eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.8هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌟🌟وقت بخشیدن که می شود... ✨✨با شوق و ذوق راه افتاده ام، چون به تو خیلی مطمئنم با خودم امید آورده ام می دانم اگر زیاد بخواهم ✨✨پیش آن همه ای که تو آوردی کم است می دانم اگر سهم بزرگی بخواهم پیش آن همه ای که می توانی کم است لطف تو با خواست کسی کم نمی شود وقت بخشیدن که می شود دستت بالای هر دستی است ✨✨من اولین امیدواری نیستم که پیش تومی آید و هدیه اش می دهی ✨✨با این که حقش بوده است هیچش ندهی اولین نیازمندی نیستم که کمک می خواهد و بهش لطف می کنی 😔👈با این که حقش بوده ناامیدش کنی خدایا دعای مرا هم جواب بده صدایت که می کنم نزدیک باش زاری که می کنم دل رحم باش حرف که می زنم گوش کن گوش کن... ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆عقايد مورد پسند 🌱حضرت عبدالعظيم عليه السلام مي گويد: محضر آقاي خودم امام علي النقي الهادي عليه السلام رسيدم. همين كه چشمش به من افتاد فرمود: خوش آمدي اي اباالقاسم! تو به راستي دوست ما هستي. عرض كردم: فرزند رسول خدا! مي خواهم دين خود را بر شما عرضه كنم. چنانچه اين اعتقاد من مورد پسند شماست در آن ثابت قدم باشم تا بميرم. فرمود: بگو! 🌱عرض كردم: من معتقدم كه خداي تبارك و تعالي يگانه است و مانند او چيزي نيست و از حد ابطال و تشبيه بيرون است (خارج از حد نفي خدا و تشبيه او به موجودات است). جسم، صورت، عرض و جوهر نيست؛ بلكه او پديد آورنده جسمها و صورتگر صورتها و آفريننده همه عرض و جوهر است و آفريدگار و مالك هر چيز است و معتقدم به اين كه محمد صلي الله عليه و آله بنده و پيامبر او و خاتم انبيا است و بعد از او پيغمبر تا روز قيامت نيست و شريعت او پايان همه شريعت هاست و پس از شريعت او شريعتي نيست و معتقدم كه امام، جانشين و پيشواي بعد از او امير المؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام است و پس از او امام حسن عليه السلام و بعد از او امام حسين عليه السلام و بعد علي بن الحسين عليه السلام سپس محمد بن علي عليه السلام پس از آن جعفر بن محمد عليه السلام بعد از آن موسي بن جعفر عليه السلام و بعد علي بن موسي عليه السلام سپس محمد بن علي عليه السلام و بعد شما اي سرور من امام مي باشيد. آن گاه حضرت فرمود: پس از من فرزندم حسن است. چگونه خواهد بود حال مردم نسبت به جانشيني او؟ عرض كردم: مگر چطور مي شود سرورم؟! فرمود: به خاطر اينكه جانشين فرزندم، ديده نخواهد شد و بردن نام مخصوص او (م ح م د) جايز نيست تا آن گاه كه ظهور كند و زمين را پر از عدل و داد نمايد پس از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد. عرض كردم: به امامت ايشان هم اقرار مي كنم و مي گويم دوست آنها دوست خدا و دشمن آنها دشمن خداست نيز مي گويم معراج حق است. سؤال در قبر حق است. بهشت و جهنم حق است. صراط حق است و ميزان حق است. روز قيامت خواهد آمد و شكي در آن نيست و خداوند مردگان را زنده مي كند اعتقاد دارم عملهاي واجب بعد از ولايت و دوستي شما، نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهي از منكر است. 🌱امام هادي عليه السلام فرمود: اي اباالقاسم (كنيه حضرت عبدالعظيم)! به خدا سوگند، اين است همان ديني كه خداوند براي بندگانش پسنديده و بر اين اعتقاد پابرجا باش! خداوند تو را بر گفتار استوار و محكم در دنيا و آخرت ثابت قدم بدارد. ✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از ایتایار
