🌱🌱🌱🌱🌱🌱
#داستان_آموزنده
🔆جُعده به آرزویش نرسید
🌱امام حسن علیهالسلام بسیار زیبا و حلیم، دارای سخاوت و نسبت به خانواده رئوف و مهربان بود. چون معاویه ده سال بعد از علی علیهالسلام با او از درِ کید و دشمنی درآمد و چند بار به امر او حضرت را ضربت زدند، ولی اثری نداشت، تصمیم گرفت، بهوسیلهی زن امام حسن علیهالسلام «جُعده، دختر اشعث بن قیس»، او را با وعدههای کاذب، زهر بخوراند.
معاویه به او گفت: «اگر به حسن بن علی علیهالسلام زهر بدهی، صد هزار درهم به تو میدهم و تو را به ازدواج پسرم یزید در میآورم.» او به آرزوی پول و زن یزید شدن، قبول کرد زهری را که معاویه از پادشاه روم گرفته، در غذای حضرت مخلوط کند.
🌱روزی امام حسن علیهالسلام روزهدار بودند، آن روز بسیار گرم بود و تشنگی بر آن جناب اثر کرده بود؛ در وقت افطار جُعده شربت شیری برای حضرت آورد که زهر داخل آن کرده بود. چون حضرت بیاشامید، احساس مسمومیّت کرد و گفت: انّا لله و انّا الیه راجعون، پس حمد خدای کرد که از این جهان فانی به جهان جاودانی خواهد رفت؛ سپس رو به جُعده کرد و فرمود: «ای دشمن خدا! مرا کشتی، خدا تو را بکشد، به خدا سوگند بعد از من نصیبی نخواهی داشت، آن شخص تو را فریب داده، خدا تو را و او را به عذاب خود خوار فرماید.»
از حلم امام علیهالسلام آنکه: وقتی امام حسین علیهالسلام از برادرش دربارهی قاتلش سؤال کرد، حاضر نشد اسم جُعده را به زبان بیاورد.
🌱به روایتی دو روز (به روایتی چهل روز) زهر در وجود مبارک امام علیهالسلام اثر کرد و در 28 صفر سال 50 هجری در سن چهلوهشتسالگی از دنیا رحلت کرد، امّا جُعده به خاطر طمع به مال و زن یزید شدن آرزویش را به گور برد؛ معاویه گفت: وقتی به حسن بن علی علیهالسلام وفا نکرد چطور به یزید وفا کند! و به وعدههایی که به او داده بود، عمل نکرد و با خواری و ذلّت به درَک واصل شد.
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بــینــظــیرتریـن شال و روسری های بهاره رسـیـد😊 بــدو جانــمـونــی😍🧕🧕
🎁🎁همراه با قرعه کشی هفتگی شال و روسری به اعضای کانال😊🎁🎁
حرااااج تماممدلها تکیبهنرخعمده🙊
فروشمون به قیمت تولیدی و باسودِ کم 🤑
بفرمایید😊😍👇
https://eitaa.com/joinchat/2358050820C46d6e88844
🍃🍃🍃🍃🍃
#داستان_آموزنده
🔆آرزوی شهادت
🌱«عمر و بن جموح» از قبیلهی خزرج و اهل مدینه و مردی دارای جود و بخشش بود. وقتیکه اقوامش برای بار اوّل به حضور پیامبر صلیالله علیه و آله آمدند، حضرت از رئیس قبیله سؤال کردند، آنها شخصی که بخیل بود به نام «جد بن قیس» را معرّفی کردند.
پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: رئیس شما عمرو بن جموح همان مرد سفید اندام که دارای موهای فرفری بود، باشد. او پایش لنگ بود و به حکم قانون اسلامی، از جهاد معاف بود. وقتی جنگ اُحد پیش آمد، او چهار پسر داشت و پسرهایش سلاح پوشیدند. گفت: من هم باید بیایم شهید بشوم. پسرها مانع شدند و گفتند: پدر! ما میرویم، تو در خانه بمان، تو وظیفه نداری.
🌱پیرمرد قبول نکرد. پسران رفتند فامیل را جمع کردند که مانع او بشوند. هر چه گفتند، او گوش نکرد. او نزد پیامبر صلیالله علیه و آله آمد و گفت: من آرزوی شهادت دارم چرا بچههایم نمیگذارند من به جهاد بروم و در راه خدا شهید بشوم. پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: این مرد آرزوی شهادت دارد، جهاد بر او واجب نیست ولی حرام هم نیست.
🌱خوشحال شد و مسلّح به طرف جهاد رفت. پسرها در جنگ مراقب او بودند، ولی او بیپروا خودش را به قلب لشکر میزد تا بالاخره شهید شد.
🌱و چون موقع رفتن به جهاد شد دعا کرد: خدایا مرا به خانهام بازنگردان و شهادت نصیبم فرما، پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: دعایش مستجاب شد و او را در قبرستان شهدای اُحد دفن کردند.
