ای دوست، صبح است،
بیاپرواز ڪنیم
دروازه دل، به دوستي باز ڪنیم
دیروز ڪہ رفت، رفتہ را غم نخوریم
یڪ روز دڪَر به شوق آغاز ڪنیم
دوستان سلام..
صبح بهاری تون عاااالی..
✾📚 @Dastan 📚✾
💥💥هاورن مکّی
🌱سهل خراسانی به حضور امام صادق علیهالسلام آمد و از روی اعتراض گفت: «چرا بااینکه حق با توست، نشستهای و قیام نمیکنی؟
🍃حال صد هزار نفر از شیعیان تو هستند که به فرمان تو شمشیر را از نیام برمیکشند و با دشمن تو خواهند جنگید.»
🌱امام برای اینکه عملاً جواب او را داده باشد، دستور داد تنوری را آتش کنند، سپس به سهل فرمود: «برخیز و در میان شعلههای آتش تنور بنشین.»
🍃سهل گفت: ای آقای من! مرا در آتش مسوزان، حرفم را پس گرفتم، شما نیز از سخنتان بگذرید، خداوند به شما لطف و مرحمت کند.
در همین میان یکی از یاران راستین امام صادق علیهالسلام بنام هارون مکی به حضور امام رسید. امام به او فرمود: «کفشت را به کنار بینداز و در میان آتش تنور بنشین.»
🌱او همین کار را بیدرنگ انجام داد و در میان آتش تنور نشست. امام متوجه سهل شد و از اخبار خراسان برای او مطالبی فرمود، گویی خودش از نزدیک در خراسان ناظر اوضاع آن سامان بوده است.
🍃سپس به سهل فرمود: برخیز به تنور بنگر، چون سهل به تنور نگاه کرد، دید هارون مکی چهار زانو در میان آتش نشسته است.
🌱امام فرمود: «در خراسان چند نفر مثل این شخص وجود دارد؟» عرض کرد: «سوگند به خدا حتّی یک نفر در خراسان، مثل این شخص وجود نداد.»
🍃فرمود: «من خروج و قیام نمیکنم در زمانی که (حتّی) پنج نفر یار راستین برای ما پیدا نشود. ما به وقت قیام آگاهتر هستیم.»
📚حکایتهای شنیدنی، ج 4، ص 65 -سفینه البحار، ج 2، ص 714
✨✨امام سجّاد علیهالسلام فرمود: «خدا دنیا و اهلش را آفرید تا آنها را بیازماید.»
📚فروع کافی، ج 8، ص 75 چاپ جدید
✾📚 @Dastan 📚✾
❄️🔅❄️🔅❄️🔅❄️🔅❄️
#داستان_آموزنده
🔆جهاد با آشوب گران مسلمان
🌱پیامبر صلیالله علیه و آله به علی علیهالسلام فرمود: «ای علی! خداوند جهاد در رفع فتنه را بعد از مرگ من بر مؤمنین واجب کرده است، چنانکه اکنون جهاد همراه با من را با مشرکان واجب کرده است.»
🌱امیرالمؤمنین گوید به رسول خدا عرض کردم: «فتنهای که خداوند جهاد در آن را واجب کرده، چیست؟»
🌱فرمود: «فتنه و آشوب قومی که گواهی به یکتایی خدا و صدق رسالت من از طرف خدا میدهند، ولی مخالف با سنت و راه من هستند و در دین من آسیب میرسانند.» پرسیدم: «بر چه اساسی با آنها جنگ کنم ای رسول خدا! بااینکه آنها گواهی به یکتایی خدا و رسالت تو از سوی خدا میدهند؟!»
فرمود: به خاطر این که:
🍂1. در دین خدا بدعت به وجود میآورند.
🍂2. از امر و خط من جدا میشوند.
🍂3. خون خانواده و عترت مرا حلال میدانند.
(داستانها و پندها، ج 10، ص 75 -وسائل الشیعه، ج 11، ص 61)
👈ازاینرو امیرالمؤمنین علیهالسلام با سه دستهی مسلمان نما: قاسطین، ناکثین و مارقین جنگید؛ که نمونهی آن در جنگ صفین، نهروان و جمل بهخوبی معلوم شد.
✾📚 @Dastan 📚✾
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#داستان_آموزنده
🔆مصعب بن عمیر
🔸یکی از جوانان لایق و زیبارو که قبل از هجرت، به پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم ایمان آورد، مصعب بود.