مهمانى دادن دو دوست گويند در زمان‏هاى قديم دو نفر بودند كه رفاقت و صميميت آنها زبانزدخاص و عام بود و خيلى باصداقت رفتار مى‏كردند. 🌳روزى يكى از آن دو دوست‏به مهمانى دوست‏خود رفت. ميزبان درضيافت او تكلف كرد و انواع غذاها را آماده كرد واگر پول نداشت، ازمغازه‏ها نسيه گرفت، تا به مهمان خوش بگذرد. 🌳بعد از سه روز مهمان عزم رفتن كرد، و وقت‏خداحافظى گفت: واقعا كه‏رسم مهماندارى را بلد نبودى! اگر زمانى به مهمانى من بيايى، به تو آيين‏مهماندارى را ياد مى‏دهم. 🌳ميزبان خجل شد و انديشيد در ضيافت او چه كوتاهى كرده و كدام نكته رافرو گذاشته و انجام نداده‏ام. 🌳مدتى در اين انديشه بود تا اين‏كه روزى او را بدان شهر دوست‏سفرى‏اتفاق افتاد و به خانه دوستش رفت. 🌳آن دوست مقدم او را عزيز داشت و فورا نان و سركه پيش آورد. آن‏گاه‏سفره، كاسه‏اى چوبى و سه نوع خوردنى پيش او نهاد. 🌳مهمان با خود فكر كرد شايد فردا تكلف مى‏كند و پذيرايى اصلى را انجام‏مى‏دهد، اما روز ديگر نيز غذاى سرد پيش او نهاد! 🌳مرد متحير شد و با خود گفت: چندان كه تكلف كردم، در مهماندارى مرامقصر خواند، پس چرا خود تكلف نمى‏كند؟ 🌳روزى پرده حشمت از ميان برداشت و شرم و خجالت را به كنارى نهاد واز او پرسيد: دوستان اين‏طور مهماندارى مى‏كنند؟! 🌳ميزبان گفت: آرى، تكلف مال بيگانگان است. وقتى من به منزل تو آمدم،خواستم يك ماه تو را ببينم و در خدمت تو باشم. چون طريق تكلف پيش‏داشتى، دانستم از وجود من به تنگ آمده‏اى. پس كفش در پاى كردم و ازخدمت تو دور شدم. و چون تو آمدى، من از معمول خويش زيادت نمى‏كنم وزياده‏روى نمى‏نمايم، و بر وجود تو منتى نمى‏نهم، و اگر يك سال هم مهمان‏من باشى، مرا هيچ بار گرانى نخواهد بود. 🌳مرد عاقل بود و انصاف بداد و يقين كرد تكلف كردن با مهمان از عادت‏كرام نيست، و روى ترش كردن با مهمانان جز سيرت لئيمان نباشد. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 ✍ ‏اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای 🔹بعضی چکﻫﺎ ﺩﻭ ﺍﻣﻀﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪ؛ ﺗﺎ ﺍﻣﻀﺎی ﺩﻭﻡ ﻧﺒﺎﺷﺪ نقد نمی‌ﺷﻮﻧﺪ، ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ‌ﺟﺎی ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺩﻭﻡ، ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻫﻞ ﺑﺎﺯﺍﺭ هم ﺍﻣﻀﺎ ﻛﻨﻨﺪ، ﻫﻴﭻ ﻓﺎﻳﺪﻩﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ! ﺑﺎنک ﻓﻘﻂ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﻣﻀﺎ ﺭﺍ می‌ﺷﻨﺎﺳﺪ. 🔸ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺗﯽ ﻛﻪ ﺑﺮﺍی ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﻴﻔﺘﺪ، ﻣﺜﻞ چک دﻭ ﺍﻣﻀﺎ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ! 🔹یک ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎﺳﺖ ﻭ ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺩﻳﮕﺮﺵ ﺧﻮﺍﺳﺖ خدﺍﺳﺖ. 🔸ﺗﺎ ﺍﻭ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻫﻴﭻ ﺍﻣﻜﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻫﺮﭼﻨﺪ ﻫﻤﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ. 🔹ﭘﺲ ﺍﮔﺮ کسی ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﻬﺪﻳﺪ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺁﺑﺮﻭﻳﺖ ﺭﺍ می‌ﺭﻳﺰﻡ، سکه یک ﭘﻮﻟﺖ میﻛﻨﻢ، ﻛﺎﺭﯼ میﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﻭی ﻳﺦ ﺷﻮﯼ، ﺑﻼﻳﯽ ﺳﺮﺕ میﺁﻭﺭﻡ ﻛﻪ ﻣﺮﻍﻫﺎﯼ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﮔﺮﻳﻪ ﻛﻨﻨﺪ؛ ﻫﻴﭻ ﻧﺘﺮﺱ! 🔸ﭼﻮﻥ ﺍﻳﻦ چک ﺩﻭ ﺍﻣﻀﺎ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺍﻣﻀﺎی ﺩﻭﻡ ﻣﺎﻝ ﺧﺪﺍﺳﺖ. 🔹ﻳﻌﻨﯽ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺗﺎ ﺁﺑﺮﻭﯼ ﺗﻮ ﺭﻳﺨﺘﻪ ﺷﻮﺩ، ﻭ ﺍﻭ ﻳﺎ نمیﺧﻮﺍﻫﺪ، ﻳﺎ ﺍﮔﺮ ﻫﻢ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ، ﻫﺮﭼﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﺳﻮﺩ ﺗﻮﺳﺖ.