eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
67.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
72 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
ـ✨🌼✨🌼 ـ🌼✨🌼 ـ✨🌼 ـ🌼 ✔️ارتباط با خدا، راه آرامش قلبى ✅چگونه مى شود انسان مؤمن در طول زندگانى خود در سايه اسلام، از نظر روحى آسوده خاطر و آرام باشد؟ ✍آرامش تنها با ارتباط انسان با خدا به دست مى آيد; چرا كه نگرانى و اضطراب انسان به دليل تعلق خاطر او به جلوه هاى دنيا و دورى از شريعت و دين خدا مى باشد. شاهد بر سخن فوق اين است كه مى بينيم انسانى كه با خدا در ارتباط است، هر چقدر كه سختى‌ها و مصائب روزگار نسبت به او زياد شود، باز هم از آرامش قلبى برخوردار است، زيرا عقيده دارد پروردگارش جز صلاح براى او برنمى گزيند; در حالى كه انسان دور از پروردگار، با كوچك ترين سختى و ناراحتى كه به او مى رسد، هراسان، نگران و مضطرب مى شود. اين همان است كه قرآن كريم در آيه زير به آن اشاره كرده و مى فرمايد: «اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللّهِ أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ »، كسانى كه ايمان آوردند و قلب هايشان به ذكر خداوند آرام گرفت، به راستى كه قلب‌ها به ياد خدا آرام مى گيرند. 📚سوره رعد، آيه ۲۸. 📚آیت الله صید محمدصادق ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️ داستان خطای علی بن یقطین و ... 👌 توفیقات مزد است نه مفت 🎙 حجت‌الاسلام عالی ✾📚 @Dastan 📚✾
حق الناس ما را بدبخت میکند❗️ 🔸شخصی از حضرت آیت الله العظمی بهجت درخواست دستوری فرمودند. آقا که همیشه مشغول ذکر بودند، سر بلند کردند و فرمودند :«تا می‌توانید گناه نکنید» سپس سر به زیر انداختند و مجدّداً مشغول ذکر شدند. 🔸 بعد از چند لحظه سر بلند کردند و فرمودند: «اگر احیاناً گاهی مرتکب شدید سعی کنید گناهی که در آن حقّ‌الناس است نباشد». باز سر به زیر انداخته و مشغول ذکر شدند. 🔸 و بعد از چند لحظه باز سر بلند کردند و برای سومین بار فرمودند: «اگر گناه مرتکب شدید که در آن حقّ‌الناس است سعی کنید در همین دنیا آن را تسویه کنید و برای آخرت نگذارید که آن جا مشکل است.» 📚 برگرفته از کتاب فریادگر توحید، ص ٢ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌿🌺﷽🌿🌺 آیا خدا برای ما هست یا نیست⁉️ یا اینکه یک امر ذهنی است❗️ امام صادق علیه السلام می فرمایند: خیلی از آدم ها خدای مخلوق خودشون رو عبادت می کنند که خیلی قابل تکیه نیست.  خداهایی که بعضی انسان ها در ذهن ساختند که قشنگ نیست، قابل اعتماد نیست. خدایی که با یک طلاق، 💳ورشکستگی،  عدم موفقیت اصلا گم میشه و میره ‼️ حضرت موسی (سلام الله علیه)  در سختی ها می فرمودند:  « إِنَّ مَعِيَ رَبّي سَيَهدينِ» 🔅یقیناً پروردگارم با من است، بزودی مرا هدایت خواهد کرد!» وقتی به خدا اینگونه اعتماد داشته باشی قطعا شادی و آرامش هم داری.  این خدا باید در زندگیتون ملموس باشه که این با معرفت حاصل میشه البته معرفت با اطلاعات متفاوته ♨️  معرفت دیدن و باور است. خیلی از قدیمی ها شاید سواد درست و حسابی هم نداشتند اما باور و ایمانشون به خدا و اهل بیت علیهم السلام قوی بوده... ✾📚 @Dastan 📚✾
