#تکبر
مفضّل بن عمر مي گويد : در محضر امام صادق عليه السلام بوديم ، سخن از چگونگي اعمال به ميان آمد ، من گفتم : « عمل من چه اندازه اندك است؟»امام : آرام باش ،
از خدا طلب آمرزش كن ، اين را بدان كه : « اِنَّ قليلَ العَمَلِ مَعَ التقوي ، خَيرٌ مِن كثير العَمَلِ بِلا تقويً ؛ عمل اندك همراه با پرهيزكاري ، بهتر از عمل بسيار بدون پرهيزكاري است.» مفضل : عمل بسيار بدون پرهيز ، چگونه است ؟
امام : آري ، مثال آن ، همچون كسي است كه از غذاي خود به مردم مي خوراند ، و به همسايگانش مهرباني مي كند ، و در خانه اش به روي مردم باز است ، ولي در عين حال اگر دري از حرام به سراغش آيد ، مرتكب آن مي شود ،
اين است عمل بدون پرهيزكاري ،و شخص ديگري نيز هست كه اين كارهاي نيك (غذا دادن ، مهرباني به همسايه و…) را ندارد ، ولي اگر دري از حرام به رويش گشوده شد ، وارد آن نمي شود [دومي بهتر از اولي است.]
اصول كافي,باب الطّاعه والتّقوي,ح7
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#تکبر
امام على عليه السلام :
اِنَّ التَّقوى مُنتَهى رِضَى اللّه مِن عِبادِهِ وَحاجَتُهُ مِن خَلقِهِ فَاتَّقُوا اللّه الَّذى اِن اَسرَرتُم عَلِمَهُ وَاِن اَعلَنتُم كَتَبَهُ؛
نهايت خشنودى خداوند از بندگانش و خواسته او از آفريدگانش تقواست، پس تقوا از خداوندى بكنيد كه اگر پنهان كنيد مى داند و اگر آشكار سازيد مى نويسد.
كنزالعمال، ج10، ص143، ح28731
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#داستان
📚نمرود و پشه
نمرود همچنان با مرکب #سلطنت و #غرور، تاخت و تاز می کرد و به شیوه های طاغوتی خود ادامه می داد. خداوند برای آخرین بار #حجت را بر او تمام کرد تا اگر باز بر خیره سری خود ادامه دهد، با ناتوانترین موجوداتش به زندگی ننگین او پایان بخشد.
خداوند فرشته ای را به صورت انسان برای #نصیحت، نزد نمرود فرستاد. این فرشته پس از ملاقات با نمرود، به او چنین گفت:
اینک بعد از آن همه خیره سریها و آوازها و سپس سرافکندگیها و شکستها، سزاوار است که از مرکب سرکش غرور فرود آیی و به خدای #ابراهیم علیه السلام که خدای آسمان ها و زمین است ایمان بیاوری، و از #ظلم و #ستم و #شرک و #استعمار، دست برداری، در غیر این صورت فرصت و مهلت به آخر رسیده، اگر به روش خود ادامه دهی، خداوند دارای سپاهی فراوان است و کافی است که با ناتوانترین شان تو و ارتش عظیمت را از پای در آورد.
نمرود خیره سر این نصایح را به باد #مسخره گرفت و با کمال گستاخی و پررویی گفت: در سراسر زمین، هیچ کس مانند من دارای #نیروی_نظامی نیست، اگر خدای ابراهیم علیه السلام دارای #سپاه هست، بگو فراهم کند ما آماده جنگیدن با آن سپاه هستیم.
فرشته گفت: اکنون که چنین است سپاه خود را آماده کن.
نمرود سه روز مهلت خواست و در این سه روز آنچه توانست در یک بیابان بسیار وسیع، به مانور و آماده سازی پرداخت و سپاهیان بیکران او با نعره های گوشخراش به صحنه آمدند و بعد نمرود، ابراهیم را طلبید و به او گفت: این لشکر من است.
ابراهیم علیه السلام جواب داد: شتاب مکن هم اکنون سپاه من نیز فرا می رسند.