و تو در تمام مراحل زندگی به خدا توکل کن که او مهربان ترین و حکیم ترین خداوند است 🔸امضای خدا پای تمام آرزوهایتان. ↶ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆آن باش كه هستى 🌷گويند شغالى، چند پر طاوس بر خود بست و سر و روى خويش را آراست و به ميان طاوسان در آمد. طاوس‏ها او را شناختند و با منقار خود بر او زخم‏ها زدند . 🌷شغال از ميان آنان گريخت و به جمع همجنسان خود بازگشت؛ اما گروه شغالان نيز او را به جمع خود راه ندادند و روى خود را از او بر مى‏گرداندند . 🌷شغالى نرمخوى و جهانديده، نزد شغال خودخواه و فريبكار آمد و گفت:  🌷اگر به آنچه بودى و داشتى، قناعت مى‏كردى، نه منقار طاوسان بر بدنت فرود مى‏آمد و نه نفرت همجنسان خود را بر مى‏انگيختى . آن باش كه هستى و خويشتن را بهتر و زيباتر و مطبوع‏تر از آنچه هستى، نشان مده كه به اندازه بود، بايد نمود. 📚حكايت پارسايان، رضا بابايى ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹کرامتهایی که یکی از رفقای شیخ رجبعلی خیاط از او دیده بود 🔸حجت الاسلام والمسلمین عالی ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆ناخلف باشم اگر من ... 💫چهل بار، حج به جا آورده بودم و در همه آن‏ها، جز توكل زاد و توشه‏اى همراه خود نداشت . در آخرين حج خود، در مكه، سگى را ديد كه از ضعف مى‏ناليد و گرسنگى، توش و توانى براى او نگذاشته بود . شيخ كه مردم او را نصر آبادى خطاب مى‏كردند، نزديك سگ رفت و چاره او را يك گرده نان ديد . دست در كيسه خويش كرد؛ چيزى نيافت . 💫آهى كشيد و حسرت خورد كه چرا لقمه‏اى نان ندارد تا زنده‏اى را از مرگ برهاند . ناگاه روى به مردم كرد و فرياد كشيد: كيست كه ثواب چهل حج مرا، به يك گرده نان بخرد؟ 💫 يكى بيامد و آن چهل حج عارفانه را به يك گرده نان خريد و رفت . شيخ آن نان را به سگ داد و خداى را سپاس گفت كه كارى چنين مهم از دست او بر آمد. 💫آن جا مردى ايستاده بود و كار شيخ را نظاره مى‏كرد . پس از آن كه سگ، جانى گرفت و رفت، آن مرد نزد شيخ آمد و گفت: اى نادان!گمان كرده‏اى كه چهل حج تو، ارزش نانى را داشته است؟ پدرم (حضرت آدم ) بهشت را با همه شكوه و جلالش، به دو گندم فروخت و در آن نان كه تو از آن رهگذر گرفتى، هزاران دانه گندم است . 💫شيخ، چون اين سخن را شنيد، از شرم به گوشه‏اى رفت و سر در كشيد . 💫حافظ، اين مضمون را در چند جاى ديوان خود آورده است؛ از جمله: ✨پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت - - ناخلف باشم اگر من به جوى نفروشم 💫فروختن بهشت به دو گندم: اشاره به خوردن حضرت آدم (ع) و همسرش حوا (س) از درخت گندم در بهشت دارد . آن دو، بهشت را با خوردن دو گندم از درخت ممنوعه، از كف دادند . 👈 اين حكايت كه در همه كتب آسمانى آمده است، دستمايه شاعران شده است تا بدين وسيله، به مردم هشدار دهند كه نبايد همه عبادات و اعمال خود را به هدف ورود در بهشت انجام دهند كه بسيارى از جمله آدم و حوا بهشت را به كمترين بها، رها كردند و دل بدان نبستند . حافظ در جايى ديگر از ديوانش گفته است: نه من از پرده تقوا به در افتادم و بس - - پدرم نيز بهشت ابد از دست بهشت 📚حكايت پارسايان، رضا بابايى ✾📚 @Dastan 📚✾
