eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
67.8هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
72 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴باغ دنیـــا 🌷 مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود:اینجا باغی است که هر کس می‌آید می‌تواند از میوه‌ آن بچیند و بخورد، امّا از بردن خبری نیست. اگر درون قبر یک ریال همراهت باشد، قبر را نبش می‌کنند و آن را در می‌آورند. اگر یک انگشتر دستت باشد آن را در می‌آورند. از این باغ هیچ چیز را نمی‌شود بیرون بُرد. در باغ نمی‌توانستی کول کنی و ببری. تا درون باغ هستی می‌خوری و می‌خورانی. بهره‌ آخرتت هم آن اقبالی است که به جهان دیگر داری. پس اگر کم داد با صاحب باغ دعوا نمی‌کنی. اگر هم زیاد داد دعوا نمی‌کنی. با باغدار نمی‌گویی چرا اینچنین نمی‌کنی، چرا چنان نکردی، این گل‌ها چیست؟ این میوه‌ها چیست؟ ایراد نمی‌گیری، می‌خوری و در باغ راه می‌روی. 📚 کتاب طوبی محبّت جلد دوم - ص 24 ‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌼 📜 👈پســـری ازمادرش پرسید: چگونه می‌توانم برای خـودم زنی لایق پیدا ڪنم مادر پاسخ داد: نگران پیدا ڪردن زن لایــق نـباش روی لایق شــدن تمـرڪز ڪن! 🔺حڪایت خیلی از ماهـــاست ڪه هنوز لایقی نشدیم دنبال همسر خـوب و لایــق میگــردیم..! 👌همـون آدمی باش ڪه از همـسرت توقــــع داری و همون آدمی باش ڪه دوســت داری همــسرت باشـــه. 🌹🌹منبرهای عالی ✾📚 @Dastan 📚✾
💫می دونی دیشب چند نفر خوابیدن اما صبح رو ندیدن و اجازه حیات به آنها داده نشده؟ 😍اما خدا به من و تو اجازه داد که هنوز هم باشیم، بمونیم، نفس بکشیم. کار خدا بی حکمت نیست، قطعا تکلیفی برای من و تو مشخص کرده امروز باید اون رو به انجام برسونیم، این ماموریت ماست. 💕 به همین تولد دوباره برای شروعی دوباره به زندگی سلام کن و بگو خدایا شکرت.. 💌_خداوند راه هدایت را به شما نشان داده، دیگر انتخاب با شماست... که شاکر باشید یا ناسپاس! 📚سوره - 3 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸صبح آمده باعشق بزن لبخندی 💜تا در به غم و غرور شب بربندی 🌸باعشق بپاخیز خوشت باشد روز 💜ای آنکه چوگل به روی ما میخندی 🌷سلام صبح بخیر🌷 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴در احوال قیامت روز قيامت روزى است كه هر فردى را بلند مى كنند تا همه او را ببينند، آن وقت منادى ندا مى كند: هركس به اين شخص حقّى دارد بيايد. آنگاه طالبينِ حقوق به او رو مى آورند، كسانى را كه شايد اصلاً خودش احتمال نمى داده حقوقشان را اداء نكرده است ، اطرافش را مى گيرند. 🔥آبروى كسى را ريخته ،يا غيبت كسى را كرده، مالِ كسى را خورده يا به كسى بدهى داشته و فراموش نموده ، از او مطالبه حق مى كند، بيچاره بايد از حسناتِ خود به آنها بدهد. در روايات آمده كه ؛ براى يک درهم مال ،هفتصد ركعت نمازِ مقبول را بايد بدهد، ديگر مصيبت از اين بدتر؟ در صورتيكه حسناتش تمام شود، بايد در مقابل از گناهانِ صاحبانِ حقوق بردارد و بار آنها را سبک تر نمايد. 🌪قيامت به قدرى سخت است كه برادر از برادر و پسر از پدر و مادر از پدر، زن از شوهر و شوهر از زن فرار مى كند، از ترس اينكه نكند حق خود را مطالبه كند. 📚حقایقی از قرآن ، صفحه 19 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆ارشاد با بذل مال !  