🌼مرد خوشبخت ✍️پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت: نصف قلمرو پادشاهی‌ام را به کسی می‌دهم که بتواند مرا معالجه کند. تمام آدم‌های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می‌شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست. تنها یکی از مردان دانا گفت: فکر کنم می‌توانم شاه را معالجه کنم. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می‌شود. شاه پیک‌هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد. آن‌ها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد. آن که ثروت داشت، بیمار بود. آن که سالم بود در فقر دست و پا می‌زد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند. آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبه‌ای محقر و فقیرانه رد می‌شد که شنید یک نفر دارد چیزهایی می‌گوید. شکر خدا که کارم را تمام کرده‌ام. سیر و پر غذا خورده‌ام و می‌توانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری می‌توانم بخواهم؟ پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند. پیک‌ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت! ‌‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆معماهاى فقهى !   🌱يك سال ، هارون الرشيد به زيارت كعبه رفته بود. هنگام طواف ، دستور دادند مردم خارج شوند، تا خليفه بتواند به راحتى طواف كند. چون هارون خواست طواف نمايد، عربى از راه رسيد و با وى به طواف پرداخت . (اين عمل بر خليفه جاه طلب گران آمد و با خشم اشاره كرد كه مرد عرب را كنار كنند.) ماءمورين به مرد عرب گفتند: - كمى صبر كن تا خليفه از طواف كردن فراغت يابد! عرب گفت : 🌱- مگر نمى دانيد خداوند در اين مكان مقدس همه را يكسان دانسته و در قرآن مجيد فرموده است : سواء العاكف فيه و الباد(69) چون هارون اين سخن را از عرب شنيد، به نگهبان خود دستور داد كه كارى به او نداشته باشد و او را به حال خويش بگذارد. آن گاه خود به طرف حجرالاسود رفت تا مطابق معمول به آن دست بمالد. ولى عرب آنجا هم پيش دستى نموده ، قبل از وى ، حجرالاسود را لمس كرد! 🌱سپس هارون به مقام ابراهيم آمد كه در آنجا نماز بخواند، باز هم عرب قبل از هارون به آنجا رسيد و مشغول نماز شد. همين كه هارون از نماز فارغ شد، دستور داد آن مرد را پيش او حاضر نمايند. وقتى دستور هارون را شنيد گفت : 🌱- من كارى با خليفه ندارم ، اگر خليفه با من كارى دارد، خودش پيش من بيايد! هارون ناگزير نزد مرد عرب آمد و سلام كرد، عرب هم جواب سلامش را داد. هارون گفت : - اجازه مى دهى در اينجا بنشينم . عرب گفت : 🌱- اينجا ملك من نيست ، اينجا خانه خدا است ، ما همه در اينجا يكسانيم . اگر مى خواهى بنشين ، چنانچه مايل نيستى برو. هارون بر زمين نشست ، روى به آن عرب كرد و گفت : چرا شخصى مثل تو مزاحم پادشاهان مى شود؟ 🌱عرب گفت : آرى ! بايد در مقابل علم كوچكى كنى و گوش فرا دهى . (هارون از طرز سخن گفتن عرب ناراحت شد) به عرب گفت : - مى خواهم مساءله اى دينى از تو بپرسم ، اگر درست جواب ندادى ، تو را اذيت خواهم كرد. - سؤ ال تو براى ياد گرفتن است يا مى خواهى مرا اذيت كنى ؟ 🌱- البته منظور، ياد گرفتن است . - بسيار خوب ! ولى بايد برخيزى و مانند شاگردى كه مى خواهد مطلبى از استاد به پرسد، مقابل من بنشينى ! هارون برخاست و در مقابل وى روى زمين نشست . هارون پرسيد: - بگو بدانم ، خداوند چه چيزى را بر تو واجب كرده است ؟ عرب گفت : 🌱- از كدام امر واجب سؤ ال مى كنى ؟ از يك واجب يا پنج واجب يا هفده واجب يا سى و چهار يا نود و چهار و يا صد و پنجاه و سه بر هفده عدد و از دوازده يكى و از چهل يكى و از دويست پنج عدد و از تمام عمر يكى و يكى به يكى ؟! هارون گفت : - من از يك واجب از تو سؤ ال كردم ، تو برايم عدد شمارى كردى ! عرب گفت : 🌱- دين در دنيا بر پايه عدد و حساب برقرار است و اگر چنين نبود، خداوند در روز قيامت براى مردم حساب باز نمى كرد. سپس اين آيه را خواند: و ان كان مثقال حبة من خردل اتينابها و كفى بنا حاسبين  🌱در اين هنگام ، عرب خليفه را به نام صدا كرد. هارون سخت خشمگين شد، طورى كه برافروخته گرديد، (زيرا به نظر خليفه تمامى افراد به او بايد اميرالمؤ منين مى گفتند) در حالى كه آثار خشم و غضب در چهره اش آشكار بود گفت : 🌱- آنچه را كه گفتى توضيح بده ! اگر توضيح دادى آزاد هستى و گرنه ، دستور مى دهم بين صفا و مروه گردنت را بزنند! نگهبان از خليفه تقاضا كرد كه او را به خاطر خدا و آن مكان مقدس ‍ نكشد! مرد عرب از گفتار نگهبان خنده اش گرفت ! 🌱هارون پرسيد: - چرا خنديدى ؟ 🌱- از شما دو نفر خنده ام گرفت ، زيرا نمى دانم كدام يك از شما نادان تريد؛ كسى كه تقاضاى بخشش كسى را مى كند كه اجلش رسيده ، يا كسى كه عجله براى كشتن مى نمايد نسبت به شخصى كه اجلش نرسيده ؟! هارون گفت : 👇👇👇👇
🌱- بالاخره آنچه را كه گفتى توضيح بده ! عرب اظهار داشت : 🌱- اينكه از من پرسيدى : آنچه خداوند بر من واجب نمود چيست ؟ جوابش اين است كه خداوند خيلى چيزها را به انسان واجب نموده است . 🌱اينكه پرسيدم : آيا از يك چيز واجب سؤ ال مى كنى ؟ مقصودم دين اسلام است (كه قبل از هر چيزى پيروى از آن بر بندگان خدا واجب است .) 🌱منظورم از پنج ، نمازهاى پنجگانه ، از هفده چيز، هفده ركعت نماز شبانه روزى و از سى و چهار چيز، سجده هاى نمازها و نود و چهار هم تكبيرات نمازهايى است كه در شبانه روز مى خوانيم و از صد و پنجاه و سه ، در هفده عدد، تسبيح نماز است . 🌱اما آنچه گفتم از دوازده عدد يكى ، منظورم ماه رمضان است كه از دوازده ماه ، يك ماه واجب است . و آنچه گفتم از چهل يكى ، هر كس چهل دينار طلا داشته باشد يك دينار واجب است زكات بدهد و گفتم از دويست ، پنج ، هر كس دويست درهم نقره داشته باشد، پنج درهم بايد زكات بدهد. اينكه پرسيدم : آيا از يك واجب در تمام عمر مى پرسى ؟ 🌱مقصودم زيارت خانه خداست كه در تمام عمر يك بار بر مسلمانان مستطع واجب است و اينكه گفتم يكى به يكى ، هر كس به ناحق كسى را بكشد بايد كشته شود، خداوند مى فرمايد ((النفس بالنفس )). 🌱چون سخن عرب به پايان رسيد، هارون از تفسير و بيان اين مسائل و زيباى سخن عرب بسيار خوشحال گشت و مرد عرب در نظرش بزرگ آمد و غضب تبديل به مهربانى شد و يك كيسه طلا به عرب داد. آن گاه ، عرب به هارون گفت : 🌱- تو چيزهايى از من پرسيدى و من هم جواب دادم . اكنون من نيز از تو سؤ ال مى كنم و تو بايد جواب بدهى ! اگر جواب دادى ، اين كيسه طلا مال خودت و مى توانى آن را در اين مكان مقدس صدقه دهى ، اگر نتوانستى بايد يك كيسه ديگر نيز به آن اضافه كنى تا بين فقراى قبيله خود تقسيم كنم . هارون ناچار قبول كرد. عرب پرسيد: - خنفساء(71) به بچه اش دانه مى دهد يا شير؟ هارون غضبناك شد و گفت : - آيا درست است فردى مثل تو از من چنين پرسشى بنمايد؟ عرب گفت : 🌱شنيده ام پيامبر فرموده است : عقل پيشواى مردم از همه بيشتر است . تو رهبر اين مردم هستى ، هر سؤ الى از امور دينى و واجبات از تو پرسيده شود بايد همه را پاسخ دهى . اكنون جواب اين پرسش را مى دانى يانه ؟ هارون : - نه ! توضيح بده آنچه را كه از من پرسيدى و دو كيسه طلا بگير. عرب : 🌱- خداوند آنگاه كه زمين را آفريد و جنبده هايى در آن بوجود آورد، كه معده و خون قرمز ندارند، خوراكشان را از همان خاك قرار داد. وقتى نوزاد خنفساء متولد مى شود نه او شير مى خورد و نه دانه ! بلكه زندگيش ‍ از مواد خاكى تاءمين مى گردد. هارون : - به خدا سوگند! تاكنون دچار چنين سؤ الى نشده ام . 🌱مرد عرب دو كيسه طلا را گرفت و بيرون آمد. چند نفر از اسمش ‍ پرسيدند، فهميدند كه وى امام موسى بن جعفر عليه السلام است . به هارون اطلاع دادند، هارون گفت : به خدا قسم ! درخت نبوت بايد چنين شاخ و برگى داشته باشد!(72) (چون اولين سال زيارت هارون بود و حضرت نيز در لباس مبدل به مكه رفته بود، تا مردم او را نشناسند لذا هارون آن حضرت را نشناخت .) ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆راه نجات 🌺پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: سه نفر از بنى اسرائيل با هم به مسافرت رفتند در ضمن سير و سفر در غارى به عبادت خدا پرداختند، ناگهان ! سنگ بزرگى از قله كوه فرود آمد و بر در غار افتاد و دهانه غار به كلّى بسته شد. و مرگ خود را حتمى دانستند. پس از گفتگو و چاره انديشى زياد به يكديگر گفتند: به خدا سوگند! از اين مرحله خطر راه رهايى نيست مگر اينكه از روى راستى و درستى با خدا سخن بگوييم . اكنون هر كدام از ما عملى را كه فقط براى رضاى خدا انجام داده ايم به خدا عرضه كنيم ، تا خداوند ما را از گرفتارى نجات بخشد. 🌺يكى از آنها گفت : خدايا! تو خود مى دانى كه من عاشق زنى شدم كه داراى جمال و زيبايى بود و در راه جلب رضاى او مال زيادى خرج كردم ، تا اينكه به وصال او رسيدم و چون با او خلوت كردم و خود را براى عمل خلاف آماده نمودم ، ناگاه در آن حال به ياد آتش جهنم افتادم . از برابر آن زن برخواسته بيرون رفتم . خدايا! اگر اين كار من به خاطر ترس از تو بوده و مورد رضايت واقع شده ، اين سنگ را از جلوى غار بردار! در اين وقت سنگ كمى كنار رفت به طورى كه روشنايى را ديدند. 🌺دومى گفت : خدايا! تو خود آگاهى كه من عده اى را اجير كردم كه برايم كار كنند و قرار بود هنگامى كه كار تمام شد. به هر يك از آنان مبلغ نيم درهم بدهم ، چون كار خود را انجام دادند من مزد هر يك از آنها را دادم ولى يكى از ايشان از گرفتن نيم درهم خوددارى كرده و اظهار داشت : اجرت من بيشتر از اين مقدار است ، زيرا من به اندازه دو نفر كار كرده ام ، به خدا قسم كمتر از يك درهم قبول نمى كنم در نتيجه مزدش را نگرفته رفت و من با آن نيم درهم بذر خريده كاشتم خداوند هم بركت داد و حاصل زياد بر داشتم پس از مدتى همان اجير پيش من آمده و مزد خود را مطالبه نمود. من به جاى نيم درهم ، هيجده هزار درهم (اصل سرمايه و سود آن ) به او دادم خداوندا! اگر اين كار را من تنها به خاطر ترس از تو انجام داده ام اين سنگ را از سر راه ما دور كن ! در آن لحظه سنگ تكان خورد، كمى كنار رفت به طورى كه در اثر روشنايى همديگر را مى ديدند، ولى نمى توانستند بيرون بيايند. 🌺سومى گفت : خدايا! تو خود مى دانى كه من پدر و مادرى داشتم كه هر شب شير برايشان مى آوردم تا بنوشند، يك شب دير به خانه آمدم و ديدم به خواب رفته اند خواستم ظرف شير را كنارشان گذاشته و بروم ، ترسيدم جانورى در آن شير بيفتد، خواستم بيدارشان كنم ، ترسيدم ناراحت شوند، بدين جهت بالاى سر آنها نشستم تا بيدار شدند و من شير را به آنها دادم ! بار خدايا! اگر من اين كار را به خاطر جلب رضاى تو انجام داده ام اين سنگ را از ما دور كن ! ناگهان ! سنگ حركت كرد و شكاف بزرگى به وجود آمد و توانستند از آن غار بيرون آمده و نجات پيدا كنند. ✾📚 @Dastan 📚✾
