092958C538957e779
https://eitaa.com/joinchat/95092958C538957e779
🎵☝️☝️
❌ این موزیـکا خیــلی کـم پیدا میشه
ولی تو این کانال رایگان گذاشته میشه
#موسیــــــقی #کلیپ #اسـتورے
https://eitaa.com/joinchat/95092958C538957e779
☝️☝️
😍🎵 موسیقی هایی رو که دنبالشی تو این کانـال رایــــگان دانـــلود و گوش کـن 🎵
#سیره_شهدا
🔸چهل و یک سال فقط الحمدلله...
هیچ وقت از بیماری و درد گله نمیکردند.
۴۱سال راه نرفتن و ندویدن
۵۹ بار جراحی
بارها دیالیز و...
به یاد نداریم از درد اعتراض کرده باشند.
اگر هم از حالشون میپرسیدیم میگفتند: الحمدلله
اخیرا دستهاشون بیحس شده بود؛
تنها عضوی که به کارشون میاومد😞
گاهی سمج میشدیم بیشتر میپرسیدیم
یکبار گفتند: دستام بیحس شده. غصهم اینه که نمیتونم قرآن دست بگیرم و بخونم...😭
•°•°•°•
پینوشت: غصه شهید رو مقایسه کنیم با غمهای دنیایی خودمون...
#جانبازشهید_اصغر_عبدالهی
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆داستان امیر بلخ وکشاورز پیر
🌸🍂آورده اندکه: پسر امیر بلخ روزی به تماشا بیرون آمده بود، گذرش بر دیوار پستی افتاد، نگاه کرد، پیری دید زنّاری(4) بر میان بسته و بیلی در دست گرفته، درخت می نشاند.
امیرزاده، جوان مغروری بود،
🦋گفت: ای پیر! درختی که از میوه ی آن نخواهی خورد، چرا می نشانی ؟
🦋پیر گفت: دیگران کاشتند، ما خوردیم، ما نیز بکاریم تا دیگران بخورند، شاید ما نیز بخوریم. امیرزاده مبالغه(1) نمود حتی به طلاق سوگند خورد که تو از میوه ی این باغ نخواهی خورد.
🦋این بگفت و مرکب براند. پیر پرسید که: این چه کسی بود؟ گفتند: پسر امیر بلخ. بعد از مدتی امیرزاده به تماشا سوار شده با کوکبه ی خود می راند، به باغی رسید به غایت دل گشا و روضه ای دید بسیار خوش هوا: مثنوی:
🦋درختانش همه بالا کشیده بریشان میوه های خوش رسیده
زبالای درختانِ سرافراز نواخوان گشته مرغان خوش آواز
🦋امیرزاده را آن باغ بسیار خوش آمد، عنان باز کشیده، از مرکب پیاده گشت و در باغ درآمد. پیری دید زنّاربند که در آن باغ می گشت. پیر چون امیرزاده را دید، نشناخت و امیرزاده نیز پیر را ندانست. پیر طبقی از میوه های لطیف چیده پیش آورد.