✾📚 @Dastan 📚✾
✍آیت الله نخودکی اصفهانی «ره» :
در انجام حوائج مردم ، هر قدر که میتوانی بکوش و هرگز میاندیش که فلان کار بزرگ از من ساخته نیست ، زیرا اگر بنده خدا در راه حق گامی بردارد ، خداوند نیز او را یاری خواهد فرمود .
#آیت_الله_نخودکی_ره
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#بر_شانههای_فرشته....
🌷رزمندگانی که در عملیات خیبر مشغول ستیز با دشمن بعثی بودند، طبق دستور فرماندهی از روستاهای البیضه و الصخره عقبنشینی میکردند؛ عجب هنگامهای بود؛ بچههایی که متجاوزان زبون را با غیرت و شجاعت سرکوب کرده و شکست داده بودند، در معرض بمباران هواپیماها و آتشافروزی توپها و خمپارههای آنان قرار داشته و بنا به مصالح نظامی و برای حفظ نیروها به عقب برمیگشتند.
🌷نیزارها و آبراهها پر از عطر حضور شیربچههای بسیجی بود؛ رزمندگان از خط برگشته و مجروحان، در عقبه جمع شده و در انتظار قایق جهت انتقال به جزیره مجنون بودند. ناگاه دیدم قایق بزرگی از راه رسید؛ اما طوری نبود که مجروحان و بقیه بچهها بتوانند به راحتی بر آن سوار شوند و نیاز به وسیلهای بود تا آنان با پای گذاشتن روی آن، به درون قایق بروند. شهید بهروزی با دیدن این اتفاق زانو زد تا در آن صحنه بسیار زیبا و دیدنی، یکییکی بچهها با....
🌷با پا نهادن بر شانههای مقاوم و زجردیدهاش، بر قایق سوار شوند. بعد از آن، به جای اینکه به فکر حفظ جان خودش باشد و دغدغه اسارت در چنگ دشمن را داشته باشد، تمام نگاهش را دردمندانه به این سو و آن سوی منطقه دوخته بود و میگفت: «خدایا! نکند کسی از عزیزانم جا مانده باشد»، بعد هم رزمندگان با داد و فریاد دست او را گرفتند و با اصرار و پافشاری سوار کرده و راهی جزیره شدند.
🌹خاطره ای به یاد پاسدار شهید عبدالعلی بهروزی [قائم مقام فرماندهی تیپ امام حسن(ع)]
📚 کتاب "چاووش بیقرار"
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾داستان شفای نابینا به حب امیر المومنین (ع)
🎥حجت الاسلام و المسلمین سید حسن علوی
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 #پندانه
✍ چرا میگویند سکوت طلاست؟
🔹زبان، زره قلب است. زبان از زندگی فرد پاسداری میکند. با صدای بلند حرف زدن، طولانی حرف زدن، وحشیانه و سرشار از خشم و نفرت حرف زدن، همه اینها بر سلامت انسان اثر میگذارند.
🔸این رفتارها خشم و نفرت را در دیگران دامن میزند؛ آنها را زخمی، برافروخته و به خشم میآورد، و افراد را با هم غریبه میکند.
🔹چرا میگویند سکوت طلاست؟ چون انسان ساکت هیچ دشمنی ندارد، هرچند شاید دوستی هم نداشته باشد.
🔸او این فراغت و فرصت را دارد که درون خویشتن غوطهور شود و خطاها و کوتاهیهای خود را مورد بررسی قرار دهد.
🔹او دیگر تمایلی به جستوجوکردن این نقصها در دیگران ندارد.
🔸اگر پای شما بلغزد، دچار شکستگی میشوید؛ اگر زبان شما بلغزد، سبب شکستن ایمان یا شادی فرد دیگری میشوید. آن شکستگی را هرگز نمیتوان درست کرد؛ آن زخم برای همیشه ملتهب خواهد ماند.
🔹پس از زبان با دقت فراوان استفاده کنید.
🔸هر اندازه ملایمتر صحبت کنید، هر اندازه کمتر صحبت کنید و هر اندازه شیرینتر صحبت کنید، برای شما و برای جهان بهتر خواهد بود.
✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 آیت الله بهجت رحمه الله علیه:
✍🏼 چاره ای نیست از اینکه باید به سوی خدا برویم، اگر به سوی خدا نرفتیم، موانع هم اگر رفع شد، موقتا رفع شده، دائما رفع نمیشود.
باید #توبه بکنیم، تضرع کنیم، باید به سوی او برویم تا ما را نجات بدهد.
اول از شر خودمان، بعد از شر دیگران، این غضبهای بیجا، شهوات بیجا، همه جنود شیاطین هستند، که در خود آدم هستند.
دوایش #استغفار است.
