eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.7هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
یه مَثلی هست که میگه: بخند تا دنیا به روت بخنده 😁 پس تا میتونی بخند چون این دنیا نه غمش موندگاره نه شادیاش این‌ تویی که میتونی شادیارو موندگار کنی البته یادمون نره اینکه میگه بخند نه اینکه هر اتفاقی افتاده وایستیم یه گوشه قاه قاه قاه بخندیماااا منظور از بخند یعنی زیبا نگاه کن قشنگ نگاه کن گیر نکن تو یه مشکل چطور یه لبخند ساده شادی آفرینه خاصیت روز گار هم اینه بخوای براش حرص بخوری غصه بخوری هم خودت اذیت میشی هم دیگران با لبخند و نگاه و امید بخش به زندگی همه چی حل میشه باور کنیم حل میشه.... ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆لقمان امت 🍂روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله به اصحابش فرمود: 🍂كدام يك از شما تمام عمرش را روزه مى دارد؟ سلمان فارسى عرض كرد: من ، يا رسول الله ! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: كدام يك از شما در تمام عمر شب زنده دار است ؟ سلمان : من ، يا رسول الله ! حضرت فرمود: كدام يك از شما هر شب قرآن را ختم مى كند؟ سلمان : من ، يا رسول الله ! 🍂در اين وقت يكى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله خشمگين گشته و گفت : يا رسول الله ! سلمان خود يك مرد عجم (ايرانى ) است و مى خواهد به ما طايفه قريش فخر بفروشد. شما فرمودى كدام از شما همه عمرش را روزه مى دارد. گفت من ، با اينكه بيشتر روزها را غذا مى خورد و فرمودى كدام از شما همه شبها بيدار است ؟ گفت من در صورتى كه بسيارى از شبها مى خوابد و فرمودى كدام از شما هر روز يك ختم قرآن مى خواند؟ گفت من ، و حال آنكه بيشتر روزها ساكت است . 🍂رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خاموش باش اى فلانى ! تو كجا و لقمان حكيم كجا؟! از خود سلمان بپرس تا تو را آگاه سازد. در اين وقت مرد روى به سلمان كرد و گفت : اى سلمان ! تو نگفتى همه روز را روزه مى دارى ؟ سلمان : بلى ! من گفتم . مرد: در صورتى كه من ديده ام كه بيشتر روزها تو غذا مى خورى . 🍂سلمان : چنين نيست كه تو گمان مى كنى . من در هر ماه سه روز روزه مى گيرم و خداوند متعال مى فرمايد: ((من جاء بالحسنة فله عشر اءمثالها)). هر كس كار نيكى انجام دهد ده برابر آن پاداش دارد. 🍂علاوه ماه شعبان را تا رمضان روزه مى گيرم بدين ترتيب من مثل اينكه تمام عمرم را روزه مى دارم . مرد: تو نگفتى تمام عمرم را شب زنده دارم ؟ سلمان : آرى ! من گفتم . مرد: در حالى كه مى دانم بسيارى از شبها را در خوابى 🍂سلمان : چنان نيست كه فكر مى كنى . من از دوستم رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: هر كس با وضو بخوابد گويا همه شب را احياء كرده مشغول عبادت بوده است و من هميشه با وضو مى خوابم 🍂مرد: آيا تو نگفتى هر روز همه قرآن را مى خوانى ؟ سلمان : آرى ! من گفتم . مرد: در صورتى كه تو در بسيارى از روزها ساكت هستى ؟ 🍂سلمان : چنان نيست كه تو مى پندارى زيرا كه من از محبوبم رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه به على عليه السلام فرمود: اى على ! مثل تو در ميان امت من مثل سوره ((قل هو الله احد)) است هر كس آن را يك بار بخواند يك سوم قرآن را خوانده است و هر كس دو بار بخواند دو سوم قرآن را خوانده و هر كس سه بار بخواند همه قرآن را خوانده است اى على ! هر كه تو را به زبانش دوست بدارد دو سوم ايمان را داراست و هر كس با زبان و دل دوست بدارد و با دستش ياريت كند ايمانش كامل است . 