در حالی که نمرود و نمرودیان، سر #مست کیف و غرور بودند و از روی مسخره قاه قاه می خندیدند، ناگاه از آسمان، انبوه بی کرانی از پشه ها ظاهر شده به سپاهیان نمرود حمله ور شدند. (آنقدر زیاد بودند که مثلا هزار پشه با یک انسان و آنقدر گرسنه بودند که گویی ماهها غذا نخورده اند) طولی نکشید که ارتش عظیم نمرود درهم شکسته شد و به طور مفتضحانه ای به خاک هلاکت افتادند.
شخص نمرود در برابر حمله برق آسای پشه ها، به سوی #قصر محکم خود گریخت، وارد قصر شد و در آن را محکم بست و #وحشت زده به اطراف نگاه کرد؛ پشه ای ندید، احساس آرامش کرده با خود می گفت: نجات یافتم، آرام شدم، دیگر خبری نیست...
در همین لحظه، باز همان فرشته ناصح، به صورت انسانی نزد نمرود آمد و او را نصیحت کرد و به او گفت: لشگر ابراهیم را دیدی! اکنون بیا و #توبه کن و به خدای ابراهیم ایمان بیاور تا نجات یابی! نمرود به نصایح مهرانگیز آن فرشته ناصح اعتنایی نکرد؛ تا این که روزی، یکی از همان پشه ها از روزنه ای به سوی نمرود پرید و لب پایین و بالای او را گزید، لبهای او ورم کرد و سرانجام همان پشه از راه بینی به مغز او راه یافت و همین موضوع به قدری باعث درد شدید و ناراحتی او شد که گماشتگان سر او را می کوبیدند تا آرام گیرد و طومار زندگی ننگینش بسته شد.
📚 منبع : حیوه القلوب، ج 1 ص 175
#تکبر
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔴دوری از خصلت ابلیس
✍️شخصی گوید: من در مکه بین صفا و مروه بودم که مردى را مشاهده کردم که سوار بر استرى شده و اطراف وى را غلامانى گرفته اند و مردم را کنار مى زنند تا او حرکت کند.
پس از مدتى که به بغداد رفتم ، روزى بر روى پلى حرکت مى کردم چشمم به مردى افتاد که لباس هاى کهنه پوشیده و پابرهنه است .
خوب به او نگاه کردم و در چهره اش خیره شدم و به فکر فرو رفتم که این مرد را در کجا دیده ام ؟!
آن مرد گفت : چرا این گونه به من نگاه مى کنى ؟!
گفتم : تو را شبیه مردى دیدم که او را در مکه مشاهده کردم و شروع کردم صفات او را ذکر کردم .
گفت : من همان مرد هستم .
گفتم : چرا خداوند با تو این چنین کرد؟
🔺گفت : من در جایى که همه مردم در آن (مکه ) تواضع مى کنند #تکبر کردم خداوند هم مرا در جایى (جامعه ) که همه براى خود رفعت و شأنى دارند، #ذلیل کرد.
✾📚 @Dastan 📚✾
🔸❄️🔸❄️🔸❄️🔸❄️🔸❄️🔸❄️
#داستان_آموزنده
🔆سلیمان بن عبدالملک
🌼«سلیمان بن عبدالملک» (از خلفای بنی مروان) یک روز جمعه لباسی نو پوشید و خود را معطر کرد. دستور داد صندوق عمامهی سلطنتی را بیاورند.
🌼آینهای به دست گرفت و بارها عمامهها را برمیداشت و هریک را که میپیچید، نمیپسندید باز عمامهی دیگر برمیداشت تا اینکه به یکی از آنها راضی گردید. به هیبت و شکل خاصی به مسجد رفت، بر روی منبر نشست و از شکل و هیکل خودش بسیار خوشش آمد و پیوسته خود را تنظیم و مرتب میکرد. خطبهای خواند، خیلی از خواندنش خرسند بود. چند مرتبه در خطبه خودپسندی و تکبّر او را گرفت و گفت:
🌼من شهریاری جوان، بزرگی ترسآور و سخاوتمندی بسیار بخشندهام. سپس از منبر پایین آمد و داخل قصر شد. در قصر شبیه یکی از کنیزان را مشاهده کرد، پیش او رفته و پرسید: مرا چگونه میبینی؟
کنیز گفت: «با شرافت و شادمان میبینم اگر گفتهی شاعر نبود.»
