eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.9هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
زغال هاي خاموش را کنار زغال هاي روشن ميگذارند تا روشن شود چون همنشيني اثر دارد ما هم مثل همان زغال هاي خاموشيم اگر کنار افرادي بنشينيم که روشنند و گرما و حرارتي دارند... ما هم به طبع آن ها نور و حرارت و گرما پيدا ميکنيم. ⛔پس در انتخاب همنشین و دوست خود باید بسیار دقت کنیم⛔ ✾📚 @Dastan 📚✾
انسان شناسی ۲۱۸.mp3
10.52M
۲۱۸ شما با فلانی و فلانی و فلانی فرق دارید! مسیری رو هم که شخص شما برای رشد انسانی باید طی کنید، با همه‌ی آدما فرق می‌کنه! شما باید قدرت تشخیصِ أفضل الأعمال (بهترین عمل رساننده) خودتون رو داشته باشید! وگرنه محاله به موفقیت برسید! ✾📚 @Dastan 📚✾
⭕️همیشه بهانه‌ای برای شکرگزاری هست 🔹حاج‌اکبر استادکار پدرم در جوانی بود. مردی بسیار مؤمن و صاحب سخاوت که زمین خانه‌ای که ساکن آن هستیم هدیه او به پدرم بود. 🔸اکنون حاج‌اکبر در پیری بر اثر بیماری دیابت دچار نابینایی شده است. 🔹عید نوروز برای عید دیدنی به زیارت او می‌رویم. در را که می‌زنیم دقایقی طول می‌کشد تا حاج‌اکبر دم در بیاید و در را بر روی ما باز کند. 🔸پدرم با دیدن چشم‌های نابیناشده اربابش در سکوت اشک می‌ریزد. 🔹ارباب متوجه می‌شود و می‌گوید: هرگز بر من اشک مریز، من خدا را شاکرم که در اواخر عمرم بینایی خود را از دست داده‌ام و چه منتی بر من نهاد که من اکنون چهره فرزندانم را به یاد دارم. 🔸من رنگ‌ها را می‌شناسم. امروز نعمت خدا را فهمیده‌ام که نابینایان مادرزادی چه می‌کشند؟ 🔹آری! انسان بخواهد شاکر باشد همیشه برای شکر خویش بهانه‌ای دارد. ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸امروزتون🌻🍃 💜سرشار از لطف خداوند 🌸خداوندا.🙏🌺🍃 💜تو را دارم غمی نیست.. 🌸خدا را داشتن کارِ 💐کمی نیست 💜در آن وقتی که زخمی 🌸در دل آید بجز لطفِ 💜خدایم مرهمی نیست. 🌸سلام عزیزان🌺🍃 💜صبح باشکوه ترین لحظهِ 🌸زندگیست🙏🌺🌹🍃 💜یک نفس عمیق بکش و با🌺 🌸امید به خدا گامهایت را محکم 💜بردار و بهترین روز زندگیت💐 🌸را بساز...صبحتون زیبا💐 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴کمک رسانی خالصانه ✍وقتی علیه السلام به خاطر مصونیت از شرّ طرفداران فرعون از مصر به مَدْین هجرت کرد در راه دختران شعیب را دید که در کناری منتظر ایستاده اند تا آب بردارند و چوپان ها برای گوسفندان خود آب می کشند. موسی به کمک آن ها رفت و برای آن ها آب کشید. دختران شعیب کمک موسی علیه السلام را به پدر خود گزارش دادند و یکی از آن ها به دستور پدر به دنبال موسی علیه السلام رفت و او را به منزل خود دعوت کرد. دختر شعیب علیه السلام از جلو حرکت کرد و موسی به دنبال او می رفت، باد به شدّت می وزید و لباس های آن دختر را به این سو و آن سو می برد. وقتی موسی علیه السلام این صحنه را مشاهده کرد از او درخواست کرد از پشت سر حرکت کند و او را به سوی منزل راهنمایی کند تا چشم او از نگاهبه محفوظ بماند. وقتی موسی علیه السلام وارد منزل شد، شعیب علیه السلام بر سر سفره شام نشسته بود، به او گفت: ای جوان! بر سر سفره بنشین و شام بخور. موسی علیه السلام گفت: «اَعوذُ بِاللَّه» (به خدا پناه می برم) شعیب علیه السلام: چرا این جمله را بر زبان آوردی؟ مگر تو گرسنه نیستی؟ موسی علیه السلام: بله گرسنه هستم. امّا می ترسم این غذا در برابر کمکی باشد که به دخترانت کرده ام. مااز خاندانی هستیم که چیزی از عمل آخرت را به سراسر زمین که پر از طلا باشد نمی فروشیم. شعیب گفت: نه واللَّه. منظور من معاوضه با کار شما نیست؛ بلکه این عادت من و پدرانم می باشد که مهمان را گرامی می داریم و به او طعام می دهیم. موسی علیه السلام نشست و غذا خورد. 📚بحارالانوار، ج 13، ص 2 ✾📚 @Dastan 📚✾
🍀داستان کوتاه : طلسم شیخ بهایی در حرم امام رضا علیه السلام ✍شیخ سفارش‌های لازم را به معمارانِ حرم كرد، كه كار را متوقف نكنند و ساخت حرم را پیش برده و به اتمام برسانند؛ به جز سر در دروازه اصلی حرم (دروازه ورودی به ضریحِ مقدس، نه دروازه صحن)چرا كه شیخ در نظر داشته روی آن كتیبه‌ای را كه از اشعار خودش بوده نصب نماید. رسم است بر سر در اصلی یا دروازه ورودی به حرم ائمه اطهار (ع) و حتی امامزادگان مطهر، كتیبه‌ای نصب می‌شود و در شأن آن بزرگوار روایت، جمله یا شعری نوشته می‌شود.شیخ عازم سفر می شود و مسافرتش به درازا می‌كشد و بیش از زمان پیش بینی شده برمی گردد.هنگامی که باز می‌گردد بلافاصله به جهت سركشی كارهای ساخت و ساز به حرم مطهر می‌رود و در کمال تعجب می‌بیند كه ساخت حرم به پایان رسیده، سر در اصلی تمام شده و مردم در حال رفت و آمد به حرم مطهر هستند.شیخ با دیدن این صحنه، بسیار ناراحت می‌شود و به معماران اعتراض می‌كند كه «چرا منتظر آمدن من نماندید؟ چرا صبر نكردید؟» مسؤل ساخت عرض می‌كند: «ما می‌خواستیم صبر كنیم تا شما بیایید، اما تولیت حرم نزد ما آمدند و بسیار تأكید كردند كه باید ساخت حرم هر چه سریع‌تر به پایان برسد. هرچه به او گفتیم كه باید شیخ بیاید و خود بر ساخت سر در دروازه نظارت مستقیم داشته باشد، قبول نكردند. وقتی زیاد اصرار كردیم، گفتند: كسی دستور اتمام كار را داده كه از شیخ خیلی بالا‌تر و بزرگ‌تر است. ما باز هم اصرار كردیم و خواستیم صبر كرده، منتظر شما بمانیم.در این زمان تولیت حرم گفتند: خود آقا امام رضا (ع) دستور اتمام كار را داده‌اند.شیخ بهایی قدس سره هم‌ راه مسؤل ساخت پروژه و معماران نزد تولیت حرم می‌روند و از تولیت در این مورد توضیح می‌خواهند، تولیت حرم نقل می‌كند: چند شب پی در پی آقا امام رضا (ع) به خواب من آمده و فرمودند: «كتیبه شیخ بهایی، به در خانه ما زده نشود، خانه ما هیچ‌گاه به روی كسی بسته نمی‌شود و هر كس بخواهد می‌تواند بیاید». شیخ با شنیدن این حرف، اشك از چشمانش جاری می‌شود و به سمت ضریح می‌رود و ذكر «یا ستار العیوب» بر لبانش جاری می‌شود. سپس در كنار ضریح آن قدر گریه می‌كند تا از هوش می‌رود. پس از به هوش آمدن خود چنین تعریف می‌كند: من می‌خواستم یكی از طلسم‌ها را به صورت كتیبه‌ای بر سر در ورودی حرم بزنم، تا به این وسیله ادم های گناهکار نتوانند وارد حرم مطهر وضریح مقدسِ حضرت رضا (ع) شوند، اما خود آقا نپذیرفتند و در خواب به تولیت آستان از این اقدام ابراز نارضایتی فرمودند. پی نوشت: دیدم همه جا بر درد و دیوار حریمت جایی ننوشته است گنهکار نیاید... ✾📚 @Dastan 📚✾