🔸روزی عثمان بن طلحه او را دید که نماز میخواند؛ آمد به مادر مصعب خبر داد. مادر و بستگان از اسلام آوردن او ناراحت شدند؛ و برای مجازاتش او را در خانه محبوس کردند. امّا او از ایمان خود نسبت به پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم دست نکشید و ثابتقدم ماند.
🔸روزی دو نفر از قبیله خزرج به مکه آمدند و به پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم ایمان آوردند و از حضرتش خواستند کسی را برای تبلیغ دین خدا به مدینه بفرستد تا مردم را قرآن یاد دهد و آیین اسلام را برای مردم تشریح کند.
🔸پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم مصعب را که از میان اصحاب جوان بود، انتخاب کرد و به نمایندگی از جانب خویش بهسوی مدینه فرستاد. پس مصعب با اسعد بن زراره بهسوی مدینه حرکت کرد و در آنجا مردم مدینه را به حقایق دین اسلام و مضامین قرآن آشنا کرد.
وقتی پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم به مدینه آمد و در سال دوّم، جنگ بدر اتّفاق افتاد، او همراه پیامبر بود.
🔸در جنگ اُحد که در سال سوم اتّفاق افتاد، حاضر بود و پرچم مخصوص اسلام در دستش بود و در همان جنگ شربت شهادت نوشید.
📚(حکایتهای پندآموز، ص 259 -اسدالغابه، ج 4، ص 369)
✾📚 @Dastan 📚✾
گفتم: دارم از استرس میمیرم
گفت: یہ ذڪر بهت میگم هر بار گیر ڪردی بگو، من خیلی قبولش دارم: گرهیڪار ِمنم همین باز ڪرد (آخہ خودشم بہ سختـی اجازهی خروج گرفت) گفتم: باشہ داداش بگو، گفت: تسبیح داری؟
گفتم: آره، گفت: بگو "الهی بالرقیہ سلام الله علیها"...
حتمـا سہ سـالہی ارباب نظر میڪنہ، منتظرتم و قطع ڪردم
چشممو بستم شروع ڪردم:
الهی بالرقیہ سلاماللهعلیها
الهی بالرقیہ سلاماللهعلیها...
۱۰تا نگفتم ڪہ یهو گفتن: این پنج نفـر آخرین لیستہ، بقیہاش فـردا توجہ نڪردم همینجور ذڪر میگفتم ڪہ یهو اسمم رو خوندن، بغضم ترڪید با گریہ رفتم سمت خونہ حاضرشم، وقتی حسین رو دیدم گفتم: درستشد، اشڪ تو چشمش حلقہ زد و گفت: "الهی بالرقیہ سلام الله علیها"...
🌷شهیدحسین معزغلامی🌷
🌷یادشهدا باصلوات🌷
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ آیت الله مجتهدی (ره):
زاهدی که مهمان پادشاهی شد
و گرفتار گناهِ ریا گردید.😥🔥
مدت : یک دقیقه
✾📚 @Dastan 📚✾
🦋✨✨🦋✨✨🦋✨✨🦋
#داستان_آموزنده
🔆تسلیم را از کبوتران بیاموزید
🥀در زمان یکی از پیامبران، مادری جوانی داشت که او را بسیار دوست میداشت؛ به قضای الهی آن جوان مُرد و آن مادر داغدار شد و بسیار ناراحتی میکرد تا جایی که اقوام او نزد پیامبر وقت رفتند و از او چاره خواستند.
🥀او نزد آن مادر آمد و آثار گریه و غم و بیتابی را در او مشاهده کرد. بعد به اطراف نگریست و لانهکبوتری او را جلبتوجه نمود؛ فرمود:
ای مادر این لانه کبوتر است؟ گفت: آری. فرمود: این کبوتران جوجه میگذارند؟ گفت: آری.
🥀فرمود: همهی جوجهها به پرواز میآیند؟ گفت: نه چون بعضی از جوجههای آن را ما میگیریم و از گوشت آنها استفاده میکنیم. فرمود: بااینهمه این کبوتران ترک لانه خود نمیکنند؟ گفت: نه و بهجای دیگر نمیروند.