🌱مدتى بود كه شخصى دايم نزد امام كاظم عليه السلام مى آمد و فحش و ناسزا مى گفت . بعضى از نزديكان حضرت كه قضيه را چنين ديدند، به ايشان عرض كردند: - اجازه بدهيد ما اين فاسق را بكشيم ! 🌱حضرت اجازه ندادند و از مكان و مزرعه او پرسيدند و سپس سوار بر مركبى به مزرعه وى رفتند. آن مرد صدا زد: - از ميان زراعت من نياييد! حاصل مرا پايمال مى كنيد! 🌱حضرت آمدند نزديك ايشان پياده شدند. با لبخندى در كنارش نشستند و سپس فرمودند: - چقدر براى زراعت خرج كرده اى ؟ گفت : - صد دينار. 🌱فرمود: - چقدر اميد دخل دارى ؟ گفت : - دويست دينار. فرمود: 🌱- اين سيصد دينار را بگير و مزرعه هم مال خودت باشد. خداوند آنچه را كه اميد دارى به تو مرحمت مى كند. مرد پول را گرفت و پيشانى حضرت را بوسيد. 🌱حضرت تبسم كرده ، برگشت . فردا كه امام عليه السلام مسجد آمدند، آن مرد نشسته بود. وقتى كه حضرت را ديد گفت : 🌱- الله اعلم حيث يجعل رسالته (66) اصحاب پرسيدند ديروز چه مى گفت ، امروز چه مى گويد، ديروز فحش ‍ و ناسزا مى گفت ، امروز تعريف و تمجيد مى كند؟ حضرت به اصحاب فرمودند: 🌱- شما گفتيد اجازه بده ما اين مرد را بكشيم و لكن من با مبلغى پول او را اصلاح كردم !  يكى از راه هاى اصلاح حال مردم احسان و بخشش ‍ است . ✾📚 @Dastan 📚✾
👈📚👉 ‍ ﺧﺴﺮﻭ ﺷﮑﯿﺒﺎﯾﯽ: ﻣﺎﻫﯽ ﻣﻮﻥ ﻫﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﮕﻪ ﺗﺎ ﺩﻫﻨﺸﻮ ﺑﺎﺯﻣﯿﮑﺮﺩ ﺁﺏ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﺴﺖ ﺑﮕﻪ ... ﺩﺳﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺁﮐﻮﺍﺭﯾﻮﻡ ﻭ ﺩﺭﺵ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺍﺯﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﭘﺮﯾﺪﻥ .. ﺩﻟﻢ ﻧﯿﻮﻣﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻨﺪﺍﺯﻣﺶ ﺍﻭﻥ ﺗﻮ، ﺍﻧﻘﺪ ﺑﺎﻻ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﭘﺮﯾﺪ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ !!... ﺩﯾﺪﻡ ﺗﺎ ﺧﻮﺍﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻣﻮﻗﺴﺖ ﺑﺬﺍﺭﻣﺶ ﺗﻮﯼ ﺁﮐﻮﺍﺭﯾﻮﻡ ﻭﻟﯽ ﺍﻻﻥ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺘﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻧﺸﺪﻩ.. ﯾﻌﻨﯽ ﻓﮏ ﮐﻨﻢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻤﺶ ﺍﻭﻥ ﺗﻮ ﻗﻬﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺯﺩﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ !!... ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻣﻮﻧﻪ ... ﺩﻭﺳﺸﻮﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ ... ﺩﻭﺳﻤﻮﻥ ﺩﺍﺭﻥ ... ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻧﺎﺭﻭ نمی فهمیم ! ﻓﻘﻂ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺍﻭﻧﺎ ﻣﯿ ﮑﻨﯿﻢ... ✾📚 @Dastan 📚✾
8.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 داستانی شنیدنی از عشق و علاقه فراوان جناب قنبر به مولا علی علیه السلام! ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆آيه اى كه مسيحى را مسلمان كرد 🍃زكريا پسر ابراهيم مى گويد: من مسيحى بودم و مسلمان شدم . سپس جهت مراسم حج به سوى مكه حركت كردم . در آنجا محضر امام صادق عليه السلام رسيدم ، عرض كردم : 🍃- من مسيحى بودم و مسلمان شده ام . فرمود: - از اسلام چه ديدى كه به خاطر آن مسلمان شدى ؟ - اين آيه موجب هدايت من گرديد كه خداوند به پيامبر مى فرمايد: ((ما كنت تدرى ماالكتاب و لا الايمان و لكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء)) 🍃از مضمون اين آيه دريافتم ، اسلام دين كاملى است و از كسى كه هيچ نوع مكتب و مدرسه اى نديده ، چنين سخنانى ممكن نيست و بنابراين بايد به محمد صلى الله عليه و آله وسلم ، وحى شده است . حضرت فرمود: 🍃- به راستى خدا تو را هدايت كرده . بعد، سه مرتبه گفتند: - ((اللهم اهده )) خدايا! او را به راه ايمان هدايت فرما! سپس فرمودند: - پسر خان ! هر چه مى خواهى سؤ ال كن ! گفتم : 🍃- پدر مادر و خانواده ام همه نصرانى هستند و مادرم كور است ، آيا من كه مسلمان شده ام و با آنان زندگى مى كنم ، مى توانم در ظرف هايشان غذا بخورم ؟ فرمودند: - آنان گوشت خوك مى خورند؟ گفتم : - نه حتى دست به آن نمى زنند. فرمودند: - با آنان باش ! مانعى ندارد. 🍃آن گاه تاءكيد نمودند نسبت به مادرت - بخصوص - خيلى مهربانى كن و اگر مرد او را به ديگرى واگذار مكن (خودت او را كفن و دفن كن ) و به هيچ كس مگو كه پيش من آمده اى ، تا به خواست خدا در منى نزد من بيايى . در منى خدمتشان رسيدم ، مردم مانند بچه هاى مكتب ، دور او را گرفته بودند و سؤ ال مى كردند! وقتى به كوفه بازگشتم ، با مادرم بسيار مهربانى كردم ، به او غذا مى دادم و لباس و سرش را مى شستم . روزى مادرم گفت : 🍃پسر جان ! تو در موقعى كه به دين ما بودى اين طور با من مهربانى نمى كردى ، اكنون چه سبب شده كه اين گونه با من رفتار مى كنى ؟ گفتم : 🍃- من مسلمان شده ام و مردى از فرزندان يكى از پيامبران خدا مرا به خوشرفتارى با مادر دستور داده است . گفت : - نه ! او پسر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم است . 🍃- مادرم گفت : خود او بايد پيامبر باشد، زيرا چنين سفارش هايى (در مورد احترام به مادر) روش خاص انبياست . 🍃- نه مادر! بعد از پيغمبر ما پيغمبرى نخواهد آمد و او پسر پيغمبر است . - دين تو بهترين اديان است ، آن را بر من عرضه كن ! 🍃من هم شهادتين را به او آموختم و او نيز مسلمان شد و نماز خواندن را نيز ياد گرفت و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را خواند. بعد از مدتى مادرم مريض شد، رو به من گفت : 🍃- نور ديده ! آنچه به من آموختى تكرار كن ! من شهادتين را برايش گفتم . شهادتين را گفت و در دم از دنيا رفت . صبحگاه ، مسلمانان او را غسل دادند و من بر او نماز خواندم و در قبرش ‍ گذاشتم . 📚بحارالانوار، ج۱ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆انفاق نان بدون نمك   🍂معلى بن خيس مى گويد: در يكى از شب هاى بارانى ، امام صادق عليه السلام از تاريكى شب استفاده كردند و تنها از منزل بيرون آمده ، به طرف ((ظله بنى ساعده ))(54) حركت كردند. من هم با كمى فاصله آهسته به دنبال امام روان شدم . ناگاه ! متوجه شدم چيزى از دوش امام به زمين افتاد. در آن لحظه ، آهسته صداى امام را شنيدم كه فرمود: ((خدايا! آنچه را كه بر زمين افتاد به من بازگردان .)) جلو رفتم و سلام كردم . امام از صدايم ، مرا شناخت و فرمود: 🍁- معلى تو هستى ؟ - بلى معلى هستم . فدايت شوم ! من پس از آنكه پاسخ امام عليه السلام را دادم ، دقت كردم تا ببينم چه چيز بود كه به زمين افتاد. ديدم مقدارى نان بر روى زمين ريخته است . امام عليه السلام فرمود: - معلى نانها را از روى زمين جمع كن و به من بده ! 🍁من آنها را جمع كردم و به امام دادم . كيسه بزرگى پر از نان بود طورى كه يك نفر به سختى مى توانست آن را به دوش بكشد. معلى مى گويد: عرض كردم : اجازه بده اين كيسه را به دوش بگيرم . فرمود: نه ! خودم به اين كار از تو سزاوارترم ، ولى همراه من بيا. 