🌼گفته شاعر را سؤال کرد، کنیز بخواند: «تو خوب جنس و سرمایهای هستی، اگر همیشه بمانی، امّا افسوس که انسان را بقایی نیست.» سلیمان از شنیدن این شعر در گریه شد. تمام آن روز میگریست. شامگاه کنیز را خواست تا ببیند چه علّتی او را وادار کرد این شعر را بخواند.
🌼کنیز قسم یاد کرد من تا امروز خدمت شما نیامدهام و هرگز این شعر را نخواندهام؛ و سایر کنیزان هم تصدیق کردند.
🌼آنگاه متوجه شد این پیش آمد از جای دیگر بوده است، بسیار ترسید طولی نکشید که از دنیا با خودپسندی که او را گرفته بود، بیبهره رفت.
📚(پند تاریخ، ج 3، ص 37)
#تکبر
✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🔅🌸🔅🌸🔅🌸🔅🌸
#داستان_آموزنده
🔆خسرو پرویز
🌱از پادشاهانی که پیامبر صلیالله علیه و آله به او نامه نوشت و او را دعوت به اسلام نمود یکی «خسرو پرویز پادشاه ایران» بود. نامهای بهوسیلهی «عبدالله بن حذاقه» به دربار او فرستاد.
🌱خسرو دستور داد آن را ترجمه کردند دید حضرت محمّد صلیالله علیه و آله نام خود را بر نام او مقدم داشته است. این موضوع بر او گران آمد، نامه را پاره کرد و به عبدالله هیچ توجهی ننمود و از جواب نامه خودداری کرد.
وقتی خبر پاره کردن نامه به پیامبر صلیالله علیه و آله رسید فرمود: «خدایا تو نیز پادشاهی او را قطع فرما.» خسرو نامهای به باذان پادشاه یمن فرستاد که شنیدهام در حجاز شخصی دعوی نبوّت کرده، دو نفر از مردان دلیر خود را بفرست تا او را دستبسته به خدمت ما بیاورند.
🌱باذان دو نفر به نام «بابویه» و «خرخسره» را به حجاز فرستاد و آنان نامهی باذان را به پیامبر صلیالله علیه و آله دادند… فرمود اینک استراحت کنید تا فردا جواب شما را بدهم. روز دیگر که شرفیاب شدند فرمود:
🌱«به باذان بگویید که دیشب هفت ساعت از شب گذشته (دهم جمادیالاولی سال هفتم هجری) پروردگار من، خسرو پرویز را بهوسیلهی فرزندش شیرویه به قتل رسانید و ما بر مملکت او مسلط خواهیم گشت. اگر تو هم ایمان بیاوری بر محل حکومت خویش مستقر باش.»
📚(داستانها و پندها، ج 2، ص 126 -روضة الصفا
#تکبر
✾📚 @Dastan 📚✾
🥀🌸🥀🌸🥀🌸🥀🌸🥀
#داستان_آموزنده
🔆ولید بن مُغیره
🌴بعد از آنکه پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم مبعوث به رسالت شد تا سه سال عدّه قلیلی ایمان آوردند؛ بعد وحی رسید که رسالت خود را ظاهر و عمومی کن و از استهزاء و اذیّت مشرکان پروا مکن که ما شرّ آنها را از تو دفع کنیم.
🌼یکی از آنها «ولید بن مُغیره» بود. جبرئیل ملک مقرّب الهی، نزد پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم آمد و در آن هنگام ولید ازآنجا گذشت. جبرئیل گفت: «این ولید پسر مغیره از استهزاء کنندگان است؟»
🌴فرمود: بلی، پس جبرئیل اشاره به پای ولید کرد و ولید کمی که رفت، به مردی از خزاعه گذشت که تیر میتراشید، پا بر روی تراشهها و ریزههای تیر گذاشت و ریزهی آن در پای او رفت و پایش خونین شد.