🥀فرمود: «ای زن بترس از اینکه تو در نزد پروردگارت از این کبوتران پستتر باشی، زیرا این کبوتران از خانه شما باآنکه فرزندان آنها را در پیش روی آنها میکشید و میخورید، هجرت نمیکنند، لکن تو با از دست دادن یک فرزند، از نزد خدا قهر کردهای و به او پشت نمودهای و اینهمه بیتابی میکنی و سخنان ناشایست به زبان جاری میکنی.»
آن مادر چون این سخنان را شنید، اشک از دیده برگرفت و دیگر بیتابی ننمود.
📚(نمونه معارف، ص 7612)
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
‼️خانمهایی که دغدغه مانتو و لباس حجابی دارید
⚠️میری بازار مدل هایی میبینی که اصلا در شأنت نیست که اونا رو بپوشی ... 😔
💰یا قیمتها اینقدر بالاست که... 😔
ما این مشکل رو براتون حل کردیم 😍
🛍مستقیم از تولیدی بخر
🔶 عبا و مانتوهای پوشیده با کیفیت بالا و نصف قیمت مزونهای حجاب
#تک_به_قیمت_عمده
#ما_تولید_کننده_ایم 😎✌🏻
🛍فروش حضوری در کرج
😇یه عبا بخر +یه چادر ببر
بزن رو لینک و به خانواده بزرگ دُرسان بپیوند
https://eitaa.com/joinchat/223346877C929d3d2345
#ضربالمثل
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
اورنگ زیب پادشاه مسلمان هندوستان در قرن 17 میلادی بود و دختر بسیار زیبا و شاعرهیی داشت که مخفی تخلص میکرد و این شعر او نسبتآ معروف است -
در سخن مخفی شدم ، مانند بو در برگ گل
هر که دارد میل دیدن ، در سخن بیند مرا
مخفی علیرغم خواستگاران فراوان ازدواج نمیکرد ، چون عاشق یکی از کاتبین دربار به نام عاقل خان شده بود . هر چه پدرش اصرار میکرد ، مخفی قبول نمیکرد و میگفت دوست دارم پیش شما بمانم .
جاسوسان به اورنگ زیب گزارش دادند که مخفی عاشق عاقل خان شده . واضح است که یک کاتب معمولی دربار جرات حرف زدن با دختر پادشاه را هم به زور داشته چه رسد به عاشق شدن و خواستگاری کردن . اورنگ زیب باور نکرد ولی برای مطمئن شدن تدبیری اندیشید و گفت روزها رفت و آمد در کاخ زیاد است . کاتبین شبها به کاخ بیایند و گزارشات و تواریخ را بنویسند تا خودش ملاقات مخفی و عاقل را در تاریکی ببیند .
یکی از دوستان عاقل به وی هشدار داد که احتمالا" برنامه برای به تله انداختن اوست . از روز شروع نوشتن که یک هفته بود عاقل خان خودش را به بیماری زد و از رفتن به کاخ در شب اجتناب کرد . مخفی چند شب منتظر ماند ولی از آمدن عاقل خبری نشد .
تا اینکه این نیم بیت را برای او فرستاد
شنیدم ترک منزل کرد عاقل خان به نادانی
و عاقل در جواب او نوشت - .......
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی.
✾📚 @Dastan 📚✾
استاد رفیعی:
عده ای فقط در گرفتن وضو ، خواندن نماز ، طهارت ، و نجاست ،
و...
وسواس دارند اما در غیبت کردن ،
حق الناس و ادای وجوهات شرعیه
اصلا وسواس ندارند!
✾📚 @Dastan 📚✾
🥀⚡️🥀⚡️🥀⚡️🥀⚡️🥀
#داستان_آموزنده
🔆فوجهایی از جن در مدینه
🌻شیخ مفید روایت کرده: وقتی امام حسین علیهالسلام از مدینه به طرف کربلا بیرون میرفت، افواج بیشمار جنهای مسلمان به خدمت امام حسین علیهالسلام آمدند و گفتند:
🌻«اگر اجازه بدهی جمیع دشمنان تو را در همین ساعت هلاک کنیم، بدون اینکه تعب و رنجی بکشی و حرکتی نمایی.»
🌻امام علیهالسلام ایشان را دعا کرد و فرمود: «در هر جا که باشید مرگ شما را درمییابد؛ هرچند در قلعههای محکم باشید، شما نیز در روز عاشورا بیائید؛ چراکه من در کربلا شهید میشوم.»