🍂سوگند به خدايى كه مرا به حق فرستاده اگر همه اهل زمين تو را دوست مى داشتند چنانچه اهل آسمان تو را دوست دارند خداوند هيچ كس را به آتش جهنم عذاب نمى كرد و من هر روز سوره ((قل هو الله احد)) را سه بار مى خوانم . 🍂آن گاه مرد معترض از جا برخاست و لب فرو بست . مانند اينكه سنگى به دهانش زده باشند. 📚داستانهاى بحارالانوار جلد دوم، محمود ناصری ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆رفاقت با خردمندان 🦋🍃امام رضا عليه السلام مى فرمايد: اگر دوست دارى كه نعمت بر تو هميشگى باشد، جوانمردى تو كامل گردد و زندگيت رونق يابد، بردگان و افراد پست را در كار خود شريك مساز؛ زيرا اگر امانتى در اختيار آنان بگذارى بر تو خيانت مى كنند. اگر از مطلبى براى تو صحبت كنند به تو دروغ گويند و اگر گرفتار مشكلات و درمانده شوى تو را تنها گذارده و خوار كنند. چه مشكلى دارى از اينكه با افراد عاقل رفيق و هم صحبت شوى . چنانچه كرم و بزرگوارى او را نپسندى ، لااقل از عقل و خرد او بهره مند شوى . از بد اخلاقى دورى كن و مصاحبت با افراد كريم و بزرگوار را هيچ وقت از دست مده . اگر عقل و خرد او مورد پسندت نباشد، مى توانى در پرتو عقل خود، از بزرگوارى او سودمند شوى و تا مى توانى از آدم احمق و پست بگريز. 📚داستانهاى بحارالانوار جلد دوم، محمود ناصری ✾📚 @Dastan 📚✾
✨﷽✨ 🌼چرا ما هرچقدر کار خیر و نیک انجام می‌دهیم؛ به مقام و درجات بالا نمی‌رسیم؟ ✍️تا خودت پاک نباشی، پاک بهت نمی‌دهند. ظرفی که برای آب خوردن انتخاب می‌کنی باید پاک باشد. اگر من ظرف باطنم آلوده باشد، این توقع درستی نیست که از خدا پاکیزه بخواهم. باید با خودت قرار بگذاری به کسی پرخاش نکنی. ما زیارت می‌رویم، نماز جماعت می‌خوانیم، ماه رمضان روزه می‌گیریم، پس چه می‌شود که توفیق نداریم و پیشرفت نمی‌کنیم؟ وقتی بررسی کنیم می‌بینیم ریشه تمام مشکلات زبان است. با حرف کسی را می‌زنیم یا غضب و پرخاش می‌کنیم. آیت الله بهاءالدینی می‌فرمودند: پرخاش، برکات زندگی را می‌برد. کسی اول نامه خطاب به خواجه نصیر گفته بود: یا ایها الکلب ابن کلب (ای سگ، پسر سگ) فلان مسئله علمی چه طور است؟ خواجه نصیر هم در جواب نوشته بود که جواب مسئله این است و در آخر نامه نوشت: اما صحبت تو درباره سگ؛ سگ حیوانی است که چهار دست و پا راه می‌رود و بدنش از پشم پوشیده است. من دوپا هستم و آن طور نیستم و.. والسلام. تمام! نه پرخاشی نه غضبی! ما بودیم حداقل یه چیزی می‌نوشتیم در جوابش! یک خشم فرو خوردن، آدم را از هزار رکعت نماز زودتر به خدا می‌رساند. خیلی حرف بزرگی است. من مومنی را می‌شناختم که آقا آنقدر این تلخ بود، می‌رفت تو مسجد تمام نوافل، تمام مستحبات انجام می‌داد. اما خانه که می‌آمد انگار اژدها وارد شده! چرا در این روغن باز است؟ چرا اینجا اینجوری است و.. فکر می‌کرد خودش ملائکه است، وقتی مُرد زن و بچه‌اش آرام شدند. اینجوری که آدم به خدا نمی‌رسد! هی هزار رکعت نماز بخوان بعد هم برو داد بزن؛ به هیچ جا نمی‌رسی! پس باید اول باطنمان پاکیزه شود تا رشد کنیم. پیامبر صلی الله علیه و آله: بدانید که خشم پاره آتشی در دل انسان است. مگر چشمان سرخش و رگ‌های گردنش را (هنگام خشم) ندیده‌اند. هر کس چنین احساسی پیدا کرد، روی زمین بنشیند. 📚مفردات الفاظ قرآن، ص608 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆اولين خونى كه بر زمين ريخت 🍃خداوند به آدم عليه السلام وحى كرد كه مى خواهم در زمين دانشمندى كه به وسيله آن آيين من شناسانده شود وجود داشته باشد و قرار است چنين عالمى از نسل تو باشد، لذا اسم اعظم و ميراث نبوت و آنچه را كه به تو آموختم و هر چه كه مردم بدان احتياج دارند، همه را به هابيل بسپار. 