#آیت_الله_بهجت_ره
✾📚 @Dastan 📚✾
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#داستان_آموزنده
🔆شیرفروش و حجّاج
🌾روزی «حجاج بن یوسف ثقفی» خونخوار (وزیر عبدالملک بن مروان خلیفهی عباسی) در بازار گردشی میکرد. شیرفروشی را مشاهده کرد که با خود صحبت میکند. به گوشهای ایستاد و به گفتههایش گوش داد که میگفت:
🌾این شیر را میفروشم، درآمدش فلان مقدار خواهد بود. استفاده آن را با درآمدهای آینده روی هم میگذارم تا به قیمت گوسفندی برسد، یک میش تهیه میکنم، هم از شیرش بهره میبرم و بقیهی درآمد آن، سرمایهی تازهای میشود. بعد از چند سال سرمایه داری خواهم شد و گاو و گوسفند و مِلک خواهم داشت.
🌾آنگاه «دختر حجّاج بن یوسف» را خواستگاری کنم، پس از ازدواج با او، شخص بااهمیتی میشوم. اگر روزی دختر حجّاج از اطاعتم سرپیچی کند، با همین لگد چنان میزنم که دندههایش خرد شود؛ همینکه پایش را بلند کرد، به ظرف شیر خورد و همهی آن به زمین ریخت.
🌾حجّاج جلو آمد و به دو نفر از همراهانش دستور داد او را بخوابانند و صد تازیانه بر بدنش بزنند.
🌾شیرفروش پرسید: «برای چه مرا بی تفصیر میزنید؟!» حجاج گفت: «مگر نگفتی اگر دختر مرا گرفتی، چنان لگد میزدی که پهلویش بشکند؟ اینک به کیفر آن لگد باید صد تازیانه بخوری.»
✾📚 @Dastan 📚✾
🔴عقوبتِ تخریبِ شخصیتِ مؤمن
✍محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن سنان، عن مفضّل بن عمر قال: قال لی أبو عبد اللّه علیه السّلام: من روی علی مؤمن روایة یرید بها شینه و هدم مروءته لیسقط من أعین النّاس أخرجه اللّه من ولایته إلی ولایة الشّیطان فلا یقبله الشّیطان.
مفضّل بن عمر روایت کرده که حضرت صادق علیه السّلام بمن فرمودند: هرکس به زیانِ مؤمنی سخن بگوید و قصدش رسوایی او و از بین بردن شخصیتِ او باشد و بخواهد تا از چشم مردم بیافتد، خداوند او را از ولایت خودش به ولایت شیطان میبرد، ولی شیطان هم او را نمی پذیرد.‼️
📚 الکافی، جلد ۲، کتاب الایمان و الکفر، باب الروایة علی المؤمن، حدیث ۱
زیرا شیطان برای گمراه کردنِ کسی که مؤمن است تلاش میکند، کسی که تحت ولایت شیطان برود، شیطان دربارهٔ او به مقصد خود رسیده و دیگر کاری با او ندارد.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌼🌼🌼🌼🌼
#داستان_آموزنده
🔆مُغیره به آرزویش، ریاست رسید.
🌸«مغیره بن شعبه» از اهل طائف، در سال پنجم هجری اسلام آورد و از افراد مکّار و شیطانصفت و ریاست پرست بوده است. او وقتی شنید که معاویه، زیاد بن ابیه برادرخواندهی خود را به کوفه فرستاد تا اقامت گزیند تا بعداً مغیره را از استانداری کوفه عزل و او را استاندار کند، کسی را در جای خود گذاشت و به شام نزد معاویه رفت و تقاضای انتقال از کوفه را نمود و گفت:
من پیر شدهام میخواهم در «قرقیسیا» چند دهکده را در اختیار من بگذاری تا استراحت کنم!
🌸معاویه فکر کرد قیس که از مخالفین اوست در «قرقیسیا» به سر میبرد ممکن است مغیره به آنجا برود و با او بر ضدّش متحد شود.
🌸معاویه گفت: ما به تو احتیاج داریم باید به کوفه بروی و مغیره، آرزومندانه، انکار از رفتن میکرد. آنقدر معاویه اصرار کرد که او قبول کرد. نیمهشب وارد کوفه شد و اطرافیان خود را دستور داد «زیاد بن ابیه» را روانه شام کنید.
مدتی بعد، معاویه، سعید بن عاص را به جای او در کوفه منصوب کرد. مغیره نزد یزید رفت و گفت: چرا معاویه به فکر تو نیست، لازم است تو را به ولایتعهدی و جانشینی معرفی کند!
🌸یزید تحریک شد و به پدر این پیشنهاد را کرد و با اصرار مغیره، یزید به جانشینی منصوب شد.
معاویه حکومت مصر را به عمروعاص و حکومت کوفه را به فرزند عمروعاص، عبدالله واگذار نمود. مغیره نزد معاویه آمد و گفت: خود را میان دو دهان شیر قرار دادی؟
🌸معاویه دید حرف درستی است، لذا عبدالله را معزول ساخت و مغیره را دوباره با دو نقشه «ولایتعهدی یزید، در میان دو شیر قرار گرفتن» به حکومت کوفه منصوب کرد و هفت سال و چند ماه حکومت کرد و در سال 49 به مرض طاعون مُرد.
✾📚 @Dastan 📚✾