🌴تکبّرش نگذاشت که خم شود و آن را بیرون آورد. چون به خانه رفت، روی کرسی خوابید و دخترش در پای کرسی خوابید. آنقدر خون از پاشنهاش روان شد که به تشک دختر رسید و دخترش بیدار شد و به کنیز خود گفت: «چرا دهان مشک را نبستهای؟» ولید گفت: این خون پدر توست، آب مشک نیست، بعد وصیّت کرده و به جهنّم پیوست.
📚(منتهی الامال، ج 1، ص 36)
#تکبر
✾📚 @Dastan 📚✾
☘♨️☘♨️☘♨️☘♨️☘
#داستان_آموزنده
🔆ابوجهل
🌴«عبدالله بن مسعود» از یاران پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم اوّل کسی بود که در مکّه قرآن را آشکارا در میان جمعیّت قرائت کرد.
او در تمام جنگهای پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم حضور داشت؛ مردی بسیار کوتاهقد بود که هرگاه در میان جمعیّت نشسته، میایستاد، از آنها بلندتر نبود!
🌴به همین جهت، در جنگ بدر خدمت پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم عرضه داشت من قدرت جنگیدن ندارم ممکن است دستوری بفرمایید که در ثواب جنگ جویان شریک باشم.
پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «برو در میان کشتگان کفّار اگر کسی را (مانند ابوجهل) یافتی که زنده است به قتل برسان.»
عبدالله گوید: میان کشتگان به ابوجهل، دشمن سرسخت پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم رسیدم که هنوز رمقی داشت.
🌴روی سینهاش نشستم و گفتم: خدا را سپاسگزارم که تو را خوار ساخت. ابوجهل چشم گشود و گفت:
🌴«وای بر تو پیروزی بر کیست؟» گفتم: با خدا و پیامبرش، به همین دلیل تو را میکشم؛ پا روی گردنش نهادم، متکبّرانه گفت:
🌴«ای چوپان کوچولو، قدم در جای بلندی نهادی، آنقدر بدان که هیچ دردی بر من سختتر از این نیست که تو کوتاهقد مرا بکشی؛ چرا یکی از فرزندان عبدالمطلّب مرا به قتل نرساند؟!»
سرش را از بدنش جدا کردم و خدمت پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم آمدم و گفتم: یا رسولالله مژده که این سر ابوجهل است.
📚(پیغمبر صلیالله علیه و آله و یاران، ج 4، ص 206 -طبقات ابن سعد، ج 3، ص 106)
✨بعد از مُردن ابوجهل، پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود:
🌴«ابوجهل از فرعون زمان موسی علیهالسلام بدتر و عاصیتر بوده است، چون فرعون وقتی هلاکت خود را یقین کرد، خدا را قبول کرد ولی ابوجهل وقتی یقین به مرگ کرد به بت لات و عزّی قسم یاد میکرد که او را نجات دهند.»
📚(سفینه علیهالسلام، ج 1، ص 200)
#تکبر
✾📚 @Dastan 📚✾
#پنداه
#گناهان اگر روی هم انباشته شود،
انسان را از تعادل خارج می کند.
انسان دیگر نمی تواند درست اندیشه کند،
نمیتواند به چیزهای خوب
علاقه مند شود و نمیتواند به
خداوند محبت پیدا کند. بالعکس
به کارهای ناشایست علاقه مند
می شود... #بخل، #حسادت،
#تکبر، #شهوات و... همه بخاطر
گناهان و #اثر_سوء_گناهان در
دل پدیدار می شود...
(ما باید هم گناه را ترک کنیم و
هم اثرات گناهان قبلی را از بین ببریم...)
یکی از ویژگی های 🌸#نمازشب🌸
این است که گناهان را پاک می کند
و رفته رفته اثرات سوء گناهان
و عفونت هایی که در دل مانده
است را پاک می کند...
(باید پناه ببریم به شب.)
✾📚 @Dastan 📚✾