🍃آدم عليه السلام نيز اين فرمان خدا را انجام داد. وقتى قابيل از ماجرا باخبر شد، سخت غضبناك گشت . به نزد پدر آمد و گفت : - پدر جان ! مگر من از هابيل بزرگتر نبودم و در منصب جانشينى شايسته تر از او نيستم ؟ آدم عليه السلام فرمود: 🍃- فرزندم ! اين كار دست من نيست ، خداوند امر نموده ، و او هر كس را بخواهد به اين منصب مى رساند. اگر چه تو فرزند بزرگتر من هستى ، اما خداوند او را به اين مقام انتخاب فرمود و اگر سخنانم را باور ندارى و قصد دارى يقين پيدا كنى ، هر يك از شما قربانى به پيشگاه خدا تقديم كنيد قربانى هر كدام پذيرفته شد، او لايق تر از ديگرى است . رمز پذيرش قربانى آن بود كه آتش از آسمان مى آمد، قربانى را مى سوزاند. قابيل چون كشاورز بود مقدارى گندم نامرغوب براى قربانى خويش آماده ساخت و هابيل كه دامدارى داشت گوسفندى از ميان گوسفندهاى چاق و فربه براى قربانى اش برگزيد. در يك جا در كنار هم قرار دادند و هر كدام اميدوار بودند كه در اين مسابقه پيروز شوند. 🍃 سرانجام قربانى هابيل قبول شد و آتش به نشانه قبولى گوسفند را سوزاند و قربانى قابيل مورد قبول واقع نشد. شيطان به نزد قابيل آمد و به وى گفت چون تو با هابيل برادر هستى ، اين پيش آمد فعلا مهم نيست ، اما بعدها كه از شما نسلى به وجود مى آيد، فرزندان هابيل به فرزندان تو فخر خواهند فروخت و به آنان مى گويند ما فرزندان كسى هستيم كه قربانى او پذيرفته شد، ولى قربانى پدرت قبول نگرديد، چنانچه هابيل را بكشى ، پدرت به ناچار منصب جانشينى را به تو واگذار مى كند. پس از وسوسه شيطان (خودخواهى و حسد كار خود را كرد، عاطفه برادرى ، و ترس از خدا، و رعايت حقوق پدر و مادرى ، هيچ كدام نتوانست جلوى طوفان كينه و خودخواهى قابيل را بگيرد) بلافاصله اقدام به قتل برادرش هابيل نمود و عاقبت او را كشت ! 📚داستانهاى بحارالانوار جلد دوم، محمود ناصری ✾📚 @Dastan 📚✾
😊سلام 🌸💐صبحتان به طراوت شبنم و به شادابی و زیبایی گلها؛ 🌸💐در زندگی هیچ چیز مهم تر از این نیست که قلبا در آرامش باشی 🌸💐الهی همیشه قلبتون پر از عشق وآرامش باشد. ✾📚 @Dastan 📚✾
غیبت در حال روزه ✍️ روایت شده دو زن در عهد پیامبر (صلی الله علیه و آله) روزه‌دار بودند، در آخر روز حالشان از شدت گرسنگی و تشنگی وخیم شد و نزدیک بود که تلف شوند، پس فرستادند کسی را پیش رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که تا از آن حضرت اذن افطار بگیرند، پیامبر (صلی الله علیه و آله) ظرفی را فرستاد برای آن زنان، فرمود: به ایشان بگو که در داخل این ظرف قی کنید آنچه که خوردید، پس یکی از آن دو قی کرد نیمی از آن ظرف را از لخته‌های خون و گوشت خالص پر کرد و آن دیگری نیز با قی و استفراغ خویش بقیه ظرف را پر کرد، مردم از این ماجرا به شگفت در آمدند و تعجب کردند. 🔹 پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: این دو زن از آنچه که بر آنها حلال بود امساک نمودند و بر آنچه که بر آنان حرام بود روزه خویش را باطل کردند، به این صورت که نشستند در کنار هم دیگر، از مردم غیبت کردند و این است آنچه که پشت سر مردم گفتند که در این ظرف است، از گوشت‌های آنان. 📚 روزه از ديدگاه قرآن و عترت، صفحه 70 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆مشتى از خاك كربلا 🌺حرثمه مى گويد: چون از جنگ صفين همراه على عليه السلام برگشتيم ، آن حضرت وارد كربلا شد. در آن سرزمين نماز خواند. و آن گاه مشتى از خاك كربلا برداشت و آن را بوييد و سپس فرمود: - آه ! اى خاك ! حقا كه از تو مردمانى برانگيخته شوند كه بدون حساب داخل بهشت گردند. 