🕊🌸سلام صبح قشنگ تون بخیر 🕊🌸امـروزتـون پـراز عـشق وامـید 🕊🌸وسـرشـار از اتفـاقـهای عـالی 🕊🌸روزی سرشـار از تـازه ها و 🕊🌸زیباترین رو براتون آرزو میکنم 🕊🌸الهـی حـال دلتـون خـوب بـاشـه ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴نهی از ارتباط با مخالفین دین حق ✍ سلیمان جعفری گوید: امام هادی علیه السلام به من فرمودند: «چرا نزد عبدالرحمن بن یعقوب می روی؟» عرض کردم: «او دایی من است» فرمودند: «او در مورد خداوند حرفهای بزرگی می زند؛ خداوند را (به صفات محدود) توصیف می کند حال آنکه خداوند از هر وصفی بالاتر است؛ پس تو یا با او هم نشین باش و دیگر نزد ما نیا! و یا هم نشین ما باش و او را ترک کن!» عرض کردم: «او هر چه میخواهد بگوید! از او چه ضرری به من میرسد وقتی من حرفهای او را باور ندارم؟»فرمودند: «نمی ترسی عذابی بر او نازل شود و تو را هم دربرگیرد؟ مگر خبر نداری از آن کسی که خودش از اصحاب موسی علیه السلام بود و پدرش از اصحاب فرعون؛ آنگاه که لشکر فرعون به حضرت موسی رسید، آن مرد از ایشان جدا شد تا پدرش را نصیحت کند و او را به حضرت موسی ملحق کند؛ پس پدرش می رفت و او با پدر بحث میکرد؛ تا اینکه به کنار دریا رسیدند و هر دو غرق شدند. این خبر به موسی علیه السلام رسید؛ فرمود: او در رحمت خداست ولی وقتی عذاب نازل شود، کسی که نزدیک گناهکار شده باشد، امنیت نخواهد داشت.» 📚 «کافی» ج ۲ ص ۳۷۴ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆فرزندت را داماد خليفه كردم ! 🔅شبى جعفر فرزند يحيى برمكى (وزير هارون ) در بزم نشسته و سرگرم خوشگذرانى بود ناگاه عبدالملك بن صالح پسر عموى هارون بر وى وارد شد، 🔅جعفر از روى مستى به عبدالملك گفت : 🔅اگر حاجتى دارى از ما بخواه تا ترا به انواع نعمتهائى كه در اختيار داريم بهره مند سازيم . 🔅عبدالملك : ظاهرا خليفه (هارون ) از من رنجيده ، ميل دارم كه اين رنجش ‍ برطرف شود. 🔅جعفر بى درنگ پاسخ داد: 🔅خليفه از تو راضى شد ديگر چه نيازى دارى ؟ 🔅عبدالملك : ده هزار دينار وام دارم . 🔅جعفر: خودم ده هزار دينار وام ترا دادم ، خليفه هم ده هزار دينار داد، ديگر چه ؟! 🔅عبدالملك : دوست دارم پسرم ابراهيم داماد خليفه گردد، يعنى دختر خليفه ، عروس من شود تا در پرتو آن ، به مقام برترى نائل گردم . 🔅جعفر: از طرف خليفه ، دخترش عاليه را به عقد پسرت در آوردم ديگر چه ؟ 🔅عبدالملك : چه خوب است مقام استاندارى يكى از ايالات هم نصيب فرزندم داماد خليفه گردد. 🔅جعفر: حكومت مصر را از طرف خليفه به پسرت دادم ، ديگر چه ؟ 🔅عبدالملك كه سرشار از شادمانى بود پس از تشكر، خداحافظى كرد و از نزد جعفر رفت . 🔅جعفر همچنان تا بامداد، سرمست عيش و خوشگذرانى بود، تا فرداى آن روز به حضور خليفه رفت . 🔅هارون : اى جعفر! ديشب به تو چه گذشت ؟ 🔅جعفر تمام جريان شب را به عرض رساند، تا اينكه سخن از عبدالملك به ميان آورد، هارون كه تكيه بر بالش خلافت داده بود، به محض شنيدن نام عبدالملك ، راست نشست و گفت : جعفر! بگو ببينم عبدالملك از تو چه خواست ؟ 🔅جعفر: او خشنودى خليفه را خواست . 🔅هارون : تو پاسخ او را چگونه دادى ؟ 🔅جعفر: گفتم خليفه راضى شد! 🔅- سپس چه خواست ؟ 🔅- ده هزار دينار براى اداى وامش كه آنرا از مال خودم دادم ، و ده هزار دينار ديگر از كيسه خليفه به او بخشيدم ! 🔅- سپس چى ؟ 🔅- آرزو داشت با انتساب به خليفه بر مقامش بيفزايد، يكى از دختران خليفه را براى پسرش ابراهيم خواستگارى كردم ! يعنى عاليه را با اجازه خليفه نامزد او كردم . 🔅- ديگر چه ؟ 🔅- او خواست ، پسرش ابراهيم داراى مقام استاندارى نيز بشود من هم با اجازه خليفه ، منصب حكومت مصر را به او واگذار كردم . 🔅هارون پس از شنيدن اين ماجرا، تمام وعده هاى جعفر را، امضا و اجرا كرد! تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل ✾📚 @Dastan 📚✾