🍁امام كيسه نان را به دوش كشيد و راه افتاديم ، تا به ظله بنى ساعده رسيديم . گروهى از فقرا و بيچارگان كه منزل و مسكن نداشتند در آنجا خوابيده بودند حتى يك نفر هم بيدار نبود. حضرت در بالين هر كدام از آنها يك يا دو قرص نان گذاشت به طوريكه حتى يك نفر هم باقى نماند. 🍁سپس برگشتيم ، عرض كردم : فدايت شوم ! اينان كه تو در اين شب برايشان نان آوردى ، آيا شيعه هستند و امامت شما را قبول دارند؟ 🍁امام عليه السلام فرمود: - نه ! ايشان معتقد به امامت من نيستند؛ اگر از شيعيان ما بودند بيشتر از اين رسيدگى مى كردم ! ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ...! 🌷در عملیات بیت المقدس، در عرض یک هفته، پنج بار محل استقرار تیپ ولی عصر (عج) را عوض کردند. خسته شده بودیم. لب به اعتراض گشودیم و رفتیم سراغ حسن باقری. گفتیم: امکانات نداریم. دیگر به هیچ وجه از محل فعلی تکان نمی‌خوریم. هر چه می‌خواهد بشود. مگر بالاتر از سیاهی هم رنگی هست؟ گفت: بله هست! بالاتر از سیاهی، سرخی خون شهیدی است که روی زمین ریخته بود.... 🌷انگار آب سرد روی بدنم ریخته باشند، بدنم شروع کرد به لرزیدن. سعی کردم چیز دیگری بگویم. گفتم: امکانات نیست. ما قوه‌ی محرکه می‌خواهیم.... او با همان لحن، گفت: قوه‌ی محرکه‌ی شما خون شهید است. بعد هم کمی امیدواری داد و از موقعیت در جنگ حرف زد. از آن لحظه، هر وقت یاد حرف‌های حسن باقری می‌افتم، بدنم سرد سرد می‌شود. انگار، مثل آن لحظه، آب سرد روی تنم ریخته اند. 🌹خاطره ای به یاد فرمانده حسن باقری 📚 کتاب "بی‌قرار" محمد خسروی راد، صفحه ۲۹ ♥️اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌ لِوَلیــِـــڪَ الفَـرَجــــ ✾📚 @Dastan 📚✾
📖تفسیر قرآن کریم با داستان📖 ✳️ خدا کافی است 🍃أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ🍃 🍂ﺁﻳﺎ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺑﻨﺪﻩ ﺍﺵ [ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺍﻣﻮﺭ] ﻛﺎﻓﻲ ﻧﻴﺴﺖ ؟🍂(زمر : ۳۶) ✅ كسى كه خدا را دارد همه چيز دارد ✍ نوشته اند: (يعقوب صفارى) (مؤ سس سلسله صفاريان) بيمار شد اطبا براى معالجه‌اش جمع شدند هيچكس از عهده برنيامد. يعقوب گفت: اگر در گوشه و كنار، مرد خدایى را سراغ داريد كه پيش خدا آبرو داشته باشد بياوريد. گفتند: (سهل بن عبداللّه شوشترى) زاهد مشهور چنين است، دنبال سهل رفتند نيامد بالاخره به هر خواهشى و تمنایى بود او را آوردند، سهل كنار بستر يعقوب نشست و گفت: آيا می‌خواهی خدا ترا شفا دهد؟ در حالى كه چقدر آه و ناله مظلومان پشت سرت بلند است. يعقوب گفت: چه كنم؟ سهل پاسخ داد محبوسين را آزاد كن، يعقوب دستور داد زندانيان را آزاد كنند، سهل گفت: تو به بندگان خدا ظلم می‌کنی آن وقت اميد دارى خدا ترا ببخشد و شفايت دهد بيا و از گذشته‌هایت توبه كن. بالاخره يعقوب را به توبه و استغفار واداشت آن وقت دست را به دعا بلند كرد و گفت: اى خدایى كه يعقوب را از ذلت گناه نجات دادى از اين بستر بيمارى نيز او را نجات بده. نوشته‌اند يعقوب در همان مجلس از بستر بيمارى برخاست، امر كرد طبق زر براى سهل بن عبداللّه آوردند، سهل گفت: كسى زر می‌خواهد كه خدا را نداشته باشد كسى كه خدا را دارد همه چيز دارد. 📚 داستان‌هایی از آثار و بركات علما ✾📚 @Dastan 📚✾