كارت بانكيم رو به فروشنده دادم و باخيال راحت منتظر شدم تا كارت بكشه ، ولى در كمال تعجب ، دستگاه پيام داد : *"موجودى كافى نميباشد"* امكان نداشت ، خودم ميدونستم كه اقلا سه برابر مبلغى كه خريد كردم در كارتم پول دارم، با بي حوصلگى از فروشنده خواستم كه دوباره كارت بكشه و اين با پيام آمد: *"رمز نا معتبر است"* اين بار فروشنده با بي حوصلگى گفت: خانم لطفا نقداً پرداخت كنيد ، پول نقد همراهتون هست؟....فكر كنم كارتتون رو پيش موبايلتون گذاشتين كلاً سوخته ........... در راه برگشت به خانه مرتب اين جمله ى فروشنده در سرم صدا ميكرد "پول نقد همراهتون هست"؟........ خدايا ما در كارت اعمالمان كارهاى بسيارى داريم كه به اميد آنها هستيم مثلا عبادتهايى كه كرديم ، دستگيرى ها و انفاق هايى كه انجام داديم و .... نكند در روز حساب و كتاب بگويند موجودى كافى نيست ، ما متعجبانه بگوييم : مگر ميشود ؟ اين همه اعمالى كه فكر ميكرديم نيك هستند و انجام داديم چى شد؟؟؟؟ و بگويند اعمالتان را در كنار چيزهايى قرار داديد كه كلاً سوخت و از بين رفت ... كنارغیبت ,كنار حسد ، كنار ريا ، كنار بى اعتمادى به خدا ، كنار دنيا دوستى و ..... نكند از ما بپرسند نقد با خودت چه آورده اى ؟ و ما كيسه مان تهى باشد ، دستمان خالى .... خدايا از تمام چيزهايى كه باعث از بين رفتن اعمال نيكمان ميشود به تو پناه ميبريم... ✾📚 @Dastan 📚✾
...💔 ❣شهیدی که ... در کربلای چهار اذانش ناتمام ماند... در عملیات کربلای 4 می‌گویند گردان ولیعصر (عج) خط را می‌شکند، بعد شما ادامه می‌دهید. کانالی بود که به اروند وصل می‌شد. منتظر ماندیم تا غواص‌ها کارشان را آغاز کنند. شب قبل از آغاز عملیات، آسمان پر از آتش بود و رزمندگان تا صبح مشغول نیایش و مناجات بودند. بچه‌ها در سیاهی شب به نماز شب ایستادند. تنها خواسته‌‌ای که از دل و جان‌شان بیرون می‌آمد و بر لب‌شان می‌نشست، بود. بسیاری از هم وداع کرده و یکدیگر را به آغوش می‌کشیدند. منتظر شروع عملیات بودیم، بالاخره سپیده از راه رسید. صدای اذان عادل محمدرضا نسب و برادر پرکار، خفته‌ها را از خواب بیدار کرد. همه آستین‌ها را بالا زده و وضو گرفتند. در چند قدمی عادل که اذان می‌گفت. حمید همراه «منصور خدایی» (دیدبان گردان) ایستاده بود. اذان داشت به انتها می‌رسید که ناگهان غرشی رعب آور در همه جا پیچید، غرش توپخانه‌ی دشمن بود. گلوله‌ای میان حمید و عادل افتاد و ترکش‌هایش قیامتی به پا کرد. هر سه باهم شهید شدند، پرکار روی دست‌های رزمندگان بلند شد، خون از نوک انگشتانش بر زمین می‌چکید، لبانش تکان می‌خورد آنان اذان و نماز ناتمام خود را با آخرین ارتعاشات گلوی خونین شان به پایان رساندند. ✾📚 @Dastan 📚✾