🌺وقتى حرثمه به نزد همسرش كه از شيعيان على عليه السلام بود بازگشت ماجرايى كه در كربلا پيش آمده بود براى وى نقل كرد و با تعجب پرسيد: اين قضيه را على عليه السلام از كجا و چگونه مى داند؟ حرثمه مى گويد: مدتى از ماجرا گذشت . آن روز كه عبيدالله بن زياد لشكر به جنگ امام حسين عليه السلام فرستاد، من هم در آن لشكر بودم . 🌺هنگامى كه به سرزمين كربلا رسيدم ، ناگهان همان مكانى را كه على عليه السلام در آنجا نماز خواند و از خاك آن برداشت و بوييد ديده و شناختم و سخنان على عليه السلام به يادم افتاد. لذا از آمدنم پشيمان شده ، اسب خود را سوار شدم و به محضر امام حسين عليه السلام رسيدم و بر آن حضرت سلام كردم و آنچه را كه در آن محل از پدرش على عليه السلام شنيده بودم ، برايش نقل كردم . 🌺امام حسين عليه السلام فرمود: - آيا به كمك ما آمده اى يا به جنگ ما؟ گفتم : اى فرزند رسول خدا! من به يارى شما آمده ام نه به جنگ شما. اما زن و بچه ام را گذارده ام و از جانب ابن زياد برايشان بيمناكم . حسين عليه السلام اين سخن را كه شنيد فرمود: 🌺- حال كه چنين است از اين سرزمين بگريز كه قتلگاه ما را نبينى و صداى ما را نشنوى . به خدا سوگند! هر كس امروز صداى مظلوميت ما را بشنود و به يارى ما نشتابد، داخل آتش جهنم خواهد شد.  📚داستانهاى بحارالانوار جلد دوم، محمود ناصری ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆بى نيازترين مردم 🍁عثمان بن عفان (خليفه سوم ) به وسيله دو نفر از غلامان خود، دويست دينار براى اباذر فرستاد و گفت : - اباذر بگوييد عثمان به شما سلام مى رساند و مى گويد اين دويست دينار را در مخارج مصرف نماييد. 🍁غلامها سفارش عثمان را رساندند - ولى برخلاف انتظار كه درهم و دينار كليد هر مشكل است و شخصيتهاى بارز در برابر آن سر تسليم فرود آورده و زانوى ذلت به زمين مى زنند - اباذر اظهار بى رغبتى كرد و گفت : آيا به هر يك از مسلمانان اين مقدار داده شده ؟ غلامها گفتند: نه ! فقط براى شما از طرف خليفه عنايت شده است . 🍁اباذر: من فردى از مسلمانان هستم . هر وقت به هر كدام از آنان اين مقدار رسيد، من هم قبول مى كنم و الا نه . 🍁غلامها: عثمان مى گويد اين مبلغ مال شخصى خود من است . قسم به خدايى كه جز او خدايى نيست ، هرگز آميخته به حرام نشده و پاك و حلال است . 🍁اباذر گفت : ولكن من احتياج به چنين پولى ندارم و من فعلا بى نيازترين مردم هستم . غلام ها: خداوند تو را رحمت كند ما در منزل تو چيزى از متاع دنيا نمى بينيم كه تو را بى نياز كند؟ 🍁اباذر: چرا! زير اين روكش كه مى بينيد، دو قرض نان جوين هست كه چند روزيست همين طور آنجا مانده اند و اين پول به چه درد من مى خورد. به خدا سوگند! كه نمى توانم اين درهم و دينار را بپذيرم . اگر زمانى كه به اين دو گرده نان قادر نباشم . خداوند آگاه است كه بيشتر از دو قرص در اختيار من نيست . پروردگار را سپاسگزارم كه مرا به خاطر محبت و ولايت اهل بيت پيغمبر خود على بن ابى طالب و اهل بيت او از هر چيزى بى نياز كرده و از رسول خدا چنين شنيدم و براى من پيرمرد زشت است دروغ بگويم . اين پولها را برگردانيد و به ايشان بگوييد من نيازى به آنچه در دست عثمان است ندارم ، تا روزى كه خداى خويش را ملاقات كنم و او را در پيشگاه پروردگار به دادخواهى گيرم . آرى ! خداوند بهترين قاضى است ميان من و عثمان بن عفان . ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ....!! 🌷در کردستان با شهید رضایی در یک سنگر بودیم. هوای کردستان در آن ايامِ زمستان، برف و کولاکِ وحشتناک و دما زیر صفر درجه بود. حتى برف روی زمین یخ زده بود. وقتِ اذان شد. ما از شدت سرما در داخل سنگر به خود می‌لرزيديم!! 