🦋امیرزاده آغاز خوردن کرد و در اثنای خوردن، قدری به دست پیر داد که در تناول با ما اتّفاق نمای. پیر میوه را به دست یکی از ملازمان که ایستاده بودند داد و
🦋گفت: مرا از این میوه نشاید خوردن. امیرزاده گفت که: چرا ازین نخوری ؟ گفت: به جهت آن که وقتی که من این درختان را می نشاندم، پسر امیر بلخ بدین جا رسید و مرا در نشاندن درخت توبیخ(2) کرد که عمری گذرانیده و به لب گور رسیده ای، چه امَل و امید دور دراز داری که در این سنّ درختی که چند سال دیگر میوه خواهد آورد، می کاری ؟
🦋 من جواب سخن او را گفتم، او به طلاق سوگند خورد که: تو از میوه ی این باغ نخواهی خورد. من از حرمت آن که شاید زنده و کدخدا بوده، میوه ی این باغ نمی خورم تا طلاق واقع نشود و من از عهده ی دیانت بیرون آمده باشم. جوان گفت: ای پیر! آن امیرزاده منم و آن سوگند، من خورده بودم. از بهر این دیانت که ورزیدی، وزارت خود را به تو تفویض(1) کردم و در هیچ مهمّی بی مشاورت تو شروع ننمایم. پیر زمانی سر در پیش انداخت و تأملی کرد، پس از آن سر برآورد و
🦋گفت: قبول کردم اما پادشاه مسلمان وزیر گبر(2) روا نباشد، بس زنّار برید و کلمه شهادت بر زبان رانده به برکت دیانت به دولتِ اسلام رسید و مرتبه ی عالی و منصبی بزرگ یافت. بیت:
گر علوّ قدر خواهی از دیانت رخ متاب با تو گفتم گفتنی، و الله اعلم بالصواب
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 #پندانه
✍ بدیها را به باد بسپار و خوبیها را روی سنگ حک کن
🔹دو رفیق در دل کویری راه میرفتند. در میانه سفر بر سر موضوعی جدالی میانشان در گرفت و یکی از آن دو سیلی محکمی بر صورت دیگری زد.
🔸رفیقی که سیلی خورده بود، بیهیچ حرفی بر روی ریگهای روان نوشت:
«امروز بهترین دوستم سیلی محکمی به من زد.»
🔹آن دو به راهشان ادامه دادند تا به واحهای در دل کویر رسیدند و تصمیم گرفتند تا در آن آبادی شستوشو کنند تا سرحال شوند.
🔸رفیقی که سیلی خورده بود، در میان باتلاقی گرفتار شد و در حال غرقشدن بود که دیگری به کمکش آمد و او را نجات داد.
🔹رفیق سیلیخورده بر روی تختهسنگی نوشت:
«امروز بهترین دوستم مرا از مرگ نجات داد.»
🔸رفیقش با تعجب پرسید:
چرا وقتی تو را زدم و آزردم بر روی ریگهای روان نوشتی و حال که نجاتت دادم بر روی تختهسنگ؟
🔹او پاسخ داد:
وقتی کسی ما را میآزارد باید آن را بر روی ریگهای روان بنویسیم تا بادهای فراموشی بتوانند آن را با خود ببرند و از یادمان دور سازند، اما وقتی کسی کار نیکی برایمان انجام میدهد باید آن را بر روی تختهسنگی حک کنیم تا از یادمان نرود.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✾📚 @Dastan 📚✾
📖 #مجادله_نكنيد
🔹پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از مکانی عبور می کردند، جمعیتی جمع شده بودند و مردی پر قدرت را تماشا میکردند که سنگ بزرگی را از زمین برمیداشت و همه از عمل آن ورزشکار قوی در شگفت بودند. پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدند این اجتماع برای چیست؟ مردم کار وزنه برداری آن قهرمان را به عرض ایشان رساندند. آقا فرمودند آیا به شما نگویم قوی تر از این مرد کیست؟ بعد فرمود: رَجُلٌ سَبَّهُ رَجُلٌ فَحَلِمَ عَنْهُ فَغَلَبَ نَفْسَهُ و َغَلَبَ شَيْطَانَهُ وَ شَيْطَانَ صَاحِبِهِ. قوی تر از او کسی است که به او دشنام دهند و بردباری کند و بر نفس سرکش و انتقام جوی خود غلبه کند و بر شیطان دشنام گو پیروز شود.
🔸امام صادق علیه السلام فرمودند: لاَ تُمَارِ فَيَذْهَبَ بَهَاؤُكَ لاَ تُمَارِيَنَّ حَلِيما وَلاَ سَفِيها فَإِنَّ اَلْحَلِيمَ يَغْلِبُكَ وَاَلسَّفِيهَ يُرْدِيكَ ، جدال نكن كه آبرويت مى رود، همچنين با مردم بردبار و نادان مجادله نكنيد زيرا شخص بردبار بر تو پيروز مى شود و نادان تو را خوار میسازد.