♨️قضيه بخت النصر 🗯باز هم در : در احوالات بخت النصر دارد كه وقتى متولد شد، مادرش او را آورد در نزد بتى گذاشت اسمش نصّر بر وزن بقّم بود. و در بيابان بود و اغنيا به او اعتنايى نداشتند، چون در خانه هاى خود بتهاى زرّين و سيمين ساخته و گذاشته بودند ولى نصر بت فقرا بود. الحاصل مادر بخت النصر او را نزد آن بت گذاشت و مراجعت كرد. چون روز ديگر به سر وقت او رفت ، ديد كه ماده سگى بالاى سرش ايستاده و او را شير مى دهد. وقتى سير شد، او را به رو در انداخت و بنا كرد عذره او را ليسيدن و او را پاك كرد و رفت . مادرش با خود گفت : در اينكار سرّيست . گمانم اين پسر متصدى امر بزرگى شود كه سگ موكل و حافظ او شد. «بخت » به لغت عبرى اسم پسر است و «نصّر» اسم آن بت ؛ يعنى پسر بت . مادرش او را از زنا بهم رسانيده بود. هنگامى كه به سلطنت رسيد، اول كسى را كه كشت مادرش بود. شبى كه اراده خروج كردن داشت ، مادرش را گفت : مبادا كه امشب به نزد من آيى كه تو را خواهم كشت . وقتى كه در وسط ميدان ايستاده بود و يارانش ‍ در اطرافش بودند، مادرش تاب نياورد، نزد او آمد و گفت : اى فرزند! اين چه اراده ايست كه كردى ؟ مى ترسم خود را به كشتن دهى . مادرش مشغول به گفتن اين كلمات بود كه نزديك او رفت و گفت : با تو نگفتم كه امشب به نزد من ميا. پس شمشير زد و مادر را به قتل رسانيد. آرى ،  آئين حرام زاده اينست پرورده شير سگ چنين استاين خوى سگى بود كه در او بود. چقدر مردم را كشته باشد و چه اندازه پيغمبر و پيغمبر زاده را كشته از حساب بيرونست . در بيت المقدس با يك حمله هزار نفر را كشت . 📚گنجينه اخلاق «جامع الدرر» (جلد دوم)، عارف سالك آيت الله حاج سيد حسين فاطمى (ره ) ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴دوری از خصلت ابلیس ✍️شخصی گوید: من در مکه بین صفا و مروه بودم که مردى را مشاهده کردم که سوار بر استرى شده و اطراف وى را غلامانى گرفته اند و مردم را کنار مى زنند تا او حرکت کند. پس از مدتى که به بغداد رفتم ، روزى بر روى پلى حرکت مى کردم چشمم به مردى افتاد که لباس هاى کهنه پوشیده و پابرهنه است . خوب به او نگاه کردم و در چهره اش خیره شدم و به فکر فرو رفتم که این مرد را در کجا دیده ام ؟! آن مرد گفت : چرا این گونه به من نگاه مى کنى ؟! گفتم : تو را شبیه مردى دیدم که او را در مکه مشاهده کردم و شروع کردم صفات او را ذکر کردم . گفت : من همان مرد هستم . گفتم : چرا خداوند با تو این چنین کرد؟ 🔺گفت : من در جایى که همه مردم در آن (مکه ) تواضع مى کنند کردم خداوند هم مرا در جایى (جامعه ) که همه براى خود رفعت و شأنى دارند، کرد. ✾📚 @Dastan 📚✾
هر وقت رزقت کم شد، خواستی زیادتر بشود، از همان اندکی که داری انفاق کن. وقت نداری، پول نداری، بدهکاری، اما از همان مختصری که هست به دیگران ببخش. با صدق دل و خدایی. یک دفعه می بینی در باز شد و روزی سرازیر شد. خدا بیش و کم را کاری ندارد، با انفاق شما رزقت را بیشتر می کند. هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی کین کیمیای هستی قارون کند گدا را ✾📚 @Dastan 📚✾