🌻گفتند: «اطاعت امر تو واجب است و اِلّا همهی دشمنان را پیش از آنکه به تو برسند، میکشتیم.» فرمود: «قدرت ما بر آنها –دشمنان- بیشتر است ولیکن میخواهیم حجت خدا را بر خلق تمام کنیم و قضای الهی را انقیاد نمائیم.»
📚(رمزالمصیبة، ج 1، ص 173)
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
یک امتحان ساده براى
ارزیابى خودتون…
جاى ساعت دیوارى خونتون را
عوض کنین🕝
میبینید که تا ماه ها هنوز روى دیوار
ناخوداگاه دنبالش میگردین!!!
ذهن شما براى قبول و پردازش تغییر
یک ساعت ساده و بى احساس نیاز
به چند ماه زمان داره،
پس انتظار نداشته باشید، تغییرات
بزرگتر را در زمان کوتاه و بدون
مشکل قبول کند…
هرگز .
هرگز ..
هرگز …
نا امید نشیــــــــــد.
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
تو یه کوچه ای چهار تا خیاط بودند…همیشه با هم بحث میکردند..
یک روز، اولین خیاط یه تابلو بالای
مغازه اش نصب کرد.
روی تابلو نوشته بود “بهترین خیاط شهر”.
دومین خیاط روی تابلوی بالای سردر مغازش نوشت “بهترین خیاط کشور”.
سومین خیاط نوشت “بهترین خیاط دنیا“،
چهارمین خیاط وقتی با این واقعه مواجه شد روی یک برگه کوچک با یه خط معمولی نوشت: “
بهترین خیاط این کوچه”.
قرار نیست دنیایمان را بزرگ کنیم
که در آن گم شویم،
در همان دنیایی که هستیم می شود
آدم بزرگى باشیم...
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓
درود بر شما دوستان صبح بخیر
به این روز زیبا خوش آمدید
درود به آغاز دوباره ات
درود به بودن دوباره ات
درود به زندگی
امروز، یه روز شاد پُراز انرژیه
لبخند بزن دوست من
و با عشق به استقبال روز جدیدت برو
شروع امروزتون پر برکت
✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺🦋
🌕چرا بد داشت، آب داد
🥀🥀ساربانی روزها شترها را به چرا میبرد، امّا در دادن علف و چرا کوتاهی بسیار میکرد و شتران را گرسنه به نزد مالکهایشان برمیگرداند و چون میخواست مالکان شترها از کوتاهی او سر در نیاورند و او را ملامت نکنند، شتران را بسیار آب میداد تا شکمشان پر شود و تقصیر او نهفته و پنهان بماند و آبِ بسیار بدون علف، برای شتران بسیار زیان داشت. کنایه از اینکه از کسی انتظار کار خوب داری و او پنهانکاری میکند و به زیانکار تبدیل میشود.
📚لطایف الامثال، ص 90
✨✨امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «ضُرُوبُ الامْثالِ تُضْرَبُ لاِءُولی الْنُّهی وَالألبابِ: اقسام مَثَلها، برای صاحبان عقلها و خردها زده میشود»
📚غررالحکم، ج 2، ص 151
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🌱🍃🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃
#داستان_آموزنده
🔆تسبیح حضرت زهرا علیها السّلام
🌴امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: آنقدر فاطمه علیها السّلام با مشک، آب کشید که در سینهی او اثر گذارد و آنقدر با آسیاب، گندم آرد کرد که دستهایش آبله کرد و آنقدر خانه را جاروب کرد که لباسهایش غبارآلود گشت و آنقدر زیر دیگ آتش کرد که لباسهایش سیاه شد؛ پس من به او گفتم: نزد پدرت برو و خادمی طلب کن تا راحت شوی.
🌴فاطمه علیها السّلام نزد پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم رفت و جوانهایی را کنار پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم دید، شرم کرد و برگشت. پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم دانست که فاطمه علیها السّلام برای حاجتی آمده است. صبح نزد ما آمد و فرمود: «ای فاطمه! دیروز حاجتی داشتی؟»
🌴امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «آنقدر آبکشی و آسیاب کردن و جاروب نمودن خانه و آتش افروختن و کارهای خانه صدمات شدید به فاطمه علیها السّلام وارد کرده که من به او گفتم: نزد پدرت برو و خادمی طلب کن.»