📚مشکاة الأنوار ترجمه محمدی و هوشمند؛ جلد۱ ، ص ۶۸۱
✾📚 @Dastan 📚✾
🦋سلطان سنجر و درویش خرقه پوش
🔆آورده اند که سلطان سنجر ماضی - انار الله برهانه(3) - در دهی می گذشت، خرقه پوشی بر سر راه او ایستاده بود، سلام کرد سلطان چیزی می خواند سر جنبانید و با زبان جواب وی نگفت، درویش گفت: ای شاه! سلام کردن سنت(4) است و جواب سلام باز دادن فرض.(1) من سنت به جای آوردم تو چرا ترک فریضه کردی ؟ سلطان از روی انصاف و صیانت(2) اسلام عنان باز گشید و به اعتذار درآمده فرمود:
🌟که ای درویش! به شکرگزاری مشغول بودم از جواب تو غافل گشتم، درویش گفت: کرا شکر می گفتی ؟ گفت خدایی را که منعم مطلق است و همه نعمت ها داده اوست و همه عطاها فرستاده او. فرد:
از ماه تا به ماهی و از عرش تا به فرش هر ذره ازو شده مستغرق نعم
🌼درویش پرسید که به چه نوع شکر می گفتی ؟ سلطان جواب داد که: به کلمه الحمد لله ربِّ العالمین(3) که شکر جمیع نعمت ها درین کلمه مندرج است. درویش گفت: ای سلطان! تو طریقه سپاس داری نمی دانی و وظیفه شکرگزاری به جای نمی آری، شکر تو باید که به قدر فیضان نعمت الهی(4) و ترادف موهبت نامتناهی(5) باشد، که روزگار دولت ترا حاصل و ایام شوکت ترا شامل است، و شکر نه همین باشد که یک نفس عندلیب نغمه سرای زبان را بر گلبن الحمدلله مترنّم داری و بس، شکر سلاطین که در حضرت مالک الملک موقع قبول یابد و به درجه «اَلشّاکِرُ یستَحِقَ المَزِید»(6) مترقّی شود آن است که بر هر چه داری شکری که مناسب آن باشد به جای آری، سلطان سنجر التماس نمود که: مرا بر آن مطلع گردان، درویش گفت: شکر سلطنت عدل است بر عموم عالمیان و احسان با جمیع آدمیان.
💫و شکر فسحت مملکت و وسعت عرصه ولایت طمع ناکردن در املاک رعیت. و شکر فرمانروایی حق خدمت فرمان بران شناختن. و شکر بلندی بخت و بسیاری اقبال بر افتادگان خاک مذلت و ادبار رحم کردن. و شکر معموری(1) خزانه صدقات و خیرات را جهت اهل استحقاق مقرر داشتن. و شکر قدرت و قوت بر عاجزان و ضعیفان بخشودن. و شکر صحّت بیماران ستم رسیده را از قانون عدل شفای کلی ارزانی فرمودن. و شکر بسیاری لشکر و سپاه آسیب ایشان را از مسلمانان دور ساختن. و شکر عمارت های عالی و باغ های بهشت آئین مساکن و منازل رعیت را از نزول خدم و حشم معاف داشتن. و خلاصه شکرگزاری آن است که در حال خشم و رضا جانب حق فرو نگذاری، و آسایش خلق را بر آسایش خود مقدم داری.
نیاساید اندر دیار تو کس چو آسایش خویش خواهی و بس
✨سلطان ذوق سخنان درویش را دریافته، خواست که از مرکب فرود آید و وی را زیارت کند، چون در نگریست هیچ جا درویش را ندید، و کس از وی نشان نداد بفرمود تا این کلمات را با آب زر نوشتند، و دستورالعمل روزگار خود ساخت. شعر:
پند حکیم صیقل آینه دل است مقصود هر دو عالم از آن پند حاصل است
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆 امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
✨مرگ كسى فرا رسيد به رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر دادند، حضرت با عدّه اى بالاى سرش رفتند، در حال بيهوشى بود، فرمودند: اى ملك الموت! دست نگاهدار از او سؤالى داشته باشم.