🌴به منصور دوانيقى خبر رسيد كه مقدارى از اموال بنى اميه نزد مردى به امانت گذارده شده است . به ربيع دستور داد او را احضار كند. 🌴ربيع مى گويد: مرد را حاضر كردم و به مجلس منصور بردم . 🌴منصور گفت : خبر اموالى كه از بنى اميه نزد شما امانت است ، به ما رسيده ، بايد تمام آنها را تسليم كنى ! 🌴مرد گفت : آيا خليفه مسلمين وارث بنى اميه است ؟ 🌴جواب داد: نه ! 🌴پرسيد: آيا خليفه مسلمين وصى بنى اميه است . 🌴جواب داد: نه ! 🌴مرد گفت : روى چه حساب ، اموال بنى اميه را از من مطالبه مى كنيد؟ 🌴منصور قدرى فكر كرد و جواب داد: بنى اميه به مسلمين ستم كردند. اموال مردم را به زور گرفتند. من اينك خليفه مسلمين و وكيل مردم هستم ، نظرم اين است كه اموال مسلمين را بگيرم و در بيت المال مسلمين بگذارم . 🌴مرد گفت : بنى اميه اموال بسيارى در اختيار داشته اند كه متعلق به خودشان بوده ، لازم است خليفه مسلمين ، شاهد عادل اقامه كند اموالى كه از بنى اميه در دست من است ، از جمله اموالى است كه به زور از مردم گرفته اند. 🌴منصور قدرى فكر كرد، به ربيع گفت : راست مى گويد، سپس منصور به روى مرد خنديد و با او به گرمى توجه كرد و گفت : آيا حاجتى دارى ؟ 🌴مرد جواب داد: بلى ! دو حاجت دارم . اول آن كه دستور دهيد نامه اى را كه اكنون براى خانواده ام مى نويسم فورا به آنان برسانند كه از ناراحتى و اضطراب خلاص شوند. 🌴دوم آن كه دستور فرماييد كسى را كه اين گزارش را به مقام خلافت داد احضار كنند من او را ببينم . به خدا قسم بنى اميه هيچ امانتى نزد من ندارند. 🌴موقعى كه به حضور خليفه شرفياب شدم و قضيه را دانستم به نظرم آمد كه اگر اين طور سخن بگويم زودتر خلاص خواهم شد. منصور به ربيع گفت : گزارش دهنده را حاضر كنند. 🌴موقعى كه حاضر شد، مرد نگاهى كرد و گفت : اين غلام من است . سه هزار دينار از مال من برداشته و فرار كرده است . 🌴منصور سخت به غلام تندى كرد. غلام در كمال شرمسارى و ناراحتى سخن مولاى خود را تاءييد نمود و گفت : براى اين كه گرفتار نشوم ، او را متهم نمودم و اين نسبت دروغ را به وى دادم . 🌴منصور كه بر بدبختى و ذلت غلام رقت كرده بود، به مرد گفت : از شما مى خواهم او را ببخشى ! 🌴مرد گفت : بخشيدم و سه هزار دينار ديگر به او خواهم داد. 🌴منصور از بزرگوارى او تعجب كرد و هر وقت نام او به ميان مى آمد، مى گفت : من مثل اين مرد نديدم. 🌟 قطعا راستگويى ، عزت و دروغگويى ، ذلت دنيا و آخرت است . 💫ناخوشى دروغ فى وصية اميرالمومنين عليه السلام لولده الحسن عليه السلام و علة الكذاب اقبح علة ؛(73) 🌟از وصاياى امام على عليه السلام به فرزندش امام حسن عليه السلام اين بود كه مى فرمود: ناخوشى دروغگويى از تمام ناخوشى ها قبيح تر و ناپسندتر است . دروغگويى امنيت اخلاقى و قضايى و اقتصادى را متزلزل مى كند. دروغگويى مردم را نسبت به يكديگر بدبين نموده و از آنان سلب اعتماد مى نمايد. دروغگويى ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃✨🍂🍃✨🍂🍃✨🍂🍃✨🍂 🔆خاطره‌ای از شهید حسنعلی احمدپور 🥀روز‌های اول ماه مبارک رمضان بود، من هم از جمع گردان همیشه پیروز مسلم‌ابن‌عقیل از لشکر ویژه ۲۵ کربلا بودم، تازه چند صباحی بود شلمچه، خط تحویل گرفته بودیم، بچه‌های بابل، گرگان و بهشهر زیاد بودیم، فرمانده گردان حاج تقی ایزد بود، همیشه تو سنگر از شجاعت‌های حاج تقی و سردار شهید سیدعلی دوامی می‌گفتیم و افتخار می‌کردیم، دنیا، دنیای دیگری بود. سیدعلی از گشت آمده بود، وقت رفتن به یکی از بچه‌ها سپرده بود که موقع برگشت هوایش را داشته باشد، خیلی راحت برخورد می‌کرد، اما در شلمچه حتی اگر برای چند ثانیه سرت را از خاکریز بالا می‌گرفتی خطرناک بود، وقتی برگشت تو سنگر نگهبانی با چند تا از دوستان و رزمنده‌ها گرم صحبت شد تا اذان شود و نماز اول وقت رو بخواند، روی گونی‌های سنگر نشسته بود که یکی از بچه‌ها گفت: 🥀«سید! ببخشید خطرناک است». اما سید گفت: «شما سرتان را بیارید پایین، من الان چیزی‌م نمی‌شود». همه تعجب کردند، سید گفت: 🥀 «من ۲۱ رمضان به دنیا آمدم و ۲۱ رمضان هم شهید می‌شوم. راست می‌گفت، ۲۱ رمضان بر اثر جراحات خمپاره ۶۰ به شهادت رسید. تو سنگر بودیم، شهید مصطفی کلاهدوز سراسیمه آمد، بچه‌ها دعا کنید، سیدعلی مجروح شده، واقعاً چه سِرّی را سیدعلی می‌دانست؟ 