🌴پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمودند: «آیا شما را تعلیم نکنم به چیزی که برای شما از خادم بهتر باشد؟ هرگاه خواستید بخوابید، 34 مرتبه تکبیر، 33 مرتبه الحمدلله و 33 مرتبه سبحانالله بگویید.» فاطمه علیها السّلام عرض کرد: «از خدا و رسولش خشنود شدم.»
📚(نمونه معارف، ج 2، ص 750 -وافی، ج 5، ص 237)
✾📚 @Dastan 📚✾
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
#داستان_آموزنده
🔆سُهروردی و آزمایش (امتحان مرید)
💥مریدان شهابالدین سهروردی به رتبه و قرب شیخ بهاءالدین زکریا رشک بردند و به همدیگر گفتند: «ما مدّتی است در خدمت شیخ هستیم، ولی به ما اینگونه التفات ننموده است.»
💥این مرد هندی فقط 17 روز بیش نیست به اینجا آمده و به زودی جانشین استاد خواهد شد!! همینکه سهروردی از این سخن آگاهی پیدا کرد همهی مریدان خود را جمع کرد و دستور داد که گیاه جمع کنند و بیاورند. همه رفتند و گیاه سبز و تر و خوب آوردند به غیر از بهاءالدین که کاه خشک بار کرده، همه دوستان او را مسخره کردند.
💥استاد سؤال کرد: «تو چرا مثل دیگران گیاه سبز نیاوردی؟»
💥 جواب داد: «هر چه گیاه سبز دیدم جمله در ذکر خدا مشغول یافتم؛ این کاه خشک را که از ذکر الهی فارغ شده بود و لیاقت پیدا کرده بود آوردم.» استاد از این جواب خوشحال شد و به دیگر مریدان گفت: «شما به مثل هیزم تر هستید و او به مثل هیزم خشک. هیزم تر آتش دیر گیرد ولی هیزم خشک زود آتش میگیرد.»
📚خزینه الاصفیاء، ص 21، داستان عارفان، ص 78
✾📚 @Dastan 📚✾
✍ امیرالمومنین (علیهالسلام):
برای ادب کردن خود کافی است، از آنچه که در دیگران میبینی و نمیپسندی دوری کنی.
📚تصنیف غرر/ حدیث ۵۰۸۹
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#كاشكى_امروز_او_بود....
🌷 تقصیر خودش بود. شهید شده که شهید شده. وقتی قراره با ریختن اولین قطره خونش، همه گناهانش پاک شود، خیلی بخیل و از خود راضی است اگر آن کتکهایی را که من بهش زدم حلال نکند. تازه، کتکی هم نبود. دو_سه تا پسگردنی، چهار_پنج تا لنگه پوتین، هفت_هشت_ده تا لگد هم توی جشن پتو. خیلی فیلم بود. دستِ به غیبت کردنش عالی بود. اوائل که همهاشمیگفت: «الغیبتُ عجب کِیفی داره» جدی نمیگرفتم. بعداً فهمیدم حضرت آقا اهل همه جور غیبتی هست. اهل که هیچ، استاده. جیم شدن از صبحگاه، رد شدن از لای سیم خاردار پادگان و رفتن به شهر…. از همه بدتر غیبت در جمع بود، پشت سر این و آن حرف زدن.
🌷جالبتر از همه این بود که خودش قانون گذاشت. آن هم مشروط. شرط كرد که اگر غیبت از نوع اول (فرار از صبحگاه…) را منظور نکنیم، از آن ساعت به بعد هر کس غیبت دیگران را کرد و پشت سرشان حرف زد، هر چند نفر كه در اتاق حضور داشتند، به او پس گردنی بزنند. خودش با همه چهار_پنج نفرمان دست داد و قول داد. هنوز دستش توی دستمان بود که گفت: رضا تنبلی رو به اوج خودش رسونده و یک ساعته رفته چایی بیاره.... خب خودش گفته بود بزنیم و زدیم. البته خداییاش را بخواهی، من بدجور زدم. خیلی دردش آمد، همان شد که وقتی توی جاده امالقصر_فاو در عمليات والفجر هشت دیدمش، باهاش روبوسی کردم و بابت کتکهایی کهزده بودم حلالیت طلبیدم.