🌼فرمود: چه مى بينى؟ عرضه داشت: سپيدى و سياهى زياد، فرمود: كدام به تو نزديكترند؟ عرض كرد: سياهى، فرمود: بگو:
🍃اللَّهُمَّ اغْفِرْلِىَ الْكَثيرَ مِنْ مَعاصِيكَ، وَاقْبَلْ مِنِّى الْيَسيرَ مِنْ طاعَتِكَ.
🍂الهى، بسيارى معاصى مرا بيامرز، و طاعت و عبادت اندك مرا بپذير.
🌸پس از گفتن اين دو جمله بيهوش شد، حضرت فرمود: ملك الموت آسان بگير تا از او سؤالى كنم، از بيهوشى درآمد، فرمود: چه مى بينى؟ گفت: سياهى و سپيدى زياد، فرمود: كدام به تو نزديكترند؟ عرضه داشت: سپيدى، حضرت فرمود:
غَفَرَاللَّهُ لِصاحِبِكُمْ.
🌺خداوند دوست شما را مورد بخشش و مغفرت و لطف و رحمت و كرم و عنايت قرار داد.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#علامه_ای_که_به_دست_امیرالمومنین
#از_حوض_کوثر_سیراب_شد
✨ شاهکار علامه #امینی رحمةالله علیه برای توجه دادن شیعیان به دعا برای فرج
✾📚 @Dastan 📚✾
📕#داستان
🌟مظفّرالدّین شاه و کیسهی مروارید
💫مظفّرالدّینشاه از زمانی که بدون دغدغه جانشین پدر شد به دلیل ضعف روحی و جسمی همواره اطرافیان بر او تسّلط داشته و به انحاء مختلف جهت پر کردن جیب خود از او سوء استفاده میکردهاند.
✨تملّک اموال منقول و غیر منقول توسط اطرافیان پادشاه به طرق گوناگون انجام میگرفته است که این مثال میتواند پاسخگوی یکی از روشهای درباریان باشد. «مظفّرالدّین شاه گاهی برای تفریح و زمانی برای انتخاب گردن بند و تسبیح امر میکرد کیسهی بیست و چهار من مرواریدی که در خزانهی اندرون بود، بیرون میآوردند.
🔆روی این کیسه سفرهای از تافتهی مشکی گذارده بودند و سر آن به مُهرِ دستی پادشاه مُهر بود. بعد از وارسی مُهر دستور میداد سر کیسه را باز میکردند. سفرهی تافته را میگستردند و محتویات کیسه را میان سفره میریختند. بعد از تماشا یا انتخاب تسبیح یا گردن بندی که برای هدیهی یکی از ملکههای اروپا لازم داشت یا اضافهکردن مروارید تازهای که از سواحل خلیج فارس برای او هدیه آورده بودند سر کیسه را با مُهر دستی خود مُهر میکرد و کیسه را به خزانه میفرستاد. اطرافیان مظفّرالدّین شاه که از این رویّهی شاه سابق خبر داشتند شاه را وا میداشتند.
🌟او کیسهی مروارید را میخواست. محتویات آن در سفره پهن میشد. شاه دانههای درشت آن را جدا میکرد و به سرِ پیشخدمتان نشانه میزد. آنها هم از خوردن این تیر قیمتی خیلی دردشان میآمد. شکلک میساختند و میمون بازی در میآوردند که شاه نشانه زنی خود را تکرار کند و آنها به جای یک تیر، هر یک پنج شش تا از این تیرهای شاهانه بخورند و یک مشت از این قماش کارها که اکثراً قابل نوشتن نیست.
💫 اعلیحضرت شاهنشاهی یا نا خوش بود و حکیمالممالک او را میدوشید یا سلامت بود و خلوتیان با این بازیهای خنک او را مشغول میداشتند.
✾📚 @Dastan 📚✾