🥀 سیدعلی مگر چه کسی بود؟ به چه درجه‌ای رسید که حتی تاریخ شهادتش را می‌دانست، اما قبل شهادت به خودش نگفت حالا زوده! باشه کمی پیرتر بشوم و ماند و جاودان شد،‌ 🥀ای کاش کمی بیشتر حواس‌مان بود. یادباد خاطرات همه شهدای لشکر ویژه ۲۵ کربلا و شهدای گردان مسلم که تا آخرین روز‌های جنگ حماسه‌ها آفریدند و جزیره مجنون را برای همیشه باخون‌شان رنگین کردند. 🍃✨🍂🍃✨🍂🍃✨🍂🍃✨🍂 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴اثبات_خدا_به_راحتی 🏷مگر می شود این عالم خدایی نداشته باشد ✍پادشاهی بود دهری مذهب. وزیری بسیار عاقل و زیرک داشت.هرچه ادله و براهین برای شاه بر اثبات وجود صانع اقامه می کردند که این آسمان ها و زمین را خدا خلق کرده و ممکن نیست این بناهای به این عظمت بدون صانع و خالق موجود شود و ممکن نیست یک بنایی بدون بنا و استاد و معمار ساخته شود، پادشاه قبول نمی کرد. بنابراین وزیر، بنای یک باغ و درخت ها و عمارتی در بیرون شهر گذارد.بعد از اینکه تمام شد، یک روز پادشاه را به بهانه شکار از آن راه برد.چون چشم پادشاه بر آن عمارت عالی افتاد متعجب شد. از وزیر پرسید این عمارت را که بنا کرده و چه وقت بنا شده است؟ وزیر گفت کسی نساخته، خودش موجود شده است. پادشاه اعتراض شدیدی کرد. گفت این چه حرفی است که می زنی، چگونه می شود بنایی بدون معمار ساخته شود؟ وزیر جواب داد چگونه یک بنایی کوچک بدون معمار غیر معقول است؟ چگونه می شود بنای این آسمان ها و زمین ها و گردش ماه و خورشید و ستاره ها بدون صانع و خالق موجود شده باشد؟ آن وقت پادشاه تصدیق نمود و مسلمان و موحد شد. 📚منبع:داستان هایی از خدا، نوشته احمد میر خلف زاده و قاسم میرخلف زاده، جلد ۱ ‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 آیت‌الله : بیشترین گرفتاری ما این است که غل و زنجیرهایی داریم که نمی‌توانیم، باز کنیم. نه اینکه عزم حرکت نداریم، می‌خواهیم حرکت کنیم، اما غل و زنجیرهایی داریم که نمی‌شود. بهترین راه، است. ماه رجب، ماه استغفار است، در همه ماه‌ها، استغفار هست اما در ، به شکلی ویژه است. استغفار یعنی پاک کردن گذشته و از غل و زنجیر آزاد شدن. 📚 درس عرفان در وادی عمل ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 به خدا توکل کن! ✍در گفت‌وگو با یکی از تاجران مشهور در یکی از کشورهای اسلامی از شگفت‌ترین خاطره زندگی‌اش سوال کردند. ⚡️مرد تاجر گفت: در یکی از شب‌ها دچار دلتنگی عجیبی شدم و احساس کردم به هوای آزاد نیاز دارم. ⚡️هنگام پیاده‌روی در بازار، گذرم به مسجدی افتاد که درب آن باز بود. با خود گفتم: بروم و در این مسجد دو رکعت نماز بخوانم، شاید آرامشی بیابم! ⚡️با واردشدن به مسجد متوجه شخصی شدم که رو به قبله با دستان باز و بلند با جدیت و ملتمسانه خدا را فرامی‌خواند! ⚡️از التماس و و اصرارش متوجه درماندگی و نیازمندی‌اش شدم! ⚡️منتظر ماندم تا مناجاتش را به پایان رساند. به وی گفتم: ای برادر، به نظر می‌رسد مشکل و ناراحتی طاقت‌فرسایی داری! به من بگو؛ چه شده و مشکلت چیست؟! ⚡️گفت: ای برادر! به خدا سوگند بدهکارم و بدهی مرا نگران و اندوهگین کرده و چاره‌ام را بریده است! ⚡️گفتم: بدهی‌ات چند است؟ ⚡️گفت: چهارهزار (پول رایج کشورش) ⚡️از جیبم چهارهزار بیرون آوردم و به او دادم. آن‌قدر خوشحال شد که نزدیک بود از خوشحالی پرواز کند. بسیار تشکر کرد و مرا دعا کرد! سپس کارت ویزیتی درآوردم که شماره تماس و آدرس محل کارم روی آن نوشته شده بود. کارت را به او دادم و گفتم: ای برادر! این کارت را بگیر و هرگاه نیازی داشتی، بدون درنگ و تردید تماس بگیر یا به دفتر کارم تشریف بیاور. ⚡️با خود گفتم از پیشنهاد و مردانگی‌ام خیلی خوشحال می‌شود، اما در کمال ناباوری جواب داد: خدا پاداش نیکتان دهد، به کارت ویزیتتان نیازی ندارم و هرگاه محتاج و نیازمند شدم، نماز می‌خوانم و پروردگارم را می‌خوانم و دستم را به‌سوی او دراز می‌کنم و حاجتم را از او می‌طلبم و خداوند به آسانی و خیلی زود حاجتم را برآورده می‌کند. همچنان‌که این بار چنین کرد. 👈پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله می‌فرماید: «اگر شما چنانکه شایسته است بر خدا توکل نمایید، روزی شما مانند پرندگان که صبحگاهان گرسنه از لانه خارج می‌شوند و شبانگاهان با شکم سیر به لانه برمی‌گردند، نصیبتان می‌شود.» خداوندا! نیک توکل‌کردن و نیک واگذارکردن نیازهایمان را به ما بنمایان. ✾📚 @Dastan 📚✾
♨️کدام شیعه منتظرِ امام زمان است؟! 🔸منتظرانِ علیه السلام شیعیانی هستند که در رعایت اخلاق و آداب و حدود الهی کوتاهی ندارند و گفتار معصومین علیهم السلام چراغ راهشان است. 🔸امام صادق علیه السّلام میفرمایند: ای گروه شیعه! زینت ما باشید نه باعث ملامت و سرزنش ما، با مردم نیکو سخن بگویید، و زبانتان را حفظ کنید و آن را از زیاده روی و زشت گویی بازدارید.(۱). 📌و اینک این ماییم و این گفتار امام ششم. یک روز در برخوردهایمان با مردم صدای خود را ضبط کنیم و بعد خودمان گوش دهیم ببینیم نحوه صحبتمان با مردم چگونه بوده است؟! عمل به این کلام نورانی جامعه را برای ظهور آماده می کند.غافل نباشیم…. 📚۱) امالی صدوق، ص ۳۲۷، ح۱۷؛ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌟شک 🌱هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده. شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت. 🌱متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ میکند. آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود. 🌱اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد. زنش آن را جابه جا کرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت: و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود حرف می زند و رفتار می کند. ✾📚 @Dastan 📚✾
🌟🌟همسويى خرج با دخل ♦️يكى با بشر حافى مشورت مى‏كرد كه دو هزار درهم دارم و خواهم كه به حج روم رأى تو در اين چيست؟ ♦️بشر گفت: حج مى‏روى كه در و دشت و بيابان و شهر و ديار تماشا كنى يا رضاى خدا تعالى به كف آرى؟ ♦️ گفت: رضاى حق تعالى را مى‏جويم . ♦️بشر گفت: اگر اين حج بر تو واجب نيست، اين درهم‏ها را به وامداران و يتيمان و عيالواران ده تا از آن‏ به مسلمانان راحت رسانى و آسايش آنان فراهم آورى . ♦️گفت: نتوانم ♦️ بشر پرسيد: چرا؟ ♦️گفت: از آن كه به حج، رغبت بيش‏ترى در خويش مى‏بينم . ♦️بشر گفت: پس عيان شد كه اين درهم‏ها نه از راه درست به دست آورده‏اى كه در راه درست خرج كنى . مالى كه نه از راه صواب، فراهم آيد، در راه صواب به كار نايد. 📚حكايت پارسايان، رضا بابايى ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به هر آنچه که فکر کنید برای آن کارت دعوت میفرستید پس ... خوبی ها را دعوت کنید... ❤ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴معجزه اي از امام باقر عليه السلام 🌼ابوبصير از ارادتمندان خاص امام باقر عليه السلام بود و از هر دو چشم نابينا شده بود. 💬 مي گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: شما فرزندان پيامبر خدا هستيد؟ ✨فرمود: آري. 🌼ابوبصير: پيامبر خدا وارث همه انبيا بود. آيا هر چه آنها مي دانستند پيغمبر هم مي دانست؟ ✨امام: آري. 