🌷خندید و گفت: دمتون گرم… همون کتکهای شما باعث شد که حالا دیگه تنهایی از خودم هم میترسم پشت سر كسى حرف بزنم. میترسم ناخواسته دستم بخوره توی سرم. وقتی فهمیدم «حسن اردستانی» در عملیات کربلای پنج مفقودالاثر شده و ده سال بعد استخوانهایش بازگشت، هم خندیدم هم گریستم. کاشکیامروز او بود تا بزند توی سرم که این قدر پشت سر این و آن غیبت نکنم.
🌹خاطره اى به ياد شهيد حسن اردستانى
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ماجرای عجیب در مرغداری
👤استاد قرائتی
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
📗حکایت پندآموز
یک کشیش، خود را شبیه به یک شخص فقیر و بی خانمان با لباسهای ژولیده در می آورد
و روزی که قرار بوده اسمش به عنوان کشیش جدید یک کلیسای ده هزار نفری اعلام شود با همین قیافه به کلیسا می رود.
خودش ماجرا را این طور تعریف می کند:
نیم ساعت قبل از شروع جلسه به کلیسا رفتم، به خیلی ها سلام کردم اما فقط 3 نفر از این همه جمعیت جواب سلام من را دادند...
به خیلی ها گفتم، گرسنه هستم
اما هیچ کس حاضر نشد یک دلار به من کمک کند...
سپس وقتی رفتم در ردیف جلو بنشینم، انتظامات کلیسا از من خواست
که از آن جا بلند شوم و به عقب برگردم...
به هر حال وقتی شبان کلیسا اسم کشیش جدید را اعلام می کند،
تمام کلیسا شروع به کف زدن می کنند
و این مرد ژولیده از جای خود بلند می شود
و با همین قیافه به جلوی کلیسا دعوت می شود...
مردم با دیدن او سرهایشان را از خجالت خم می کنند، عده ای هم گریه می کنند
و این مرد سخنانش را با خواندن بخشی از انجیل آغاز می کند:
گرسنه بودم، غذا دادید...
تشنه بودم، آب دادید...
مریض بودم به عیادتم آمدید...
خیلی ها به کلیسا می روند،
اما شاگرد و پیرو راستین عیسی مسیح نیستند...
✅خدا به دنبال جمعیت نیست،
✅خدا به دنبال دستیست که کمک می کند،
✅قلبی که محبت می کند،
✅چشمی که برای دیگران نگران است
✅و پایی که برای ناتوانان برداشته می شود...
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 #پندانه
✍ خواستن توانستن است
🔹دانشآموز دبیرستان شهاب شهرستان خوی بودم.
🔸روزی دبیر ادبیات پرسید:
شیرازی، بعد از اتمام تحصیلت میخوای چهکاره بشی؟
🔹سریع گفتم:
خلبان آقا.
🔸این را که گفتم چند تا از بچهها خندیدند.
🔹دبیرمان گفت:
خلبان مسافربری؟
🔸با قاطعیت گفتم:
نه آقا! شکاری، جنگنده.
🔹اینبار همه کلاس خندیدند، بهجز دبیرمان که گفت:
آفرین، پس سعی کن حتما موفق میشی.
🔸از اول ابتدایی تا آن روز همیشه شاگرد اول بودم. بعد از دیپلمگرفتن رفتم دنبال آرزویم.
🔹یادمه روزی که میخواستم خلبانی ثبتنام کنم، پدرم موافق نبود. میگفت:
آدم عاقل زیر پایش را خالی نمیکند.
🔸ولی من عاشق پرواز بودم، علتش را پرسید، اون موقع نتونستم جوابشو پیدا کنم ولی بعدا فهمیدم آسمان تنها جاییست که به من آرامش میداد.
🔹بالاخره رفتم آزمون خلبانی و باز نفر اول قبول شدم.
🔸با هزینه دولت و از طرف ارتش شاهنشاهی ایران رفتم آمریکا و بهعنوان شاگرد اول با چهار کاپ و تقدیرنامه و دو مقام اولی دوره خلبانی تی-۳۸ برگشتم ایران.
🔹اینها را نوشتم که بگویم خواستن توانستن است. رویاهایتان را فراموش نکنید.
🔻اسطوره اف-۵
جناب سرهنگ خلبان غلامعلی شیرازی
✾📚 @Dastan 📚✾