✨﷽✨ 🌸استـاد پناهیـان : مواظب باشیم " دلـمان " جایی نرود که اگر رفت باز گرداندنش کار سختی است وگاهی محال است. اگر برگردد معلول و مجروح و سرخورده باز میگردد مراقب باشیم "دل" ارام ، سربه هوا و عاشق پیشه است وخیلی سریع " انــس " میگیرد. اگر غفـلت کنیم میرود و خودش را به چیزهای " بی ارزش " وابسته میکند ... ✾📚 @Dastan 📚✾
صبح اتفاق قشنگی ست بیخودی نیست که گنجشک ها شلوغش می کنند. سلام صبحتون زیبا 🍇🥦🍇🥦🍇 ✾📚 @Dastan 📚✾
‌ 🏴 شفاعت امام حسين (ع) به خاطر مادر مرحوم آقا شيخ محمدحسين قمشه‌ای که از شاگردان سيد مرتضی کشميری بود در سن 18 سالگی در قمشه مبتلا به مرض حصبه شد، اطبا در مداوای او توفيقی نيافتند و ايشان فوت کرد. مادرش گفت :«دست به جنازه فرزندم نزنيد تا من برگردم»، قرآن را برداشت و گريه‌کنان به پشت بام رفت و اباعبدالله (ع) را شفيع قرار داد و گفت :«دست از شما برنمی‌دارم تا بچه‌ام زنده شود». چند دقيقه نگذشت که شيخ محمدحسين زنده شد و گفت : «برويد به مادرم بگوييد که شفاعت امام حسين (ع) پذيرفته شد.» او می‌گويد :« وقتی مرگم نزديک شد دو نفر نورانی سفيدپوش را ديدم که گفتند :«چه باکی داری؟» گفتم :«اعضايم درد می‌کند». يکی از آن دو دست به پايم کشيد راحت شدم، ديدم اهل خانه گريانند ولی هرچه خواستم بگويم که راحت شدم نتوانستم تا آن که آن دو من را به حرکت درآوردند؛ در بين راه شخصی نورانی را ديدم که به آن دو فرمود :«ما سی سال عمر به او عطا کرديم» و فرمود :« او را به مادرش برگردانيد که يکباره ديدم همه گريان هستند» اکثر علمای نجف نقل کرده‌اند ايشان که مدتی بعد از ساکنان نجف شدند پس از سی سال به ديار باقی شتافتند. 📚منابع: داستانهای شگفت‌انگيز شهيد آیت الله دستغيب. کرامات و مقامات عرفانی امام حسين (علیه السلام) ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆خودبينى هرگز!  ✨يكى از ياران حضرت عيسى عليه السلام كه قد كوتاهى داشت و هميشه در كنار حضرت ديده مى شد، در يكى از مسافرتها كه همراه عيسى عليه السلام بود، در راه به دريا رسيدند. حضرت عيسى با يقين خالصانه گفت : 🌱((بسم الله )) و بر روى آب حركت كرد! مرد كوتاه قد، هنگامى كه ديد عيسى بر روى آب راه مى رود، با يقين راستين گفت : بسم الله ، و روى آب به راه افتاد تا به حضرت عيسى رسيد. در اين حال مرد دچار خودبينى و غرور شد و با خود گفت : 🌱عيسى روح الله روى آب راه مى رود و من هم روى آب راه مى روم ، بنابراين ، عيسى چه فضيلتى بر من دارد؟ هر دو روى آب راه مى رويم . همان دم يك مرتبه زير آب رفت و فريادش بلند شد: ((اى روح الله مرا بگير و از غرق شدن نجاتم ده !)) 🌱حضرت عيسى دستش را گرفت و از آب بيرون آورد و فرمود: اى مرد مگر چه گفتى كه در آب فرو رفتى ؟ مرد كوتاه قد گفت : 🌱من گفتم ، همان طور كه روح الله روى آب راه مى رود، من نيز روى آب راه مى روم . پس با اين حساب چه فرقى بين ماست ! خودبينى به من دست داد و به كيفرش گرفتار شدم . حضرت عيسى فرمود: 🌱تو خود را (در اثر خودبينى ) در جايگاهى قرار دادى كه شايسته آن نبودى بدين جهت خداوند بر تو غضب نمود و اكنون از آنچه گفتى توبه كن ! مرد توبه كرد و به رتبه و مقامى كه خدا برايش قرار داده بود بازگشت و موقعيت خود را دريافت . 🌱امام صادق عليه السلام پس از نقل اين قضيه فرمود: فاتقو الله و لا يحسدن بعضكم بعضا. پس شما نيز از خدا بترسيد و پرهيز كار باشيد و به همديگر حسد نورزيد. ✾📚 @Dastan 📚✾