🌷شهید رضایی بیرون از سنگر رفت. به ایشان گفتم: فلانی یخ می‌زنى تا بری!! گفت: نه، اذان و نماز به وقتش مناسب هست. یک ظرف برداشت، رفت یخ های بیرون را شکست. يخ ها آب که شدند، وضو گرفت و نمازش را خواند. روحش شاد و یادش گرامی باد. 🌹خاطره اى به ياد پاسدار حسين رضایی فرمانده مخابرات گردان شهدا، شهرستان پلدختر روستای افرینه ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 !! 🌷صدای آژیر خطر واقعاً نجات‌بخش بود. پرنده‌های آهنی صدام شروع به بمباران کردند و بانه را پی در پی می‌کوبیدند. زمین و زمان به هم ریخت و دود به تمام شهر سایه انداخت. شب و روز مثل هم شده بود. از هر طرف تیر و ترکش بر سرمان می‌بارید. همه به طرف پناهگاه فرار کردند. من ماندم و یک مجروح که یک پایش قطع شده بود. هیچ‌کس توی بخش نماند. یک دفعه دلم خالی شد. هر لحظه فکر می‌کردم الان است که کشته شوم اما در کنار مجروح ایستادم و تحمل کردم. این برادر مجروح التماس می‌کرد که تنهایش نگذارم و تنهایش نگذاشتم. 🌷دشمن حتی بیمارستان را هم بمباران می‌کرد تا پرسنل و تجهیزات بیمارستانی از بین بروند و دیگر جایی و کسی برای کمک به مجروحان نباشد. بمباران که شروع شد خودم را سپر مجروحی کردم که روی تخت خوابیده بود. وقتی فهمید، سمت نگاهش را به بیرون از اتاق تغییر داد. فهمیدم نمی‌خواهد مستقیم به چشم همدیگر نگاه کنیم. با لحن خاصی که نشان از ایمان قوی به خدا و شجاعت داشت گفت: خواهرم! مرگ انسان دست خداست و کسی نمی‌تواند جلوی قضا و قدر الهی را بگیرد. این حرف‌ او واقعاً مرا تکان داد و اثر مثبتی در روحیه‌ام گذاشت و از خودم خجالت کشیدم. 🌷چند روز بعد در حین بمباران در حیاط بیمارستان مشغول درمان زخمی‌ها بودم. یک کلاه آهنی بر اثر موج انفجار چند متر به هوا پرتاب شد و در هوا سرگردان و معلق بود. با خودم گفتم شاید از کلاه‌هایی باشد که روی زمین رها شده بودند و با برخورد موشک به بالا پرتاب می‌شوند. بعد از چند لحظه چند متر آن طرف‌تر رو به روی من به زمین افتاد. دیدم خون از آن جاری است. از جایم بلند شدم و به طرفش رفتم. دیدم سر یک رزمنده از گردن جدا و داخل کلاه مانده. بند را باز کردم و سر قطع شده را از کلاه جدا کردم. صورتش به کلی متلاشی شده بود طوری که قابل شناسایی نبود. : سرکار خانم عزت قیصری که به‌عنوان بهیار در کنار رزمندگان خدمت می‌کرد. 📚 کتاب: "دادا ✾📚 @Dastan 📚✾
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸و خدایی که در این نزدیکیست ...🔸 نگاه کردن به دریا عبادت است. نظر به طاووس هم عبادت است! شما اگر توی جانمازتان یک پر طاووس داشته باشید، نگاهش کنید، کنید که عیبی ندارد! من وقتی هم‌سنّ شما بودم، از [قبرستان] شیخان قم می بردم به حجره ام. نگاهش می‌کردم. توی این گلها خدا را شناختم. اشک می‌ریختم. این چشمم پُر می‌شد از اشک! با خودم می‌گفتم این نقاشی را از دور نمی شود کرد! این رنگ را از دور نمی شود زد! او که نقاشی اش کرده، تویش بوده! من از اینجا فهمیدم که خدا درون اشیاء است. یک وقتی در مدرسۀ خان بودم. تدریس می‌کردم. هنوز هم معمّم نشده بودم. خیلی هم برای وقتم ارزش قائل بودم. مثلاً روزی ده تا درس می دادم و چند تا درس می خواندم و کار می‎کردم. اداره اوقاف آمده بود در مدرسۀ خان گُل‎کاری کرده بود. یک آنجا بود. یک‌بار، حدود یک ساعت، من همین جور محو تماشای این گل شدم! خیره شده بودم! نفهمیدم کِی ایستادم و کِی رد شدم! خدا هم آبروی ما را حفظ کرد. این یک ساعت هیچکس متوجه نشد که من اینجا تکان نخورده‌ام! همه، سر کار خودشان بودند. ✾📚 @Dastan 📚✾