🌼ابوبصير: آيا شما مي توانيد مرده را زنده كنيد و كور و بيمار مبتلا به پيسي را شفا دهيد و از آنچه مردم مي خورند و در خانه هايشان ذخيره مي كنند خبر دهيد؟ ✨امام: آري، با اجازه خداوند. در اين موقع حضرت به من فرمود: نزديك بيا! نزديك رفتم، به محض اين كه دست مباركش را بر صورت و چشمم كشيد، بيابان، كوه، آسمان و زمين را به خوبي ديدم. ✨سپس فرمود: آيا دوست داري همين گونه بينا باشي تا نظير ساير مردم در قيامت به حساب و كتاب الهي كشيده شوي و يا مانند اول كور باشي و به طور آسان وارد بهشت گردي؟ 🌼عرض كردم: مايلم به حال اول برگردم. ✨آنگاه امام عليه السلام دست مباركش را بر چشمم كشيد، دوباره نابينا شدم. 📚بحار جلد46 صفحه 237 ✾📚 @Dastan 📚✾
. 💫دعوت به دين در مهمانى 🌼در زمان رسول‏خداصلى الله عليه وآله در ميان مشركان شخصى به نام «عقبه‏» بود. وى‏مردى سخى و بلند نظر بود. هر وقت از سفر برمى‏گشت، سفره مفصلى ترتيب‏مى‏داد و دوستان و بستگانش را به مهمانى دعوت مى‏كرد. در همان حال كه درصف مشركان بود، دوست داشت پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله را مهمان كند. 🌼او در مراجعت از يكى از مسافرت‏هايش، سفره گسترده‏اى ترتيب داد وجمعى از جمله رسول‏خداصلى الله عليه وآله را دعوت كرد. 🌼دعوت شدگان به خانه او آمدند و كنار سفره غذا نشستند. پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله‏نيزوارد شد و كنار سفره نشست، ولى دست‏به غذا نزد. 🌼عقبه از حضرت پرسيد: چرا غذا ميل نمى‏فرماييد؟! 🌼پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: من از غذاى تو نمى‏خورم، مگر اين‏كه به يكتايى خداوندو رسالت من گواهى دهى! 🌼«عقبه‏» چون خيلى به آن حضرت علاقه داشت و نمى‏خواست كسى‏گرسنه از كنار سفره او برخيزد، به يكتايى خداوند عزوجل و رسالت‏پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله گواهى داد و به اين ترتيب اسلام را قبول كرد. اما متاسفانه‏به‏خاطر همنشين بد، از دين اسلام برگشت و مرتد شد و در جنگ احدبه هلاكت رسيد. (6) . 🌼پيامبر گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله فرمود: اگر مؤمنى مرا به [خوردن] شانه گوسفندى‏دعوت كند، دعوت او را اجابت مى‏كنم، چون اين عمل جزو ايمان است. (7) . 6) مجمع البيان ، ج 7 ، ص 166 . 7) المحاسن ، ج 2 ، ص 180 . ✾📚 @Dastan 📚✾
ما در هیچ حال، قلب‌هایمان خالی از غم نخواهد شد. چرا که غم، ودیعه‌ای است طبیعی که ما را پاک نگه می‌دارد. انسان‌های بی‌اندوه، به معنای متعالی کلمه، هرگز «انسان» نبوده‌اند و نخواهند بود. از این صافی انسان‌ساز نترس... 🖋 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆 ميزبانى حضرت ابراهيم‏عليه السلام 🍃حضرت ابراهيم‏عليه السلام يكى از پيامبران عظيم‏الشان بود كه هيچ‏وقت‏بدون‏مهمان غذا نمى‏خورد و لب به غذا نمى‏زد. از قضا روزى مهمان براى‏آن حضرت نرسيد و او گرسنه بود. از خانه به جست‏وجوى مهمان‏بيرون آمد. ديد در صحرا جماعتى در حال سفرند. 🍃حضرت ابراهيم‏عليه السلام خود را به آنها كه پانزده نفر بودند، رساند و آنها را به‏مهمانى دعوت كرد. 🍃آنها گفتند: ما گروهى كارگر بيچاره هستيم. هر يك از ما اطفال و عيال‏زيادى داريم. هر گاه خود مهمان شويم، اهل و عيال ما گرسنه خواهند ماند. 🍃حضرت ابراهيم فرمود: اجرت عملگى شما را نيز خواهم داد. به هر حال‏آنها را راضى كرد و به خانه آورد و مهمان نمود. 🍃وقتى كارگران در ضيافت‏شركت كردند و اجرت هم گرفتند، با خودگفتند: حقيقتا دين ابراهيم بر حق است; زيرا مهمان مى‏كند و اجرت هم‏مى‏پردازد. 🍃در همان ساعت نزد حضرت ابراهيم ايمان آوردند و به سوى خانواده خودبرگشتند. (2) . آثار و اشعار شيخ بهايى ، ص 157 ، با اندكى تصرف ✾📚 @Dastan 📚✾